نوشتهی: اسپایروس لاپاتسیوراس و جان میلیوس
ترجمهی: تارا بهروزیان
توضیح «نقد»: به مناسبت انتشار ترجمهی تازهای از گروندریسه – اثر مهم و بسیار ارزندهی کارل مارکس – به زبان فارسی، «نقد» مجموعهای از جستارها و ارزیابیها پیرامون این اثر را منتشر میکند. مشارکت پژوهشگران و علاقمندان، از راه تالیف و ترجمه، برای هرچه بارورتر ساختن این مجموعه، بی گمان جای خوشحالی است.
چکیده. در نحوهی برساخت انگارهی پول در دو متن مهم مارکسی، گروندریسه و سرمایه، تفاوت مفهومی چشمگیری وجود دارد. دو رشتهی نظریه (یا حرکت نظری) جداگانه در برساخت مفهوم پول در هر یک از این متنها دخیلاند که به شیوهای متفاوت از یکدیگر تکامل مییابند و با هم ترکیب میشوند. همچنین در ساختار استدلال نیز تفاوتی وجود دارد: در گروندریسه، پول به مثابهی یک «نماد» درک میشود که یا با استناد به این استدلال اعتبار مییابد که کالا وجودی مضاعف دارد و در نتیجه باید توسط یک فرایند «نمادسازی» مضاعف شود، یا از طریق این مفهوم که در رابطهی مبادلهی xA = yB یک عنصر مفهومی سومی وجود دارد که باید در مادهی مشخصی جسمیت یابد. برعکس در سرمایه، گمان میرود که پول بهطور خودجوش بهمثابه عنصر اجتنابناپذیر فرایند گردش براساس بیان ارزشی رابطهی xA = yB بهوجود میآید. این تمایزها از اهمیت بالایی برخوردارند.
1ـمقدمه
1ـ1موضوع بحث ما
ما قصد داریم به دو متن مارکس بپردازیم: گروندریسه (1857-1858) و سرمایه. [1]. موضوع بحث ما بررسی جامع دو حکم است که هر کدام در یکی از این متنها آمده است؛ هر یک از این حکمها سرشت نتایج مرتبط با جایگاه مفهومی پول را دارند.
در گروندریسه، پول نتیجهی وجود ضرورتاً مضاعف کالا معرفی میشود: «کالا وجودی مضاعف کسب میکند، در کنار وجودی طبیعی، وجودی کاملاً اقتصادی که در آن [این وجود اقتصادی] نشانهای محض، حرفی (Buchstabe/Zeichen) برای رابطهی تولید، نشانهای محض برای ارزشش است» (مارکس، 1992، 141). [2]
در سرمایه تغییر محسوسی از این صورتبندی وجود دارد: «این واقعیت که در برخی کارکردها، نمادهای صرف پول میتوانند جایگزین پول شوند، خود به انگارهی نادرست دیگری انجامیده، مبنی بر اینکه پول یک نماد (Zeichen) صرف است … به این معنا هر کالا نماد (Zeichen) است، زیرا به عنوان ارزش، فقط پوستهی مادیِ کار انسانیِ صرف شده در آن است… » (مارکس، 1976a، 185). [3]
اگر فرض را بر این بگیریم که کلمات همان معنایی را دارند که به نظر میرسد، آنگاه بلافاصله روشن است که تفاوتهایی میان این دو ادعا وجود دارد و به وضوح به معنای جمع تعریفهای متضادِ پول است. پول بر مبنای گروندریسه نماد است؛ برمبنای سرمایه نماد نیست. به نظر میرسد مارکس هم بر نظریهی «نامانگارانه»ی پول و هم بر نظریهی «فلزی» [4] که پول را واجد ارزش «درونی» میداند صحه میگذارد.
این بحث که آیا پول را باید همچون کالا درک کرد، برای مارکسیستها بهویژه با بروز بحران مالی اخیر صرفاً علاقهمندی آکادمیک بهنظر نمیرسد: مشخصاً برایان و رافرتی (2006a، 153-161) معتقدند که مشتقات مالی [5] شکل امروزیِ پولکالا هستند. ما در متن حاضر به طور خاص این موضوع را بررسی نمیکنیم که آیا نظریهی پولی مارکس یک نظریهی کالایی است یا خیر. دغدغهی ما در این مقاله بیشتر فراهم آوردن پیشنیازهایی برای چنین پژوهشی است.[6]
بدون مقدمهچینی بیشتر تزی را مطرح کنیم که هستهی اصلی تفسیر ما را تشکیل میدهد: یعنی این تز که یک عنصر وحدتبخش در هر دو متن [گروندریسه و سرمایه] یا یک «قصد» وجود دارد، یعنی تولید مفهومی پول (بر فراز همهی کالاها) بهمثابهی جوهرانگاری ضروری مناسبات اجتماعی سرمایهداری. [7] کنار هم قراردادن این دو ادعای متباینْ مسئلهی دیگری را پیش میکشد مبنی بر اینکه که چگونه «قصد نگارش» باید با این دو صورتبندی سازگار شود.
ما در مقالهی حاضر شرحی از روشهای متفاوتی خواهیم داد که مفهوم پول در گروندریسه و سرمایه [8] برساخته میشود و در نتیجه ما را به احکام یادشده میرساند.
1ـ2مسائل روششناختی
دو نکته در خصوص مسائل خاص روششناختی در خوانش ما از این قرارند:
الف- در متن مارکس اصطلاحاتی وجود دارند که بهمثابهی مفاهیم اولیه در فرایند بازنمایی عمل میکنند؛ یعنی نظام مفهومی به شیوهای که این اصطلاحات متضمن مفاهیم باشند و معرفت شناختی از موضوعی حاصل شود که این اصطلاحات میکوشند به آن راه برند، هنوز تعریف نشده و توسعه نیافته است. ما در این متن این اصطلاحات را «مفاهیم کاربردی» مینامیم. کارکرد معناشناختی مفاهیم یادشده این است که راستایی را که باید به آن نگاه کنیم و موقعیت نظریای را که باید به سمت آن توجه کنیم به ما نشان میدهند تا به این ترتیب مفاهیم مناسبی شکل بگیرند که معرفت از موضوع را تضمین کند. [9] همانطور که در ادامه خواهیم دید اصطلاح «عمل اجتماعی» در فصل دوم سرمایه نمونهای از این مفاهیم کاربردی است.
ب- آلتوسر (1978، 22-26) معتقد است در سرمایه نه فقط یک نظم اولیه بلکه نظم دومی از بازنمایی نیز وجود دارد که نظم نخست را دچار وقفه میکند یا آن را قطع میکند؛ او این نظم دوم را واکاویهای «مشخص» [10] یا «تاریخی» مینامد. با این حال، این واقعیت که این واکاویها نمیتوانند در شکل نظم اولیهی بازنمایی ادغام شوند، محدودیتهای این نظم را نشان میدهند. اما جایگاه عناصر بیرونی ثانویه نیست، زیرا افزودن آنها از کارکردی نظری نیز برخوردار است. بنابراین وقتی بناست به نتایجی که نظم اولیه وعده داده برسیم ولی شیوهی بازنمایی بهمثابهی یک کل محدودیتهایی را اعمال میکند، پس نظم دومی نیز باید به فرایند استدلال افزوده شود تا نشان دهد عناصر نظری دیگری فراتر از نظم اولیه لازم است. بر مبنای خوانش ما، اگر بنا به بررسی برساخت نظری پول (و طبعاً برساخت نظری کالا) باشد [11]، طرح مسئلهی انسجامِ میان فصلهای اول و دوم سرمایه ضروری است. ما دریافتیم که کارکرد نظری آنها میتواند ذیل نظم دوقطبی اولیه/ثانویهی بازنمایی پیشگفته قرار گیرد. همانطور که در ادامه استدلال خواهیم کرد این دوقطبی بودن در گروندریسه نیز، هرچند به سبکی متفاوت، دیده میشود.
1ـ3محدودیتهای متن
توالی ارائه مطلب در این مقاله از توالی با ترتیب زمانی پیروی نمیکند. دلایل این امر عبارتند از: الف) تز ما مبنی بر اینکه شرح مفهوم پول در سرمایه معضلاتی را حل میکند که در شرح متناظر این مفهوم در متون قبلی ظاهر میشود. در دفاع از این تز، که در اینجا فقط تا حدودی ممکن است، تلاش میکنیم از طریق بازترکیب عناصر این متون، ساختارِ استدلالی متفاوت را نشان دهیم و نقشهی تغییرات معناشناختی را ترسیم کنیم. ب) قرار دادن سرمایه به عنوان نقطهی عزیمت بحثمان از این نظر مفید است که بازنمایی «پاکیزه»ای را با حداکثر ایجاز متنی در اختیارمان میگذارد و نظم دوقطبی اولیه/ثانویهی بازنمایی و کارکرد نظریاش را برجسته میکند. به بیان دیگر، ما برای برجسته ساختنِ «آناتومی»ِ متون قبلی مارکس، به بازنمایی انجامشده در سرمایه اولویت میدهیم.
دستکم سه محدودیت دیگر، فراتر از محدودیتهایی که خوانندگان با آن روبهرو خواهند شد، نیز باید در نظر گرفته شوند: الف) به دلیل پرهیز از اطناب، تصمیمگرفتیم به شماری از مسائلی که موضوع بحثهای امروزی در حوزهی نظریهی مارکسیستی پول هستند نپردازیم. ب) همچنین به دلایلی مشابه، بر تفاوتهای میان متون تمرکز خواهیم کرد و به دیگر عواملی که مارکس را از گروندریسه به ویراستهای متنوع سرمایه و به بازصورتبندی مداوم مفهوم پول هدایت کرد نخواهیم پرداخت. [12] ج) ما تنها موضوعات «کیفی» را به بحث میگذاریم، و از اشاره به جنبههای «کمّی» مسئله خودداری میکنیم.
2ـپول در سرمایه
مارکس در سرمایه، به شیوهای بسیار دیسهنما، تولید مفهومیِ پول را از طریق مسیر زیر توضیح میدهد:
اگر بحث را از بازنمایی تقسیم اجتماعی کار – بازنمایی جامعهای از صاحبان کالاها – آغاز کنیم، معضل قدرت محصولِ تحتتملک هر فرد به منزلهی تقاضا برای محصولات کار دیگران، در چارچوب سازوکار خاصی از مبادله «حل میشود». [13] هر تولیدکننده با بردن محصول خویش به بازار، با آن «بهتعبیری به عنوان یک ادعا نسبت به مقدار مشخصی از همهی بازنماییهای کار اجتماعی» روبرو میشود (مارکس، 1974، 142) آنچه مورد علاقهی اوست قدرت این ادعا و گسترهی آن قدرت است. [14]
درجهی تثبیت شکل پولی (و شکل کالاییِ همبسته با آن)، تعیینکنندهی میزان حلشدن مسئلهی سازمانی ناشی از این شکل خاص از تقسیم اجتماعی کار است. خطوط کلی رویهی «حل شدن [این مسئله]» را شاید بتوان به طور دیسهنمایی در شکل یک تز بیان کرد:
تز اول: میتوانیم برساخت نظری کالا و پول در سرمایه را به دو مجموعه حرکت نظری یا دو رشته نظریه تقسیم کنیم: الف- واکاوی ساختار نظری مبادله، یعنی واکاوی ارزش به عنوان رابطهای اجتماعی (فصل نخست: کالا)، ب- تقویت آن از طریق یک عمل (فصل دوم: مبادله)، یعنی بیان شرایطی که تحت آن ارزش به عنوان رابطهای اجتماعی سازمان مییابد و تقویت میشود.
چند توضیح مقدماتی برای شفافتر شدن تز اول در ارتباط با نظم بازنمایی در سرمایه: تز اولِ ما شامل آن بخش از برساخت نظری پول که در فصل سوم سرمایه آمده نمیشود. به بیان دقیقتر، معتقدیم برساخت نظری پول موقتاً در قطعهی «كالاها ابتدا بيزرقوبرق به فرآيند مبادله وارد ميشوند… همانا شكلهاي واقعي هستند كه فرآيندِ مبادلهاي كالاها در آنها رخ ميدهند»[15] ــ یعنی در آغاز زیربخشی با عنوان «دگردیسیهای کالاها» (زیربخش دوم از فصل سوم) که به شکل یک نتیجهگیریْ یافتههای واکاویهای قبلی را خلاصه میکند [16] ــ متوقف میشود. شکلهای کالایی و پولی در این زیربخش بهمثابهی روابطِ متناقض و نافیِ یکدیگرِ ارزش و ارزش مصرفی، و {در عین حال} به مثابهی شکلهایی بسنده برای سازمانیابی فرایند مبادله توصیف شدهاند. تا جایی که این امر متضمن فرایند تشکیل شکل قیمت باشد، همانگونه که مارکس پیش از این در فصل اول و برپایهی تمایزی که مطرح کردیم نشان داده است (مارکس، 1976a، 163)، زیربخش نخست از فصل سوم بخشی از این برساخت نظری است. [17] تعینهای شکل پولی در بخشهای دیگر به وضوح مفهوم پول را تقویت و آن را به لحاظ نظری تعدیل میکنند، اما این بخشها بخشی از راهحل مسئلهی شرایط ناشی از وجود جامعهای از صاحبان کالاها و برساخت شکلهای ملازم با آن نیستند. [18]
2ـ1اولین رشته نظریه
برای پرهیز از اطناب، ما سومین زیربخش فصل نخست مجلد اول سرمایه را نقطهی شروع خود در نظر میگیریم و در واقع بحث را به شکل بسیط ارزش که در آنجا ارائه شده محدود میکنیم تا بر برساخت نظری پول تمرکز کنیم. [19]
به طور خاص، ترکیب «سلولی»ِ شکلهای «کالایی» و «پولی» از طریق بازنمایی شکل بسیط ارزش، xA = yB، نشان داده میشود. [20] این شکل یک رابطهی قطبی را برمیسازد: رابطهای نظمدهنده بر پایهی این قاعده که «A ارزش خود را در B بیان میکند». براساس این واکاوی، B حاملِ شکلِ رابطهی همارزی است. این معادله که راهحلی مشخص برای مسئلهی قیاسپذیری است، نشان میدهد انتزاعی از کار A وجود دارد و این کار به همان شیوهای در نظر گرفته میشود که هر کاری دیگری و در این مورد کار B. این معادله همچنین نشان میدهد که انتزاعی از ارزش مصرفیِ A وجود دارد، و با این فرض که در نسبت درستی قرار گرفته باشد، مانند هر ارزش مصرفی دیگری ــ در این مورد یعنی B ــ درنظر گرفته میشود؛ بنابراین عملکرد B این است که همچون ارزش A به نظر برسد. به این ترتیب B ویژگیهای متمایزکنندهی خود را از دست میدهد. ارزش مصرفی خاص آن «پاک میشود» و ارزش مصرفیای کسب میکند که مستقیماً قابلتبدیل به هر کالای دیگری ــ در این مورد کالای A ــ است، ضمن آنکه همزمان ارزش خود را بیان نمیکند بلکه فقط نسبتی از «ماده»اش را یا، دقیقتر، مادهای که فقط «به عنوان مادیت ارزشی (Wertmateriatur)، بهمثابهی پول»، معتبر است بیان میکند. [21] «کالا» از طریق این واکاوی به مثابهی یک رابطه تعریف میشود. A ، یعنی یک ارزش مصرفی، یک «کالا» است (A در رابطهی xA = yB، در شکل ارزشِ نسبی است ــ یعنی، ارزشاش را بر حسب ارزش مصرفی دیگری بیان میکند) ، که با «پولی» که بازنمود ارزش آن است رابطه برقرار میکند. به عبارت دیگر، «کالا» بهعنوان عنصری تعریف میشود که (در رابطهی نظمیافتهی C-M) جایگاه C را اشغال میکند، محل ارزش مصرفی در جایگاه C است و جایگاه ارزشِ C اینک M {پول}. به طریق مشابه، «پول» پیکری است که در رابطهی خاص M-C ظاهر میشود، جایگاه M محل پدیداری ارزش است و C ارزشهای مصرفی ممکن M. [22] در این واکاوی، M نقش بیانگر ارزش [23] و نمود را دارد که ارزشش را اندازهگیری میکند و همزمان نقش همارز عام (یعنی ارزش مصرفی خاصی که مستقیماً با هر کالای دیگری مبادله میشود) را ایفا میکند. [24]
نخستین محدودیتی که باید در اینجا در نظر گرفته شود، گسترهی عناصری است که پتانسیل پول شدن را دارند. سازوکاری که از طریق آن ارزش A در B بیان میشود، شکلی است که در آن هرآنچه در سمت راست معادلهی xA = yB قرار دارد به مثابهی ارزشِ Aظاهر میشود. از لحظهای که رابطهی ارزشیِxA = yB را اعمال کنیم، B با A «به لحاظ کیفی برابر میشود»(مارکس، 1976a، 136). اما ما در بستر واکاوی شکلِ ارزشی نمیتوانیم Bرا مثلاً با یک تکه کاغذ جایگزین کنیم. از آنجا که نقطهی عزیمت ما جامعهای متشکل از صاحبان کالاهاست، این خود شرط امکانپذیری شکلِ ارزشی است تا محصولی [25] بتواند بهعنوان B فرانهاده شود.
این شکل سلولی از طریق استدلال بیچونوچرایی که مارکس ارائه میکند به شکلهای کالایی و پولی منتهی میشود. ما در اینجا به کل مسیری که این فرایند استدلالی طی میکند نمیپردازیم، اما نکات اصلی را شرح میدهیم. [26] به ویژه، «گذار» به شکل پولی که از طریق سه مرحلهی الف، ب، ج زیر انجام میشود:
الف ـ مارکس کلیت تجلیهای بسیط ارزش یک «کالا» را شکل تام یا گستردهی ارزش مینامد. بر مبنای واکاوی شکل بسیط ارزش، هر محصول دیگری که در یک رابطهی مبادله در برابر A قرار گیرد (A = B، یا A = C یا…) یک نمود از ارزش A است.
ب ـ به نظر میرسد که مارکس بر آن است که «معکوسکردن» شکل تام ارزش یک «کالا»، برای مثال کالای B، ما را به شکل عام ارزش میرساند. [27] معکوس شکل تام ارزش (A = B و C = B و…) به همهی «کالاها» (A، C ،…) یک پیکر (در این مورد B) به مثابهی شکل ارزششان میبخشد. برای نخستین بار در واکاوی، ارزش به شکلی دست مییابد که با مفهوم آن مطابقت دارد (مارکس، 1976a، 158).
ج- اما گذار از شکل تام ارزش به شکل عام ارزش، گذار به شکل پولی و به ویژه گذار به پول نیست. همچون «کالاها»، شکلهای عام ارزش متعددی میتوانند وجود داشته باشند، چیزی که در تضاد با الزامات تجلی واحد و یکدست ارزش نیز هست. [28] در ویراست نخست سرمایه، از این شکل در حقیقت با عنوان شکل خاص (شکل چهارم) نام برده شده است، در حالیکه در ویراستهای بعدی و در ضمیمهی ویراست اول، اگرچه این شکل به عنوان شکل خاص مطرح نشده است، اما چندین شکل عام ارزش بازشناخته میشود (نشانههای آشکاری از حضور این شکلها و خصلت موثر آن {در مسیر استدلال} وجود دارد). [29] برای گذار از شکل عام ارزش به شکل پولی، یک «کالا» باید انتخاب/مستثنی شود تا نقش همارز عام را ایفا کند. [30]
فرایند مستثنی شدن یک کالا برای تبدیل شدن به همارز عام موضوع فصل دوم است. اما پیش از پرداختن به این موضوع اجازه دهید که به دومین محدودیتی که گسترهی پیکرهای بالقوه برای مستثنی شدن به منظور تبدیل شدن به پول با آن روبهرو هستند اشاره کنیم. برای «معکوسکردن» شکل تام ارزش، پیکر موردنظر برای قرار گرفتن در جایگاه همارز عام باید در شکل ارزشِ نسبی در شکل تام ارزش باشد. بنابراین باید یک کالا باشد.
2ـ2دومین رشته نظریه
این رشته نظریهی دوم در سرمایه از طریق «عمل اجتماعی» شرح و بسط مییابد، موضوعی که در فصل دوم، با عنوان «فرایند مبادله» مطرح شده است.
فصل کوتاه دوم (این فصل فقط 10 صفحه است، مقایسه کنید با فصل اول که 53 صفحه است) با این ملاحظه آغاز میشود که «کالاها نمیتوانند خودشان به بازار بروند و مبادلات را شخصاً انجام دهند، بنابراین باید دست به دامن اولیای آنها که صاحبانشان هم هستند بشویم» (مارکس، 1976a، 178). پس متن در این مرحله، صاحبان کالاها را معرفی میکند که در تطابق با چارچوب الزامآور شکلهای مشخص شده در فصل نخست[31] عمل میکنند، و در نهایت (نه با قصد آگاهانهی قبلی بلکه بنا به عینیت شرایط شکلِ ارزش) شکلهای متنوع بالقوهی عام ارزش را به شکل پولی «سوق میدهند»، تا آنجا که «در نتیجه، ارزشِ کالاها بر همین اساس بیش از پیش در پیکریافتگی مادی کار انسانی گسترش مییابد» (مارکس، 1976a، 183). یعنی میتوان گفت تا آنجا که شیوهی تولید سرمایهداری پدیدار میشود.
برای درک کارکرد نظری به کار گرفته شده در نظم بازنمایی فصل کوتاه دوم باید دو مسئلهی زیر را در ذهن داشته باشیم:
الف) در فصل نخست، از طریق واکاوی شکل ارزش، نشان داده میشود که با توجه به مفهوم «ارزش»، شکلهای بنیادین (کالا، پول) سازوکاری از مبادله را شکل میدهند که «مشتقات» این مفهوم هستند، یعنی به عبارتی شکلهایی ضروری و کافی به وجود میآید که به وسیلهی آنها تجربهی ما سازمان مییابد. [32] با این حال، این توضیح متضمن برساخت مفهومیِ شرایطی نیست که برای ایجاد و وجود ارزش لازم است. اما وجود ارزش نمیتواند یک پیامد «منطقی» باشد و مارکس، به ویژه در سرمایه، از این موضوع آگاه است. [33]
ب) از اینرو در فصل دوم است که آن عناصر نظری یافت میشوند که ظهور ارزش را بهمثابهی رابطهای اجتماعی توضیح میدهند. با این حال واضح است که این عناصر نظری عیان نیستند. به سبب نوع نظمِ بازنماییای که مارکس اتخاذ کرده است، این عناصر نمیتوانند در این مرحله فرانهاده شوند. چون شکل پولی و کالایی محصول تجلی ارزش هستند ــ همانطور که میلیوس و همکاران (2002، فصلهای 2-3) و آرتور (2003، 34-33 و فصل 5) بر مبنای چشماندازهای نظری متفاوتی به درستی نشان میدهند، آنگاه باید به سرمایه اشاره شود. دشواری این مسئله واضح است و شکل مجموعهای از پیششرطها را به خود میگیرد که قابلمقایسه با آن دست پیششرطهایی است که مارکس در مقدمهی فصل مربوط به انباشت بدوی مشخص کرده است (مارکس، 1976a، 675-676، 741-742، 873-874). آنچه برای تبدیل مسکوک به پول، محصول به کالا و معاوضه به مبادله لازم است، نمود سرمایه در گردش و تبعیت صوری شکلهای اجتماعی پیشین از مناسبات اجتماعی سرمایهداری است. همچنین لازم است گردش وجود داشته باشد، یعنی به عبارتی به محض نخستینِ نمود سرمایه، باید کالا، پول و مبادله به عنوان پیششرط لازم برای این سرمایه وجود داشته باشند. پیششرطی که خود توسط مناسبات تولید سرمایهداری در جریان بازتولید آن و در نتیجهی آن ایجاد خواهد شد. اگر بخواهیم به شکل دیگری بیان کنیم: «تمامی پیششرطهای فرایند به مثابهی نتیجهی آن فرایند به نظر میرسند، همچنانکه پیششرطها توسط خود فرایند به وجود آمدهاند» (چنانچه شکل سرمایه، M–C–M، را مستثنی کنیم که دقیقاً حامل این رابطهی دوار است). [34] برمبنای نظم بازنمایی، لازم است به کالا و به پول پیش از وجود شکل کالایی و پولی، یا به همهی اینها (پول، کالا، مبادله، مناسبات سرمایهداری تولید) «همزمان» اشاره شود، یعنی به عبارتی در یک حرکت نظری واحد و نه در نظم و ترتیب خاصی از بازنمایی.
راهحلی که مارکس برمیگزیند دو وجه دارد. نخست، این راهحل به واسطهی یک «مفهوم عملی» به برساخت مشترک/ساختاردهی مشترکِ مبادله طی مناسبات «اولیه»ی سرمایهداری میرسد: یعنی اصطلاح «عرف اجتماعی» (یا «عمل اجتماعی» یا «فرایند اجتماعی») که مارکس برای تشریح ظهور و تثبیت شکل پولی به کار میبرد. [35]
دوم، در این فصل، ساختار نظری قبلی (C–M، M–C) از طریق یک عمل تقویت میشود، به بیان دیگر، سوژهها مطرح میشوند: یعنی صاحبان کالاها که در تطابق با اهداف ملموس و قواعد منتج از تجلی ارزش و مقدار ارزشِ محصولاتشان، یعنی همان ساختار نظری قبلی، عمل میکنند.
تقویت ساختار نظری ما از طریق عمل و توسل به «عرف اجتماعی»، هنگامی که این عمل به عمل سازمانی مسلط در حوزهی تولید بدل میشود، مسئلهی گذار از شکل عام ارزش به شکل پولی را «حل میکند». اگر منظورمان از این اصطلاح {عرف اجتماعی} این باشد که به طور صوری یک کالا به عنوان پول انتخاب میشود، پس مارکس سازوکار دقیقی برای این انتخاب را ارائه نکرده است. میتوان گفت در اینجا مسئله چندان به واژهی انتخاب مربوط نیست، بلکه بیشتر به واژهی ظهور/ تسلط مربوط است. مارکس به شرایطی اشاره میکند که تحت آن انتخاب و ضرورت انتخاب ممکن میشود. [36] دلیل این غیبت {غیبتِ سازوکار دقیقی برای انتخاب یک کالا} این است که سازوکار مستثنی کردن یک محصول در مقام پول چیزی جز شرایطی نیست که تحت آن شیوهی تولید سرمایهداری ظهور میکند و مسلط میشود.
اما این امر ظرفیتی نظری به مبادله، کالا و پول میدهد تا وجوه متفاوت فرایندی یکسان را بسازند، فرایندی که درون مناسبات اجتماعی، بینیاز از حضور اموری مافوق شرایط مسئله، برای مثال دولت، «خودسامان» است. به بیان دیگر، حفظ مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی به مثابهی زمینهای برای برساختن شکلهای اجتماعی و به عنوان عاملی ثابت در سازماندهی شکلهای اجتماعی. به دلایلی که در ادامه میآید، ما بر یک نتیجه که از هر دو فصل به دست آمده پافشاری میکنیم: مبادله، کالا و پول به طور همزمان تعریف میشوند، مشترکاً برساخته میشوند و مشترکاً ساختار مییابند.
2ـ3گریز به سایر آثار نظری
در این بخش، ما برای ارزیابی وحدت میان دو فصل نخست سرمایه، به بررسی آثار نظری اخیر میپردازیم.
هاینریش (2004) این دیدگاه را مطرح میکند که تمایز میان فصل اول و دوم سرمایه را میتوان به شکل تفاوت «میان واکاوی شکلی (محتوای فصل اول) و واکاوی شکلمحورِ عمل که محتوای فصل دوم را شکل میدهد توضیح داد.» آرتور معتقد است که «در مجموع، فصل یکم در کلیت خود فرایند مبادله را مطالعه نمیکند؛ همچنین این فصل به طرحهای پیشنهادی دربارهی مبادله نیز نمیپردازد، بلکه این فصل درواقع به این پرسش میپردازد که کالا چیست» (2004، 38). بیده معتقد است که «فصل یکم، مجموعه شرایط ممکنشدن یک ساختار کالایی را مطرح میکند» (2007، 235) در حالیکه در فصل دوم «مارکس … به مسئلهی منشأ پول میپردازد اما این بار به روشی تاریخی» (2007، 233) یا به عبارت دیگر، او مسئلهی «شرایط پدیداری تاریخی پول» را بررسی میکند.
هیچیک از دیدگاههایی که در بالا به آنها اشاره شد تناقضی با دیدگاهی که ما در این مقاله ارائه کردیم ندارد. با این حال، صورتبندیهای هاینریش و بیده گرایش به نادیده گرفتن وحدت میان دو فصل، یا به عبارتی پیوستگی درونیِ دو حرکت نظریای که ما مطرح کردیم، دارند. به ویژه بیده (2007، 233-235) که اهمیت فصل دوم را نادیده میگیرد، به نظر میرسد او گمان میکند که برساخت نظری شکل پولی در فصل یکم رخ میدهد. صورتبندی آرتور قابلدرک میشود اگر توجه کنیم که دلالت ضمنی واژهی «مبادله»، عمل آگاهانهی سوژههاست. اصطلاح «ساختار نظری مبادله» که ما مطرح کردیم شامل فعالیت سوژهها نیست بلکه شامل ساختاری است که در پاسخ به پرسش «کالا چیست؟» شکل میگیرد، که آرتور (2004، 38) نیز آن را مطرح میکند. اما ما معتقدیم که فصل دوم، یک حرکت نظری ضروری است تا بتواند به مثابهی نتیجهگیری شرح فصل یکم عمل کند. در واقع اگر واکاوی شکل ارزش را در تطابق با دیالکتیک نوع هگلی در نظر بگیریم [37]، هم بازنمایی شکل چهارم در ویراست اول و هم بازنمایی در فصل دوم بیانگر نقدی از دعاوی دیالکتیک هگلی هستند.
2ـ4گریزی به محدودیتهای دیالکتیک نوع هگلی
«خاستگاههای» ضرورت طرح دومین رشتهی نظری در سرمایه (نه فقط در سرمایه بلکه همانطور که در ادامه خواهیم دید در گروندریسه نیز)، را میتوان در یک متن قدیمیتر مارکس یافت. مارکس در نقد فلسفهی حق هگل فرایند برساخت مفهوم شاه توسط هگل را مورد ارزیابی قرار میدهد.
هگل در اینجا پادشاه را بهمثابهی «شخصیتِ دولت، اطمینانخاطرش از وجود خویش» تعریف میکند … بهخودیخود روشن است که از آنجا که شخصیت و سوژگی [یا شخصبودن و سوژهبودن] فقط محمولهای شخص و سوژه هستند، فقط در مقام شخص و سوژه وجود دارند؛ و البته شخص [در مقام موجودی] واحد. اما هگل باید جلوتر میرفت، زیرا واحد یکسره فقط در مقام واحدهای بسیار حقیقت دارد. محمول، ذات، سپهرهای موجودیت خود را نه هرگز در یک واحد، بلکه در واحدهای بسیار بهتمامی احراز میکند. (مارکس، 1978b، 227-228).
این نقد نشان میدهد که مارکس چگونه از هگل علیه خودِ هگل استفاده کرده است. زیرا از لحظهای که هگل برساخت نظری شاه را به مثابهی شکلی نهادی به انجام رساند، به این مسئله که «چه کسی شاه است؟» همچون مسئلهای در حوزهی بخت و اقبال پرداخته میشود، به عبارتی یک مسئلهی غیرنظری که به قلمرو احتمال تاریخی تعلق دارد. این نقد به طرز غیرمنتظرهای در سرمایه، در بند تبدیل شکل عام ارزش به شکل پولی نیز آشکار میشود. این نقد به وضوح هم در ویراست نخست آنجا که شکل چهارم وارد بحث میشود، و هم در ویراستهای بعدی و نیز در ضمیمه که در آن همچنان ردپایی از حضور نظریاش را مییابیم مشاهده میشود (مارکس، 1976a، 162؛ مارکس،1983، 43 ؛ مارکس، 1978a، 148). حضور نظری این نقد، در واقع نقدی است بر این ادعا که شکل همارز عام را، که قابل قیاس با شاه (به مثابهی تکین) {در نقد هگل} است، با شکل پولی یکی میگیرد. این استدلال که نمونهای است از کاربرد تعلیق به محال{reductio ab absurdum} [38]، نشان میدهد که تکینهای بسیاری (شکلهای همارز عام) وجود دارند و هیچ گذارِ منطقی به شکل پولی رخ نمیدهد. نه فقط گذار، بلکه حتی دگرگونی مفهوم شکل عام ارزش به شکل پولی که مارکس آن را مسئلهای در حوزهی تصادف تاریخی «محض» تلقی میکند، هم رخ نمیدهد. مارکس گذار به شکل پولی را بهمیانجی فصل دوم مطرح میکند که در آن نشان میدهد که گرایشهایی برای شکل دادن به «تصادف تاریخی» وجود دارد.
به بيان دقيقتر میتوان گفت: الف) شکلهای پیشاسرمایهداری عملِ مبادله که در فصل دوم مطرح میشوند، اساساً توسط شکلهایی تعیین میشوند که مبادله از طریق آنها سامان مییابد. آنها پیششرطهای شکلهای سازمانیابی سرمایهداری هستند. [39] ب) با این حال، این شکلها شکلهایی قابلسازمانیابی تحت شیوهی تولید سرمایهداری نیستند. [40] ج) این شکلها با ظهور شیوهی تولید سرمایهداری (با توجه به استقرار شکل پولی) تغییر خواهند کرد. آنها میتوانند به شیوهای که ضرورت ایجاب کند دگرگون شوند؛ این شکلها پتانسیل دگردیسی را در خود دارند. [41] د) عنصری لازم است که از این گرایشهای سامانیابی ذاتی مبادله فراتر برود: «عادت اجتماعی»، ظهور شیوهی تولید سرمایهداری، [42] شکل پولی ــ همهی اینها به عنوان نتیجهی ازپیشتعیینشدهی سازمانیابی منطقیِ مبادله آشکار نمیشوند. به عبارت دیگر: تصادف تاریخی، به طور غیرمتعین، در خلاء، عمل نمیکند، بلکه تحت تاثیر گرایشهای خاصی عمل میکند، اما همزمان این گرایشها به چیزی نیازی دارند که آنان را فراتر ببرد تا بتوانند سرانجام به عناصر ساختار شیوهی تولید سرمایهداری دگردیسه شوند. [43]
3ـپول در گروندریسه
نقطهی عزیمت متن گروندریسه با سرمایه متفاوت است. گروندریسه نه از کالا بلکه از نقد دیدگاههایی دربارهی استقرار پول ـ کار آغاز میشود (همچنین نک. روسدلسکی، 1977، 97-108؛ نلسون، 1999 ،45). این «آگاهی» از اینکه رسالهای در «نقد اقتصاد سیاسی» باید از کالا آغاز شود، نکتهای است که خیلی «دیرتر» در متن گروندریسه ــ تقریباً در پایان متن (مارکس، 1993، 881-882) ــ مطرح میشود.
میتوانیم برساخت نظری پول در گروندریسه را از طریق تز زیر بیان کنیم:
تز 2: در گروندریسه، همانند آنچه بعداً در سازمانمندی نظری سرمایه استفاده شد ما با دو رشته نظریه سر و کار داریم که به برساخت مفهومی پول به مثابهی نوع خاصی کالا، برای مثال طلا، میپردازند. رشتهی اول را میتوان رشتهی نظریِ «نمادسازی» نامید: طلا میتواند پول باشد، نه به این دلیل که برای تولید آن کار صرف شده است بلکه به این دلیل که طلا کیفیتهای نمادِ ارزش را دارد، زیرا ــ به عبارتی ــ ارزش میتواند در مادهاش بازنموده شود، همانطور که میتواند در یک تکه کاغذ بازنموده شود. طلا بنا به دومین رشته نظریه نیز پول است زیرا «خودبرسازی» [44] (یا در متن حاضر «خودبنیادگذاری» [45]) ساختار مبادله، محصولی را به عنوان سمبل فرامینهد، یعنی چیزی که نتیجهی کار است و بنابراین مدعی عنوان ارزش است. [46]
نگاه دقیقتری به شرح گروندریسه از این موضوع میاندازیم.
3ـ1رشته نظریه اول
مخالفت با انگارههای برقرارکردن پول ـ کار در گروندریسه زمینهای است که در آن مفهوم پول شکل میگیرد. به طور خلاصه و در حد نیاز پژوهش کنونی ما، استدلال اصلی برقراری پول ـ کار از نظریهی ریکاردویی کار پایهی ارزش نشأت میگیرد که ارزش را نسبتی از کار صرفشده میداند. با توجه به اینکه ارزشِ محصول بر اساس ساعات کار صرفشده برای تولید آن تعیین میشود، چرا قیمت یک محصول بر اساس پول نمادینی بیان نشود که ساعات کار را ثبت خواهد کرد؟ به نظر مارکس مکتب پرودن (گری) نمایندهی شناختهشدهی این دیدگاه بود.
پرسش اصلی مارکس در خوانش انتقادی استدلالهای مدافع برقراری پول-کار این است: «آیا خود نظام بورژوایی مبادله، ابزار خاصی را برای مبادله ضروری نمیکند؟» (مارکس، 1993، 127)، به یک دلیل نظری واضح: این باور که نوعی ابزار وجود دارد که میتواند مشکلات مرتبط با نظام بورژوایی تولید را حل کند این نکته را نادیده میگیرد که مشکلات یادشده را نمیتوان به ابزار نسبت داد، بلکه این معضلات به خود نظام مربوط هستند.
در ابتدا مفهوم پول همچون برساختی نظری بهنظر میرسد: زیرا از آنجا که کالاها به مثابهی ارزشْ همارز هستند، پس نتیجه میگیریم که هر کالا در رابطهای کمّی با همهی کالاهای دیگر قرار میگیرد و نه در رابطهای کیفی. به بیان دیگر، مسئلهای که صراحتاً در متن مطرح میشود قیاسپذیری دو کالای متفاوت به عنوان کمیتهای فیزیکی و ارزشهای مصرفی است، موضوعی که با روش شیوهی وجود کالا به مثابهی ارزش حل میشود. «کالا به مثابهی ارزش، برای همهی کالاهای دیگر، در نسبتی معین، همارز است. کالا به مثابهی ارزش، یک همارز است… به مثابهی ارزش، پول است» (مارکس، 1993، 141). بنابراین کالا برای اینکه مبادله شود، باید در شیوهی وجود متفاوتی از شیوهی «فیزیکی» وجودش نمایان شود.
پس لازم است که کالاها شیوهی وجود متفاوتی داشته باشند، یعنی به عبارتی در تجربهی متفاوتی از آنچه به عنوان مقادیر فیزیکی یا ابژههای مفید به نظر میرسند، پدیدار شوند. یک محصول نمیتواند مضاعف شود و همزمان هم ناهمسان (ارزش مصرفی خاص) به نظر برسد و هم همارز (ارزش). این وجود دوم باید روابط ارزشی محصولات ــ رابطهی اجتماعی برابری محصولات [47] ــ را «به صورت نمادین نشان دهد» و عنصری با اعتبار عام باشد، نقشی که یک تکه کاغذ هم میتواند ایفا کند (مارکس، 1993، 141). به بیان دیگر: ساختار مبادلهی کالاها به یک عنصر اضافی نیاز دارد، «نماد ارزش» که به عنوان شکلی عمل میکند که در آن کالاها هنگامی که به مثابهی ارزش با هم برابر نهاده میشوند «به اجزای خود تجزیه میشوند» [48]
3-1-1- ارتباط اولین رشته نظریه با سرمایه. این برساخت نظری مشابه برساخت نظری متناظرش در سرمایه است. اما تفاوتهای مشخصی هم وجود دارد. در سرمایه تجلی ارزشی بسیطِ xA = yB ، ابتدایی و خودانگیخته است، به گونهای که B در معنایی ضرورتاً ابتدایی در مقام «پول» وضع میشود، اما در گروندریسه این تجلی ابتدایی، رابطهی A و B با زمان کار است: زمان کار xA = yB = (مارکس، 1993، 143). بنابراین در رابطهی xA = yB یک عنصر مفهومی سومی وجود دارد که به مثابهی یک نماد در مادهی خاصی شیئیت پیدا میکند. مفهومی که در سرمایه به مثابهی فرایند عینیِ یک تجلی ابتدایی پدیدار میشود در گروندریسه به صورت یک تضاعف خود را نشان میدهد. ما در «ذهن»مان یک برساخت عینی از ارزش داریم، به مثابهی رابطهای که مبتنی بر زمان کار است و در مبادله فعال میشود، به مثابهی کالاهایی که وارد گردش میشود و ارزششان باید در شکل یک «چیز» بازنموده شود. [49] به بیان دیگر، میتوان برساخت مفهومی پول به مثابهی نمادی از ارزش در گروندریسه را به صورت فعالیت تخیلِ «جمعی – خلاق» درک کرد که مادهای کمابیش حاضروآماده در قالبی دیسهنما را بازنمایی میکند. [50]
برای بررسی جنبهی دیگر در گروندریسه انتزاع ارزش مصرفی کالا بر خود کالا اجرا میشود (استدلال این است که کالا به مثابهی ارزش وجودی دوگانه دارد و باید مضاعف شود). حاصل این انتزاع، یعنی ارزش، که به لحاظ کیفی از پیکر کالا متفاوت است، باید به عنوان شرط فرایند مبادلهْ پیکر دیگری را اختیار کند. برعکس، در سرمایه ما از ابتدا رابطهی را میان دو پیکر ـ محصول xA = yB در اختیار داریم و ارزش A که در B بیان میشود. ارزش مصرفی B، مانند امکانی بالقوه برای تجلی ارزشِ B، انتزاع نمیشود بلکه در عمل «لغو میشود» زیرا B صرفاً به مثابهی تجلی ارزشی (تجلی ارزشیِ A) عمل میکند. پول در سرمایه در حکم بازنمود زمان کار مشترک دو کالا، یا بازنمود ارزش یک کالا از لحاظ مفهومی برساخته نمیشود، بلکه نتیجهی رابطه میان دو «چیز» است؛ یعنی، منحصراً از طریق فرایند مبادله و بنا به شرایط امکانپذیری آن در نظر گرفته میشود.
3ـ2رشتهی نظریهی دوم
رشتهی نظریهی دوم به این مسئله میپردازد که چطور نمادگرایی سازمان مییابد. ما در این ارتباط به بررسی این موضوع میپردازیم که چگونه رابطه و برساخت اجتماعی ارزش کالا، به مثابهی «نمادْ» وجودی محسوس مییابد. یعنی چگونه مفهوم پول به مثابهی «ارزش مبادلهای کالا، به عنوان شکل منفک وجود ملازم با خود کالا» سازمان مییابد (مارکس، 1993، 142).
با موضوع اول شروع میکنیم. به لحاظ تاریخی و در زمان مارکس، طلا نقش پول را ایفا میکرد. پرسش پیش روی مارکس این بود: «نمادِ ارزش چگونه از طریق کالای طلا بازنموده میشود؟» به عبارت دیگر، چرا پول که میتواند صرفاً یک کاغذ باشد، شکل طلا را به خود میگیرد؟ [51]
مارکس راهحل را در پیششرطهای تاریخی و در تاریخیت شکل مبادله مییابد. این امر همزمان شرایطی را در اختیارمان میگذارد که نماد ارزش تحت آن اعتبار و بازشناسی عام پیدا میکند. [52]
کالاها در مبادله، در وهلهی نخست، با کالاهای دیگر مبادله میشوند. این به آن معناست که کالای مشخصی به عنوان میانجی مورد استفاده قرار میگیرد تا مبادله بتواند رخ دهد. این کالا در همهی زمانها و همه مکانها به طور عام به عنوان میانجی مورد استفاده قرار نگرفته است. شبکههای مبادله در زمانها و مکانهای مشخصی تثبیت میشوند و از کالای مشخصی به عنوان میانجی استفاده میکنند. این روند ساختار خاصی از مبادله را که سرشتنشان شیوهی تولید سرمایهداری باشد موجب نمیشود. همچنین این امر به معنای این نیست که محصولی که به عنوان میانجی به کار میرود، از همان آغاز پول را برمیسازد. [53] اما این معنا را میدهد که برای آنکه سرمایهداریْ شکلِ مسلط تولید شود، باید شکلهای سرمایهدارانهی تولید وجود داشته باشند و در میان شکلهای معتبر و ازپیشموجودِ مبادله، واجد اهمیت. اعمال سرمایهدارانه آن را به شکلی تبدیل میکند که بازتولید گستردهی آنها را انکانپذیر میسازد.
مادهای که ارزش از طریق آن بازنمایی میشود، نمیتواند بیرون از ساختار مبادله، توسط نیرویی ورای فرایند تولید و گردش وضع شود. این گردش است که این ماده را به مثابهی عنصری مناسب برای ایفای این وظیفه وضع میکند. [54] مبادله شامل مبادلهی محصولات است. این به آن معناست که محصول مشخصی برای ایفای نقش بیان نماد ارزش «اختصاص مییابد». «کالایی مشخص» برای این منظور اختصاص مییابد زیرا به مثابهی یک کالا عنصری ذاتی در مبادله است. از سوی دیگر، یک تکه کاغذ، حضور قدرتی ورای مبادله کسب میکند که آن را به کالای عام، یک شکلِ اجتماعاً معتبرِ ارزش، تبدیل میکند. [55]
با این حال زمانی که یک کالا، برای مثال طلا، نقش بازنمود ارزش کالاها را کسب میکند، یعنی به عبارتی نماد ارزش را دربرمیگیرد، کیفیاتی که از پول انتظار داریم برآورده میشود.
اما این برساخت نظری ایجاب نمیکند که شکل طلاْ شکل استاندارد یا سرشتنمای پول برای شیوهی تولید سرمایهداری است. این صرفاً عنصری است که از رهگذر سرمایهداری ایجاد میشود. عنصر ساختاری و در تاریخیت خود غیرقابلتغییر این است که ساختار مبادله مستلزم وجود پیکریافتهی نماد ارزش است. شکلی که این عنصر به خود میگیرد جای بحث و بررسی دارد. از واکاویها و گفتههای مارکس (1993، 123) روشن است که نماد ارزش میتواند شکلهای متفاوتی به خود بگیرد.
دومین رشتهی نظریه، یعنی فرایند سازمانیابی نمادسازی ارزش، یک فرایند اجتماعی عینی است. خودِ ارزش، مانند سرشت اجتماعی عام کار، نوعاً یک امرِ مفهومی است، اما این به معنای فقدان عینیت و مادیت متناظر با آن نیست. [56] کالاها، مناسبات اجتماعی را «بازتاب» میدهند؛ «با این همه انتزاع، یا ایده، چیزی نیست جز تجلیِ نظری مناسبات مادیای که بر افراد مسلط میشود» (1993، 164) و شیئیت پیدا میکند؛ «شیئیتیافتگیِ سرشت عام و اجتماعی کار (و بنابراین زمان کار گنجیده در ارزش مبادلهای) است که محصول کار را به ارزش مبادلهای تبدیل میکند» (1993، 168).
3ـ3گریزی به متن «پیرامون نقد اقتصاد سیاسی»[57]
در پیرامون … طرح متفاوتی ارائه میشود که برساخت نظری پول را در برمیگیرد: «پول نماد (Symbol) نیست، درست همانطور که وجود ارزش مصرفی در شکل کالا، نماد (Symbol) نیست» (مارکس، 1981a، 49).
نقطهی عزیمت در پیرامون … کالاست. پول از مبادله پدید میآید، بدون آنکه تکامل «شکلهای ارزش» از این مبادله متمایز شود (مارکس، 1981a، 41-49؛ همچنین نک. آرتور، 2004، 38). از طریق رابطهی مبادلهای و فعالیت صاحبان کالاها، یک همارز عام بهوجود میآید که معضل شکل اجتماعی را در بستر مبادله «حل میکند». اما {در پیرامون …} تمایز کافی میان شکل پولی و شکل عام ارزش ترسیم نمیشود (مارکس، 1981a، 48).
دو رشتهی نظریه، شرح نظری بازنمایی ارزش در پول و شرح مبادله که هم در گروندریسه و هم در سرمایه با آن روبهرویم، در اینجا در هم ادغام شده و به یک رشته نظریهی واحد تبدیل میشود. در پیرامون … برای توجیه نظری این ادغام اینگونه آمده است «… و بنابراین فرایند مبادله همزمان فرایند شکلگیری پول نیز هست» (مارکس، 1981a، 52).
در پیرامون …، «ایدهآلیسم» موجود در شرح گروندریسه [58] به وضوح اصلاح شده و برساخت مفهومی پول به یک حرکت نظری مبتنی بر فرایندی عینی تقلیل یافته است. بنابراین درست همانند سرمایه، مبادله، رابطهی ارزشیِ xA = yB ، میدانِ عمل تجلی ارزش است و جایی است که شکلهای کالایی و پولی سازمان مییابد. [59]
اما ادغام این دو رشته نظریه تمایز مکفی میان شکل عام ارزش و شکل پولی را قائل نمیشود و حتی روشن نمیسازد که شکل ارزش شکلی متناظر با مفهوم ارزش است. صرفنظر از این نکته، این ادغام، تمایزگذاری میان شرایط امکان و شرایط وجود ارزش را به عنوان یک رابطهی اجتماعی که در بخش 2 به بحث گذاشتیم با مانع روبهرو میکند. مارکس در سرمایه، و نیز در گروندریسه، درهمتنیدگی دو رشتهی نظری برای برساخت شکل پولی را میپذیرد، اما میدان واکاویْ رابطهی تجلی ارزشیِ xA = yB است. استدلالهای پیرامون … اینک به عنوان پیشفرضی نظری عمل میکند.
4ـتفاوتهای میان گروندریسه و سرمایه
در بخشهای پیشین نشان دادیم که برساخت نظری پول، هم در گروندریسه و هم در سرمایه، از طریق تشریح دو رشته نظریهی جداگانه ممکن میشود: یک رشته که از کندوکاو مناسبات اجتماعی مبتنی بر مبادلهی سرمایهدارانه بهوجود میآید، و رشتهی دیگر که میکوشد بر مبنای حرکت نظری نخست، شرایطی را ترسیم کند که تحت آن پول سازمان مییابد.
همچنین نشان دادیم که در گروندریسه پول به لحاظ نظری به مثابهی یک نماد برساخته میشود، و سپس فرایند مبادله مسئولیت سازمانیابی این بازنمود را در یک کالا برعهده میگیرد. به رغم آنکه نمیتوانیم مبادله را بدون پول تصور کنیم، استدلالی که مارکس با پافشاری زیاد آن را در گروندریسه به کار میگیرد، این است که فرایند توضیح پول به دو بخش جداگانه تقسیم میشود. ما میتوانیم پول را از طریق انتزاع از یک کالا درک کنیم، سپس به بررسی این مسئله میپردازیم که چگونه این پول در یک پیکر مادیت مییابد. برعکس، برساخت نظری پول در سرمایه، مستلزم بهکارگیری هر دو رشته نظریه است، که (دستکم به سه طریق) ضرورت وجود پول در پیکر یک کالای مشخص را در رشتهی نظریه اول تضمین میکند، نخست، با در نظر گرفتن پیشفرض منطقی ضرورت قیاسپذیری دو کالا؛[60] دوم با روش رابطهی ارزشیِ xA = yB ؛ و سوم از طریق این نکته که دگرگونی شکل تام به شکل عام ارزش ضرورتاً به یک «کالا» به عنوان همارز عام منجر میشود.
در این فرایند، میتوان یک تفاوت کلیدی در خصوص دومین رشتهی نظریه را در این دو متن تشخیص داد. [61] در گروندریسه برخلاف سرمایه، تلاش میشود که «کالا» به پیکر پول وارد شود. در سرمایه نیازی به این کار نیست. کاملاً روشن است که سرمایه (و پیرامون …) این معضل را حل کرده است. اگر پول {صرفاً} به مثابهی نماد ارزش برساخته شود، راه برای این دیدگاه هموار میشود که پول را میتوان از طریق سوژهای جمعی، با نمادها، نه الزاماً برگهکوپنهای زمان کار، جایگزین کرد. بنابراین در تحلیل نهایی ممکن است ما را به این نتیجه برساند که نه شیوهی تولید، بلکه شکلهای سیاسی، تعیینکننده هستند. از این روست که برساخت مفهومی پول باید از جامعهای از صاحبان کالا که با هم مبادله میکنند آغاز شود تا به نمود ارزش در یک «کالا» دست یافت.
* این مقاله ترجمهای است از:
The Notion of Money from the Grundrisse to Capital, by Spyros Lapatsioras and John Milios. Science & Society, Vol. 76, No. 4, October 2012, 521–545.
* دربارهی نویسندگان:
اسپایروس لاپاتسیوراس – دپارتمان اقتصاد دانشگاه کرت، یونان.
جان میلیوس- دپارتمان علوم انسانی، علوم اجتماعی و حقوق، دانشگاه فنی ملی آتن، یونان.
یادداشتها:
ما نویسندگان این مقاله از ویراستار و چهار کارشناس ناشناس نشریه علم و جامعه (Science & Society) برای نظرات مفیدشان سپاسگزاریم که در بهبود کیفیت این مقاله به ما کمک کردند.
- این مقاله به واکاوی تغییرات مفهومی ویراستهای متوالی سرمایه نپرداخته است. منبع ما برای نقلقولها مجلد یکم سرمایه (ترجمهی انگلیسی، مارکس، 1975a) است اما در مواردی هم به منبع مارکس 2002 (متن دو زبانه با حاشیهنویسی هانس اربار) ارجاع میدهیم. برای گروندریسه هم منبع ما مارکس 1993 است، همچنین مارکس 1976b، 1981b و بررسیهای آرتور 2006 در ترجمهی مارکس1993 را هم در نظر گرفتهایم. برای پیرامون نقد اقتصاد سیاسی (1859) (از این پس «پیرامون …») ما از مارکس 1981a استفاده کردهایم و به مارکس 1971 هم مراجعه کردهایم. [به فهرست منابع در انتهای مقاله رجوع کنید- م.]
- فرمولبندیهای مربوطه در صفحات 143-4ff آمدهاند. این فرمولبندیها نقطهی عزیمت تحلیل روسدلسکی (1977) هستند، به ویژه در فصلهای 4-5 (نک. برای مثال به صفحههای 113-114). روسدلسکی معتقد است که مارکس یک نظریه نمادین از پول ارائه کرده است. اخیراً نلسون نقدی بر تفسیر روسدلسکی مطرح کرده است (1999، 74-78). ما در مقالهی حاضر تفسیر دیگری را متفاوت با هر دوی اینها مطرح میکنیم.
- در ترجمه اصطلاح «Zeichen» ما از ترجمههای موجود پیروی کردهایم. هرچند «Zeichen» را باید با نماد «symbol» متفاوت دانست. ما نمیتوانیم در اینجا به این موضوع بپردازیم (ضرورت تمایز قائل شدن بین این دو در یادداشت 43 نشان داده شده است) و این تمایز نتیجهگیریهای اصلی ما را تحت شعاع قرار نمیدهد.
- متالیسم (Metallism)، (یا نظریهی فلزبنیان پول) براین باور است که پول به این دلیل بهوجود آمد تا محدودیتهای نظام مبادلهی تهاتری را برطرف کند. به همین دلیل فلزهای گرانبها، برای نمونه طلا و نقره که دارای ارزش ذاتی و طبیعی هستند به صورت واحد پول درآمدند. ارزش واحد پول ملی درنتیجه به مقدار خلوص فلزهای گرانبها بستگی دارد، حتی زمانی که پولهای کاغذی هم رایج شد و جای سکههای طلا و نقره را در این مبادلات گرفت، برای چندین دهه، ارزش پول کاغذی به میزان طلا و نقرهای که ذخیره شده بود وابسته بود (بهاصطلاح استاندارد طلا). این دیدگاه در برابر دیدگاه چارتالیستی به پول (Chartalism) قرار دارد که برعکس معتقد است در واقع دولت تصمیم میگیرد که چه چیزی میتواند به صورت پول درآید. براساس این دیدگاه پول در واقع مخلوق نظام حقوقی است و پول نه به صورت طبیعی بلکه به خاطر قوانین دولتی به وجود آمده است. ( نظریهی مدرن پولی: دستآوردها و مخاطرات احتمالی، احمد سیف، نقد اقتصاد سیاسی،)- م.
- مشتقات مالی (financial derivatives) بر یک دارایی اصلی مانند اوراق بهادارِ انتشاریافته استوارند و ارزشگذاری میشوند، و ابزارهایی مؤثر جهت کاهش ریسک به حساب میآیند. در واقع مشتقات در مالیه به قرارداد یا اوراقی گفته میشود که ارزش آنها وابسته به ارزش اوراق بهادار، کالا، شمش یا ارز اصلی است و هیچ گونه ارزش مستقلی ندارند. از جمله معمولترین این مشتقات میتوان به سواپها (Swaps)، پیمان آینده (Futures Contract) و اختیار معامله (Options) و نیز قرارداد آینده (Forward contract) اشاره کرد که بهطور معمول در بورسهای معتبر جهان داد و ستد میشوند -م.
- تفسیر غالب از نظریهی پول مارکس، آنگونه که در بخش نخست سرمایه ارائه شده، این است که این نظریه یک نظریه کالایی از پول است – به ویژه نک. شامپیتر (1994، 699-701). اما در سالهای اخیر جریانی، در وهلهی اول میان مارکسیستها، پدیدار شده است که این تفسیر را رد میکند. خوانندگان میتوانند برای آشنایی با دیدگاههای متفاوت دربارهی نظریهی پول مارکس به موزلی 2005 رجوع کنند.
- مارکس، 1991، 515-516؛ مارکس، 1974، 458، 463-464، 466-467، 483؛ مارکس 1993، 447-450، 637-638، 879؛ همچنین نک. میلیوس، Dimoulis and Economakis، (2002، فصل 3).
- همچنین بنا به اقتضای بحث، فقط به اختصار، به پیرامون نقد اقتصاد سیاسی نیز اشاره خواهیم کرد.
- برای جزییات بیشتر نک. آلتوسر، 1969، 242-247.
- Concrete
- توجه خوانندگان را به این نکته جلب میکنیم که از این پس وقتی به «برساخت نظری شکل پول» اشاره میکنیم با تولید در شکل کالایی همریشه است (مارکس، 1976a، 154، 160،181، 187)
- تمرکز بر این تفاوتها پیامدهای روشنی برای مقالهی ما از نظر جامعیت بازنمایی مفهوم پول دارد.
- ما خیلی ساده به وضعیتی اشاره میکنیم که در آن این امکان به وجود خواهد آمد که مقتضیات متناقض تقسیمِ کارِ اجتماعیِ سرمایهدارانه شکلی غیرمتناقض پیدا کند. «از آنجا که تولیدکنندگان فقط به واسطهی مبادلات محصولات کار خویش با یکدیگر تماس اجتماعی برقرار میکنند، خصلت اجتماعی ویژهی کارهای خصوصی {مفردِ} آنها نیز تنها در چارچوب این مبادله پدیدار میشود» (مارکس، 1976a، 165).
- «آنچه هنگام مبادله در وهلهی نخست عملاً مورد توجه تولیدکنندگان است، این پرسش است که چه مقدار از محصول دیگری را به ازای محصول خود به دست میآورند» (مارکس، 1976a، 167).
- میگوییم به طور موقت، زیرا برای ارائهی تعاریف نهایی نخست باید تعریفی از سرمایه ارائه شود: در طرح و تفسیر مارکسیستی، تعریف پول بهمثابهی «سرمایهی بالقوه» نمیتواند در این نقطه مطرح شود. (نک. مارکس، 1991،447).
- مارکس، 1976a، 199. بیده اشاره میکند که «کالا در واقع وحدت ارزش و ارزش مصرفی است، اما این وحدت در یک کالای منفرد، کامل نیست، بلکه رابطهی میان کالاها را بیان میکند» (2007، 256) و این امر بیارتباط با منطق تولید کالایی نیست (2007، 255-256-257). اما این بند نشان میدهد که این وحدت به هر کالای واحد وابسته است که ترکیب آن بهمیانجی پول انجام میشود
- آرتور (2004) به طریقی مشابه شکل قیمت را در درون برساخت نظری پول میگنجاند.
- همانطور که ایتو و لاپاویتساس (1999، 40) به درستی اشاره میکنند: «یعنی، کاری که پول انجام میدهد از آن چیزی که هست ناشی میشود.»
- ما میان ارزش، مقدار ارزش و ارزش مبادلهای تمایز قائل میشویم. ارزش به مثابهی یک مفهوم توسط ماده، شکل و مقدار تعریف میشود. ارزش مبادلهای یک مفهوم اشتقاقی است. همچنین نک. روبین (1972، 109- 115).
- «بنابراین شکل بسیط کالایی، نطفهی شکل پولی است» (مارکس، 1976a، 163). همچنین در نخستین ویرایش سرمایه: شکل بسیط ارزش «به عبارتی شکل سلولی یا، به بیان هگلی، پول «در خود» است (مارکس، 1986، پانویس 16؛ رجوع کنید به توضیحی در همان، 42). در پیوست ویرایش اول (مارکس، 1978a، 144، 150) یک تصدیق صریح در خصوص شباهت ساختاری میان شکل پولی و شکل بسیط ارزش وجود دارد. ما در متن «کالا» و «پول» را در گیومه قرار دادهایم تا نشان دهیم که این دو به لحاظ نظری شکلهای همارز نهایی نیستند. با این وجود آنها شکلیهایی هستند که خصوصیات اساسیشان را بیان میکنند. این عبارات از این جهت جالب توجه هستند که روند بدیهی و واضحی را برجسته میکند که در سرمایه در مقایسه با گروندریسه دنبال شده است، بدون آنکه نیازی به توضیح مفصل و کامل شکل پولی باشد.
- مارکس، 1976a، 199. ما ترجیح میدهیم برای ترجمهی اصطلاح «Wertmateriatur»، به جای «مادیتیابی ارزش» از معادل «مادیت ارزشی» استفاده کنیم.
- در اینجا برای ایجاز بیشتر، هنگام تجزیه و تحلیل به وضوح{از روی برخی مراحل استدلال} پریدهایم. اما با توجه به این پاراگراف که «کالاها نخست …. به فرایند مبادله وارد میشوند»، یادداشت شمارهی 21، و این حقیقت که از لحظهای که شکل قیمت ایجاد میشود، «شکل ارزش نسبی عام، همان شکل ارزش نسبی اولیه را به خود میگیرد» (مارکس، 1976a، 189) میتوانیم به سادگی این پیوند ضروری را برقرار کنیم که اگر B را M – یعنی به عبارتی همان پول – در نظر بگیریم بدون پیشداوری میتوان به همین نتیجهگیریای رسید که ما در خوانش خود نتیجه گرفتهایم.
- برای اینکه متوجه شوید چرا به جای استفاده از واژهی معمول «بازنماییکننده» (representing) واژهی بیانکننده (presenting) را ترجیح دادهایم، به آرتور، 2005، 2017 رجوع کنید.
- همانطور که ایتو و لاپاویتساس (1999، 33-39) تصدیق میکنند، پول فقط نقش همارز عام را برعهده ندارد. رجوع کنید به لاپاویتساس، 2005.
- به نظر ما نظریهی مارکس نشان میدهد که شیوهی تولید سرمایهداری نیازی به کالاپول ندارد (میلوس و همکاران، 2002، فصلهای 2 و 3). با این وجود تجزیه و تحلیل شکل ارزش در نخستین فصل سرمایه تبدیل کالا به پول را ضروری میداند. همچنین نک. آرتور، 2004، 62، پانویس 44.
- برای توضیحات بیشتر نک. آرتور، 2004.
- دگرگونی شکل تام ارزش به شکل عام ارزش، اعتبار و استحکام برساخت مارکسیستی مفهوم پول را با چالشهایی روبهرو ساخته است. برای نمونه کارتلیه (1991، 256) به این نکته اشاره میکند که «دگرگونی شکل گسترده (تام) ارزش فقط به تولید خود شکل گسترده میانجامد نه چیز دیگری»، و بنابراین ما گذار به شکل همارز عام را شاهد نخواهیم بود و در نتیجه پول صرفاً یک ادعای از پیش مسلم پنداشته شده خواهد بود. البته نتیجهگیری او فقط در صورتی درست است که خصلت قطبیشدهی بیان ارزش را نادیده بگیریم. نک. آرتور، 2004، 37، 45، و رابلز- بائز، 1997.
- «بنابراین اگر هر کالا شکل طبیعی خود را در برابر همهی کالاهای دیگر به عنوان شکل همارز عام قرار دهد، همهی کالاها همهی شکلهای دیگر را از شکل همارز عام مستثنی میکنند، و بنابراین خودشان را از بیان اجتماعاً معتبر مقدار ارزششان مستثنی میکنند.» (مارکس، 1983، 43).
- مارکس، 1976a، 162؛ مارکس، 1983، 43؛ مارکس، 1978a، 148.
- مارکس از واژهی «انتخاب کردن» (choose) که آرتور (2004، 55-56) به کار میبرد استفاده نکرده است. بلکه مارکس واژهی «مستنثی کردن» (exclude) را به کار برده است (مارکس، 1978a، 148-150؛ و مارکس، 1976a، 162).
- «قانونهای طبیعی کالا، خود را در غریزهی طبیعی صاحبان کالاها جلوهگر میکند» (مارکس، 1976a، 180) در فصل نخست، شاهد شکلهای ایدئولوژیک خودانگیختهای هستیم که توسط افراد به عنوان سوژههای مبادله شکل میگیرد. برای آشنایی با این موضوع نک. میلوس و همکاران (2002، فصل 4)؛ کنافو، 2002. ما برای اهداف کنونی این مقاله به این نکته توجه کردهایم که مارکس در زیربخش چهارم فصل نخست («بتوارگی کالا و راز آن») نشان میدهد که افراد نمیتوانند به طور خودانگیخته به مثابهی حاملهای شکلهای اقتصادی پیشتر تکاملیافته، یعنی به عبارتی در هماهنگی با شرایطی که شکل کالاییِ C–M و شکل پولیِ M–C، را میسازد، عمل کنند. صورتبندی دیگر برای این موضوع چنین است: «اصل فرایند کل تولید کالایی، قانون ارزش، موضوع تجربهای بلاواسطه برای تولیدکننده نیست. تولیدکننده هیچ نیازی در عمل خویش به آن ندارد، عملی که در کنترل شاخصهای دیگری، یعنی قیمتهای بازار، است که به او نشان میدهد چه مسیری را باید دنبال کند. به همین دلیل، مناسبات کالایی برای او تنها از طریق مقولات مبادله پدیدار میشود» (بیده، 2007،271)
- بنا به گفتهی مارکس، واکاوی شکل ارزش «نشان میدهد که شکل ارزش از مفهوم ارزش نشأت میگیرد» (مارکس، 1983، 43)؛ به همین ترتیب در مارکس، 1976a، 152. آرتور نشان میدهد که مارکس در فصل اول سرمایه «پول را به مثابهی شکلی که برای تشکیل ارزش به شکل عینی ضروری است استخراج کرده است.» (2007، 37).
- کارتلیه معتقد است که در روند استدلال مارکس ضعفی وجود دارد، یعنی عدم امکان ایجاد پول به عنوان پیامدی منطقی: «پول به عنوان پیامد منطقیِ تعمیم شکل نسبی ارزش اثبات نمیشود» (1991، 368). اما به نظر ما مارکس اصلاً قصد نداشته است که پول را صرفاً به عنوان یک پیامد منطقی خلق کند.
- به طور مشخص این صورتبندی در آثار زیر هم آمده است: مارکس، 1976a 716؛ 1991، 957-958، 1993، 256، 319-320، 459-460.
- در این فصل ما هیچ تبیین تاریخی جامعی از روشی که در آن مناسبات مبادلهی سرمایهداری بنا نهاده میشود نمیبینیم، همچنین در نتیجه توضیحی از روش تعریف «عمل اجتماعی» و چگونگی عملکرد آن وجود ندارد. نک/ به بخش 2.4 ff.
- لاپاویساس مینویسد: «اگر پول وجود نداشت، تضادهای میان ارزش مصرفی و ارزش در واقع رفع میشد، اما مسئله بر سر نشان دادن این نکته است که این تضادها پدید آمدن پول را به لحاظ منطقی موجب میشوند» (لاپاویستاس، 2005، 555). او همچنین معتقد است که ظهور پول میتواند یک فرایند تحلیلی باشد، یک «شدن» که از نخستین مرحلهی شکل ارزش به سه مرحلهی دیگر انکشاف مییابد. اما گذار از این شکلهای ارزش به شکلهایی مناسب مبادلهی پایاپای و شکلهایی روندگونه، ظهور پول را توضیح نمیدهد. همچنین بر این اساس نمیتوان نشان داد که چرا یک کالای خاص {از میان دیگر کالاها به عنوان پول} انتخاب میشود، جز اینکه همانند مارکس به عرف اجتماعی {به عنوان مبنای این انتخاب} متوسل شویم. به علاوه همانطور که برایان و رافرتی (2006b) به درستی اشاره میکنند بدون ارجاع به مناسبات تولید سرمایهداری نمیتوان پول را، به مثابهی پول سرمایهداری، توضیح داد.
- افرادی چون آرتور 2002، و آلبریتون و سیمولیدیس 2003 مدافع این تز هستند. برای رویکردی انتقادی در این باره نک به بیده 2007 (فصلهای 7 و 9) و ساد فیلو 2002 (15-20).
- «تعلیق به محال» (reductio ad absurdum، به معنای «کاستن تا حد پوچی») در منطق تلاشی است برای نشان دادن اینکه یک گزاره در نهایت خود نتایجی ناممکن، غیرعملی، یا بیمعنا را در پی دارد و از این رو نمیتواند حقیقت داشته باشد. یعنی کاری را منوط و مشروط به امری کنند که تحقق آن امر محال است؛ به بیان دیگر، تعلیق به محال به معنای کاستن ارزش یک احتمال و ادعا تا حد صفر و پوچی است ـ م.
- استفاده از شکل ارزش برای توصیف شکلهای پیشاسرمایهدارانهی مبادله نشاندهندهی همین نکته است.
- به طور مشخص: «مبادلهی بیواسطهی محصولاتْ از یک لحاظ شکلِ تجلی بسیط ارزش را دارد، اما از لحاظ دیگر هنوز این طور نیست.» (مارکس، 1976a، 181).
- به طور مشخص: «شکل همارز عام با تماسهای اجتماعی لحظهای به تناوب و گذرا ایجاد میشود و از بین میرود… اما با رشد مبادلهی کالا… در شکل پولی تبلور مییابد» (مارکس، 1976a، 183).
- «… به این ترتیب ارزش کالاها بیش از پیش در تجسد مادی کار انسانی گسترش مییابد» (مارکس، 1976a، 183).
- به این دلیل است که شکلهایی که در فصل دوم سرمایه آمده است همزمان هم شبیه شکلهایی ارزش در فصل اول هستند (آنجا که به شیوهای مشابه فصل اول توصیف می شوند) و هم شبیه نیستند (آنجا که هنوز شیوهی تولید سرمایهداری وجود ندارد). آنچه شاهدش هستیم مرحلهی گذار شرایط اولیهای است که در همانحال که برای شکل دادن به ساختار مبادله گرد هم میآیند، همزمان بهطورمقتضی به نتیجهی همان ساختار دگردیسه میشوند.
- self-constitution
- self-grounding
- پرسشهایی که رایشلت (2007) مطرح میکند خارج از حوزهی این مقاله است. دغدغهی ما در این مقاله این نیست که به مفهوم سرمایه و رابطهاش با مفهوم ارزش بپردازیم. اما به این نکته توجه کردهایم که رایشلت این واقعیت را نادیده گرفته است که برساخت نظری مفهوم پول، هم در سرمایه و هم در گروندریسه چگونه بر هر دو رشته نظریهای که ما مورد بررسی قرار دادهایم تاثیرگذار است و برای این دو رشته نظریه ضروری است.
- «کالا باید با چیز سومی مبادله شود که خودش کالایی خاص نیست، بلکه نماد کالا به عنوان کالا، نماد خود ارزش مبادلهای کالاست؛ که بنابراین فرضاً بازنمود زمان کار به معنای دقیق کلمه است، مثلا یک قطعه کاغذ یا چرم که بازنمود حصهی معینی از زمان کار است. (چنین نمادی اعتباری عام را پیشانگاشت خود قرار میدهد، این نماد فقط میتواند نمادی اجتماعی باشد؛ در واقع فقط رابطهای اجتماعی را بیان میکند)» (مارکس، 1993، 144).
- همانند سرمایه در این متن هم میبینیم که حضور پول کالا را قادر میسازد که آنگونه که هست درون ساختار مبادله ظاهر شود: «کالا در وجود طبیعیاش، با ویژگیهای طبیعیاش، در همانندی طبیعیاش با خود، نه پیوسته مبادلهپذیر است و نه با هر کالای دیگر مبادلهپذیر… ما ابتدا باید کالا را به خودش به عنوان ارزش مبادلهای تبدیل کنیم تا سپس این ارزش مبادلهای را با کالاهای دیگر مقایسه و مبادله کنیم.» (مارکس، 1993، 142) کالاها همارز هستند چون به مثابهی ارزش میتوانند به زمان کار تحویل شوند: بنابراین «من هر کالا را با یک عنصر سوم برابر میگیرم؛ یعنی نه برابر با خودش. این عنصر سوم، از آنجا که نسبتی را بیان میکند، متفاوت با هر دو است، در وهلهی نخست در سر، در تصور (Vorstellung) وجود دارد؛ و همانگونه که نسبتها، به طور اعم، در تمایز با سوژههایی که این نسبتها را در نظر دارند، فقط زمانی میتوانند اندیشیده شوند که به نحوی تثبیت شده باشند.» (مارکس، 1993، 143). «زیرا زمان کار به عنوان سنجهی ارزش، فقط به شکل ایدهآل وجود دارد» (مارکس، 1993، 140). ما به پیروی از پیشنهاد گریتس، سوختینگ و هریس در دانشنامه منطق هگل (1991، xlvii، 348، fn5) اصطلاح «Vorstellung» را «تصور» ترجمه کردهایم، تا میان «Begriff« (مفهوم) و «Vorstellung» (تصور/ ایده) تمایز قائل شویم؛ این که مارکس هم در مواجهه با مسئلهی بازنمایی روابط، تمایزات کلیدی سنت فلسفی (ایده) را در نظر گرفته است صحیح بودن این معادل را تایید میکند. این نکته بسیار مهم است چون از طریق آن میتوان (اگر بخواهیم بنا به ترمینولوژی کانتی سخن بگوییم) کنش تخیلِ «جمعی ـ خلاق» را نشان داد. توجه کنید که در هگل (1971) هیچ بحثی بر سر عینیت کنش تخیل یا مادیت نتایجش نشده است: (الف) «هدفش معطوف به آن است که خود یک امر واقع باشد» (211)؛ (ب) این امر نشانههایی (Zeichen) ایجاد میکند، همچون یک پرچم که به معنای چیزی است متفاوت با آنچه بیواسطه نشان میدهد و نه آنکه فقط نماد (Symbol) باشد که رابطهای نزدیکتر را با محتوا حفظ میکند (212)؛ و (ج) به شکلگیری زمان میانجامد (214). چون زمان کاری که دو کالا را با هم برابر میکند، فقط در تصور («Vorstellung») وجود دارد آن تصور کافی نیست، با توجه به اینکه کیفیتهای طبیعی کالاها با ضروریات اندازهگیری در تعارض است، و با توجه به اینکه کالا به مثابهی ارزشی برای صاحب کالا میتواند نه فقط با یک کالای دیگر بلکه با تمامیت کالاها پی در پی مبادله شود (مارکس، 1993، 144). پیش فرض اینکه کالایی که قادر باشد به عنوان ارزش مبادلهای عمل کند این است که «ارزش مبادلهای کالا، وجود مادی جداگانهای از آن کسب میکند» (مارکس، 1993، 145). این وجود جداگانه، پول است. توجه به این نکته مهم است که در ویراست اول تفاوتی وجود دارد: ارزش و کار مجرد، نه به مثابه یک «تصور »(«Vorstellung») بلکه به عنوان بقایای انتزاع ارزش مصرفی از کالا و هدف خاص وظایف مشخص به ترتیب توصیف شدهاند. این بقایا همانا کالا به مثابه ارزش است، یعنی مادیت کار مجرد (Gegenständlichkeit der menschlichen Arbeit)، که به عنوان «چیزی ساختهشدهی اندیشه» (ein “Gedankending”) یا «شبحی بافتهشده توسط مغز» (“Flachsgewebe zum Hirngespinst”) (مارکس 1983، 30) توصیف میشود. موضوعاتی که در اینجا به آن پرداخته شد، نمیتواند در این مقاله نظاممندانهتر شرح و بسط داده شود.
- “Produktive Einbildungskraft”: Kant, Kritik der reinen Vernunft, B152, B179–181, A118, A123, A140–142; and Hegel, 1971, 210–3.
50 ـ «ارزش مبادلهای فینفسه فقط میتواند به صورت نمادین وجود داشته باشد، گرچه این نماد برای آنکه به عنوان یک چیز به کار برده شود و نه فقط به مثابهی انگارهای صوری، باید وجودی عینی اختیار میکند؛ نه فقط انگارهای ذهنی، بلکه واقعاً هم به شیوهای عینی به ذهن عرضه شود» (مارکس، 1993، 154).
51 ـ همانند سرمایه در گروندریسه میخوانیم: «نیاز به مبادله و تبدیل محصول به ارزش مبادلهای محض به میزان رشد تقسیم کار، یعنی رشد خصلت اجتماعی تولید، پیشرفت میکند. اما با رشد تقسیم کار قدرتِ پول رشد میکند، یعنی رابطهی مبادلهای خود را به عنوان قدرتی بیرونی و مستقل از تولیدکنندگان تثبیت میکند» (مارکس، 1993، 146).
52 ـ «در واقع کالایی که به عنوان میانجی مبادله عمل میکند، به تدریج فقط به پول، به نماد، بدل میشود» (مارکس، 1993، 144).
53 ـ «مادهی استفاده شده برای بیان این نماد، به هیچوجه علیالسویه نیست، گرچه به لحاظ تاریخی تغییراتی کرده است. با توسعهی جامعه، مادهای که بیش از پیش با این نماد منطبق میشود ـ همراه با نماد ـ نیز تکامل مییابد، گرچه بعدها جامعه تلاش میکند خود را دوباره از آن آزاد سازد» (مارکس، 1993، 145).
54 ـ «پول ـ … یعنی کالای عام ـ باید خود به عنوان کالایی خاص در کنار کالاهای دیگر وجود داشته باشد، زیرا کالاها نه تنها به لحاظ ذهنی توسط آن اندازهگیری میشوند، بلکه باید به ازای آن در مبادلهی واقعی دادوستد و مبادله شوند… پول، درست مانند دولت، با قرارداد ایجاد نمیشود. پول از مبادله پدید میآید و طبیعتاً ناشی از مبادله و محصول مبادله است» (مارکس، 1993، 165).
55 ـ به طور مشخص: «چون زمان کار نمیتواند مستقیماً پول باشد … به عنوان برابرایستای عام، فقط میتواند به شکل نمادین، آن هم دقیقاً در کالایی خاص که نقش پول را ایفا میکند، وجود داشته باشد» (مارکس، 1993، 168).
56 ـ به ویژه فصل یکم، صفحات 27-62.
57 ـ «بعداً – برای آنکه فعلاً بحث با این پرسش دچار وقفه نشود ـ لازم خواهد شد تا این شیوهی ایدهآلیستی بازنمایی را تصحیح کنم که سبب میشود فرانمودی را ارائه دهد که گویی موضوع صرفاً تعیّنهای مفهومی و دیالکتیک این مفاهیم است. به ویژه این عبارت: محصول (یا فعالیت) کالا میشود، کالا، ارزش مبادلهای؛ ارزش مبادلهای، پول) (مارکس، 1993، 151). اما خاطر نشان میکنیم که این تغییر همچنین به قطعیترین شیوهی ممکن مسئلهی نظریهی جیمز استوارت دربارهی سنجهی ذهنی را حل میکند، که مستلزم بهکارگیری صریح مفهوم قیاسپذیری است (مارکس، 1993، 789-800). در اینجا بیش از این نمیتوان به این موضوع پرداخت.
58 ـ توجه کنید که خصلت دوقطبی تجلی ارزش (یعنی ویژگی اصلی شیوهی مفصلبندی آن در سرمایه) در پیوند با مدل اولیهی شکل بسیط ارزش، در گروندریسه نیز قابل تشخیص است اما برای برساخت نظری پول به کار گرفته نشده است (مارکس، 1993، 205-207). مقایسه کنید با: «پول طلایی یا نقرهای… مبلغ اسمشان، ناشی از ارزش دیگری نیست، یعنی آنها بر حسب کالای سومی سنجیده نمیشوند، بلکه فقط جزء متناسبی از مادهی خود را بیان میکنند… در تحلیل نهایی، {این خصلت پول طلایی یا نقرهای} کیفیتِ درونماندگار هر شکلی از پول است» (مارکس، 1993، 133-134).
59 ـ مارکس در سرمایه (و پیرامون …) قیاسپذیری را پیشفرض قرار میدهد و پس از آن ارزش و کار مجرد را. که همچنین میتوان آن را به این نکته نسبت داد که مارکس نخستین گام را به نقد ریکاردو اختصاص داده است ـ(به عبارتی، به معرفی مفهوم کار مجرد به عنوان جوهر ارزش. (میلیوس و همکاران، فصل 2؛ لاپاتسیوراس، 2006).
60 ـ به دلیل صرفهجویی در متن ما به بررسی تفاوت میان این دو متن نپرداختهایم. اما در هر حال نکته مهم از نظر ما این است که کارکرد نظری آنها را نباید رد کرد.
منابع:
Albritton, Robert, and John Simoulidis, eds. 2003. New Dialectics and Political Economy. Basingstoke, England/New York: Palgrave Macmillan.
Althusser, Louis. 1969. For Marx. London: Penguin.
———. 1978. “Avant-propos.” In Gérard Duménil, ed., Le concept de loi économique dans ‘Le Capital’. Paris: François Maspero.
Arthur, Christopher J. 2002. The New Dialectic and Marx’s Capital. Leiden, Amsterdam: Brill Academic Publishers.
———. 2004. “Money and the Form of Value.” Pp. 35–62 in The Constitution of Capital: Essays on Volume 1 of Marx’s Capital, ed. R. Bellofiore and N. Taylor. Basingstoke, England/New York: Palgrave Macmillan.
———. 2005. “Reply to Critics.” Historical Materialism, 13:2, 189–222.
———. 2006. A Guide to Marx’s Grundrisse in English. Available at www.psa.ac.uk/spgrp/marxism/online/arthur.pdf
Bidet, Jacques. 2007. Exploring Marx’s Capital: Philosophical, Economic and Political Dimensions. Leiden, Amsterdam/Boston, Massachusetts: Brill Academic Publishers.
Bryan, Dick, and Michael Rafferty. 2006a. Capitalism with Derivatives: A Political Economy of Financial Derivatives, Capital and Class. Hampshire, England/ New York: Palgrave Macmillan.
———. 2006b. “Money in Capitalism or Capitalist Money?” Historical Materialism, 14, 75–95.
Cartelier, Jean. 1991. “Marx’s Theory of Value, Exchange and Surplus Value: A Suggested Reformulation.” Cambridge Journal of Economics, 15:3, 257–69.
Hegel, Georg Wilhelm Friedrich. 1971. Philosophy of Mind. Part three of The Encyclopaedia of the Philosophical Sciences. Oxford, England: Oxford University Press.
———. 1991. The Encyclopaedia Logic. Indianapolis, Indiana/Cambridge, England: Hackett Publishing Company.
Heinrich, Michael. 2004. “Ambivalences of Marx’s Critique of Political Economy as Obstacles for the Analysis of Contemporary Capitalism.” Historical Materialism Conference, London (October 10). Available at http://www.oekonomiekritik.de
Itoh, Makoto, and Costas Lapavitsas. 1999. Political Economy of Money and Finance. Basingstoke, England/New York: Palgrave Macmillan.
Knafo, Samuel. 2002. “The Fetishizing Subject in Marx’s Capital.” Capital and Class, 76, 145–75.
Lapatsioras, Spyros. 2006. “Simple Value Form, Commodity and Money: Reading Part 1 of Volume 1 of Capital.” Theseis, 95, 47–86. (In Greek.)
Lapavitsas, Costas. 2005. “The Emergence of Money in Commodity Exchange, or Money as Monopolist of the Ability to Buy.” Review of Political Economy, 17:4, 549–69.
Marx, Karl. 1971. Zur Kritik der politischen Ökonomie. Berlin: Dietz Verlag.
———. 1974. Theorien Über den Mehrwert. Berlin: Dietz Verlag.
———. 1976a. Capital. Volume I. London: Penguin.
———. 1976b. Ökonomische Manuskripte 1857–58. Berlin: Dietz Verlag.
———. 1978a. “The Value Form.” Appendix to the First Edition of Capital. Trans. M. Roth, and W. Suchting. Capital and Class, Vol. 4, 134–150.
———. 1978b. “Zur Kritik der Hegelschen Rechtsphilosophie.” Pp. 203–333 in Karl Marx–Friedrich Engels Werke. Band 1. Berlin: Dietz Verlag.
———. 1981a. A Contribution to the Critique of Political Economy. London: Lawrence & Wishart.
———. 1981b. Ökonomische Manuskripte 1857–58. Berlin: Dietz Verlag.
———. 1983. Das Kapital. Kritik der politischen Ökonomie. Erster Band. Berlin: Dietz Verlag.
———. 1991. Capital. Volume III. London: Penguin Books.
———. 1993. Grundrisse. Foundations of the Critique of Political Economy (Rough Draft). London: Penguin.
———. 2002. Das Kapital. Volume I. Available at www.econ.utah.edu/~ehrbar/akmc.htm
Milios, John, Dimitri Dimoulis, and George Economakis. 2002. Karl Marx and the Classics. An Essay on Value, Crises and the Capitalist Mode of Production. Aldershot, England: Ashgate.
Moseley, Fred, ed. 2005. Marx’s Theory of Money: Modern Appraisals. Basingstoke, England/New York: Palgrave Macmillan.
Nelson, Anitra. 1999. Marx’s Concept of Money. The God of Commodities. London/New York: Routledge.
Reichelt, Helmut. 2007. “Marx’s Critique of Economic Categories: Reflections on the Problem of Validity in the Dialectical Method of Presentation in Capital.” Historical Materialism, 15:4, 3–52.
Robles-Baez, Mario. 1997. “On Marx’s Dialectic of the Genesis of the Money Form.” International Journal of Political Economy, 27:3, 35–64.
Rosdolsky, Roman. 1977. The Making of Marx’s ‘Capital’. London: Pluto Press.
Rubin, Isaak Illich. 1972. Essays on Marx’s Theory of Value. Detroit, Michigan: Black And Red Press.
Saad-Filho, Alfredo. 2002. Value of Marx: Political Economy for Contemporary Capitalism. London/New York: Routledge.
Schumpeter, Joseph. 1994. History of Economic Analysis. London: Routledge.
لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-2c4
همچنین دربارهی #گروندریسه:
مارکس و صورتبندیهای پیشاسرمایهداری
انگارۀ پول یعنی چی؟ جان هر کس که دوست دارید این لغت ها و معادل های ساخته دست خودتان را همراه با معادل زبان خارجی یا همراه با توضیح معانی شان بیاورید تا خلق الله بفهمند چی دارند می خوانند! این چه بساط التیستی است که درست کرده اید و عین آخوندها برایتان مهم نیست عوام حرفتان را می فهمند یا نه!
آقای جمشید هادیان
خوشبختانه در دهههای اخیر واژهها و اصطلاحات زیادی در زبان فارسی به اصطلاحات علوم انسانی اضافه شده است. «انگاره» هم از این دست اصطلاحات و معادلی برای notion است. برخلاف ادعای شگفتآور شما این واژه معادلی دستساز از سوی من یا سایت نقد نیست! و واژهای رایج، جاافتاده، به نسبت پرکاربرد، و آشنا برای خوانندگان متون حوزهی علوم انسانی است. بعید میدانم تا بهحال به گوشتان نخورده باشد. کاربرد پرتکرار و همزمان واژههای concept، idea و notion در این متن (و گاه در یک جمله!) استفاده از واژهی انگاره را برای تمایزگذاری میان این مفاهیم پیچیده، نه تنها معنادار که ضروری میکند.
اگر کمی به خود زحمت داده و به انتهای مقاله نگاهی انداخته بودید، میدیدید که عنوان اصلی مقاله به زبان انگلیسی ذکر شده است و در نتیجه کاملاً مشخص است که انگاره معادل چه واژهای است.
با مراجعه به متن اصلی برای هر خوانندهی علاقهمندی کاملاً روشن میشود که خود متن اصلی هم بسیار دشواریاب و پیچیده است. به گمان من، و دقیقاً برخلاف تصور شما، این دیدگاه بسیار الیتیستی است که فکر میکنید باید متون دشوار و عمیق را سادهسازی کرد تا برای «خلقالله» و «عوام» (از توهینآمیز بودن این تعبیرها میگذرم) «قابلفهم» شود. گویی عدهای روشنفکر عالیمقام وجود دارند که باید «عوام» بیچاره و نادان را شیرفهم کنند. بی دلیل نیست که بلای مارکسیسم خاماندیشانه سالهاست یقهی چپ ما را گرفته است.
در پایان باید اضافه کنم به کار بردن چنین لحن و ادبیاتی از کسی که مترجم اثر گرانسنگی چون کاپیتال است مرا عمیقاً متاسف کرد. تاسف از اینکه انرژی و فضایی که میتواند به نقد، تبادل نظر، برطرف کردن معضلات و بهبود ترجمهها و غنا بخشیدن به دریافتهایمان از مفاهیم و در نهایت روشنتر شدن چشماندازها اختصاص یابد، صرف حواشی و توهین میشود. ظاهرا متاسفانه چپ ایران از این معضل هم قرار نیست خلاص شود. نه این ترجمه و نه هیچ متنی از خطا مبرا نیست و من به شخصه همواره چشمانتظار و سپاسگزار خوانندگانی خواهم بود که نقدهای جدی به متون منتشر شده وارد کنند و باب بحثهای سازنده و بیشتر را بگشایند تا در کنار هم بیاموزیم و پیش برویم.
تارا بهروزیان