در بحبوحهی مقاومت در برابر استثمار و مبارزه برای
قدرت کارگری در لهستان، 1981-1944
نوشتهی: زبیگنیف مارچین کوالوسکی
ترجمهی: تارا بهروزیان
شیوهی استثمار و مقاومت کارگران
جمهوری شورایی خلق لهستان [1] در سالهای 1944 تا 1989، یکی از صورتبندیهای اجتماعی گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم بود که پیرامون نظام سرمایهداری جهانی شکل گرفت. این بخش پیرامونی در فرایند تاریخی انقلاب صنعتی از بخش مرکزیِ غربی عقب مانده بود (آلدکرافت 2006). نظام سرمایهداری وابستهی لهستان در فاصلهی دو جنگ جهانی مانع توسعهی صنعتی کشور شده بود؛ در نتیجه، سرنگونی این نظام توسط ارتش سرخ پس از جنگ جهانی دوم اجازه داد این انقلابِ معوق رخ دهد. در جمهوری لهستانِ تازهصنعتیشده، مبادلهی کالاها بهعنوان شکل عام روابط اجتماعی متوقف شد، اما سلطهی بوروکراتیک، مانع گذار به روابط جدید برنامهریزی بود. این سلطه بر مجموعه تضادی دوگانه استوار بود: تضاد میان سرنگونی نظام سرمایهداری مسلط در مقیاس ملی و منطقهای و [درعینحال] تفوق آن در نظام جهانی؛ و تضاد از میان برداشتن روابط سرمایهدارانهی استثمار و دوام نیروهای مولدی که در کورهی این روابط درهم آمیخته بودند. هرچه نیروهای مولد بیشتر با سرمایهداری سازگاری مییافتند، بیشتر مانع توسعهی روابط غیراستثماری میشدند (ری 1977، 130؛ ری 1985، 131؛ تورچتو 1995 و 2007).
بوروکراسی نه یک طبقهی مسلط حقیقی بلکه قشری انگلی بود (پست 2000)؛ سلطهی سیاسی آن در یک شیوهی تولید خاص ریشه نداشت، با این حال قادر به استخراجِ کار اضافی از کارگران بود. این استثمار کارگران، چیزی جز بازتاب رنگپریدهی روابط مسلط تولید در نظام سرمایهداری جهانی نبود. ناتوانی بوروکراسی در توسعهی نیروهای مولد جدید، یا ناتوانی در «جذب واقعی» نیروهایی که بر آنان فائق شده بود، گرایشهای نیرومندی در جهت استثمار مضاعف نیروی کار (استخراج ارزش اضافی مطلق) و غیراجتماعیسازی نیروهای مولد ایجاد کرد (ن.ک به مارکس 1982، 1021 و 1024).
بهکارگیری پالتهایی که باعث ایجاد انقلابی فنی در حملونقل ساختمانی شدند، نمونهای است که به خوبی این گرایشِ ذاتی سلطهی بوروکراتیک به غیراجتماعیسازی را به تصویر میکشد. در پایان دههی 1970، پس از 15سال تلاش شش کمیسیون دولتی که مسئولیت رواج این پالتها را در اقتصاد کشور داشتند، حمل و نقل آجر همچنان به روال زیر انجام میشد: به جای آنکه در ابتدای زنجیره، آجرها در کورهپزخانه روی پالتها قرار گیرند، با دست در واگنهای قطار بارگیری میشدند، در ایستگاه مقصد با دست تخلیه میشدند و سپس با دست بار کامیونها میشدند، با دست از کامیونها تخلیه میشدند و فقط در انتهای کار ــ که فرایند دستی با مانع فنی چیرگیناپذیری مواجه میشد- آجرها سرانجام روی پالت قرار میگرفتند تا جرثقیل بتواند آنها را به طبقهی هجدهم آسمانخراشی در حال ساخت منتقل کند (کوشمیِرِک 1980).
نیکتین به طعنه میگوید: اقتصاد سیاسیِ «سوسیالیسم واقعاً موجود» به بخش یک (بخش تولیدکنندهی وسایل تولید) و بخش دو (تولید کنندهی وسایل مصرف)، بخش سومی هم افزود که پیوسته در حال گسترش بود: بخش تعمیر وسایل تولید. با همزمانی کاهش تعداد کارگرانی که ماشینها را به کار میانداختند وافزایش تعداد کارگرانی که این ماشینها را تعمیر میکردند، تناقض میان الزامات اجتماعیسازی نیروهای مولد و اتمیزه شدنی که بر فرایند کار مستولی میشد، عملاً اجتنابناپذیر شد (1973). یکی از نمودهای این تناقض، ارزش پایین یا تهی از ارزشبودنِ تولید انبوه وسایل مصرفی و تولیدی بود که در آن سرشت اجتماعی کار مادیت نیافته بود. یکی دیگر از این نمودها، در مراحل نهایی برنامههای تولید، از یک سو کمبود کلی نیروها، وسایل و ابژههای کار و از سوی دیگر وفور بیش از اندازهی همین عناصر در کسبوکارهایی بود که این عناصر را انبار میکردند، کمتر بهکار میگرفتند یا آنها را در «زمانهای مرده» به امید «زمانهای پرکار» ذخیره میکردند. تقاضای بیش از حد برای نیروی کار در بنگاهها، اشتغال کامل را تضمین میکرد که این امر خود عاملی تعیینکننده در مشروعیتبخشی به «سوسیالیسم واقعاً موجود» بود (پراودا 1981، 46).
شکلهای فرایند کار به ارث رسیده از سرمایهداری که نه ذیل بوروکراسی قرار میگرفتند و نه ذیل طبقهی کارگر، در تنش تضاد میان گرایش دائمی به استثمار مضاعف نیروی کار و همچنین، گرایش دائمی به مقاومت در برابر استثمار قرار داشتند. مقاومت کارگران به شکل میزان بالای جابجایی نیروی کار [2]، غیبت از کار و گسترهای وسیع از کنترلِ ــ هرچند نسبیِ ــ فرایند کار توسط کارگران بروز یافت. فلیتزر (1986) نشان داده است طبقهی کارگر جدیدی که به تازگی در نتیجهی انقلاب صنعتی استالینسیتی پدید آمده بود، با چه سرعت و گسترهی خارقالعادهای آنچه را آرنوت (1981، 1988) «کنترل کارگری منفی» مینامد در دست گرفت. این روش با آنکه اتمیزه بود، راهی بود تا کارگران منفرد یا جمعهای کوچک کارگری بتوانند میزان مشخصی از زمان کار را به خود اختصاص دهند، شتاب کار را تعیین کنند، از فرمانبرداری از وظایف و هنجارها یا اِعمال عقلاییسازی [3] و نوآوریها اجتناب کنند، {کارفرما را} وادار کنند بهرغم مقاطعهکاری، بر اساس زمان کار به آنها دستمزد دهد و غیره. هنگامی که شکل تیلوریستی سازماندهی کار که بوروکراسی آن را از سرمایهداری وام گرفته بود، با این «کنترل کارگری منفی» بر فرایند کار مواجه شد، چیزی را خلق کرد که میتوان آن را ــ با توسل به یک تناقضگویی آشکار ــ «تیلوریسم نامنظم» [Arrhythmic Taylorism] توصیف کرد (URGENSE،1982).
کارگران تنها زمانی به سلاح اعتصاب متوسل شدند که افزایش استثمار مضاعف نیروی کار به قدری شدید بود که روشهای متعارف «کنترل منفی کارگری» نمیتوانست این افزایش را خنثی یا با آن مقابله کند. جنبشهای اعتصاب عمومی ابزارهای اصلی برای همافزایی نیروها، ظرفیتهای مبارزه و کسب تجربه بودند. جهش کیفی در فرایند «همافزایی طبقاتی» زمانی رخ داد که کارگران کارخانهها را اشغال کردند. هر اعتصابِ نشسته [4]، مستقل از مطالبات اعتصابکنندگان، با طرح این پرسش به شیوهای عملی از مرزهای رژیم بوروکراتیک فراتر رفت: چه کسی میبایست کارخانهها را اداره کند؟ بوروکراتها یا کارگران؟ اگر اعتصابهای نشسته این پرسش را مقطعی پیش کشیدند، در عوض شوراهای کارگری منتخب همهی کارگران یک بنگاه مفروض، با ایجاد نیرویی متقابل که با مدیریت بوروکراتیک مخالف بود و نهادی را برای مبارزه در جهت خودمدیریتیِ کارگری تأسیس کرد، این پرسش را به گونهای پایدار مطرح کردند (مقایسه کنید با تروتسکی، 1977، 146). تجربهی تاریخی جنبش کارگری در جمهوری خلق لهستان ثابت کرده است که «مبارزهی طبقاتی فرایندی است که طبقهی کارگر را میسازد» (لبویتز 2003، 179- 184) و این مبارزه و تجربهی کنترل کارگری را «باید نوعی آمادگی برای {ایجاد} موقعیتهای «قدرت دوگانه» در پیوند با تسخیر کلیت قدرت سیاسی درک کرد.» (پانزییزی 1976، 23).
نخستین سلب مالکیت سیاسی طبقهی کارگر: 1945
آزادسازی لهستان در سالهای 1944ـ1945 توسط ارتش سرخ و به دست گرفتن قدرت از سوی یک حزب کارگری استالینیستی، به سرنگونی رژیم اقتصادی و سیاسی سرمایهدارانه منجر شد. امپریالیسم آلمان پیشتر در خلال اشغال از سوی نازی، از بورژوازی صنعتی لهستان بهطور کلی سلب مالکیت کرده بود. شکست این امپریالیسم با مطالبهی عمومی برای ملیسازی وسایل اصلی تولید همراه شد. پراتیک گستردهی کارگران برای در دست گرفتن کنترل کسبوکارهای رهاشده و بازگشایی آنها تحت مدیریت «شوراهای کارگریِ» [5] خلقالساعه که از فردای آزادسازی آغاز شد، حمایت نیروی دولتی در حال تکوین را به دست آورد. این دولت جدید که هنوز بسیار ضعیف بود، هیچ انتخابی نداشت جز آنکه به ابتکارات سازمانی و مولد کارگران بهعنوان عاملی تعیینکننده در بازسازی اقتصادی و صنعتی کشور تکیه کند.
با این وجود، برای شمار زیادی از کادرهای کمونیست و جناح چپ سوسیالیست، این نه مسئلهای عملگرایانه بلکه مسئلهای مربوط به برنامه بود: آنها میخواستند تمام قدرت صنعتی، نه فقط به دولت جدید بلکه به طبقهی کارگر تفویض شود. اما فرمان دولت در فوریه 1945 دربارهی شوراهای کار، حقوق بسیار محدودی برای مشارکت در مدیریت بنگاهها به آنان داد. هنگامی که این حکم در ماه مه لازمالاجرا شد، یازده روز بعد طبق دستورالعملی از سوی وزارت صنعت که قدرت کامل و انحصاری ادارهی بنگاه را به مدیر ارشد میداد، لغو شد. این اقدام غیرقانونی نشاندهندهی ضربهای سخت از سوی بوروکراسی بود که به سرعت خود را درون دستگاه اقتصادی دولت تثبیت میکرد. شوراهای کار، که نه تنها از هرگونه امکان برای مدیریت بنگاهها بلکه از هر گونه حقی برای مدیریت مشارکتی نیز محروم شده بودند، در اتحادیههای کارگری ادغام شدند و این اتحادیهها خیلی زود به «تسمههای انتقال»ِ [6] حزب حاکم و در واقع دستگاه دولتی تبدیل شدند (گلبیوسکی 1961؛ کوالوسکی 2007). در پی این نخستین شکست جنبش خودمدیریتیِ طبقهی کارگر، در زمانی کوتاه جنبشهای اعتصابمحور علیه کمبود مواد غذایی، دستمزد پایین، افزایش سهمیههای تولید، و افزایش طول روز کاری شکل گرفت (کامینسکی 1999).
سرانجام با غلبه بر موانع بزرگی که سرمایهداری وابسته بر سر راه توسعهی نیروهای مولد قرار داده بود، امکان دستیابی به صنعتیسازی گستردهی کشور فراهم شد. شمار کارگران صنعتی بین سالهای 1950 و 1956، به 70 درصد افزایش یافت. نسبت نیروی کار صنعتی به کل جمعیت فعال بین سالهای 1938 تا 1958 بیش از چهار برابر شد. طبقهی کارگر جدید، طبقهی کارگر «قدیمیتر» را که حامل پراتیکهای طبقاتی، تجارب و خاطرات مبارزاتی بود در خود ادغام کرد. طبقهی کارگر جدید از طریق استاخانفگرایی[7] و «رقابت سوسیالیستی»، خود به سادگی در خدمت افزایش استثمار قرار گرفت؛ اما در عین حال آموخت که از راه «کنترل منفی» بر فرایند کار مقاومت کند و به سبکی ابتدایی، سلاح اعتصاب را به کار گیرد. موج جدیدی از اعتصابها بین سالهای 1951 و 1953 در خلال شدیدترین مرحلهی صنعتیسازی رخ داد.
قدرت بوروکراسی که به شکل سیاسی در چارچوب حزب کارگران متحد لهستان (PZPR) [8] ــ ستون فقرات ماشین دولتی ــ سازماندهی شده بود، بسیار شکنندهتر از آنچه به نظر میرسید، از آب درآمد.
جنبش شورای کارگران: 1956
شهر پوزنان در ژوئن 1956، شاهد نخستین اعتصاب عمومی بنگاههای صنعتی همراه با تظاهرات خیابانی در لهستان بود. یکصدهزار کارگر، تظاهرات بزرگی را در میدان عمومی شهر برگزار کردند. همچنین عناصری از طبقهی کارگر جدید کوشیدند که قیامهایی مسلحانه را شکل دهند، اما از سوی طبقهی کارگر قدیمیتر حمایت نشدند. بوروکراسی با اشغال شهر از سوی دههزار سرباز و سیصد و شصت تانک به آن پاسخ داد. 58 نفر کشته شدند. با این حال آغاز بحران سیاسی جدیِ رژیم بوروکراتیک، مانع از آن شد که حتی آنانی که دست به اسلحه برده بودند به زندان محکوم شوند (یاستراپ 2006).
هنوز چهار ماه نگذشته بود که طبقهی کارگر به کمک بخشهای پیشروترِ خود که شوراهای کارگری منتخب دموکراتیک (rada robotnicza) را سازماندهی میکردند، بار دیگر سر به اعتراض برداشت. این شوراها در خلال روزهای سرنوشتساز ماه اکتبر، فعالانه و قاطعانه در بحران جدید رژیم مداخله کردند. ستونهای زرهی ارتش شوروی از پایگاههایشان در غرب لهستان در حال پیشروی به سمت ورشو بودند. شوراهای کارگری به رهبری لکوستاو گوزژیک،[9] رهبر کمونیست جوان ماشینسازی ورشو، در اتحاد با جنبش دانشجویی، بخشهای رفرمیست ضداستالینیستی حزب کارگران متحد لهستان و فرماندهان نیروی نظامیِ وزارت کشور، آماده مقاومت در برابر تجاوز احتمالی ارتش شوروی بودند.
هدف اصلی این شوراهای کارگری استقرار خودمدیریتی بهعنوان مبنایی برای دموکراسی سوسیالیستی و کارگری بود. ملاک و معیار عمومی همانا «سوسیالیسم خودمدیریتی» یوگسلاوی بود. به نظر چپ رادیکال ــ با عنوان چپ اکتبر ــ که رهبری جنبش را بر عهده داشت، این مسئلهی کلیدی باید حل میشد: چه کسی باید وسایل تولید را کنترل کند؟ بوروکراسی یا طبقهی کارگر؟ «در نظام ایدئولوژیک چپ رادیکال، مفهوم طبقهی کارگر مفهومی بنیادین بود. طبقهی کارگر مهمترین بخش جامعه، نیروی پیشرو و هدایتگرِ گذاری بود که میتوانست به جامعهای بدون طبقه و بدون استثمار بیانجامد. «چپهای اکتبر» به این باور رسیده بودند که فقط کارگرانی که وسایل تولید را در اختیار داشته باشند میتوانند به دموکراسی سیاسی دست یابند» (فریشکه 2010، 29 ،32). «اگر شوراهای کارگریای شکل میگرفتند که میتوانستند قدرت را درون بنگاهها به دست بگیرند، آنگاه انقلاب واقعی رخ میداد و قدرت … از بوروکراسی به کارگران سازمانیافته منتقل میشد» (کورون 2002، 31).
قانون شوراهای کارگری که در نوامبر 1956 تحت فشار چپهای اکتبر و جنبش طبقهی کارگر در پارلمان تصویب شد، مقرر کرد که «شورای کارگران مدیریت بنگاه را از جانب تمامی نیروهای کار برعهده دارند.» بسیاری از مواد دیگر همین قانون، حتی وقتی آشکارا با این واگذاری مدیریت در تضاد نبود، دامنهی آن را محدود میکرد؛ با این همه تصویب آن پیروزی بزرگی محسوب میشد. اما رهبری جدید حزب کارگران متحد لهستان که ولادیسلاو گومولکا [10] در رأس آن قرار داشت از هر گونه همکاری با شوراهای کارگری یا تأسیس یک مجلس یا مجمع خودمدیریتی که بتواند مدیریت و برنامهریزی دموکراتیک اقتصاد ملی را به دست بگیرد ممانعت کرد. گومولکا همچنین اعتصاب کارگران تراموای شهری ووچ را سرکوب و هفتهنامهی پوپروستو [Po Prostu]، ارگان چپهای اکتبر، را هنگامی که قصد داشت شعار «همهی قدرت به شوراهای کارگری» را منتشر کند، تعطیل کرد (لوپینسکا و شماینسکا 1986).
این شوراها در بیش از 3300 بنگاه فعال بودند. در دسامبر 1958 مجلس قانون جدیدی دربارهی خودمدیریتی کارگران تصویب کرد که نه تنها نقش شوراها را به سطح «ارگانهای مشارکت نیروی کار در مدیریت بنگاه» کاهش میداد بلکه شوراها را وادار میکرد که این «مشارکت» را با کمیتههای سازمان حزب و اتحادیههای کارگری بوروکراتیزهشده شریک شود. بنابراین، قانون مذکور با قدرتزدایی از شوراهای کارگری، آنها را به انقراضی تدریجی اما قطعی محکوم کرد (سووا 1979).
در دوران بهاصطلاح «تثبیت کوتاه» رژیم گومولکا، به دلیل ثبات قیمت دستمزد، استانداردهای زندگی کارگران و جمعیت بهطور کلی بهبود یافت. در بین سالهای 1975 و 1960، دستمزد واقعی تا 20 درصد افزایش و فعالیت اعتصابها به یک چهارم یا یک پنجم بازهی زمانی قبل از 1956 کاهش یافت: از حدود هشتاد یا صد اعتصاب به حدود بیست اعتصاب در سال.
عروسی خون در ساحل بالتیک: 1970
در خلال سالهای نخست دههی 1970 در دانشگاه ورشو، گروههای دانشجویی اپوزیسیون چپ به رهبری دو مبارز سابق یازک کورون [11] و کارول مودزلوسکی [12]، شکل گرفتند. در 1965، انتشار اثری با عنوان «نامهی سرگشاده به حزب» – که نقدی بر رژیم بوروکراتیک، فراخوانی برای انقلاب ضدبوروکراتیک و برنامهای برای نهادینهسازی دموکراسی کارگران از طریق یک نظام ملی از شوراهای کارگری بود- سبب شد تا کورون و مودزلوسکی برای نخستین بار به زندان بیفتند (فریشکه 2011، 81-353). پانزده سال بعد «نامهی سرگشاده»، که بیرون از محافل سیاسی نزدیک به نویسندگانش چندان شناخته شده نبود، بهعنوان مرجعی سیاسی و برنامهای از سوی برخی از مبارزان و رهبران اتحادیهی کارگری همبستگی به کار گرفته شد، گرچه در آن زمان خود نویسندگان این نامه محتوای آن را رد کرده بودند. به همین دلیل، بارکر (1982) به درستی این نامه را «حلقهی مفقوده»ی پیشاتاریخ «همبستگی» میداند.
در مارس 1968، یک گروه سیاسی به رهبری کورون و مودزلوسکی، شورشی دانشجویی برای دموکراسی سوسیالیستی را در دانشگاه ورشو آغاز کردند که به زودی به همهی دانشگاههای کشور گسترش یافت. این تنها جنبش تودهای در جمهوری خلق لهستان بود که از درون طبقهی کارگر برنخاسته بود (آیسلر 2006؛ اوسکا 2008؛ کوالوسکی a2008؛ فریشکه 2010، 472-883). با آنکه جنبش دانشجویی از کارگران خواست تا از آنان حمایت کنند، کارگران عمدتاً تا خیزششان در دسامبر 1970 سکوت اختیار کردند.
در اعتراض به افزایش قیمت اقلام مصرفی پایه ــ افزایشی بین 16 تا 31 درصد ــ اعتصابات عمومی همراه با تظاهرات و درگیری خیابانی در شهرهای صنعتی ساحل بالتیک، عمدتاً در گدانسک و شچچین به اوج رسید. پلیس و ارتش دخالت کردند و 44 نفر در این درگیری کشته شدند. در گدانسک، ساختمان کمیتهی ایالتی حزب کارگران متحد لهستان محاصره و به آتش کشیده شد، محرکان اصلی کنشهای مستقیم در مبارزه علیه نیروهای سرکوب، جوانترین کارگران بودند. عدم تجربه در مبارزهی تودهای عاملی تعیینکننده در گسترش خیزش به شهر بود. در برخی محلهها، شبهقیامهایی اتفاق افتاد و پویهای محلی از «قدرت دوگانه» خلق شد. در گِدِنیا که کارگران آن بهتر از منطقهی همسایهاش گدانسک، خیزش را سازماندهی کرده بودند، مقامات شهری مجبور شدند با کمیتهی اعتصاب شهر توافق کنند و در نهایت دولت محلی را به آنان واگذار کردند. پاسخ فوری رژیم که خطر استقرار قدرت محلی کارگران را احساس میکرد، کشتار 18 کارگر توسط نیروهای زرهی ارتش بود (دومانسکی 1991؛ آیسلر a2000).
انبوه کارگران در درگیریهای خیابانی شچچین به سوی ساختمان کمیتهی ایالتی حزب و اتحادیهی کارگری آتش گشودند و قرارگاههای پلیس را با یورش تصرف کردند؛ 13 کارگر کشته و 28 ماشین زرهی تخریب شدند. درگیری خیابانی با همهگیر شدن اعتصابی عمومی همراه با اشغال کارخانهها متوقف شد. این نخستین اعتصاب نشستهی تودهای در جمهوری خلق لهستان و اولین بار بود که مطالبهی حق تشکلیابی آزادانهی اتحادیههای کارگری مطرح شد. کمیتهی اعتصاب شهر که مقر آن در کارخانهی کشتیسازی وارسکی قرار داشت و کارگران بیش از 120 بنگاه را نمایندگی میکرد، قدرت حقیقی کارگران را در شچچین بنیان گذاشت. بهرغم محاصرهی ارتش و سرکوب شدید، پویهی «قدرت دوگانه» در شهر توانست تا 5 روز تسلط خود را حفظ کند (گواسکی 1989؛ پاژوسکی 2000، 2008، وگلنیک a2010).
در نتیجهی این خیزشها، گومولکا به این علت که اجازهی دخالت ارتش و استفاده از سلاح گرم علیه کارگران را داده بود، اعتبار خود را از دست داد و وادار به استعفا شد. به جای او ادوارد گیرک[13] رئیس قدرتمند حزب در سیلزی علیا[14]، بزرگترین مرکز صنعتی کشور، رهبری حزب کارگران متحد لهستان را بر عهده گرفت. گیرک خصلت طبقهی کارگری خیزشهای ساحل بالتیک را به رسمیت شناخت؛ وی همچنین به لزوم بازسازی پیوندهای حزب با کارگران و اصلاح «سوسیالیسم واقعاً موجود» اذعان کرد.
در نهایت شورش به پایان رسید اما هنگامی که اعتصابی جدید، یک ماه بعد در شچچین سازماندهی شد، در حرکتی بیسابقه گیرک به کشتیسازی وارسکی رفت و شخصاً در مذاکراتی طولانی با هیات نمایندگی کمیتهی اعتصاب شرکت کرد. وی همچنین با نمایندگان کارگران در گدانسک دیدار کرد و وعدهی «پیشرفت کشور، تقویت سوسیالیسم و بهبود استانداردهای زندگی کارگران» را داد. او همچنین قول داد که دیگر هرگز به روی مردم آتش گشوده نخواهد شد (واچوفسکا 1971؛ وگلنیک b2010). با این حال در یگانه اعتصاب بزرگ فوریه 1971، نزدیک به پنجاهوپنجهزار زن کارگر در صنعت نساجی در شهر ووچ شرکت کردند که گیرک را مجبور به لغو افزایش قیمتهای وضعشده از سوی گومولکا کرد (میانوفسکا و تیلسکی 2008).
کمتر از یک ماه پس از شورش کارگران گدانسک، انتخاباتهای دمکراتیک در کشتیسازی لنین برای احیای هر سه بدنهی مجمع سهگانه خودمدیریتی کارگران که بر اساس قانون 1958 مقرر شده بود برگزار شد: شورای کارگران، شورای بنگاهِ سازمان اتحادیهی کارگری، و کمیتهی بنگاهِ سازمان حزب. در کشتیسازی شمال، که آن هم در گدانسک واقع بود، شکلی از خودمدیریتی کارگری در سطح گروهها ظهور کرد. کمیتهی اعتصاب در کشتیسازی وارسکی در شچچین به هیات نمایندگی دمکراتیک مستقلی به نام «کمیسیون کارگران» تبدیل شد.
وظیفهی اصلی کمیسیون کارگران، که گیرک به تصویب رسانده بود، نظارت بر انتخابات اعضای مجمع خودمدیریتی کارگران بود تا تضمین کند که این انتخاب به شیوهی دموکراتیک برگزار میشود. انتخابات برای گزینش اعضای مجمع در دیگر بنگاههای شچچین نیز برگزار شدند. پس از سه هفته کمیسون کارگران رسماً منحل شد اما بهطور غیررسمی به کار ادامه داد و برخی از رهبران آن در شورای اتحادیهی کشتیسازی هم فعال بودند. این کمیسیون کارگری سابق در جریان بزرگداشت رسمی اول ماه مه در شچچین، یک «راهپیمایی سیاه» برای اعتراض به عدم مجازات عاملان سرکوب خونین دسامبر سازماندهی کرد، اما پس از آن این کمیسیون غیررسمی بهتدریج به علت ضربات مهلکی که پلیس سیاسی به آن وارد کرد، از جمله قتل و تلاش برای قتل، از هم پاشید (بالوکا و بارکر 1977؛ کراسوتسکی2007؛ وگلنیک 2009، c2010).
لهستان در نیمهی نخست دههی حکومت گیرک، شاهد توسعهی اقتصادی عظیمی بود. حقوق و دستمزدهای واقعی تا 42 درصد افزایش یافت، اما همزمان رشد بیسابقهای در نابرابری اجتماعی شکل گرفت: 30 درصد از جمعیت زیر خط فقر زندگی میکرد. قدرت سیاسی مرکزی ــ که در این رژیم از دفتر سیاسی دولت، کمیتهی مرکزی حزب حاکم، کابینه، وزارتخانههای کلیدی و کارگزاران اقتصادی بوروکراتیک تشکیل میشد ــ کنترل از پیش متزلزل خود را بر تعادل نیروها میان «شاخهها و گروههای فشار محلی» مختلفِ درون بوروکراسی از دست داد.
گروههای قدرتمندی که کنترل صنایع سنگین را در دست داشتند، فشار عظیمی به ذخیرهی بودجه وارد میکردند، فشاری که عمدتاً به دلیل بدهیهای غربی تشدید شد؛ در نتیجه بودجهی مصرفی کاهش یافت و برنامهریزیهای بوروکراتیک مختل شد. بدهی خارجی به کشورهای سرمایهداری 25برابر افزایش یافت و اقتصاد را خفه کرد، در حالیکه سرمایهگذاری نابهسامان که اقتصاد را به آشفتگی و جهتگیری دوباره به سمت صادرات سوق داد، مصرف داخلی را به محاق برد.
پتانسیل توسعهی صنعتی گسترده بهوضوح کاهش یافت، چرا که به استخراج کار اضافی مطلق متکی بود. سلطهی بوروکراتیک که پیوسته توسعه و اجتماعیسازی نیروهای مولد را عقب نگه میداشت، از توسعهی گسترده بر پایهی رشد بارآوری کار ممانعت میکرد. تاثیر این امر فرسایش نظاممند نیروی کار از طریق افزایش طول روز کاری و تشدید کار بود. مثلاً روز کاری برای معدنکاران به یازده ساعت در شش روز هفته، و چهل و دو یکشنبه در سال افزایش یافت. در نیمهی دوم این دهه، بحران اجتماعیـاقتصادی حادی آغاز شد و سرانجام در پایان دهه انقلابی را برانگیخت. موتور این انقلاب، تضاد میان افزایش گرایش به تصاحب اجتماعی وسایل تولید و مدیریت آن توسط یک قشر انگلی بود ــ که این تضاد در اثر انباشت تضادهایی دیگر تشدید شده بود و جرقه یک انفجار را زد. فعالیتهای اعتصابی بار دیگر سربرآورد و به سطح دهههای 1940 و 1950 رسید.
مهمترین جنبشها عبارت بودند از کنشهای اعتصابی و تظاهراتهای ژوئن 1976 علیه افزایش قیمتها که همزمان در شهرهای صنعتی رادوم (که در آن اعتصابی عمومی آغاز شد، ساختمان کمیتهی ایالتی حزب به آتش کشیده شد و نبردهای خیابانی علیه نیروهای پلیس رخ داد)، اورسوس (یکی از نواحی شهر ورشو که در آن کارگران، راهآهن ملی و بینالمللی را مسدود کردند) و پوتسک رخ داد. این بار دولت بلافاصله افزایش قیمتها را لغو کرد، ارتش دخالتی نکرد و پلیس نیز به روی انبوه جمعیت آتش نگشود، اما کارگران بازداشتشده بیرحمانه مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و شمار زیادی از کارگران به چندین سال حبس محکوم شدند (پاولوویچ و ساسانکا 2003؛ ساسانکا 2006؛ ساسانکا و استپین 2006). سرکوب ضدکارگری، اپوزیسیون جناح چپ سابق را که در 1968 در هم شکسته و انگیزههای مارکسیستی و برنامهی انقلابی ضدبوروکراتیکاش را انکار کرده بود، بار دیگر فعال کرد. این اپوزیسیونِ احیاشده، بر مبنایی کاملاً دموکراتیک کمیتهی دفاع کارگری (KOR) را شکل داد. روزنامهی زیرزمینی روبوتنیک (کارگر) که توسط یکی از شاخههای این کمیته منتشر میشد، به تدارک بستری برای ظهور یک جنبش مستقل کارگری یاری رساند.
یک انقلاب کارگری: 1980-1981
در اول ژوئیهی 1980 دولت تصمیم گرفت که تمام محصولات گوشتی را که در کافهتریاها و کیوسکهای کارخانهها عرضه میشد – و به دلیل بحران اقتصادی بسیار نایاب بود- بر اساس قیمتهای «تجاری» که بسیار بالاتر از قیمتهای تنطیمشده بود، به فروش برساند. این همان «جرقهی»ای بود که «آتش به خرمن انداخت.» این جرقه در ماه ژوئیه در لوبلین و در ماه اوت در گدانسک و شچچین موج عظیمی از اعتصابها را برانگیخت. در گدانسک شعاری با حروف درشت بر دروازهی کشتیسازی لنین نقش بسته بود: «کارگران همهی کارخانهها، متحد شوید!» در همین حال در شچچین شعار کمیتهی اعتصاب در سالن اجتماعات کشتیسازی وارسکی از این قرار بود: «سوسیالیسم آری، اخلال در آن خیر». به این ترتیب، اعتصابها به دیگر مراکز صنعتی کشور نیز گسترش یافت.
تجارب تاریخی حاصل از سرکوب، منجر به تغییرات معناداری در رفتار اعتصابکنندگان شد. این بار کارگران که از سرکوبهای خونین و تحولات پرآشوب خیزشهای 1970 و 1976 درس گرفته بودند، تصمیم گرفتند به خیابان نروند. در عوض شیوهای را که کارگران شچچین سالها پیش به کار بسته بودند احیا کردند: آنان کارخانهها را اشغال کردند، یعنی جایی که میتوانستند خودسازماندهی کنند، کنترل مبارزه را به دست گیرند و به شیوهای دموکراتیک به بحث و تصمیمگیری دربارهی چگونگی مبارزه بپردازند. نخستین بند از مطالبات دوازدهگانه که از سوی کمیتهی اعصابِ بینکارخانهای گدانسک مطرح شد به رسیمت شناختن مشروعیت قانونی اتحادیههای کارگری، مستقل از حزب و کارفرمایان، و مطالبهی بعدی تضمین حق اعتصاب بود.
رژیم که به سبب بحرانهای درونی خود ناتوان شده بود از بهکارگیری نیروی قهرآمیز پرهیز کرد. نخست تحت نظارت دقیق کارگران اعتصابکننده، مذاکره با سه کمیتهی اعتصاب بینکارخانهای را پذیرفت: کشتیسازیهای گدانسک و شچچین و معدن ذغالسنگ در یزچمبیه ازدرویی [15]. سپس دولت در توافقهای بهدستآمده با این سه کمیته (30-31 اوت و 3 سپتامبر)، و نیز با کمیتهی کارگری بینکارخانهای مستقر در فولاد کاتوویتس (11 سپتامبر) همهی مطالبات، از جمله رادیکالترین آنها، را پذیرفت. در توافقنامهها مقرر شده بود که «به رسمیت شناختن ایجاد اتحادیههای کار خودگردان جدید که نمایندگان حقیقی طبقهی کارگر باشند ضروری است»، و «قانون جدید اتحادیههای کار حق کارگران برای اعتصاب را تضمین خواهد کرد» (پاچکوفسکی و بیرن 2007، 66-80). تقریباً بلافاصله، بر مبنای این سه کمیتهی اعتصاب بینکارخانهای، کارگران در سراسر کشور کمیتههای مؤسس بینکارخانهای یا کمیسیونهای کارگری بینکارخانهایِ یک اتحادیهی کارگری جدید و خودگردان، بهنام همبستگی (Solidarność- سولیدارنوش) را سازماندهی کردند. این کمیتهها و کمیسیونهای محلی، از گسترش این اتحادیهی جدید در همهی محلهای کار پشتیبانی میکردند.
اتحادیهی همبستگی با اولویتبخشی به اتحاد طبقهی کارگر، ورای منافع بخشهایی از آن، از مرزهای سنتی اتحادیهگرایی صنعتی نیز فراتر رفت. همبستگی کنفدراسیونی متشکل از فدراسیونهای شاخههای مختلف تولید نبود، بلکه فدراسیونی ملی از تشکلهای اتحادیهای محلی بود؛ این تشکلهای محلی بهنوبهیخود، تشکلهای اتحادیهای محل کار را همبسته میکردند. این شکل منحصربهفرد از تشکلیابی به جنبش کارگران لهستان ظرفیت شگفتانگیزی برای بسیج، مبارزه و کاربست توان مقابله بخشید.
این اتحادیهی جدید قصد داشت که اصول کلاسیک دموکراسی کارگری را بهصورت درونی بازیابی و بازتولید کند. مجامع عمومی محلی نمایندگان، بدنههایی خودمختار بودند: آنها آزادانه همهی تصمیمات بنیادین را در سطح محلی اتخاذ و رهبران محلی را انتخاب میکردند که مسئولیت اجرایِ این تصمیمات را بر عهده داشتند. رهبران محلی نیز بهنوبهیخود فقط تابع مجمعهای محلی و به آنها پاسخگو بودند و نه به رهبری ملی. مجامع محلی همچنین تصمیمات اتخاذشدهی کمیسیون ملی همبستگی را که از نمایندگان محلی تشکیل شده بود، بهمنظور تایید اعتبار، زمانمندی و امکان عملی شدن آنها در چارچوب محلی تصویب میکردند. رهبران اتحادیه در تمام سطوح سازمانی بهطور دموکراتیک انتخاب میشدند؛ آنان به حوزهی انتخابی خود پاسخگو و در هر زمان نمایندگیشان ابطالپذیر بود (گارتوناش 1983؛ بارکر 1986؛ کوالوسکی b2008). همبستگی در دوران ظهور و گسترش نیرومند و ناگهانیاش، با متشکل ساختن بیش از نه میلیون کارگر مزدی، نزدیک به 55 درصد از کل کارگران، اتحادیههای بورکراتیک سابق را به حاشیه میراند.
با افزایش و جدیتر شدن تنشها و تقابلها، آشکار شد که امکان همزیستی درگیرانه اما پایدار با بوروکراسی، که «میانهروها»ی هر دو سمت به دنبال آن بودند، توهمی بیش نیست. اعتصابهای هشداردهنده و تهدید به اعتصابهای طولانیمدتتر بهمنظور دستیابی به شماری از مطالبات پایهای ضروری بود: افزایش دستمزد که پیشتر وعده داده شده بود، به رسمیتشناختن قانونی همبستگی بدون اینکه نیازی به اشاره به «نقش رهبریکنندهی حزب کارگران متحد لهستان» در آییننامههای آن باشد، تعطیلی روزهای شنبه، دسترسی آزاد به رسانههای عمومی و غیره. اعتصاب عمومی نامحدودی همراه با اشغال کارخانهها در اکتبر 1980 و سپس در مارس 1981 در شرف وقوع بود. نمیتوان بهراحتی پیشبینی کرد که اگر یکی از این دو اعتصاب رخ میداد، چه پیامدهایی داشت. به احتمال زیاد این اعتصاب مستقیماً به یک بحرانی انقلابی میانجامید. بیشک رژیم بوروکراتیک که عمیقاً بیثبات و از تضادهای درونی و اختلافات فرقهای آسیبپذیر بود، از میان میرفت. حزب کارگران متحد لهستان کنترل اعضای خود را از دست داده بود: نیمی از اعضای آن به همبستگی پیوسته بودند، در حالی که بسیاری از تشکلهای مردمپایهی آن استقلال مییافتند و برای شکل دادن به ساختارهای افقی به تشکلی دیگر هماهنگ میشدند و علاوهبراین، بارها با اتحادیهی مستقل، ائتلاف میکردند.
این بار نیز لهستان با تهدید احتمالی تجاوز نظامی شوروی مواجه شد. «در تاریخ جوامع سوسیالیستی این جدیترین بحرانی بود که در آن روابط کار به نقطه کانونی مبارزه برای راهحلهای بحران اقتصادی و قدرت سیاسی تبدیل شد» (پتکف و تیرکل 1991، 183).
مبارزه برای خودمدیریتی کارگری: 1981
کارگران در بسیاری از بنگاههای اقتصادی، مدیران اجرایی را بیرون انداختند، مانع انتصابهای جدید بوروکراتیک شدند و مدیریت بوروکراتیک صنایع را به چالش کشیدند. این باور میان مبارزان اتحادیه و کارگرانی که حول همبستگی متشکل شده بودند رواج یافت که طبقهی کارگر در جمهوری خلق لهستان، صاحبان اشتراکی مشروع وسایل تولید است و بازپسگیری این وسایل از بوروکراسی، ضروری است. به این ترتیب، شعاری جدید پدیدار شد: «باید از اتحادیه دفاع کرد؛ و نیز نیازمند شورایی کارگری برای مدیریت هستیم.»
در ژانویه 1981، رهبری محلی همبستگی در ووچ اعلام کرد که از هرگونه تلاش در جهت احیای مجمع سابق خودمدیتریتی کارگران و در کل، هر ایدهای که در آن کارگران بخواهند مدیریت را با بوروکراسی «شریک شوند»، خودداری خواهد کرد. رهبری همبستگی در ووچ نخستین گروهی بود که خواستار مبارزه برای «خودمدیریتی حقیقی کارگران» شد که آن را «انتقال همهی قدرت در بنگاههای اقتصادی به شوراهای کارگری» تعریف میکرد (کوالوسکی a1981؛ فلپس 2008). موضع اتخاذشده از سوی این رهبری محلی اتحادیه، که به تجربهی شوراهای کارگری 1956 رجوع میکرد، عبارت بود از تاثیرگذاری بسیار نیرومند بر سازماندهی و گسترش جنبش خودمدیریتی کارگری در سراسر کشور. در کارخانههای ووچ و بسیاری از دیگر مناطق، کارگران با تکیه بر حمایت تشکلهای اتحادیهی همبستگی، سازماندهی «کمیتههای مؤسس خودمدیریتی کارگری» و انتخاب شوراهای کارگری را آغاز کردند.
در ژوئیهی 1981، جنبش رو به رشد خودمدیریتی کارگران در مقیاس ملی پیرامون دو گرایش متفاوت گرد هم آمدند. گرایش نخست، شبکهی تشکلهای اتحادیهی همبستگی بنگاههای پیشگام بود که مقر آن در گدانسک قرار داشت. این گروه خواستار آن بود که «کارخانههای کارگران به آنان بازپس داده شود» و لایحهای نیز به نام «قانون بنگاه اجتماعی» پیشنهاد میداد. این قانون از انتقال مدیریت بنگاههای عمومی به شوراهای کارگری حمایت میکرد؛ هر چند خواستار این نبود که شوراهای کارگری، مدیریت کل اقتصاد ملی را در اختیار بگیرند، در عوض پیشنهاد جایگزینی برنامهریزی دستوریِ [Imperative planning] مرکزی با یک مدل ترغیبی [Indicative planning] و گسترش روابط کالایی را ارائه میداد [16]. گرایش دوم، ابتکارات بینامنطقهای برای مشارکت شوراهای کارگری، در لوبلین گرد هم آمده بود. این گرایش ایجاد سازمانی را برای هماهنگیهای محلی شوراهای کارگری و سپس هماهنگی ملی تشویق میکرد تا نظامی یکپارچه از شوراها ــ از پایین ــ ساخته شود که مدیریت و برنامهریزی کل اقتصاد جامعه را در دست بگیرد. این گرایش همچنین خواهان تشکیل مجلس دومی در پارلمان، مجلس خودمدیریتی، بود که پارلمان کارگران به شمار میآمد. به بیان دیگر، تحقق این هدف، به معنای رساندنِ «قدرت دوگانه» به بالاترین سطوح و پیش کشیدن این پرسش بود که چه کسانی میبایست نه تنها بنگاههای اقتصادی، بلکه دولت را اداره کنند.
در آغاز، توازن نیروها میان این دو گرایش کمابیش برابر بود، اما هنگامی که گرایش دوم پشتیبانی بیشتر و بیشتری از سوی مبارزان مردمی جنبش در حمایت از خودمدیتریتی کارگری را جلب کرد، این توازن به سمت گرایش دوم تغییر کرد. به گونهای که در پاییز 1981 این گرایش رهبری جنبش را در دست گرفت (کوالوسکی 1985، 1988؛ یاکوبویچ 1988).
نخستین کنگرهی ملی نمایندگان همبستگی که در دو نشست در سپتامبر- اکتبر 1981 در گدانسک برگزار شد، دموکراتیکترین و انتخابیترین مجمع کارگری در تاریخ جنبش کارگران لهستان بود. این کنگره همچنین به عرصهی اصلی برای کشمکش میان گرایشهای درون جنبش نیز تبدیل شد. مسئلهی خودمدیریتی کارگری به اصلیترین موضوع مباحثات این کنگره و نیز اصلیترین درونمایهی تقابل میان کنگره و رژیم بدل شد. در این زمان، شوراهای کارگری تقریباً در 20 درصد بنگاههای عمومی، بهویژه در بزرگترین بنگاهها که در عظیمترین مراکز تجمع پرولتاریای صنعتی قرار داشتند، فعال بودند. گرایش رادیکالتر با بیشترین سرعت پیش میرفت. مواضع این گرایش، مبنایی برای قطعنامههای تاریخیِ برنامهمحوری تعریف کرد که کنگره باید اتخاد میکرد.
در این قطعنامهها، همبستگی خواستار اصلاح اقتصادیـ اجتماعی در همهی سطوح «برنامهریزی مشارکتی، خودمدیریتی و بازار» شد که «صرفاً در نتیجهی یک جنبش تودهای کارگری میتوانست عملی شود.»
«واحد بنیادین سازماندهی اقتصاد میبایست بنگاهی اجتماعی باشد که توسط شورای کارگران مدیریت میشود و از نظر عملیاتی از سوی مدیری هدایت شود که این شورا بر اساس رقابت {انتخاباتی} تعیین میکند و توسط همین شورا نیز قابلبرکناری باشد… اصلاحات باید برنامهریزی را اجتماعی کند. برنامهی مرکزی باید بازتاب خواستهای جامعه باشد و از سوی آن پذیرفته شود. از این رو، بحثهایی که درخصوص برنامهریزی مرکزی انجام میشود میبایست به اطلاع عموم برسد… خودمدیریتی حقیقی کارگری میبایست بنیاد جمهوری خودمدیریتی باشد» (همبستگی 1981).
مسیر پیشرو کاملاً شفاف بود. جمهوری خودمدیریتی باید بر اساس «مدل «شوراهای کارگری» که میراث یکی از پربارترین جریانهای سوسیالیسم اروپایی بود» ساخته میشد؛ و «بهمنظور تضمین تخصیص بهتر منافع جمعی به نفع کارگران مزدبگیر، و نیز برپایی دموکراسی اجتماعی حقیقی در بنگاهها… کارگران باید پی و قلهی تمام تعالیم سیاسی آینده را بنا نهند» (بافویل 2000، 81). این بالاترین نقطهای بود که «اقتصاد اخلاقی»ِ طبقهی کارگر تحت «سوسیالیسم واقعاً موجود» تاکنون به آن دست یافته بود (روسمان 2005).
نخستین نشست کنگرهی همبستگی با رأی به قطعنامهای به پایان رسید که واکنش وحشتزدهی رژیم را برانگیخت. رژیم آن را خلاف قانون اساسی اعلام و محکوم کرد. در این قطعنامه، کنگره هشدار میداد که اگر پارلمان قوانین خودمدیریتی کارگران که توسط حزب کارگران متحد لهستان پیشنهادشده را تصویب کند، همبستگی خواستار بایکوت این قوانین خواهد شد. بخش مهمی از نمایندگان پارلمان از ترس این چالش تصمیم گرفتند که به دو پروژهی بوروکراتیک رأی ندهند، مگر آنکه مصالحهای با همبستگی حاصل شود و موافقت آنها تضمین شود. برای نخستین بار رژیم که همواره از کسب حداکثر آرا مطمئن بود، خطر از دست دادن رای اکثریت در پارلمان را پذیرفت. فروپاشی رژیم شتاب گرفته بود.
در کمال شگفتیِ اکثریت نمایندگان، دبیر همبستگی، لخ والسا [17]، از وقفهی میان دو نشست کنگره استفاده کرد و به کمک رژیم آمد. لخ والسا با نقض اصول دموکراسی اتحادیهای که بر همبستگی حاکم بود و با زیرپاگذاشتن استقلال کنگره، در مذاکره با پارلمان به توافقی رسید که از عقبنشینی جنبش خودمدیریتی کارگران خبر میداد. یک روز پیش از افتتاح دومین نشست کنگرهی اتحادیه، پارلمان قانون موردمناقشه را به تصویب رساند تا همبستگی را در عمل انجامشده قرار دهد. دور دوم با طوفانی آغاز شد: بسیاری از نمایندگان توافق حاصل توسط والسا را محکوم و از او بیرحمانه انتقاد قرار کردند؛ در نتیجه رهبری او ــ که پیش از آن بیچونوچرا بود ــ تضعیف شد. این اقدام قوهی مقننه اعلام جنگ تلقی شد. در پاسخ، کنگرهی همبستگی با اکثریت آرا قطعنامهای را تصویب کرد که از سوی بخشهای رادیکال پیشنهاد شده بود. طبق این قطعنامه، اتحادیه بر اساس خواست و آرمانهای کارگران، از مبارزه برای خودمدیریتی کارگری حقیقی بدون هیچ قید و شرطی پشتیبانی میکرد. همچنین اتحادیه پیشنهاد داد که به ابتکار خود یک رفراندوم ملی را به راه بیاندازند تا کارگران بتوانند به شیوهای دموکراتیک میان قوانین وضعشده توسط پارلمان و پروژهی مورد حمایت همبستگی، انتخاب کنند.
همزمان دفتر محلی همبستگی در ووچ تصمیم گرفت که مبارزه برای خودمدیریتی کارگری را با بهکارگیری تاکتیکهای اعتصابِ فعال (که به تاکتیک «اعتصاب کار» هم معروف بود) فعال و رادیکالیزه کند. این تاکتیکها شامل بهراهاندازی یک جنبش بزرگ اعتصابی همراه با اشغال کارخانه به رهبری اتحادیه بود. به این ترتیب که جنبش از اشغال منفعل به یک اشغال فعال، یعنی از «اعتصاب نشسته» به «اعتصاب کار» پیشروی کند. به این معنا که در خلال اعتصاب، ابتدا تحت هدایت کمیتههای اعتصاب، تولید در اختیار کارگران قرار میگرفت، سپس قدرت کنترل بنگاه ــ که با کنش مستقیم تصاحب میشد ــ در اختیار شوراهای کارگری قرار میگرفت (کوالوسکی b1981). این ایده در بسیاری از بخشهای اتحادیه با موافقت مواجه شد. تشکل محلی ووچ به سایر تشکلهای همبستگی در سایر مناطق برای پیروی از همین مسیر اعتماد کرد و برای راهاندازی اعتصاب آماده شد. به نظر کندی (1991، 101) شکی نیست که «کوالوسکی درست میگوید که یک اعتصاب محلی فعال در ووچ، ایالتهای دیگر را نیز وارد مبارزه میکرد»، و «همانطور که کوالوسکی اذعان دارد، اعتصاب فعال یک استراتژی انقلابی بود» که «عملاً خودمحدودیتزایی همبستگی را پشت سر میگذاشت.» رژیم این ایده را بهعنوان تلاش آشکار برای تسخیر قدرت سیاسی محکوم کرد؛ همچنین پیروان میانهروی والسا که از استراتژی بهاصطلاح «انقلاب خودمحدودیتزا» دفاع میکردند، از این قطعنامه به شدت انتقاد کردند که نباید مسئلهی قدرت را پیش میکشید. اما رابطهی نیروها در میدان نبرد «شهری» همچنان بهطور فزایندهای به نفع جنبش کارگری مستقل که بیش از پیش رادیکالیزه میشد در تحرک بود (کوالوسکی 1982).
اما اعتصاب فعال هرگز به راه نیفتاد، زیرا رژیم با اعلام حکومت نظامی بهسرعت واکنش نشان داد. فقدان رهبری در حزب کارگری که بتواند راهنمایی سیاسی متناسب با پویهها و آرمانهای طبقهی کارگر را تضمین کند، و نیز وجود مناسبات نامساعد نیروها در سطح بینالمللی، این جنبش را در حل مسئلهی قدرت ناتوان کرده بود. بوروکراسی ثابت کرد که قادر به انجام این کار است اما تنها با انتقال تقابل از عرصهی مدنی به صحنهی نبرد نظامی که در آن برتری منکوبکنندهای داشت و جنبش تودهای در آن خود را بیدفاع مییافت.
در 13 دسامبر 1981، شورای نظامی نجات ملی بهطور خلقالساعه، کاملاً خارج از چارچوب قانون اساسی و تحت هدایت دبیرکل حزب کارگران متحد لهستان و نخستوزیر، ژنرال وویچخ یاروزلسکی [18] شکل گرفت. شورای نظامی، «وضعیت جنگی» یا حکومت نظامی اعلام کرد، نزدیک به دههزار نفر از فعالان همبستگی را در اردوگاهها به حبس کشید، تمام کارخانهها را با تانک محاصره کرد و جنبش طبقهی کارگر را در هم شکست. کارگران نتوانستند پس از این شکست که 9 سال بعد به استقرار مجدد سرمایهداری در لهستان انجامید، خود را ترمیم کنند.
همانطور که مارکس گفته است، «در عمل و نه از طریق استدلال» مبارزه برای خودمدیریتی کارگران در لهستان «نشان داد که تولید در مقیاس وسیع و مطابق با اصول علم مدرن میتواند بدون وجود طبقهی اربابانی که طبقهی زحمتکش را به کار بگمارند ادامه یابد» و نشان داد که چند صباحی «بهوضوح در روز روشن، اقتصاد سیاسی طبقهی متوسط تسلیم اقتصادی سیاسی طبقهی کارگر شد» (مارکس 1985، 10-11، مقایسه کنید با لبوویتز 2003).
منبع:
* ترجمهی حاضر فصل 10 از بخش 3 کتاب زیر است:
Ours to Master and to Own: Workers› Control from the Commune to the Present, Editors: Dario Azzellini, Immanuel Ness; Haymarket Books
عنوان اصلی مقاله:
Give Us Back Our Factories! Between Resisting Exploitation and the Struggle for Workers’ Power in Poland, 1944–1981, Zbigniew Marcin Kowalewski, Translated from the Spanish by Marco Gomez.
یادداشتها:
[1] The Soviet-dominated People’s Republic of Poland- نام رسمی کشور از 1952-1989.
[2] Labor turnover- نسبت تعداد کارکنانی که در یک بنگاه به علت تعدیل نیرو، اخراج یا استعفا یا از کار بر کنار میشوند به تعداد کارگران تحت استخدام آن بنگاه در یک دورهی زمانی معین. – مترجم
[3] Rationalization- بهاصطلاح عقلایی کردن تولید. بهبود اوضاع کار با حذف نیروها و تجهیزات مازاد، تجدیدنظر در چگونگی استفاده از منابع یک بنگاه بهمنظور بهبود یا افزایش کارآیی یا بازده. – مترجم
[4] Sit-down strike- اعتصابی که در آن کارگران، محل کار خود را ترک نمیکنند اما دست از کار میکشند و کنترل محل کار و ابزارهای تولید را به دست میگیرند. نقطهی قوت این نوع اعتصاب آن است که به کارفرمایان اجازه نمیدهد کارگران اعتصابکننده را با اعتصابشکنها جایگزین کنند یا تجیزات کارخانه را برای ادامهی تولید به نقطهای دیگر انتقال دهند. به این اعتصاب، گاه tool down strike یا pen down strike هم گفته میشود. – مترجم
[5] rada zakładowa- به زبان لهستانی شورای کارگری.
[6] Transmission belts- اشاره به مفهوم لنینیستی رابطهی بین حزب پیشرو کمونیستی و تودههای پرولتاریا و کل تودههای زحمتکش است. لنین این اصطلاح را در سخنرانی خود با عنوان اتحاديهها، موقعيت حاضر و اشتباهات تروتسکی در سال 1920 در نشست مشترک نمایندگان کمونیست در کنگرهی هشتم شوراها، اعضای کمونیست شورای مرکزی اتحادیههای صنفی اتحاد جماهیر شوروی و اعضای کمونیست شورای اتحادیههای کارگری مسکو، به کار برد. – مترجم
Lenin, Vladimir. «The Trade Unions, the Present Situation and Trotsky’s Mistakes». Lenin’s Collected Works, 1st English Edition, Progress Publishers, Moscow, 1965, Volume 32, pages 19-42.
[7] Stakhanovism- برگرفته از نام آلکسی استاخانف، یکی از کارگران معدن زغال سنگ شوروی در درهی دونتس (یکی از بخشهای عمدهی صنعتی زغال سنگ شوروی و جمهوری اوکراین). او و همکارانش در سال 1935 میزان تولید روزانهی خود را به هفت برابر افزایش دادند. هدف رسمی استاخانفگرایی، افزایش تولید صنعتی از طریق تقسیمکار و تکنیکهای کاری کارآمدتر است. در واقعیت اما هدف آن افزایش سرعت چشمگیر و تشدید تلاش انسانی است که مشابه تقاضایی است که بنگاههای سرمایهداری از کارگران دارند. استاخانفگرایی به تولید محصولات کمکیفیت و فرایندهای ناسازمانیافته تولید منجر و بهعنوان روشی بیرحمانه برای استثمار مضاعف بهطور گسترده با مقاومت کارگران مواجه شد. پس از مرگ استالین استفاده از این روش به تدریج منسوخ شد.
[8] Polish Unified Workers’ Party.
[9] Lechosław Goździk (1931-2008)
[10] Wladyslaw Gomulka .(۱۹۰۵ – ۱۹۸۲)
[11] Jacek Kuron.
[12]Karol Modzelewski.
[13] Edward Gierek. (1913-2001)
[14] Upper Silesia – سیلزی علیا، عنوانی است که به بخش جنوب شرقی منطقهی تاریخی و جغرافیایی سیلزی گفته میشود که بیشتر آن در لهستان امروزی و بخش کوچکی از آن در جمهوری چک امروزی قرار دارد. – مترجم
[15] Jastrzebie-Zdroj ، یکی از شهرهای جنوبی لهستان.
[16] برنامهریزی دستوری (Imperative planning) و برنامهریزی ترغیبی (Indicative planning) دو مدل برنامهریزی اقتصادی هستند. برنامهریزی دستوری که در برابر اقتصاد آزاد و در تضاد با تخصیص منابع توسط بازار تعریف میشود، برنامهریزی اقتصادی متمرکزی است که در آن به اقتضاى رژيم و ساخت سياسى و اقتصادى کشورهای مجری آن- که اکثر تجربههای کشورهای سوسیالیستی تاکنون موجود از این دستهاند – برنامهريزى جنبهی نهادی پيدا میکند؛ و توليد و توزيع کالا و خدمات و بهطور کلي، هدايت تمامی فعاليتهاى اقتصادی، تحت کنترل و نظارت دولت، هيئت حاکمه و طبق برنامهریزی متمرکز و از بالا صورت میگيرد و تمام دستگاههاى اجرايى و اقتصادی ملزم به پياده کردن و اجرای آن هستند. در برنامهریزی ترغیبی تعیین اصول و خطمشیهای کلی اقتصادی دولت بدون آنکه دولت خود راساً در امور اقتصادی مداخله کند انجام میشود. در اين نوع برنامهريزى بهاقتضاى نظام سياسى و اقتصادى کشورهای مجری آن، برنامهريزى جنبهی نهادی ندارد. بهعبارت ديگر، تمام فعاليتهاى اقتصادی و اجتماعی لزوماً از طرف هيئت حاکمه نظارت و هدايت نمىشود؛ مثلاً ممکن است قسمتهايى از فعاليتهاى اقتصادى از قبيل توليد و توزيع پارهاى از کالاها و خدمات و همچنين مالکيت بعضى از ابزار توليد و منابع در دست دولت باشد و ملى اعلام شود و مابقی در اختيار بخش خصوصى بماند. بدين ترتيب، از نظر اجرايي، برنامهريزى دربارهی امورى که تماماً در اختيار دولت نيست، نمىتواند الزامى باشد و ناچار است حالت ارشادى و ترغيبى بهخود گيرد. شیوه برنامهریزی ترغیبی در کشورهای سرمایهداری و نیز در مدلهای اقتصادی به اصطلاح بینابینی اجرا میشود. این شیوهی برنامهریزی مدعی ارائهی راهحلی بینابینی میان مکانیسم برنامهریزی متمرکز و مکانیسم بازار آزاد و به اصطلاح نوعی هماهنگی بین فعالیتهای بخش خصوصی و عمومی است. – مترجم
[17] Lech Walesa. (1943- تاکنون)
[18] Wojciech Jaruzelski .(۱۹۲۳-2014)
کتابشناسی:
- Aldcroft Derek H. 2006. Europe’s third world: The European periphery in the interwar years, Aldershot: Ashgate.
- Arnot, Bob. 1981. Soviet labour productivity and the failure of the Shchekino experiment. Critique, 15.
_____1988. ControllingSovietlabour: Experimentalchange fromBrezhnevtoGorbachev, Armonk, NY: M.E. Sharpe.
- Bafoil, François. 2000. Laclasseouvrièrepost-communiste: Des “hérosaupouvoir” à l’exclusiodes “petitesgens.” Genèses 31, no. 1.
- Baluka, Edmund and Ewa Barker. 1977. Workers’ struggles in Poland. International Socialism, no 94.
- Barker, Colin, ed. 1982. Solidarność: The missing link? A new edition of Poland’s classic revolutionary socialist manifesto: Kuron & Modzelewski’s open letter to the party London: Bookmarks.
_____ . 1986. Festival of the oppressed: Solidarity, reform, and revolution in Poland, 1980–81. London: Bookmarks.
- Domanski, Pawel, ed. 1991. Tajne dokumenty Biura Politycznego: Grudzien 1970. London: Aneks.
- Eisler, Jerzy. 2000a. Grudzien 1970 w dokumentach MSW. Warsaw: Bellona.
_____. 2000b. Grudzien 1970: Geneza przebieg—konsekwencje. Sensacje XX Wieku [Sensations of the Twentieth Century, television series], Warsaw.
_____. 2006. Polski rok 1968. Warsaw: IPN.
- Filtzer, Donald 1986. Soviet workers and Stalinist industrialization: The formation of modern Soviet production relations, 1928–1941. London: Pluto Press.
- Friszke, Andrzej. 2010. Anatomia buntu: Kuron, Modzelewski I komandosi. Krakow: Znak.
- Garton Ash, Timothy. 1983. The Polish revolution: Solidarity, 1980–82. London Jonathan Cape. Glowacki, Andrzej, ed 1989. Robotnicze wystapienia w Szczecinie 1970/1971: Wybor dokumentow I materialow. Szczecin: Uniwersytet Syczecinski.
- Golebiowski, Janusz W. 1961. Walka PPR o nacjonalizacje przemyslu. Warsaw: KiW.
- Jakubowicz, Szymon. 1988. Bitwa o samorzad 1980–1981. London: Aneks. Jastrzab, Lukasz. 2006. Rozstrzelano moje serce w Poznaniu: Poznanski Czerwiec 1956 r. — straty osobowe I ich analiza. Warsaw: Comandor.
- Kaminski, Lukasz. 1999. Strajki robotnicze w Polsce w latach 1945–1948. Wroclaw: Gajt.
- Kennedy, Michael D. 1991. Professionals, power, and solidarity in Poland: A critical sociology of Soviet-type New York: Cambridge University Press.
- Kowalewski, Zbigniew Marcin. 1981a. “Solidarność” I walka o samorzad zalogi. Lodz: Ziemi Lodzkiej, Zarzad Regionalny NSZZ “Solidarność.”
_____.1981b. O taktyce strajku czynnego. Lodz: Ziemi Lodzkiej, Zarzad Regionalny NSZZ “Solidarność.”
_____. 1982. Solidarność on the Eve. Labour Focu on Eastern Europe 5, no. 1–2.
_____. 1985. Rendez-nous nos usines! Solidarność dans le combat pour l’autogestionouvrière. Paris: La Brèche.
_____. 1988. Poland: The fight for workers’ democracy. San Francisco: Walnut.
_____. 2008a. Marzo 1968 in Polonia: Un interludio studentesco tra le lotte operaie. In Cosa vogliamo? Vogliamo tutto. Il ’68 quarant’anni dopo, ed. C. Arruzza. Rome: Alegre.
_____. 2008b. Solidarność. In La France des années 1968: Une encyclopédie de la contestation, ed. A. Artous, D. Epsztajn, and P. Silberstein. Paris: Syllepse.
- Krasucki, Eryk. 2007. Antypochod 1 maja 1971 r. w Szczecinie. Biuletyn Instytutu Pamieci Narodowej, no. 7.
- Kuron, Jacek. 2002. Lechoslaw Gozdzik I jego czas historyczny. In Wasz Gozdzik naszym Gozdzikiem: Droga zyciowa I aktywnosc polityczna Lechoslawa Gozdzika, ed. K. Kozlowski. Szczecin: Archiwum Panstwowe.
- Kusmierek, Jozef. O czym wiedzialem. In Raport o stanie narodu I PRL. Paris: Institut Littéraire.
- Lebowitz, Michael. Beyond Capital: Marx’s political economy of the working class. New York: Palgrave Macmillan.
- Lopienska, Barbara and Ewa Szymanska. 1986. Stare Numery. London: Aneks.
- Marx, Karl. 1982. Capital, vol. 1. Harmondsworth: Penguin/NLR.
______. 1985. Inaugural Address of the Working Men’s International Association. In Collected works of Marx and Engels, vol. 20. New York: International Publishers.
- Mianowska, Ewa and Krzysztof Tylski, eds., 2008. Strajki lodzkie w lutym 1971: Geneza, przebieg I reakcje wladz. Warsaw and Lodz: IPN.
- Oseka, Piotr. 2008. Marzec ’68. Krakow: Znak.
- Paczkowski Andrzej and Malcolm Byrne, eds. 1987. From Solidarity to martial law: The Polish crisis of 1980–1981. A documentary history. Budapest: Central European University Press.
- Panzieri, Raniero. 1976. Lotte operaie nello sviluppo capitalistico. Torino: Einaudi. Pawlowicz, Jacek and Pawel Sasanka. 2003. Czerwiec 1976 w Plocku I wojewodztwie plockim. Torun: Wyd. Adam Marszalek.
- Paziewski, Michal. 2000. Rewolta uliczna 17–18 grudnia ’70 w Szczecinie. In Pomorze Zachodnie w Tysiacleciu, ed. P. Bartnik and K. Kozlowski. Szczecin: PTH.
____ 2008. Dramatyczny tydzien—opis wydarzen, ofiary, pytania badawcze—Szczecin. In Konferencja Grudzien ’70—Pamietamy, ed. A. Friszke and H. Sikora. Gdansk: Fundacja Centrum Solidarnosci.
- Petkov, Krastya and John E. M. Thirkell. 1991. Labour relations in Eastern Europe: Organisational design and dynamics. London and New York: Routledge.
- Phelps, Christopher. 2008. Solidarnosc in Lodz: An interview with Zbigniew Marcin Kowalewski. International Labor and Working-Class History 73, no. 1.
- Post, Charles. 2000. Ernest Mandel and the Marxian theory of bureaucracy. In The Legacy of Ernest Mandel, ed. G. Achcar. London: Verso.
- Pravda, Alex. 1981. Political attitudes and activity. In Blue-collar workers in Eastern Europe, ed. F. Triska and C. Gati. London: Allen & Unwin.
- Rey, Pierre-Philippe. 1977. Contradictions de classe dans les sociétés lignagères. Dialectiques, no. 21.
____. 1985. Production et contre-révolution. Canadian Journal of African Studies / Revue Canadienne des Études Africaines 19, no. 1.
- Rossman, Jeffrey J. 2005. Worker resistance under Stalin: Class and revolution on the shop floor. Cambridge, MA: Harvard University Press.
- Sasanka, Pawel. 2006. Czerwiec Geneza—przebiega—konsekwencje. Warsaw: IPN.
- Sasanka, Pawel and Slawomir Stepien, eds. 1976. Czerwiec 1976. Warsaw: IPN.
- Smuga, Cyryl [Jan Malewski]. 1985. Ni plan, ni loi de la valeur: Sur la logique de l’accumulation et la crise économique en Pologne. Quatrième Internationale, no. 19.
- Solidarność. 1981. Program NSZZ “Solidarność” uchwalony przez I Krajowy Zjazd Delegatow. Tygodnik Solidarność, no. 29.
- Sowa, Ewa. 1979. Historia rad robotniczych po 1956 r. Manuscript in possession of the author, Katowice.
- Ticktin, Hillel. 1973. Toward a political economy of the USSR. Critique, no. 1.
- Trotsky, Leon. 1977. The transitional program for socialist revolution, New York: Pathfinder Press.
- Turchetto, Maria. 1995. Ripensamento della nozione di “rapport di produzione in Panzieri.” In Ripensando Panzieri trent’anni Pisa: Biblioteca Franco Serantini.
_____ . 2007. I “due Marx” e l’althusserismo. In Da Marx a Marx? Un bilancio dei marxismi italiani del Novecento, ed. R. Bellofiore. Rome: Manifestolibri.
- 1982. Un taylorisme arythmique dans les économies planifiées du centre. Critiques de l’Économie Politique, no. 19.
- Wacowska, Ewa, ed. 1972. Rewolta szczecinska I jej znaczenie. Paris: Institut Littéraíre.
- Wegielnik, Tomasz. 2009. Szczecinska Komisja Robotnicza: Grudzien geneza Sierpnia. ww.sedinum.stetinum.pl.
_____ 2010a. Pierwszy strajk generalny w PRL. www.sedinum.stetinum.pl.
_____ 2010b. Strajk styczniowy roku 1971. www.sedinum.stetinum.pl.
_____ 2010c. Po wielkich strajkach 1970/1971. www.sedinum.stetinum.pl.
لینک کوتاه شده در سایت «نقد«: https://wp.me/p9vUft-Vs
همچنین در این زمینه:
مبارزات و اتحادیههای کارگری در بنگال غربی
از اتحادیهگرایی تا شوراهای کارگری
نقش کارگران در مدیریت: نمونهی موندراگون
کنترل کارگری در انقلاب بولیواری ونزوئلا
چپ نوین و خودگردانی کارگری در یوگسلاوی
دموکراسی کارگری در انقلاب اسپانیا
تجربهی خودمدیریتی کارگری در الجزایر
شوراهای کارخانه در تورین، 1920-1919
شوراهای کارخانه و مجامع کارگریِ خودگردان
ریشهها و آوندها: سالگرد دیماه