تالیف
Comments 12

ریشه‌ها و آوندها: سالگرد دی‌ماه

ریشه‌ها و آوندها: سالگرد دی‌ماه

 نسخه‌ی چاپی (پی دی اف)

کمال خسروی

 

شکست سکوت، خیزش دی‌ماه 96، بی‌گمان رعدی در آسمانِ بی‌ابر نبود؛ دست‌کم برای کسانی نبود، و نیست، که هر روز آسمانِ تهیدستی و ناآزادی و گرسنگی و زندان و شکنجه و شلاق و اعدام بر سرشان آوار می‌شود و در درز و دالان‌های این خانه‌ی ویران باید با دستِ خالی خشت و گلِ فروریخته‌ی این جدالِ روزانه‌ی مرگ و زندگی را کنار بزنند و با مزدهای ماه‌ها عقب‌افتاده‌ی زیرِ خطِ فقر، راهی برای ادامه‌ی زیست بجویند. فروش کلیه و قرنیه‌ی چشم، اعتیاد و تن‌فروشی و تباهی جسم و جان و کرامتِ انسانی، تنها گونه‌ی سیلی‌خورده‌ی چهره‌ی کریه این زندگی است؛ پشت این چهره، انسان‌هایند، انسان‌های واقعی، نه آذوقه‌ی خبرها.

نه، خیزش دی‌ماه رعدی در آسمانِ بی‌ابر نبود؛ اما همچون خروش آتشفشانی در ستیغ، به‌ناگزیر هنوز رابطه‌ی مبهمی با اعماق داشت و همین ابهام بود که آن را «تفسیرپذیر» می‌کرد. آری، این ابهام در پیوند بین انفجار در آینه‌ی خبرها و ریشه‌های پنهان از دید روزنامه‌ها و دوربین‌های واقعی و مجازی، نه تنها به تفسیرها میدانِ جولانی ـ حتی ـ به شعاعِ رؤیاهای شاهزادگانِ فراموش‌شده می‌داد، بلکه برای متولیانِ همان تفسیرها، شکاف‌ها و روزنه‌هایی واقعی برای رخنه فراهم می‌کرد، تا آنجا که در دلِ انقلابی‌ترین اندیشه‌ها نیز ــ که نه مزدور رژیم جهل و جنایت‌اند، نه جیره‌خوار شاهزادگان خیال‌پرور و قدرت‌ها و نقشه‌های حامیانِ آنها ــ بذر تردید در مشروعیتِ ریشه‌ها و خیزش برخاسته از آن می‌کاشت: شوم‌ترین تفسیر و اهانت آشکار به کرامت آنهایی که همین روزها، به پاداش دلیری آن روزشان، روانه‌ی زندانِ دژخیمان می‌شوند.

ریشه‌ها

هفت‌ تپه ــ و فولاد و همه‌ی هفت‌تپه ‌ها و فولادهای دیگر ــ ادای سهمی قاطع‌اند در زدودنِ آن ابهام؛ نه به‌خاطر دلیری و شرافت کارگران و خانواده‌های مبارزشان، نه حتی به‌دلیل ماهیت و صراحت «تفسیرناپذیر»شان، بلکه به این دلیل که پرسش اصلی و نهایی را طرح می‌کنند. ناگفته پیداست که صراحت و قاطعیت هفت تپه و فولاد چنان است که آنهایی که در خیزش دی‌ماه چیزی جز توطئه و نمایش و شبح‌های موهوم نمی‌دیدند، در هفت تپه تنها به اندرزها و هشدارهای خجولانه قناعت می‌کنند و برای «کارگران عزیز» پیام می‌فرستند که مبادا «آلتِ دستِ» همان توطئه‌ها و شبح‌ها شوند.

پرسش اصلی و نهایی، بی‌گمان ــ و به‌رغم ذوق‌زدگیِ صمیمانه و کودکانه‌ی برخی از یک سو، و هرزه‌دراییِ شیفتگان و نوکرانِ بند و زنجیر سرمایه و استثمار، از سوی دیگر ــ به این معنا نیست که جنبش هفت تپه و فولاد جامعه را به آستانه‌ی انقلاب سوسیالیستی رسانده‌اند و به این معنا نیز نیست که «اداره‌ی شورایی» و «همه‌ی قدرت به‌دست شوراها» ــ بر بال و پرواز خاطره‌ی واژه‌ها ــ نشان «قدرت دوگانه» و باصطلاح «اعتلای» انقلاب است.

پرسش هفت تپه از آن رو اصلی و نهایی است که بن‌بست ریشه‌ها را آشکار می‌کند؛ هفت تپه به‌تجربه‌ی زیسته‌ی خود، با وقوف به تجربه‌های زیسته و حاضر در همسایگی خود و با آگاهی از تجربه‌ی تاریخی ــ که خود مبتنی بر دانش موجود کارگران و بده‌بستان‌های همین مبارزه و تجربه است ــ دریافته‌است که خصوصی‌سازیِ این واحد اقتصادی (نه تنها به‌واسطه‌ی شیوه‌ی خاص و رذیلانه‌ی مبتنی بر دزدی و فساد سیاسی و اقتصادی) به بن‌بست رسیده است. هم بنیادهای واقعی شرایط تولید را ویران کرده‌است و حتی از «موفقیت» اقتصادی در چارچوب مناسبات سرمایه‌دارانه بی‌بهره بوده‌است و هم ــ به همه‌ی این دلایل ــ جز فقر و درماندگی برای کارگران و دست‌اندرکارانِ این واحد، حاصلی نداشته است: بن‌بستِ اول.

خواستِ سپردنِ ـ یا بازگرداندنِ ـ مالکیتِ این واحد اقتصادی به دولت، که واکنشی ناگزیر به بن‌بستِ اول است، فارغ از آن‌که برآورده شود یا نشود، پاسخی به معضل اصلی نیست. همان تجربیات زیسته‌ی خود و همسایگانِ خود و همان آگاهی به تجربه‌ی تاریخی نشان می‌دهد که جابجایی مالکیت، از زاویه‌ی خواست‌ها و انتظارات کارگران، تغییری در شرایط پدید نخواهدآورد. اعتصابات و اعتراضات هر روزه‌ی کارگران و کارکنان بنگاه‌ها و ادارات دولتی، شهرداری‌ها و مدارس و بیمارستان‌ها برای حقوق‌های چندین ماه به‌تعویق‌افتاده، گواه انکارناپذیری بر بن‌بستِ مالکیتِ دولتی است: بن‌بستِ دوم.

حتی غیرمحتمل‌ترین راه‌حل، یعنی واگذاریِ «مفت و مجانی» این واحدِ اقتصادی به‌همه‌ی دست‌اندرکارانِ آن و سپردن راهبری آن به مجمع آزادانه‌ انتخاب‌شده از سوی آنها در همه‌ی سطوح فنی و اجرایی و طراحی و برنامه‌ریزی و تهیه‌ی لوازم تولید و تنظیم و سازماندهیِ نیروی کار و فروش محصولات و غیره و غیره، تضمینی قطعی برای «موفقیت اقتصادیِ» آن نیست. حتی در این حالت، هفت تپه جزیره‌ای است در اقیانوس سرمایه‌داری که باید بنا به قوانین و منطق سرمایه‌داری «موفق» باشد؛ و امواج سهمگینی که با آن روبرو خواهد بود، بسا به دلیل همین استقلال و جایگاهِ ویژه‌اش، دشمنانه‌تر و کین‌توزانه‌تر باشند: بن‌بستِ سوم.

این‌که این راه‌حلِ بسیار غیرمحتملِ سوم، اگر تحقق یابد، چه دست‌آوردهای شگفت و شایانی برای این مبارزه‌ی مشخص، برای مبارزات کارگریِ جاری و برای مبارزه‌ی طبقاتی به‌طور اعم دارد و از چه ظرفیت‌های عظیمی برخوردار است، نکته‌‍ای پوشیده نیست. موضوع مورد توجه در اینجا اما این است که بن‌بستِ همه‌ی این راه‌حل‌ها، ریشه‌ها را، همانا تضادهای بنیادینِ شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری، و نیز شکل بروزِ ویژه‌شان را در شرایط و اوضاع و احوالی ویژه، آشکار می‌کند و به سطح آگاهی بلافصلِ تجربه‌ی زیسته می‌رساند. بن‌بست‌های اول و دوم نشان می‌دهند که مالکیت خصوصی و دولتی، هیچ‌یک تغییری در ماهیت رابطه‌ی استثماری بین سرمایه و کارگران، در ابعاد واحد اقتصادی خاص، پدید نمی‌آورد و راه‌حلِ سوم نیز، نه موجب تغییری در سطحی فراتر از واحد اقتصادی خواهد شد و نه می‌تواند در تعدیل رابطه‌ی «استثمار» در چارچوب این واحدِ خاص، از فشارهای واقعی و احتمالاً تشدیدشده‌ی «بیرونِ» سرمایه‌دارانه بر‌کنار بماند.

همین‌که بن‌بست‌های اول و دوم، اساساً تصور راه‌حلِ سوم را ممکن می‌کنند، آن‌هم نه به‌عنوان دست‌آوردی از آگاهی به تجربه‌ی تاریخی، ــ یا از آگاهیِ نظری ــ بلکه به‌عنوان تجربه‌ی زیسته، آگاهیِ ملموس و تجربه‌ی اینجا و اکنونِ کارگر هفت تپه، که دقیقاً به‌دلیل همین بلافصل و ملموس‌بودنش به آن آگاهیِ پیشاپیش موجود یا کسب‌شونده نسبت به تجربه‌ی تاریخی، مادیت و پیکر می‌بخشد، نمایانگر جهش چشمگیر در آگاهی به ریشه‌ها، به تضادهای بنیادین سرمایه‌داری، است. صعود به سطحی از آگاهی، که راه‌حلِ سوم را به‌عنوان راه‌حلی عملی قابلِ تصور می‌کند، به معنای گذار از پله یا نکته‌ای بسیار کلیدی است: همانا اهمیت و نقش تعیین‌کننده‌ی اداره‌ی واحد اقتصادی از سوی همه‌ی دست‌اندرکارانِ آن واحد در چارچوب ساز و کاری آزادانه و آگاهانه و از طریق ساخت‌ها و سازمان‌یافتگی‌های مشخص و معین.

استفاده  از اصطلاح «همه‌ی دست‌اندرکاران» بجای «کارگران» عامدانه است؛  از یک‌سو، با این هدف که در ‌تعاریف محدود و سنتی از مفهوم «کارگران» محدود نماند و از سوی دیگر به فرصت‌طلبانی که گفتمان چپ را به اسارت در تعاریف سنتی و محدود از «کارگران» سوق می‌دهند، مجال مغالطه ندهد. بدیهی است که منظور سرمایه‌داران و گماردگان آن‌ها نیست. در یک واحد تولیدی بسیار بزرگ مانند هفت تپه، سطوح بسیار متنوعی از «کار» وجود دارد که بدون مشارکتِ مستقیم، آزادانه و مؤثر همه‌ی کسانی‌که این «کار»ها را به‌عهده دارند، هدفِ راهبریِ آزادانه و آگاهانه‌ی تولید و بازتولید در این واحد، غیرممکن خواهد بود. همچنین استفاده از عبارت «ساخت‌ها و سازمان‌یافتگی‌های مشخص و معین» عامدانه است. درست است و اهمیت انکارناپذیر و غیرقابل چشم‌پوشی دارد که نام‌هایی که در طول تجربیات تاریخیِ طولانی و مبارزات گوناگون در نقاط مختلف جهان، شکل گرفته‌اند و به آگاهی گذشته و حالِ جنبش‌های کارگری و انقلابی و رهایی‌بخش درآمده‌اند، نام‌هایی مانند «شورا» و «سندیکا» و «کمیته‌های کارخانه» و «مجمع عمومی» و «اتحادیه‌ی جنبش‌ها» و غیره و غیره، نباید در سایه‌ی عباراتی «ناآشنا» قرار بگیرند. علتِ پرهیز از استفاده‌ی آنها، اینجا و در وهله‌ی نخست تأکید بر محتوا و ماهیتِ دست‌آوردِ بن‌بست‌های اول و دوم در حوزه‌ی آگاهی، همانا اهمیت راهبریِ آزادانه و آگاهانه‌ و اداره‌ی واحدِ اقتصادی است. این‌که بنا به شرایط مشخص و سطح مبارزه‌ی طبقاتی، بهترین شکل و بالاترین حدِ ممکنِ اِعمال این راهبری چیست و چه اندازه است، مبحثی جداگانه است. در وهله‌ی دوم، با پرهیز از استفاده از نام‌های «آشنا»، تلاش می‌کنیم، در جایی که تعریف دقیق و روشنی از هرکدام از آنها ارائه نمی‌کنیم، از سوءتفاهم‌هایی که این نام‌ها پدید می‌آورند و انتظارات بی‌تناسبی که برمی‌انگیزند، دوری کنیم. ادعای این‌که هفت تپه سؤال اصلی و نهایی را طرح می‌کند، موکول نیست به این‌که بر شکل‌های اِعمال راهبری خود بر فرآیند تولید و بازتولید، نام «شورا»ا می‌گذارد یا «سندیکا». هدف محتوای این ادعاست.

آوندها

کشف حلقه‌ی مرکزیِ بن‌بست‌های اول و دوم، همانا اهمیت راهبریِ آزادانه و آگاهانه‌ی حیات اقتصادیِ این واحد و کشف نقش مولدین مستقیم در برنامه‌ریزی و اداره‌ی فرآیندهای تولید و بازتولید، فارغ از نوعِ مالکیت خصوصی، دولتی یا باصطلاح «خصولتیِ» آن ــ با همه‌ی تفاوت‌های واقعی و مهمی که این شکل‌های مالکیت و حاکمیتِ سرمایه‌ دارند ــ جهش به تصورِ راه‌حلِ سوم را ممکن می‌کند. اما بن‌بست راه‌حل سوم، که بن‌بستی بالفعل نیست، زیرا راه‌حلی هنوز تحقق‌نایافته است، اما بنا به تجربه‌های تاریخی، بن‌بستی واقعی است، عبور به پله‌ی بالاتری از نردبان شناخت را ممکن می‌کند. از این طریق، این حلقه از آگاهی به زنجیره‌ی حلقه‌های دیگر پیوند می‌خورد که حتی دست‌یابی به راهبریِ کاملِ یک واحد اقتصادی، بدون تغییر روابط در دنیای «بیرون» از این واحد اقتصادی و بدون شکل‌گیری شیوه‌های متناسبِ راهبریِ آزادانه و آگاهانه در واحدهای دیگرِ اقتصادی و بدون شکل‌گیریِ محمل‌ها و بسترهای تازه‌ای در سطوح اجتماعی و سیاسی، امکان تنفس و دوامی پایدار برای این تک واحد نیز وجود نخواهد داشت.

هنگامی که این آگاهی در شکل‌های معین و مناسب مادیت می‌یابد و در عاملیتی فردی و گروهی نهادین می‌شود، هنگامی که به مثابه‌ی جزء جدایی‌ناپذیرِ بدنه‌ی پراتیک مبارزاتی، در راهکارهای مبتنی بر قرارومدارهای مدون و مشخص جلوه و بروز می‌یابد، هنگامی‌که در ارتباط با افراد، گروه‌ها و حوزه‌های دیگر زندگی اجتماعی ضرورت عینی ابزارهایی ورای استلزامات مبارزه‌ی بلافصلش را ملموس می‌کند، آنگاه همچون آوندهایی عمل می‌کند، که محمل و مجرا و بستر انتقال جان‌مایه‌ی اصلی و نیروهای بنیادین مبارزه از ریشه‌ها به شاخه‌ها و جوانه‌های روینده‌ی هرچه بیش‌تر و تازه‌تر است. آنچه اهمیت دارد، هندسه‌ی از پیش تعریف‌شده‌ی عمودی یا افقی یا شبکه‌ایِ این آوندها نیست، بلکه ضرورتِ وجودیِ انکارناپذیر آنهاست.

نکته‌ی کلیدی و تعیین‌کننده، عزیمت از همین نقطه و از همین واقعیت است. نگرشی که تنیدگیِ عنصر آگاهی در متن و بطن این پراتیک را نمی‌بیند، آن‌هم تنها از آنرو که واژه‌ی «حزب» را در متن پیدا نمی‌کند، نخست خاستگاه و پایگاه اجتماعی را به شالوده‌ی اقتصادی تقلیل می‌دهد و سپس عزیمت از واقعیتِ خاستگاهِ معینِ اجتماعی را با تعابیر و اصطلاحاتی تحقیر می‌کند که یا دشنام‌های قدیمی‌ترِ دنباله‌روی از «جنبشِ خودبخودی» یا از «آگاهی اقتصادی و غریزیِ طبقه‌ی کارگر» و «اکونومیسم» را یدک می‌کشند، یا نام‌های تازه‌تر و شیک‌تری همچون «وُرکِریسم».

آنچه نادیده گرفته‌می‌شود این است که واقعیتِ خاستگاه اجتماعی، واقعیتی است که به‌واسطه‌ی ایدئولوژی‌ها و انتزاعاتِ پیکریافته، مفصل‌بندی شده‌است و عزیمت از این واقعیت، تنها زمانی حرکت در راستایی رهایی‌بخش به‌سوی جامعه‌ای رها از سلطه و استثمار خواهد بود که بر نقد این ایدئولوژی‌ها استوار باشد. اینجاست که آگاهیِ نقادانه‌ی توانا به نقدِ این ایدئولوژی‌ها، نمی‌تواند صرفا منتج از یک مبارزه‌ی مشخص و ریشه‌ها و انگیزه‌های آن باشد، بلکه باید دستاوردهای آگاهیِ تاریخی را، همانا بیان نظریِ عام‌ترین نتایجِ مبارزه‌ی طبقاتیِ تاریخی را، در خود جذب کرده‌باشد. اما مادیت‌یافتنِ آن آگاهی، تنها در متن و بطنِ همین مبارزه‌ی واقعی است که می‌تواند همچون یک نیروی اجتماعی عمل کند.

سرگیجه و درماندگیِ قرارگرفتن بر سرِ برخی دوراهه‌های ایدئولوژیک، همانا انتزاعی و درعین‌حال واقعی، ناشی از عزیمت نکردن از همین خاستگاه و نادیده‌گرفتنِ مفصل‌بندی‌اش به‌وسیله‌ی ایدئولوژی‌هاست. نقطه‌ی عزیمتِ مبارزه‌ی کارگر هفت تپه یا فولاد، تحقق خیال‌پردازی‌های این یا آن شاهزاده یا سودای غارتگرانِ دیروز برای بازگشت و غارتگریِ تازه نیست؛ همچنان‌که او مسئول این خیال‌پردازی‌ها و رکاب‌زنان آن و پیاده‌نظامِ یاوه‌سرایش هم نیست. در مقابل، عبث‌تر از این چیزی نیست که کارگر هفت تپه با شکنجه‌گری که امروز، همین امروز، به صورتش سیلی می‌زند، اعلام و احساس همبستگی کند و خود را در جبهه‌ها و محورهای موهومِ مقاومت، همرزمِ او بداند.

آگاهیِ انتقادی‌ای که راستایی رهایی‌بخش دارد، تنها می‌تواند بر نقد همین ایدئولوژی‌ها استوار باشد. نقطه‌ی عزیمت همین‌جاست. صورت مسئله اینجاست؛ و اگر یافتنِ پاسخ‌ها همواره ساده نباشد، جای دیگری هم برای جستجوی‌شان وجود ندارد. کارگر هفت‌تپه ‌ها و فولادها در مبارزه‌ی بلافصل و در آگاهیِ مادیت‌یافته در این مبارزه، ضرورتی نمی‌بیند رابطه‌ای عِلّی بین خواست‌ها و اهدافش از یک‌سو و دفاع ار رژیم اسد در سوریه، از سوی دیگر برقرار کند. این رابطه فقط زمانی، و صرفا به شرطی، می‌تواند به حلقه‌ای مفصل‌بند در این پراتیک بدل ‌شود که فعالان آن مخاطب ایدئولوژی‌های معینی قرار بگیرند و مثلاً به‌طور واقعی، خواسته‌ی خود را جدا از خواسته‌ی «دفاع از حرم» ندانند. همین‌کار را زمانی ایدئولوژیِ «دفاع از میهنِ سوسیالیستی» می‌کرد و کارآیی و قدرت نفوذش را از مشروعیت و محبوبیت نظامی می‌گرفت که خود بر میراث و مشروعیت انقلاب اکتبر روسیه و محبوبیت و مبارزه‌ی قهرمانانه‌ی ضدفاشیستی استوار بود. اگر امروز، ایدئولوژیِ دیگری بخواهد در رقابت با ایدئولوژیِ «دفاع از حرم»، از دستگاه ایدئولوژیکِ دیگری استفاده کند، ناگزیر است به‌جای «اتحاد جماهیر شورویِ سوسیالیستی» و «احزاب برادر»، برادران مسلمان جمهوری اسلامی و حزب‌الله را جانشین کند و نقطه‌ی اتکایش را شهرت و مشروعیت و محبوبیتِ این نظام‌ها در آفرینش بهشتی بی بدیل از آزادی و رونق و رفاه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی برای مردم،  قرار دهد؛ همان‌گونه که «میهن سوسیالیستی» زمانی وعده‌اش را می‌داد و دفاع از خود را در دفتر وظایف «مبارزان مقاومت» می‌نوشت. به‌همین ترتیب، اگر شعار «نه غزه نه لبنان» رابطه‌ی ملموس‌تر و واقعی‌تری با خواست‌ها و اهداف بلافصلِ مبارزه‌ی کارگرانِ فقیر و تهی‌دستان و گرسنگان برقرارمی‌کند، نافی این حقیقت نیست که عنصری ایدئولوژیک و مفصل‌بند در واقعیت است. همین عنصرِ ایدئولوژیک، که موذیانه از سنت «چراغی که به خانه رواست» تغذیه می‌کند، این ظرفیت ارتجاعی را دارد که محمل و پایگاهی برای بیگانه‌ستیزی، برای عرب‌ستیزی، یا برای تبعیض و ستم علیه کارگران و مهاجران افغانی باشد یا بشود. آگاهی انتقادی تنها در نقدِ این‌گونه ایدئولوژی‌ها ممکن است. هرچند در عبث‌بودنِ درخواستِ همبستگیِ زندانی با شکنجه‌گرش تردیدی نیست، اما اگر چراغ به خانه رواست، خانه دست‌کم باید آنقدر بزرگ باشد که هم کارگر مسلمانی که در زندانی به بزرگی غزه علیه اسرائیل می‌جنگد، در آن جای داشته باشد و هم کارگر کمونیستی که علیه طالبانِ مسلمان مبارزه می‌کند؛ و اگر قرار است این چراغ پرتوی رهایی‌بخش داشته باشد، در تحلیل نهایی، چاره‌ای ندارد جز آن‌که چراغ خانه‌ای به بزرگیِ جهانِ همه‌ی استثمارشوندگان و ستمدیدگان و مبارزانِ راهِ رهایی از سلطه و استثمار باشد.

یکم دی‌ماه 1397

لینک کوتاه شده در سایت «نقد«: https://wp.me/p9vUft-DK

۱ دیدگاه

  1. اين مقاله واقعا عالي كليت موجود را نه فقط در ايران كه در قالب كشورها در ذهن خواننده برجسته و راه كار ارايه داده است. دست اين سايت و نويسنده اش درد نكند. حالا ميدانيم كجا هستيم و چه بايد كرد. شكي نيست كه در عمق پراتيك جاري، و در هر سه بن بست ، عنصر آكاهي و تجربه زيسته انقلابات قرن بيستم بلاخص اكتبر و ٥٧ فعال است و در بن بست سوم بر آن است كه سازماندهي كند و سازماندهي شود. اما دقيقا در اين حضور سرا پا شور و تلاش:
    «آنچه نادیده گرفته‌می‌شود این است که واقعیتِ خاستگاه اجتماعی، واقعیتی است که به‌واسطه‌ی ایدئولوژی‌ها و انتزاعاتِ پیکریافته، مفصل‌بندی شده‌است و عزیمت از این واقعیت، تنها زمانی حرکت در راستایی رهایی‌بخش به‌سوی جامعه‌ای رها از سلطه و استثمار خواهد بود که بر نقد این ایدئولوژی‌ها استوار باشد.»
    دوراني نه تنها در ايران كه در جهان آغاز شده است كه با سلاح نقد ايدئولوژي مي تواند راهگشا برون رفت از بحران چشم انداز و شايد برون رفت از بحران تئوري باشد(آرزو بر پيران عيب نيست) اگر و اگر نقد لحظه ي انقلابي گسست باشد چنانكه همين نويسنده در مقاله ديالكتيك نوآوري در آغاز سال ٩٧ گفت:
    » نقد نه تن می‌دهد به ولنگاری «نوآوران» و نه تسلیم می‌شود به احکام فقیهانِ مارکسیست، خواه بر رأیت‌شان نام لنین باشد، خواه پیامبرشان تروتسکی باشد و اوراد و آیات‌شان را از کلام او بگیرند و خواه آیات عذاب و عقوبت را از زبان استالین و مائو بخوانند. نقد می‌خواهد لحظه‌ی انقلابیِ گسست باشد و جایگاه، نقش و هویتش در مِفصلِ همین مُعضل تعریف می‌شود.»

  2. عارف says

    بر خلاف نظر، نظردهنده پیشین، این نوشته، نوشته ای است به غایت عام و نظر و تحلیل مشخصی را تنها به طور تلویحی در آن میتوان یافت که آن هم بسیار دموکرات و پروغرب و امریکایی است.
    به طور مثال نویسنده دقیقا و مشخصا نمیگوید که موضع صحیح در سوریه چیست. بالاخره باید از حفظ اسد دفاع کرد و یا با دیدی موهومی و فانتزیک اسد را به دست عربستان و امریکا و اسرائیل و فرانسه و بریتانیا سپرد تا همان بلایی که سر قذافی امد سر او هم بیاورند و از کشور سوریه چیزی نماند و سپس نوبت ایران بشود.
    سوریه با تهاجم امپریالیستی مواجه است و دفاع از ان ربطی به این ندارد که اسد تا کجا جنایت پیشه بوده یا نه. مثل مورد قذافی. در لیبی هم موضع صحیح مخالفت با حمله ناتو بود که اومانیست دموکرات هایی امثال خسروی و ژیلبر اشکار و کوین اندرسون و محسن حکیمی بر آن صحه گذاشتند و گفتند بالاخره یک دیکتاتوری این وسط سقوط میکند و این خوب است.
    آقای خسروی دم از نقد و نقد ایدئولوژی و درک کلیت میزند، ولی وقتی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص و پیاده سازی ان گفته های عامش در در سطح انضمامی میرسد، خودش به غایت اسیر نگرش های راست شده و در نتیجه تنها یک پروامپریالیست از وی می ماند.
    یک توصیه: هر جا که کلمه دموکراسی را شنیدید بدانید که چیز مشکوکی در میان است.

    • فرنگيس بختياري says

      آقاي عارف محترم!
      قابل درك است كه در وضعيت موجود سخت از حضور موثر ديدگاه هاي بسيار متفاوت چپ در مقابل ناسيوناليسم شونيست، به خشم آمده باشيد تا جاييكه مثل دهه ٦٠ همه را در يك كاسه بريزند و در مقابل حزب خدا، منافق بناميد. اما طبعا مناسب شرايط انقلابي موجود به جاي واژه منافق از واژه»اومانيست دموكرات » استفاده كرده ايد! مگر نه، خسروي كجا و اومانيست ها كجا!؟ وحشت شماو ساير مدافعان «مبارزه ضدامپرياليستي» از سيل خوني كه در آوندهاي اجتماع جاري است در تك تك جملاتتان جاريست. اما راه را اشتباه آمده ايد اينجا كه شما كامنت گذارده ايد ،محل تبليغ انتزاعات پيكر يافته شونيست و فاشيسم در لباس مدعيان «سوسياليست» راه مردمي نيست، محل دفاع از سوريه، دفاع از حرم و ميهن ليبرال ها و تبليغ نظرات ناسيونال فاشيست نيست ، بلكه محلي براي بحث و نظر در راستاي نقد اين انتزاعات است . شما مي توانيد به قول خودتان «جهت پياده سازي» نظرات بغايت شونيستي خود «در سطح انتزاعي » سراغ سايت ها و مدافعان «ملت-دولت» ها برويد كه اين روز ها صريح وبي پرده براي دفاع از حرم يقه پاره مي كنند. پستي امروز در مورد حضور عريان وبي پرده اين مدافعان!! در فيس بوك خواندم كه نتيجه ميگرفت بهترين بديل اين نظام براي مدافعان حرم و «ملت-دولت» فقط سلطنت طلبان هستند! بادرك عميق!از احساس نگراني كه شما و بسياري چون شما در مورد «ميهن» داريد خواندن اين پست را پيشنهاد مي كنم اين پست آينه ايست كه پايان راه نه تنها ليبرالها بلكه تمام احزاب مدعي دفاع از»ميهن سوسياليستي » ديروز و مدافع از حرم امروز را به خوبي نشان ميدهد در بخشي از اين پست به نقل از يكي از شاگردانِ استادِ نظريه ايرانشهري مي خوانيم «……اگر یک روزی قانون اساسی جمهوری اسلامی منسوخ شد، باید (این «باید» یک باید حقوقی و امنیتی و حیاتی است) قانون اساسی مشروطه [سلطنت] احیا شود. وگرنه هر جمهوری غیر از جمهوری اسلامی، باعث قطبی-قومی شدن ایران و افزایش خطر فروپاشی ایران خواهد شد».

      براي ما لرها، مدافعان سوريه امروز ، همان خليل خان هاي دهه ٦٠ هستند . وقتي سبيل شان وارد دوغ ميشود چاره اي ندارند كه بگويند:
      خليل خان ويدم ور عنبر نئ نهام بو سويلام شه و بلند رهدن وِ جؤ دو

      • عارف says

        به بختیاری
        آخر چطور وقتی نتایج این دخالت های امپریالیستی حاضر و اماده در افغانستان و لیبی و عراق و یمن و سوریه و مسئله فلسطین جلوی چشمان ماست، مبارزه با امپریالیسم و جادادن این مبارزه به صورت اصولی در «چه باید کرد» لنینیستی را ناسیونالیسم خطالب میکنید؟
        به شما پیشنهاد میکنم مقاله پیوست شده زیر را بخوانید تا با یک منظر صحیح و تحلیل مشخص در مقابل این نوشته کمال خسروی اشنا شوید.
        http://www.ofros.com/maghale/khakbin_mk.pdf

  3. جناب عارف، مایلم علیه این خطای مضاعف شما اعتراض کنم. اولین خطا، نپرداختن به اصلِ موضوعِ مقاله و میل شما به ایجاد انحراف در بحث است. آن چیزی که، به خیال شما «عام» است، بحثی است درباره‌ی جنبش سیاسیِ کنونی و مشخص جامعه‌ی ایران که از شرایط عینی، واقعی و ملموسی صحبت میکند که چگونه بطور واقعی، تجربه و پراتیک مبارزه‌ی طبقاتی توانسته مالکیت ابزار تولید را زیر سؤال ببرد؟ در این مبارزه به چه سدها و بن‌بست‌هایی برخورده است؟ چرا صاحبان سرمایه، چه در شکل دولتی و چه در شکل خصوصی نمیتوانند هیچگاه جوابگوی نیازهای کارگران باشند؟ چرا حتی اگر بفرضِ محال خودِ کارگران، امر تولید و بازتولید، فروش و غیره را بعهده بگیرند، در یک جامعه‌ای که پاسدار منافع سرمایه‌داری است، بازهم به بن‌بست برخواهند خورد؟ و اینکه چگونه این مبارزات و پراتیک واقعی امروزِ کارگران، این نتایج را بطور ملموس و آشکاری به آگاهیِ مبارزاتیِ کارگران افزوده است؟ چگونه می‌تواند این تجربه و دانش کارگران، تصور دیگری از یک نوع مناسبات اجتماعی دیگری برایشان مطرح کند؟ این موضوعات احتیاج به سفسطه ندارد و هر جمله در این مقاله یک اندیشه در عینیت است و هر اندیشه‌ای، حلقه‌ای لازم در زنجیره‌‌ای از این واقعیت است.
    تمامی این نکات نه به «کلیت» و «عامیت» ربطی دارد و نه به حرفهای نامربوط امپریالیسم و امریکا و اسد و غیره.
    دومین خطا، انتساب موضعگیری‌های مختلف، مثلا درباره‌ی لیبی یا قذافی به آقای خسروی است، بدون ذکر هیچ منبع و مدرکی .
    در ضمن در خصوص «توصیه‌ی» آخرتان درباره دمکراسی، بیشترین نمونه های «مشکوک» را می توان در آثار مارکس پیدا کرد!

  4. عارف says

    به خلیل پور
    1- نوشته اید «حرفهای نامربوط امپریالیسم و امریکا و اسد و غیره.»
    پارگراف آخر نوشته مشخصا در این خصوص است و نقد من هم کاملا مربوط.

    2- نوشته اید «هر جمله در این مقاله یک اندیشه در عینیت است و هر اندیشه‌ای، حلقه‌ای لازم در زنجیره‌‌ای از این واقعیت است.»
    مگر میشود تحلیلی از وضعیت مشخص ارایه داد و از حلقه های لازم در زنجیره واقعیت حرف زد و به «جز کلی» و به قول لنین و لوکاچ «حلقه اصلی زنجیره» در عصر کاپیتالیسم گلوبال که همان «امپریالیسم» هست نپرداخت. مگر میشود در مورد این اعتراضات حرف زد و آن را در خارج از بستر کلی سیاست در ایران، فهمید و مگر میشود بستر کلی سیاست در ایران را بدون درک مقوّم از امپریالیسم فهمید و معنا کرد.

    3- در مورد لیبی و … در همان سایت نقد اقتصاد سیاسی مقالات آشکار و کوین اندرسون و … ترجمه میشد. امثال مرضتوی و خسروی (که همچون پلخانف مترجم اثار مارکس اند و همچون پلخانف به لحاظ سیاسی منحط) هم در همان سایت می نوشتند و تریبون رسمی شان بود و هیچ موضعی بر خلاف امثال اشکار و اندرسون نگرفتند. این اندرسون انقدر احمق و سفیه بود که حتا جنبش میدان اکراین را انقلاب توصیف میکرد.

    4- اگر مایلید با یک تحیل مشخص در مورد امری مشخص آشنا شوید مثلا این مقاله رابخوانید:
    ttp://www.ofros.com/maghale/saadati_ashptshpm.pdf
    با تشکر

    • جناب عارف،راستش مسائل زیاد و مختلفی در جواب شما هست که جداکردنشان و پرداختن به هریک از آنها از توان این بحث خارج است و دیگر ربطی به این مقاله ندارد؛ به این دلایل:
      ـ این مقاله نه بحثی بر سر نام شورا، سندیکا و خانه‌ی کارگر و شوراهای زرد و غیره است، بلکه 1) در تجریدی آگاهانه از یک لحظه‌ی واقعی و عینیِ پراتیکِ کارگران، زنجیره‌ای از عوامل در همین واقعیت را بررسی میکند (اینرا باید بشود، فهمید، مگر اینکه مانعی ایدئولوژیک برایتان وجود داشته باشد)،
      ـ این مقاله در این تجرید به درستی، بطور مشخص به این احزاب و سازمانها نمی‌پردازد: احزاب و سازمانهای چپ «بورژوایی» (بقول لینکی که ضمیمه کردید) خرده‌بورژوایی، سوسیال‌دمکراتها، جناح ملی و میهنی‌ها، شیفتگان همیشگیِ شعار ضدامپریالیست در تمام طولِ تاریخِ حضورِ چپ در ایران تا امروز، سلطنت‌طلبان و بقیه‌ی این دارو و دسته‌های جدید شاهزاده در داخل و خارج از ایران، کارکردگرایانِ نگرانِ آشفتگی اقتصادی و مدافعانِ خجول اقتصاد سرمایه‌داری، طرفداران اسد و جمهوری اسلامی و پوتین، طرفداران امریکا و دیگر جوامع سرمایه‌داری، اما 2) آنان را تبلور ایدئولوژی‌ای میداند که میبایست در همین مبارزه‌ی مشخص به نقد کشیده شوند.
      ـ این مقاله قرار نیست به تمامی مسائل جهان پاسخ دهد: این مقاله در قدم اول بن‌بست‌های جامعه‌ی سرمایه‌داری در این شرایط و این مثال مشخص را یکی یکی نشان میدهد، نمی‌فهمم مشکل شما در روشنایی برای فهم ملموس و بهترِ کارکردِ سرمایه چیست؟
      شما در جواب به انتساب آقای خسروی درباره‌ی لیبی…، نمیتوانید حتی یک مثال از نوشته‌ی‌ او بیاورید؟ بعد باز به بیراهه میروید و دچار خیالپردازی‌های عجایبی میشوید و از تریبون رسمیِ خسروی؟ منحط؟… الفاظ موهومی سرهم میبافید؟!!
      این وبسایت‌ها نه ارگان یک حزب، نه سازمان و نه ارگان یک نشریه‌ی خاص هستند. از کجا به این نتایج میرسید؟ حتی ترجمه‌ها و مقالاتی که در «نقد» منتشر میشوند، وقتی به محتوایشان دقت کنیم، نظرات مختلفی را معرفی میکنند و فقط معرف یک دیدگاه نظریِ خاص در سطح ملی و جهانی نیستند و من در آنها هیچگونه وحدت نظری‌ای نمی‌بینم. این ترجمه‌ها حتی به نظر من برای جامعه‌ی روشنفکران و انقلابیون ما بسیار لازمند تا روشن بشود که افراد بنامی که هریک در حوزه‌ی تحقیقات اجتماعی، تاریخی، سیاسی و اقتصادی آثارشان، منشاء اثر بوده‌اند، چگونه به معضلات دوران ما پاسخ داده‌اند؟ بنظر من بسیار هم عالیست، اما این به معنی تأیید نظرات آنان نیست. شما میتوانید نظرات آقای خسروی را در نشریات «نقد» که از 40 سال پیش تابحال بصورت مکتوب وجود دارد، بخوانید.
      انحطاط فکری از اینجا شروع میشود که در تکراری طوطی‌وار از «درس گرفتن از تاریخ» (لینک شما)، ـ که تازه درسی هم نمیگیردـ تحلیلی هوشیارانه و درس گرفتن از شرایط مشخص بکلی نادیده گرفته میشود، و به الگوبرداری‌های منجمدانه از دیگر کشورها ختم میشود.
      «نکته‌ی کلیدی و تعیین‌کننده، عزیمت از همین نقطه و از همین واقعیت است. نگرشی که تنیدگیِ عنصر آگاهی در متن و بطن این پراتیک را نمی‌بیند، آن‌هم تنها از آنرو که واژه‌ی «حزب» را در متن پیدا نمی‌کند، نخست خاستگاه و پایگاه اجتماعی را به شالوده‌ی اقتصادی تقلیل می‌دهد و سپس عزیمت از واقعیتِ خاستگاهِ معینِ اجتماعی را با تعابیر و اصطلاحاتی تحقیر می‌کند که یا دشنام‌های قدیمی‌ترِ دنباله‌روی از «جنبشِ خودبخودی» یا از «آگاهی اقتصادی و غریزیِ طبقه‌ی کارگر» و «اکونومیسم» را یدک می‌کشند…»

  5. عارف says

    به خلیل پور
    1- نوشته اید: «ین وبسایت‌ها نه ارگان یک حزب، نه سازمان و نه ارگان یک نشریه‌ی خاص هستند. از کجا به این نتایج میرسید؟ »
    این وبسایت ها وابسته به سازمانی خاص نیستند، درست است، ولیکن در سطح خاص وابسته به تحلیل سیاسی مشخصی هستند، وگرنه مثلا چه الزامی برای خروج از سایت نقد اقتصاد سیاسی و تاسیس یک سایت جدید پس از دی ماه 96 بود؟ در سطح عام نیز این وبسایت و تمامی وبسایت هایی چون تز یازدهم و نقد اقتصاد سیاسی و میدان و پروبلماتیکا و کارگاه دیالکتیک با تمامیِ به اصطلاح اختلافات نظری شان، به قول گرامشی متعلق به حزب فراگیر سرنگونی طلبان هستند.
    2- نوشته اید: «این مقاله در قدم اول بن‌بست‌های جامعه‌ی سرمایه‌داری در این شرایط و این مثال مشخص را یکی یکی نشان میدهد»
    بحث من نیز این است که امپریالیسم در این نوشته جایگاه مشخصی را ندارد و در پارگراف اخر نیز که به آن تلویحا پرداخته شده است، در همان تلویحش، ایدئولوژیک بوده و به غایت نظرگاه اشتباهی را برای کارگران دیکته میکند.

    3- نوشته اید: «این ترجمه‌ها حتی به نظر من برای جامعه‌ی روشنفکران و انقلابیون ما بسیار لازمند تا روشن بشود که افراد بنامی که هریک در حوزه‌ی تحقیقات اجتماعی، تاریخی، سیاسی و اقتصادی آثارشان، منشاء اثر بوده‌اند، چگونه به معضلات دوران ما پاسخ داده‌اند؟ بنظر من بسیار هم عالیست، اما این به معنی تأیید نظرات آنان نیست.»
    ترجمه این نوشته ها می تواند مفید باشد، ولیکن در سایت شما این نوشته های تحلیلی سیاسی برابر با موضع سایتند، چرا؟ چون هیچ چیز در نقد آنها نوشته نمی شود و از سویی همگی در یک حال و هوای تحلیل و سیاسی به سر میبرند.
    نمی شود فیگور ایستادن بر بالای دیوار بی طرفی گرفت و از پاسخ صریح طفره رفت.
    4- بحث من ابتدا به ساکن، ربطی به دنباله روی و خودبه خودی گرایی و اکونومیسم ندارد، بحث بر سر تحلیل مشخص از شرایط مشخص و جادادنِ به جای هر جزئی در توپوس صحیح ان و به چنگ اوردن کلیتی انضمامی است که «چه باید کرد» پرولتری را نتیجه دهد.
    شوراگرایی شما و حرص شما برای جنبش ها و نادیده گرفتن بحث امپریالیسم، نشان از انحطاطی بس عمیق در نزد وبگاه شما دارد. شما اگر خود را کمونیست میدانید ناگزیر از پیوند دادن جزئی ترین جز با کاپیتالیسم گلوبال برای رسیدن به کلیت انضمامی هستید.
    5- به طور مثال، به مقاله زیر می توانید مراجعه نمایید تا مقصود من واضح تر شود برایتان:
    http://refaghat.org/index.php/political/theoretical-political-study/352-girls-street-revolution

  6. بازتاب: ریشه‌ها و آوندها: سالگرد دی‌ماه، کمال خسروی - شبنامه

  7. امیدوارم که سایت نقد، همانطوریکه «اظهارات» جناب «عارف» را در اینجا منتشر کرده است، جواب مرا هم انتشار دهد، هرچند که این بحث دیگر به مقاله‌ی آقای خسروی مربوط نمیشود. با تشکر از وبسایت نقد.
    جناب عارف
    1. اینطور که معلوم است متاسفانه شما فقط قصد تبلیغ دارید و از موضوع مقاله به دلیل مشکلات ایدئولوژیکِ بسیاری طفره می‌روید.
    ـ شما هنوز فرق این دو وبسایت را نفهمیده‌اید؟ حرفی نیست، مانند بسیاری چیزهایی که در لینک‌های مختلفی که خودِ شما دراینجا پست کرده‌اید و معنی‌اش را نفهمیده‌اید: نه مارکس را فهمیده‌اید و نه لنین را.
    ـ در ضمن «براندازی» لقبیست که سلطنت‌طلبان و رژیم اسلامی (هرچند با استفاده‌ای متفاوت از یکدیگر) و دیگرانی، بجای ترس از معنی «انقلاب» استفاده میکنند، شما هم همینطور؟ نکند که خاطر «امپریالیسم» را متوجه خودتان بکنید؟
    ـ چرا اسامی وبسایتهایی را می‌آورید که اولا درایران فعالند؟ و بعد مُهر برانداز هم رویشان می‌گذارید؟ متوجه حساسیت سیاسی اینطور انتساب ها هستید؟ ثالثاً از کی تابحال بیشتر این کسانیکه که در بهترین شکلش سوسیال دمکرات‌اند، خواهان سرنگونی سرمایه‌داری بوده‌اند؟ نه تنها اعقاب سوسیال دمکراتشان در دوران اعتلای جنبش کارگری، دست به سرکوب و کشتار و خیانت به طبقه‌ی کارگر زدند، حتی درتمامی جوامع اروپایی و امریکایی و…، هم همچنان نقش سوپاپ اطمینانی برای سرمایه‌داری ایفا میکردند و میکنند، آن سوسیال دمکرات‌هایی هم طور دیگری فکر میکنند، میبایست راه حل جدیدشانرا بگویند که چیست و چرا در چارچوب طرفداران سرمایه‌داری قرار ندارند؟
    2.
    ـ بحث این مقاله را نمی‌خواهید بفهمید، حرفی نیست، همانطوریکه پیشینیان شما و امثال شما، الف: در دوران مصدق ترجیح دادند طرف یک اشراف زمیندار را بگیرند، از ترس جنگ با امپریالیسم انگلیس و روسیه و قدرتگیری امپریالیسم در منطقه و جنگ جهانی، با اینکه مورد حمایت اکثریت زحمتکشان و مزدبگیران و کارگران قرارداشتند، حاضر به عمل انقلاب نشدند (و باعث کشتار و دستگیری بسیاری از طرفداران و زحمتکشان شدند)، ب: به طرفداری از خمینی متحجر و ملایان طرفدار زمیندارش و دیگر متحجرین اقتصاد اسلامی طرفدار سرمایه، تنها بخاطر شعار «ضدامپریالیستی»اش برخاستند، (و باعث کشتار و دستگیری حتی بسیاری از طرفداران خودشان و زحمتکشان شدند، حتی کمک به ساختن سازمانهای امنیتی کردند)، تازه به همین هم قناعت نکردند و در تمامی این چهاردهه از دولتهای رژیم اسلامی دفاع کردند، بخاطر ترس از امپریالیسم؟ یعنی به مردم جامعه‌ی خودتان گفتید:»خفه شوید و اینقدر دم از فقرو استیصال نزنید، به جهنم که حتی نان و آب و برق و بیمه‌ی درمانی و اتاقکی برای زندگی ندارید، به جهنم که همان چِندرغاز حقوق را هم، این سرمایه‌داران استبداد و دین بزور شلاق از حلقومتان بیرون می‌کشند، به جهنم که صنایع مختلف یکی بعد از دیگری نابود میشوند و همگی وابسته به این کشورهای «امپریالیستی» میشوید، فعلاً ایران نقشش در منطقه اهمیت دارد، وگرنه «امپریالیسم» در منطقه قدرت را بدست خواهد گرفت و جنگ با ایران شروع خواهد شد»؟
    ـ شما و پیشینیان دور و نزدیک به جریاناتی مثل شما، با تمامی سیاست‌های عملی‌ای که چه در دوران حضورتان در دولت مشروطه به آنها دست زدید، و چه به عنوان گروهی به عنوان «کمونیست» یا هر اسمی که داشته‌اید و دارید، آب به آسیاب مخالفین کمونیست‌ها و مارکسیست‌ها ریختید و به همراه دستگاه عظیم تبلیغاتی بورژوایی و «امپریالیستی» باعث بیشترین ضربه‌های هولناک به آرمان مارکسیسم و سوسیالیسم شدید: 1. درک افواهی راجع به مارکسیسم با تمامی نسبتهای بیجایش، 2. نوکربودن و وابسته بودن به نظامهایی که آنرا «سوسیالیستی» نامیدید، 3. کوربودن و خشک مغزی نسبت به هرگونه خیانتِ اینگونه کشورهای باصطلاح «سوسیالیستی» در رابطه‌ی مستقیم با طبقات زحمتکش و شوراهای کارگری، 4. پشت کردن به خیل عظیم زحمتکشان سرزمین خودتان و ایجاد سلب اعتمادی غیرقابل بخششِ تاریخی نسبت به سوسیالیسم، و هزاران خیانت دیگر به این آرمان. شماها به همراه رژیم اسلامی و تمامی کشورهای امپریالیستی‌تان مسئول تمامی این نوع تفکرات هستید.
    ـ از ترسِ «امپریالیسم» سوراخ دعا را گم کرده‌اید و حالا مشکل با شعار شوراهای کارگری دارید؟ معنی «امپریالیسم» و مهمتر از آن اَشکال مختلفش « کاپیتالیسم گلوبال» را می‌فهمید؟ معنی واقعی و عملکرد «سرمایه‌داری» را چطور؟ دفاع از رژیم استبداد را چطور؟ دفاع از نظام بربریت داعشی را چطور؟ بهتر است که این جمله‌ی آخر خودتان را چندین بار بخوانید: «شما اگر خود را کمونیست میدانید ناگزیر از پیوند دادن جزئی ترین جز با کاپیتالیسم گلوبال برای رسیدن به کلیت انضمامی هستید».
    3. معتقدید « چون هیچ چیز در نقد آنها» (منظور کارهای ترجمه‌ است) «نوشته نمی شود»؟ واقعاً اینطور است؟ وقتی سلسله مقالاتی درباره‌ی نظریه‌ی ارزش مارکس نوشته میشود، بنظر شما نقد این آثار نیست؟ مگر مقاله‌های آقای خسروی درباره‌ی تئوری ارزش مارکس، نقد جامعه‌ی سرمایه‌داری و تمامی طرفداران پنهان و آشکار این جوامع نیستند؟ لطف کنید و با دقت بیشتری به تهمت‌هایتان ادامه بدهید، چراکه اینطور معلوم میشود، در خواندن این آثار دقتی نداشته‌اید؟! مگر غیر از این است که در این مقالات ساخت و بافت پنهان سرمایه‌داری آشکار میشود، آیا در این مقالات، تکلیف اقشار و طبقه‌ی انقلابی‌ روشن نمیشود، و یا تکلیف شعارهای ساختگی طرفداران آشکار و پنهان جوامع سرمایه‌داری و سرمایه‌داران روشن نمی‌شود؟ پس سؤال اینست که انحطاط نزد چه کسی؟ پس فایده‌ی تکرار حرفهای مارکس و لنین و دیگر مارکسیستها از طرف شما برای چیست، اگر که فهمیده نشده؟

  8. بازتاب: خیزش‌های امروز، انقلاب فردا - کمال خسروی - اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

  9. بازتاب: مصاحبه سایت دموکراسی رادیکال با کمال خسروی سرمایه‌داری همه‌جا نامتعارف است | دموکراسی رادیکال

بیان دیدگاه

این سایت برای کاهش هرزنامه‌ها از ضدهرزنامه استفاده می‌کند. در مورد نحوه پردازش داده‌های دیدگاه خود بیشتر بدانید.