پالایش گفتمان نقد – یادداشت سوم
کمال خسروی
دستکم در چندین سال گذشته برای توصیف سیاست اقتصادی دولتها در واگذاری برخی از خدمات عمومی به سازوکار بازار آزاد اصطلاحاتی مانند «کالاییسازی» یا «پولیسازی» رواج یافتهاند. مادام که این اصطلاحات در مشاجرات سیاستمداران و اقتصاددانان پیرامون این سیاست اقتصادی یا در سخنرانیها و مصاحبهها یا بیانیههای سیاسی آنها در اعتراض به سیاست دولتها بهکار میروند و مصداق آنها سود و زیان چنین سیاستی است، در اساس برای بیان منظور آنها کفایت میکنند. اما اگر این اصطلاحات در حوزهی نقد اقتصاد سیاسی استفاده شوند نیازمند واکاوی ژرفتری هستند.
تلاش این یادداشت مکث و تأملی بر مفاهیم «کالا شدن» و «کالایی شدن» است. بدیهی است که هدف اصطلاحسازی یا مناقشه بر سر معنای واژهها نیست و اگر همان اصطلاحات «کالاییسازی» یا «پولیسازی» برای تمایزات و نکاتی که در این یادداشت به آن میپردازیم، بهکفایت پوشش معنایی، نظری و سیاسی داشتهباشند، بیگمان قائلشدنِ چنین تمایزی بین «کالا شدن» و «کالایی شدن» ضرورت نخواهد داشت و کاربرد متناوب هریک از آنها بهشرط تأمین آن گسترهی نظری و سیاسی، رواست. بنابراین، هرچند هدف از این نوشته اصطلاحسازی و معناشناسی نیست، اما نباید دربرابر هرگونه انتقاد یا اعتراضی به «بازی با کلمات» یا «ارتدکسی» بلافاصله عقبنشینی کرد، بلکه در صورت لزوم باید بر آن اصرار ورزید. در بسیاری از موارد صدای اعتراض به «بازی با کلمات» از سوی کسانی بلند میشود که آب گلآلودِ اغتشاشِ مفهومی، برکهی درخوری برای غواصی و شناوریهای باصطلاح «علمی» و در اساس فرصتطلبانهی سیاسیِ آنهاست.
نقد اقتصاد سیاسی، تا جاییکه به ساحت روشنگرانهی آن ــ در کنار ساحتِ توامان ستیزهجویانهاش ــ مربوط است، دانشرشتهای است نه تنها مشخص و معین همانند دانشرشتههای دیگرِ علمی، بلکه تاجایی که به حوزهی علوم اجتماعی و تاریخی مربوط است، مدعی است که دقیقاً بهدلیل سرشت توامان ستیزهجویانهاش، نه تنها قدرت تبیینیِ بهمراتب بیشتری از اقتصاد سیاسی و باصطلاح «علم اقتصاد» دارد، بلکه قادر است با آشکارکردنِ تناقضات، ناتوانیها و فریفتاریهای این «علم»، سرشت ایدئولوژیکش را نشان دهد. مسئله اینجا بر سر دقت استفاده از اصطلاحات فنی در حوزهی نقد اقتصاد سیاسی است و اصرار بر این دقت، بهویژه بهواسطهی دلالتهای نظری و سیاسی آن، بیهوده نیست. هنگامیکه یک گزارشگر ورزشی در گزارش مسابقهی کشتی یا مشتزنی یا وزنهبرداری تعابیر «نیرو» و «زور» و «قدرت» و «فشار» را بهجای یکدیگر و در اساس به یک معنا بهکار میبرد، هم موضوع برای مخاطب روشن است و هم انتظاری برای تمایزنهادن بین آنها وجود ندارد. اما بهکاربردن نادقیق اصطلاحهای «نیرو» و «فشار» در حوزهی فیزیک ابتدایی، بلافاصله ــ و به حق ــ موجب اعتراض دانشآموزی مبتدی خواهد شد؛ و هیچکس به این اعتراض، اعتراضی نخواهد داشت. اما، از یک سو بهدلیل ماهیت عمومی علوم اجتماعی و تاریخی و از سوی دیگر ــ و متأسفانه ــ بهدلیل سطح واقعاً نازل بسیاری از نوشتههای منسوب به حوزهی نقد اقتصاد سیاسی، همان استادان و متخصصان اقتصاد که با دقت هوشربایی از بهمریختگی مفاهیم عرضه و تقاضا و درآمد ناخالص ملی و انبساط و انقباض سیاست مالی و غیره میهراسند، نقد اقتصاد سیاسی و مارکسیسم را همچون حوزهی جولانی برای بدترین ولنگاریهای اصطلاحشناختی مباح و مجاز میدانند. اینجا، جای عقبنشینی دربرابر بهانهی «بازی با کلمات» و «ارتدکسی» نیست؛ به وارونه، جای پافشاری بر دقتِ اصطلاحشناختیِ نقد اقتصاد سیاسی ــ مارکسی و مارکسیستی ــ است.
عموماً زمانیکه از اصطلاحات «کالاییسازی» یا «پولیسازی» استفاده میشود، منظور این استکه برخی از خدمات عمومی مانند آموزش یا بهداشت که دراساس باید از وظایف دولت باشند و باید بهنحوی «عادلانه» در اختیار همهی مردم قراربگیرند، به متاعی برای خرید و فروش مبدل شدهاند و دسترسی همگان به آنها عادلانه نیست. کسیکه پولِ خریداریشان را دارد، آنها را میخرد و کسیکه ندارد، دستخالی به خانه میرود. مادامکه منظور از این اصطلاحات اموری از این نوع است، مانعی در به کاربردنشان وجود ندارد، اما همین اصطلاحات درعینحال برای دلالت بر «زمینخواری»، «جنگلخواری» و بهطور کلی «رانتخواری» (این اصطلاحِ متأسفانه دستمالیشده و از ریختافتاده) مورد استفاده قرارمیگیرند و در شعارها و عباراتی اعتراضی از این دست که «همهچیز کالا شدهاست»، مرزهای مفهومی را بیشتر بههم میریزند. هدف ما این استکه با تمایزنهادن بین مفاهیمی مانند «کالا شدن» و «کالایی شدن»، نخست مرزها را تا حد امکان روشن و دقیق کنیم و دوم، ببینیم که آیا این اغتشاشِ مفهومی چگونه برخی پیامدهای سیاسی و نظری را پردهپوشی میکند.
در نقد اقتصاد سیاسی و با استناد به مارکس میتوان با اطمینان گفت که کالا نامی است برای محصول کار انسان هنگامیکه این کار با سرمایهی بارآور مبادله شده باشد. به عبارت دقیقتر، کالا محصول صرفِ نیروی کار انسانِ بهلحاظ حقوقی آزادی استکه این نیروی کار را در اِزای دریافتِ مزد، بنابر توافقی معین و برای مدت زمانی معین به فرد دیگری که سرمایهدار نام دارد، واگذار کرده باشد. پس، اولاً: محصولِ هر کاری کالا نیست؛ و ثانیاً چیزی که اساساً محصولِ کار نیست، نمیتواند کالا باشد. بنابراین همهی چیزهایی که بهواسطهی صرفِ کار انسانی تولید میشوند کالا نیستند، اما میتوانند کالا بشوند. یعنی اگر همان کاری که آنها را تولید میکند در شرایطی تولیدشان کند که کار با سرمایهی مولد معاوضه شده است، این محصولات کالا میشوند. ما نام این فرآیند را «کالا شدن» میگذاریم. چیزهایی که ساختهی انسان نیستند، هرچند تیمار و حفظ و دوامشان به رفتار ــ و حتی کار ــ انسان مربوط است، همانا همهی چیزهای طبیعی مانند زمین، جنگل، آب و هوا، موجودات بیجان و جاندارِ طبیعی، بنا بر تعریف نمیتوانند کالا باشند یا کالا بشوند؛ هرچند بدیهی استکه شیوهی تولید سرمایهداری میکوشد همهی آنها را به چیزهایی قابل تملک، توارث و خرید و فروش بدل کند. از این رو میتوان گفت، آنها بهواسطهی منطق شیوهی تولید سرمایهداری به نحوی «کالایی» یا «کالاگون» یا «شِبه کالا» و از این قبیل میشوند. ما اصطلاح «کالایی شدن» را برای این فرآیندِ دوم استفاده میکنیم.
سرمایه بنابر سرشت خویش هردو گرایش را دارد و بسته به توانِ جنبش اصلاحطلبانه و رادیکالیسم جنبش ضدِ سرمایهدارانه در تلاش و تکاپوی کالاکردن محصولات کار انسان و کالاییکردنِ امکانات عینی و ذهنی زندگی اجتماعی انسان در شیوهی تولید سرمایهداری است. امروز در بسیاری از کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری، کالاشدنِ خدماتِ عمومی، از آموزش و بهداشت گرفته تا حمل و نقل و انرژی، امری بدیهی است و تلاش نیروهایی که آشکارا و با اتکا به اهمیت آزادیهای فردی و پرورش استعدادها و رقابت سالم بین آنها و همهی انواع دیگرِ اینگونه شعارهای ایدئولوژیکِ لیبرال، خواهان کالاشدن آموزش، بهداشت، ارتباطات، حمل و نقل، خدمات شهری و غیرهاند، محتوای سیاستهای اقتصادی همهی احزاب و نیروهای سهیم در دولت بورژوایی را میسازد. «خصوصی کردن» مدارس و دانشگاهها، بیمارستانها و درمانگاهها، وسائل حمل و نقل شهری و عمومی، ارتباطات (پست، اینترنت)، نهادهای شهرداری و حفظ فضای شهری، گنجانیدن این فعالیتها در اشکال حقوقیِ بنگاههای سرمایهدارانهی فردی و سهامی، سپردن سهام آنها به بازارهای بورس و غیره در دستور روزِ همهی این نیروهاست. همچنین، کالاییکردنِ زمین و منابع زیرزمینی، جنگلها و مراتع و حتی هوا و فضای تنفس هدف و محتوای تلاش هرروزهی سرمایه است. تجاوز به فضای زیست زندگی اجتماعی انسانها و تصرفِ آخرین روزنهها و گوشههای «غیرسرمایهدارانه» در دستور روز سرمایه است. در بحثهایی که اخیراً در کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری پیرامون «بهبود محیط زیست» و «مبارزه با آلودگی هوا» صورت میگیرند، گرایش و اصرار سرمایه بر کالاییشدن و سپردن سازوکارها و سیاستها به منطق سرمایه کاملاً آشکار است. به عنوان نمونه، درحالیکه برخی از گرایشها راهحلِ کاستنِ از تولید گاز کربنیک را، بستن مالیات به تولید کالاهایی میدانند که متضمن تولید گاز کربنیک بیشتر و گرانتر کردن این کالاها هستند، گرایش نئولیبرال اصراردارد که باید «حقِ کثیفکردنِ هوا» را به «کالا»یی قابل خرید و فروش تبدیل کرد و به سرمایهدارانی که میخواهند گاز کربنیک بیشتر تولید کنند، اجازه داد «حقِ تولیدِ کثافت» را در بازار بخرند و به سرمایهداران «انساندوستی» که گاز کربنیک کمتری تولید میکنند، امکان داد که «حقِ استفادهنکردن از تولیدِ کثافت» را بفروشند.
بدیهیترین نمونه برای روند کالاییشدن در شیوهی تولید سرمایهداری، تبدیل پول به «کالا»ست. تبدیلِ خودِ «پول» به نوعی «کالا» که قابلیت «خرید و فروش» در بازار را دارد، یکی از موفقیتآمیزترین دستآوردهای ایدئولوژیِ بورژوایی و بتوارگیِ کالایی برای سرمایهداری و سرمایهداران است. امروز کم نیستند کسانیکه بهره را قیمت پول بدانند و کم نیستند استادانی که با ایمانی قاطع و وجدانی آسوده این ایدئولوژی را در نهادهای آموزشی سرمایه و سرمایهداران تدریس کنند. حضور و نفوذ و کارکرد و کارآیی سرمایهی بهرهآور، بدون تلقی بهره به مثابهی قیمتِ پول ممکن نیست و این گزارهی ایدئولوژیک پیشاپیش با تسخیر آگاهی ما، زمین را برای مشروعیت سرمایهی بهرهآور (اعتباری، استقراضی، بانکی،…) هموار کرده است.
با اینحال تمایزنهادن بین مصداقهای «کالا شدن» و «کالایی شدن» ــ فارغ از اینکه این نامگذاریها دقیق باشند یا به اصطلاحات بهتر و گویاتری نیاز داشته باشیم ــ از دو لحاظ اهمیت اساسی دارد.
نخست: کالا بودن یا کالا شدنِ یک محصول، ربط ماهوی و مستقیمی با «خصوصی» یا «دولتی»بودنِ سرمایه یا بنگاه تولید سرمایهدارانهی این کالا ندارد. محصولی که بهوسیلهی نهادهای دولتی تولید میشود، آنگاه که با سازوکاری سرمایهدارانه تولید شود و مانند هر کالایی دیگر در بازارِ خرید و فروشِ کالاها قرارگیرد، یا به عبارت دیگر سرمایهی تولیدکنندهی آن مانند همهی سرمایههای دیگر در رقابت سرمایه و کسبِ سود بیشتر سهیم باشد، کالایی است مانند همهی کالاهای دیگر. بنابراین دولتیکردنِ یک واحد تولیدی، لزوماً این تولید را از سازوکار تولید سرمایهدارانه و منطقِ سرمایه منفک نمیکند. در اینجا ضروری استکه هوشیاریِ انتقادی نسبت به خطابههای ایدئولوژیکِ باصطلاح «عدالتخواهانه» از دست نرود: چه ایدئولوژیهای اصلاحطلبانه و مُبلغ مهندسیِ اجتماعی و چه ایدئولوژیهایی که سوسیالیسم را به دولتیشدنِ تولید اجتماعی ــ چه از راههای مسالمتآمیزِ پارلمانی و چه انقلابی ــ تقلیل میدهند. از سوی دیگر، هر تولید «خصوصی» نیز، الزاماً محصول را به کالا مبدل نمیکند. نهادهای تولید اشتراکی برای استفادهی فضاهای بسته و محدودِ گروهی و مبرا از عرضهی محصول به بازار، یا انجمنهای منطقهای و محلی برای تأمین برخی خدماتِ آموزشی یا درمانی، کالا تولید نمیکنند. بدیهی است که این نوع فعالیتهای حاشیهای و جزیرهوار در اقیانوس متلاطم سرمایهداری، دیر یا زود ناگزیر دربرابر منطق سرمایه تسلیم میشوند یا رو بهزوال میروند، اما کماکان مصداقی برای تولید محصولی در بخش «خصوصی»اند، که کالا نیست.
دوم: روند کالاشدنِ برخی محصولات یا «خدمات» یا روند وارونهی آن، یعنی سیاستِ بیرونبردنِ برخی محصولات یا «خدمات» از تولیدِ کالایی و تبدیل دوبارهی آنها به محصولاتی که در زمرهی خدمات عمومیِ نهادهای سیاسی و دولتی است، هردو در چارچوب مرزهای شیوهی تولید سرمایهداری قراردارند. بنابراین همهی سیاستها و طرحهایی که در این یا آن راستا عرضه میشوند، سیاستها و راهبردهایی در چارچوب شیوهی تولید سرمایهداریاند و تحققشان، مستلزم براندازی این شیوهی تولید نیست. مسئله ابداً انکار تمایز این دو روند و اهمیت این تمایز از منظر رفاه اجتماعی نیست. بدیهی استکه تحصیل و بهداشتِ رایگان، یا دستکم دسترسیِ سهلتر همگان به آن، بهمراتب بهتر از تبدیل این محصولات به کالا و تبعیت تام و تمامشان از منطق سرمایه و بازار است. نکتهی مورد تأکید ما این استکه، فارغ از امکان تحقق چنین شرایطی در سرمایهداری معاصر، کالاشدن یا کالانشدنِ آنها با منطق سرمایه ناسازگار نیست. حتی در شیوهی تولید سرمایهداری و متأثر از سطح مبارزهی ضد سرمایهداری، ممکن بوده است و کماکان ممکن استکه بخشهایی از این محصولات جایگاه کالاشدن را از دست بدهند و دوباره در سطح و گسترههای گونهگونی به خدمات عمومیِ نهادهای سیاسی و دولتی مبدل شوند.
در مقابل، کالاییشدنْ روند و گرایشی در سرمایه استکه الغای آن با حفظ شیوهی تولید سرمایهداری ممکن نیست. سرمایهداری نمیتواند حق تصرف سرمایهدارانه و مالکیت بر زمین و منابع طبیعی را بهطور تام و تمام ملغی کند. الغای مالکیت بر زمین و منابع طبیعی، سرمایهداری را درگیر تناقضی خواهد کرد که با بقای این شیوهی تولید سازگار نیست. درحالیکه دولتهای موجود سرمایهداری حتی توانِ وضعِ مالیاتهای سنگین بر ارث یا بر دارایی را ندارند، و اساساً داراییهای سرمایهای را از اینگونه مالیاتها معاف میکنند، یعنی در حالی که تصور لغو مالکیت و توارث بهطور کلی، تصوری محال است، فرض کنیم که دولت سرمایهداری حق مالکیت بر منابع طبیعی (زمین، دریا، هوا) و بنابراین حق خرید و فروش یا توارث آنها را از همهی مردم کشور سلب کند؛ مثلاً یکبار برای همیشه همهی زمینها را از صاحبانشان بخرد. اما از آنجا که تولید بهطور اعم و بنابراین تولید سرمایهدارانه نیز بدون استفاده از طبیعت و منابع طبیعی ممکن نیست و از آنجا که قراراست تولید و بازتولید اجتماعی کماکان بر مبنایی سرمایهدارانه صورت بگیرد، دولت باید امکان استفاده از زمین و منابع آن را دراختیار سرمایهداران بگذارد. باز هم فرض (محال) کنیم که سرمایهداران این وضع را «عادی» تلقی کنند و با زمین همانطور رفتار کنند که با سرمایهی اعتباری رفتار میکنند. یعنی اجارهی زمینی را که در اختیارشان قرارگرفته است، مانند بهرهی پولی که وام گرفتهاند، جزء هزینهی تولیدشان بهشمار آورند. با اینحال، چون نیازهای سرمایههای گوناگون متفاوتاند و از آنجاکه زمینها نیز تفاوتها و امتیازات (طبیعی، اجتماعی) گوناگونی دارند، (یعنی، با توجه به رانتِ مطلق، رانتهای تفاضلی I و II) اجارهها هم باید متفاوت باشند. بنابراین بدیهی است که اگرچه مالکیت بر زمین و خرید و فروش آن ممنوع است، اما همین حق استفاده از زمین (مانند حقِ تولیدِ کثافت) ناگزیر است خود به «کالا»یی قابل خرید و فروش مبدل شود و ممنوعکردنِ این بازار، ناقضِ منطقِ سرمایه خواهد بود. چرا و چگونه؟
فرض گرفتیم که در این حالت، سرمایهداران با حقالاجاره (رانت) مانند بهره رفتار کنند، اما کارکرد بهره برای سرمایهداران از آن رو ممکن استکه «پول» کالایی شده است و این «کالا» در اختیار مالکان مختلف و متعددی استکه با یکدیگر در رقابتاند و در بازار عرضه و تقاضای پول، میتوان با «قیمت»های گوناگونی روبرو بود و بنابراین میتوان از نرخ گوناگون بهره استفاده کرد. تفاوت نرخ بهره و وجود بانکها و صاحبان متعدد و مختلف سرمایهی اعتباری، تصمیمی سیاسی و منتج از یک سیاست اقتصادی نیست، بلکه شکل بیان ضرورتهای تولید و بازتولید سرمایهدارانه است. آنچه به مثابهی «کالا»شدن پول جلوه میکند و به آگاهی ما داده میشود و آنچه «بهره» را همچون «قیمتِ» پول نمودار میکند، دراساس کارکرد پول به مثابهی وسیلهی پرداخت است که میتواند تفاوت در واگردهای سرمایههای گوناگون را تنظیم و گسستهای «طبیعی» آن را جبران کند. از آنجا که الف) سرمایهها واگردهای گوناگون دارند؛ ب) تحقق ارزش و ارزش اضافی تنها با تبعیت از قانون و فضای رقابت سرمایههای گوناگون ممکن است؛ و ج) شرایط تولید و بازتولید سرمایههای گوناگون بنا به مقتضیات فنی و ارزشیشان متفاوت است، مهلتهای پرداخت، حجم و زمان وامها نمیتواند یکسان باشد و بنابراین وجود و ضرورت نرخهای گوناگون بهره اجتنابناپذیر است. بنابراین وجود نرخهای گوناگون بهره که خود را در وجود و ضرورت سرمایهها و سرمایهدارانِ متعدد و گوناگونِ سرمایهی مالی و اعتباری جلوه میدهد، از ضرورتهای تحقق ارزش (و ارزش اضافی) است؛ و از آنجا که شیوهی تولید سرمایهداری فرآیند پیوستهی تولید و تحقق ارزش است، از شیوهی تولید سرمایهداری قابل انفکاک نیست.
اینک، اگر قرارباشد بنا به فرضِ محالِ ما، سرمایهدار با اجاره (رانت) همچون بهره رفتار کند، ساز و کار تولید سرمایهدارانهاش تنها با رعایت مواردی که در «الف» و «ب» و «ج» گفتیم، امکانِ حفظ و دوام دارد؛ یعنی بهناگزیر برای «حق استفاده از زمین» عرضهکنندگان و مالکان مختلف و متعددی وجود خواهند داشت که علیرغم فقدانِ حقِ صوریِ مالکیت بر زمین، همان روابط مالکیت و توارث را در شکل و نمودی تازه بازتولید خواهند کرد. آنچه پول و زمین و دریا و هوا را «کالایی» میکند، ضرورت تولید و مهمتر از آن، ضرورتِ تحقق ارزش است. لغو کالاییشدن، بدون الغای سرمایهداری ممکن نیست.
دیدگاهی که با کالاشدنِ محصولاتِ کار، چه محصولات مادی مانند اجناس و چه محصولات پراتیکی یا باصطلاح «خدمات»، مخالفت میکند و خواستار لغو این سیاست و روند است، حتی زمانیکه تحققِ خواستهایش بهراستی گامی در راه رفاه قشرهای بهمراتب بزرگتری در جامعه و بهویژه فرودستان باشد، دیدگاهی است کماکان محصور در چارچوب منطقِ سرمایه. دیدگاهی که با کالاییشدنِ امکانات و فضاهای تولید و زندگی اجتماعی مخالفت میکند، دیدگاهی است ضدِ سرمایهدارانه که تحقق خواستههایش در چارچوب سرمایهداری ممکن نیست. برای بازشناخت ایدئولوژیهای سازگار با منطق سرمایه و ساز و کار سرمایهداری در لباس رویکردهای «رادیکال» و «ضدِ سرمایهداری»، نباید این نگاه انتقادی را ترک کرد.
لینک کوتاه شده در سایت «نقد«: https://wp.me/p9vUft-TA
پالایش گفتمان نقد – بخش نخست: تمایز «اقتصاد سیاسی» و نقد اقتصاد سیاسی
پالایش گفتمان نقد – بخش دوم: «انباشت اولیه»
نقدی بر » پالایش گفتمان نقد -یادداشت سوم » نوشته آقای کمال خسروی
یکم – بازی با کلمات : اینکه نویسنده حق دارد شیوه نگارش معینی را در سبک خود گیرد بحثی است حل شده و بایگانی شده . اما اسرار آقای کمال خسروی در تاکید بر استفاده » دقیق و ژرف گرایانه » از واژه های مورد استفاده در علم اقتصاد – خاصه مواردی که به مفاهیم مارکسیستی بر میگردد
بیش از آنکه آموزش زبان باشد ساده لوح انگاشتن و نادان خواندن دیگران است . ایشان در پاراگراف دوم مقاله شان میگویند, » در بسیاری از مورد صدای اعتراض به » بازی با کلمات » از سوی کسانی بلند میشود که آب گل آلود اغتشاش مفهومی به برکه در خوری برای غواصی و شناوری های باصطلاح علمی و در اساس فرصت طلبانه سیاسی آنهاست » . از جنبه اتهامی غیر متفکرانه و بی فرهنگی این ستیز که بگذریم , من هم از جمله کسانی هستم که معتقد است زبان فارسی قادر است بسیاری از مفاهیم فلسفی – سیاسی-اجتماعی و علمی را بدون تکلف و پیچیدگی توضیح دهد . حال اگر اندیشمندی و یا نویسنده ای به دلیل وسواس , سلیقه و یا نادان دانستن دیگران اسرار بر اصطلاح سازی کلمات , پیچیده جلوه دادن مفاهیم و یا اختراع واژه های عجیب و غریب میورزد مقوله دیگری است که دال بر خصوصیت آن شخص دارد و نه بدفهمی . روشن است , آنجا که زبان کلمه ای و یا واژه دقیقی برای بیان لغت معینی ندارد , توضیح مفهوم با استفاده از کلمات کمکی به تفهیم منظور کمک میکند . به گمان من تفاخر نه در نوع استفاده از زبان بل در تفهیم نظر است .
دوم _ نقد – در پاراگراف دوم بیان میشود که : » نقد سیاسی – تا جائی که به ساحت روشنگرانه آن – در کنار توامان ستیزه جویانه اش – مربوط است دانش رشته ای است …» . تا آنجا که من میدانم منظور از نقد – که دانش و روش نگرشی است متعلق به جوامع دمکراتیک – نه قضاوت و اشاره به کاستی ها بلکه تذکر واقعیات است . به کلامی دیگر و بر خلاف آنچه که هنوز هم در فرهنگ سیاسی رایج ایران معمول است – و قضاوت آقای خسروی از » ساحت ستیزه جویانه نقد اقتصاد سیاسی » بر این روال است – نقد , اشاره به بد فهمی موضو عی ,و یا در حوزه فرهنگی , هشدار به فرهنگ ستیزی و یا توضیح غیر واقع جلوه دادن رخداد هاست و هیچ ربطی به ویژگی های فردی ناقل و یا نویسنده ندارد . و بدین صورت نمیتواند ستیزه جویانه باشد , چرا که در بر گیرنده منافع شخصی نیست .
سوم – کالا بودن و کالائی شدن : آقای خسروی در پاراگراف چهارم مقاله میگویند » برخی از خدمات عمومی که باید عادلانه در خدمت همگان قرار گیرد به متاعی برای خرید و فروش تبدل شده است …» سؤال اول از ایشان این است که بر اساس کدامین قانون خدمات عمومی باید عادلانه در خدمت همگان قرار گیرد ؟ مارکس همه جا تاکید میکند که انسانها به خاطر شأن انسانی باید از اساسی ترین شرایط زیستی , خانه, خوراک, بهداشت , سواد …بر خوردار باشند , لکن از آنجا که در جوامع سرمایه داری ارائه همه اینها از کانال دولت سرمایه داری امکان پذیر است و این شدنی نیست مگر از طریق بازار , بنابر این برای کسب آنها باید شرایط مالکیت را تغییر داد . و این حرف درستی است . مارکس هیچ جا سخن از عادلانه بودن و یا نبودن «برخی از خدمات » نکرده و اگر میکرد سخت در اشتباه میبود , چرا که وی تغییر را از جامعه سر مایه داری آغاز میکرد و آن را تا رسیدن به عدالت اجتما عی – کمونیسم – ادامه میداد . اشکال نظر آقای خسروی در اینجا در اینستکه که گویا سرمایه داری کم مهر و یا خود خواه است که نمیگذارد دیگران هم از هر چیز بهره مند شوند و به رغم توضیح های وسیعی که در مورد شخصیت کالا و رابطه آن با سرمایه داری ارائه میدهند رابطه نرخی آن را با شرایط بازار سرمایه داری مغشوش میپندارند . به همین دلیل است که در پاراگراف ۵م , در تعریف کالا میگویند » همه چیز مثل جنگل , درخت و طبیعت و … کالا نیست » . این نگاه نگاهی افلاطونی است که معتقد به مدینه فاضله است . اتفاقا پژوهش و گشایش سرمایه داری , جدا از افت و خیزش های ادواری اش , پاهای استواری در پیشرفت های تا کنونی آن بوده است . رشد سرمایه اخلاقی نیست , تخصصی و پروژه ای است و از همینجا است که اهمیت نظرات مارکس نه فقط در ضرورت تغییر بلکه در تحلیل چرائی های تغییر است که خود پایه اندیشه نقادانه است , امری که لنین و به خصوص استالین در تشخیص و شناخت ویژگی های بورژوازی از آن بی بهره بودند تا جائی که همه آن چه که » رنگ » بورژوازنه داشت , از فرهنگ و هنر گرفته تا اندیشه و رفتار , نجس بودند و دفع شونده . ضد سرمایه داری بودن , ضد کالائی بودن نیست , بلکه ضد کالائی شدن است و این در خصوصیت انسانی نهفته است وگرنه حتی زبان هم میتواند در شرایطی تبدیل به کالا شود , مثلا , زمانی که سخنگوئی به دعوت انجمنی و یا گروهی سخرانی میکند میتواند با توافق قبلی نرخی را برای زمان وقف شده تعیین کند , که لا اقل در غرب امری رایج و پذیرفته شده است . کیومرث صابغی
fr
محترما:
در کامنت شما آمده است: «ضد سرمایه داری بودن، ضد کالا بودن نیست، بلکه ضد کالایی شدن است و این در خصوصیت انسانی نهفته است.» به باور من این گزاره می تواند سوُ تفاهم خلق کند. دست کم نزد مارکس- تا جایی که من می دانم- روابط تحتِ شرایط تاریخی معین تعیین کننده اند. به همین دلیل نقدِ روابط سرمایه دارانه، یعنی نقدِ روابط کالایی و گذار از سرمایه داری، یعنی گذار از روابطی که «ارزش» تحت شرایط تاریخی معین در آنها مبدل به قاعده ی حاکم شده است. شما در ادامه با یک رویکرد انسان شناسانه «ضد کالایی شدن» را یک خصیصه ی انسانی تلقی می کنید و خواننده در ابهام رها می کنید. از دیدگاهِ من «ضد کالایی شدن» نه تنها خصیصه ی انسانی نیست، بلکه کاملا برعکس روابط کالایی «طبعیت» انسان را شکل می دهد و تا اعماقِ روح او نفوذ می کند. به همین دلیل «آگاهی کاذب» و یا ایدئولوژی ریشه در روابط اجتماعی دارد؛ روابطی که انسان های «گوسفندی» به بار می آورد تا هر روز با رویکرد و کنش اقتصادی- اجتماعی شان روابط را تولید و باز تولید کنند.
با آقای خسروی موافقم که در مفابل این اغتشاشات مفهومی : « جای عقبنشینی دربرابر بهانهی «بازی با کلمات» و «ارتدکسی» نیست؛ به وارونه، جای پافشاری بر دقتِ اصطلاحشناختیِ نقد اقتصاد سیاسی ــ مارکسی و مارکسیستی ــ است.» پاسخ ایشان به کامنت آقای صابغی دقیقا پافشاری بر همان دقت است. دقیقا همین دقت و ژرف اندیشی ایشان است که خوش آیند فرصت طلبی های سیاسی مدعیان مارکسی نمی باشد و فریاد آنها را در می آورد . همین دقت ایشان است که شناخت راست از ناراست را در حوزه سیاست فعالان مدعی طرفداری از کارگر ممکن و نقاب شهرت طلبی مارکسی را بر میدارد . تعجب ندارد اگر دقت ایشان خوش آیند بسیاری نباشد و صدای اعتراض را بلند کند.
کامنت آقای صابغی ، نماد کامل و مشخص صدای اعتراض به «بازی با کلمات» و نیز موید هشدار نویسنده مقاله به این اعتراضات میباشد . صدای اعتراضی که عینا چنانکه نویسنده می گوید از اغتشاش مفهومی کامل نشات می گیرد: از اغتشاش در تیوری انتقادی مارکس و دگرگون کردن آن به نقد فرهنگی و ادبی !!!! تا اغتشاش در مفهوم کالایی شدن با گذاشتن آن کنار «کالایی بودن»!!!
من ایشان را نمی شناسم اما باور دارم «اوهامی که در مغز انسان شکل میگیرد نیز بهناگزیر اشکال تصاعد یافتهای از جریان زندگی مادی آنان است.» به نظر میرسد این آش درهمِ اغتشاش مفهومی که با نخود و لوبیای اصطلاحات علمی پخته شده است جدا از هستی اجتماعی ایشان نمی تواند و نباید باشد. به بیان مارکس:
«رابطه من با پیرامونم، آگاهی من است، آگاهی هرگز نمیتواند چیزی جز هستی آگاه باشد، هستی انسانها جریان واقعی زندگی آنهاست. از آنجاکه تمام اشیاء، روابط و پدیدهها در حرکت و تاثیر متقابل و در تولد و زوالند، آگاهی نیز یک رابطه، البته رابطهﺍﯼ اجتماعی است، همچنانکه انسانها تولید مادی و مراوده مادیشان را توسعه میدهند، همراه با آن دنیای واقعی خود و تفکر خود و محصولات این فکر را نیز تغییر میدهند. پس این آگاهی انسانها نیست که هستیشان را تعیین میکند، بلکه برعکس، این هستی اجتماعیﺷﺎﻥ است که آگاهیﺷﺎﻥ را تعیین میکند. این افکار انسانها بیان آگاه ‹واقعی› یا ‹موهوم› مناسبات و فعالیتهای واقعی آنها، مراوده آنها، روشهای اجتماعی و سیاسی آنهاست و تکامل واکنشها و بازتابهای ایدئولوژیک آنها بر اساس جریان واقعی زندگی آنان خواهد بود. بنابراین اوهامی که در مغز انسان شکل میگیرد نیز بهناگزیر اشکال تصاعد یافتهای از جریان زندگی مادی آنان است.»
کامنت آقای صابغی و صدای اعتراض ایشان، اغتشاش مفهومی محرزي است كه نه صرفا موید شکل جریان زندگی مادی ایشان است بلکه برای ما خوانندگان، دلیل لازم و کافی ضرورت و اهمیت مقالات پالایش گفتمان نقد در دقت استفاده از اصطلاحات فنی در حوزهی نقد اقتصاد سیاسی است . این کامنت آینه ای است که نشان میدهد معناشناختیِ مفاهیم و دستگاههای مفهومیِ جاری اصطاحات علمی مارکسیستی اگر به دقت بازشناسی و نقد نشوند می توانند در ذهن دگرگونه بنشینند و به راحتی ابزار نویی باشند برای تداوم سلطهی ایدئولوژیِ حاکم .
ممنون از کامنت آقای صابغی که اوهامش از مفاهیم مارکسی، آینه درک ما از این مقاله و اهمیت آن شد.
خوانندهی گرامی، آقای کیومرث صابغی
با سپاس از توجه شما به یادداشت بالا، از آنجا که بنظر میرسد برخی از انتقادات شما ناشی از سوءتفاهم باشند، امیدوارم توضیحات کوتاه زیر به برطرف کردن بعضی از ابهامات یاری برسانند:
در مورد نکتهی یکم: پافشاری من بر محتوا و مصداق نظری واژه ها و اصطلاحات مورد اشاره در قلمرو نقد اقتصاد سیاسی است. از همین رو تاکید کردهام که اگر اصطلاحات موجود بُرد و پوشش نظری لازم را دارند، کفایت میکنند و اگر واژهها یا اصطلاحات پیشنهادی من وضوح و دقت کافی را ندارند، ضروری است با واژهها و اصطلاحات شایستهتری جایگزین شوند.
در مورد نکتهی دوم: غرض از «ستیزهچویی»، لحن و زبان و گفتار و منش و خُلق و خوی افراد یا منافع اشخاص نیست. روشنگری و ستیزهچویی (در رویکرد به موضوع شناخت در حوزهی علوم اجتماعی/تاریخی) ویژگیهای توامانی است که من برای نظریهی نقاد و قادر به نقد ایدئولوژی، در حوزه ی شناختشناسی، قائلم.
در مورد نکتهی سوم: این جمله که «برخی از خدمات عمومی مانند آموزش یا بهداشت که دراساس باید از وظایف دولت باشند و باید بهنحوی «عادلانه» در اختیار همهی مردم قراربگیرند »، به عنوان نظر مارکس یا اندیشمند معین دیگری طرح نشده است، بلکه، همانطور که در جملهی مقدم بر آن آمده است، روایت درکی است رایج که عموما با استفاده از اصطلاحاتی مانند «کالاییسازی» و «پولیسازی» منظور نظر است. از آنجا که بقیهی استنتاجات شما در مورد اخلاق و عدالت و غیره بر این سوءتفاهم استوار است، نیازی به توضیح بیشتر نیست.
تنها نکتهای که باید بر آن تاکید کنم این است که هدف یادداشت فوق دقیقا این بوده است که ضرورت دارد، آنگاه که در حوزه نقد اقتصاد سیاسی مارکسی و مارکسیستی سخن میگوییم، هر متاع یا خدمت واقعی یا مجازی قابل خرید و فروش، از زمان فینیقیان تا امروز، را «کالا» ننامیم و بین آنچه محصول کار مجرد است و آنچه محصول کار مجرد، یا اساسا کار نیست، تمایز قائل شویم. در عین حال مضمون یادداشت بالا تلاش برای مستدل کردن ضرورت این تمایزگذاری و دلالتها و پیآمدهای نظری و سیاسی چشمپوشی از آن است: این که آموزش یا بهداشت، کالایی قابل خرید و فروش باشند یا از سوی دولتی بورژوایی به عنوان خدمتی عمومی عرضه شوند، هر دو حالت با سازوکار سرمایهدارانهی جامعه تعارض بنیادی ندارند و اینها میتوانند تحت شرایطی خاص از سوی دولتی بورژوایی در اختیار عموم قرار بگیرند. برعکس، امحای حق مالکیت و خرید و فروش و توارث زمین و معادن و مرتع و جنگل با سازوکار شیوه ی تولید سرمایهداری در بُن و اساس متعارض است.
با احترام
کمال خسروی
دهقان عزیز
اتفاقا , علتی که مارکس کارگر را مسئول تغییر ساختار روابط سرمایه داری میدانست دقیقا در این بود که وی میپنداشت این کارگر است که در تولید ارزش نقش بیگانگی از انسان میابد و نهایتا خود , و نه کار تولیدی اش , تبدیل به کالائی میشود که ارزش نرخ بازار را به خود میگیرد . به کلامی دیگر همانگونه که بردگان در بازار برده فروشان بسان شیئی قیمت گذاری میشدند کارگر هم در بازار سرمایداری – بخوانید محل تولید – شیئی تولید کننده است . و به همین خاطر وی معتقد بود این فقط کارگر است , که چون خود آن وجود را تجربه میکند – که صلاحیت دارد تا انسان را از شرایط کالائی شدن رها کند . وی کالا شدن را نه خصیصه ای » ذاتی » , بلکه شرایطی میداند . درست هم فکر میکرد . و به همین خاطر به تغییر میاندیشید .
کیومرث صابغی
نظر به اينكه تاكيد نويسنده مقاله در استفاده دقيق و ژرف گرايانه از مفاهيم به سوء تفاهم شخصي انجاميده است، پارگرافي از نويسنده در جزوه نقد منفي، نقد مثبت ايشان ، مي تواند در رفع سوء تفاهم موثر باشد:
» در نقد، بايد همانگونه كه بي محابا، همانگونه هم دقيق، با وسواس و هوشيار بود. ضرورت كار نقد چنين است كه دشواري نارسايي واژه ها را- كه گاه از نارسايي يا فقدان مفاهيم سرچشمه مي گيرند- با به كار بستن ناسنجيده آنها صد چندان نكنيم. از حكمي سود نجوييم كه آن را اثبات نكرده ايم و گزاره اي را به كارنگيريم كه درستي اش را آشكار نسخاتها ايم يا دست كم آگاه باشيم از اينكه هر حكم يا گزارش كه بي استدلال مي آوريم ، پذيرفته شده به نظر خواهد آمد و داوري خواهد شد.»
Click to access .pdf
Dear Nasrin
I cannot understand why you , and a few other defener of the OPINO, of the article keep calling this matter a ‹» PERSONAL MISCONCEPTION, or misunderstanding . My point on the use of language is quite clear and has nothing to do with how much the writer of the article knows or how accurate he is on proper usage of critical terminologies when he comes to relay a message. What I am saying is that it is possible to articulate any matters that has to do with human science ,in a simple and plausible language ,, without falling in the traps of reductionism .Of course , when it comes in to the field of exact science we are talking about different animal , as the saying goes . Marxism is not exact science by any definirion , nor is political economy . However, if some one chooses to be different , so be it and all power to him . fred sabeghi
p.s. reasoning of Mrs/Miss Farangis Bakhtyary resonatates exactly that of literature of proletariats of the Stalin era where it says if you are not with us, you are with enemies of the class . I am not inclied to identify withat culture fred
ماركسيسم علم دقيقه نيست، در زمره علوم انساني هم نيست كه «زبان ساده فارسي» پاسخگوييش باشد. تمام بحث اين مقاله و دو بخش قبلي آن اتفاقا در حيطه بازشناسي «زباني» ديگر به نام نقد است. آنچه در پایان مقاله «مارکسیسم ها و نقد» همين نويسنده جمعبندي كرده است :
«..مارکسیسم نه علم است نه فلسفه. چیز تازه ای است که می توان بر آن نامی دیگر نهاد: نقد، نامی که چون خود نیز تازه نیست، باید نخست از معنای سنتی اش برهنه شود.
یک تمثیل-ونه تعریف- برای مارکسیسم می تواند زبان باشد. اگر فرض کنیم که علم، فلسفه، اخلاق و هنر نوعی «زبان» هستند، ماركسيسم زبان ديگري است. زبان ها اگر چه مرزي دارند كه آنها را از يكديگر جدا مي كند، اما يكتايي شان از آنها دستگاه يا كليت نمي سازد. زبان هابرخي به يكديگر نزديك ترند و برخي از ديگري دورتر. ماركسبسم چه به لحاظ «قواعد» و چه به لحاظ واژ ها و تعابير مثل همه زبان هاي ديگر است : تغيير مي كند، گسترش مي يابد، كلماتش معاني جديد پيدا مي كنند، كهنه و متروك ميشوند.ماركسيسم زباني است كه ماركسيست ها بدان سخن مي گويند و زنده و پويا بودنش همانند هر زبان ديگري منوط است به پراتيك آنهايي كه از آن استفاده مي كنند.همان طور كه مثلا برخي از زبان هاي گفتاري در جهان به تناسب ظرفيت و قدرت روابط سرمايه داري گسترش و اعتبار يافته اند، گسترش «زبان» ماركسيسم تابعي است از ظرفيت و قدرت جنبش انقلابي ضد سرمايه داري.»
https://pecritique.com/2017/01/17/مارکسیسم%E2%80%8Cها-و-نقد-کمال-خسروی/
مقاله فوق الذکر که در سال ۱۳۷۷ در انتهای کتاب توصیف،تبین و نقد نیز چاپ شده است نگاهي نوين به چیستی مارکسیسم دارد همان چیستی که زبان نویسنده مقالات پالایش گفتمان نقد را متفاوت می نماياند. بسيار متفاوت از نگاه سنتي ما.
البته شستن نگاه سنتي به چيستي ماركسيسم و رها شدن از نيم قرن واژه هاي نقش بسته بر ذهن كار راحتي نيست. آموزش زبان زنده و پوياي ماركسيسم نيز. شايد به همين دليل ما به جاي پرداختن به موضوع اين مقاله، با زبان ها و برداشت هاي سنتيِ نقد از موضوع دور شده ايم و به اتهام و برخورد هاي شخصي پرداخته ايم.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید، واژه ها را باید شست.
با احترام به همه عزيزان
با تشکر از خانم فرنگیس بختیاری مخصوصاً در آخرین کامنتشان که به معنی واقعی کلمه، قدمی مثبت و عالی در جهت تبادل افکار و ویرایش گفتمان نقد برداشته اند.
آقای صابغی متاسفانه ابتدا در چند جمله آقای خسروی را به بیفرهنگی و غیره متهم میکنند، بعد در چند جمله میخواهند نظر مارکس را دربارهی جامعهی سرمایهداری تنها با چند ادعا برای ما توضیح دهند که خودشان در یادداشت انگلیسیِ خود عنوان کردهاند مارکسیسم نه علم است و نه اقتصاد سیاسی. بعد در یک جملهی نصفه نیمه به دلیل «بیبهرهگی لنین و استالین در شناخت از مارکس»، ایندو را نیز به زبالهدان تاریخ میریزند، اما وقتی با اعتراض خانم بختیاری و آقای زهما مواجه میشوند، متاسفانه با روشی ناصادقانه ادعا میکنند که منظورشان فقط سبک و زبان آقای خسروی بوده و برای ایشان آرزوی موفقیت در این «راه دیگر» را دارند؟! پس اینهمه ادعا به چه خاطر بود؟!
اما زبان و سبک نوشتاری خود ایشان، که چندین و چند ادعا را گاه به شکلی غیرمحترمانه و بیاستدلال و بیمحتوا و گاه در بدیهیاتی ردیف کرده است که نه تنها چیزی را هم روشن نمیکند، بلکه ربطی به مقالهی بالا هم ندارد، انگار باعث تعجبشان شده، میپرسند چرا همه فکر میکنند که من در فهم نوشتار بالا دچار سوءتفاهم شدهام؟!
چیزی که اما من هنوز هم متوجه نشده ام، این است که چرا آقای صابغی خود را مخاطب مبحث «کالا شدن و…» میدانند؟
خانم آذر خلیل پور با سلام خدمت شما
راستش من هیچ فکر نمیکردم به درگاه خانقاهی قدم گذاشتم . و این اشتباه عظیم من بود که ناشی از ارزیابی نادرست من از محملی » روشنفکرانه » و » آزاد اندیش » در دل جامعه ی خفقان گرفته نشئت گرفته بود . ولی من خود را میبخشم چون این تجربه آنچنان هم گزنده نبود . پیشنهاد : اگر فرصت کردید و صواب دیدید نظرات ارائه شده من را بار دیگر بدون پیشداوری مرور کنید . با سپاس از شما
آفای صابغی، اینطورکه معلوم است شما متوجه معنی کامنتهای محترمانه در اینجا نشدهاید و لازم است که صریحتر مورد خطاب قراربگیرید، چراکه اختیار عقلایی زبانی نزد شما از کف رفته است.
اولا، «انتقاد» شما توسط نویسنده مقاله به تفصیل پاسخ داده شد، اگر ایشان با نظر شما موافق نیستند، چرا بخود اجازه میدهید که این وبسایت را «خانقاه» بخوانید؟!
در دیگر کامنتها هم به همین منوال سعی شده معانی بعضی مقولات برایتان تفهیم شود، اگر با شما موافقت حاصل نمیشود، در این موارد که دیگر اصلاً به وبسایت مربوط نیست، بلکه به خوانندگان این وبسایت، اما بازهم «خانقاه» نسبت بیربطی است.
ثانیاً، من آنچه قابل جمعبندی از جملات پراکنده شما بود، در کامنت خود گذاشتم، باقی «اظهارات» شما بیمحتوا و بیارزش (مثلاً «تعریف» شما از نقد و یا بیفرهنگی و…) بودند، به این دلیل چیزی دربارهاش نگفتم، اما معنیاش اینهم نبود که کامنت شما را با «پیشداوری» خواندم، چون من اصلاً راستای نظری شما را نمیشناسم.
ثالثاً، واضح است که شیوهی کار دمکراتیک بر مبنای بحث و انتقاد آزاد است، این حق موجه و غیرقابل تعلیق است و هیچگاه نباید از کسی غصب شود، اما کسی هم که قصد انتقادی «علمی» دارد، یعنی انتقاد علمی در مفهوم صریحِ عینی و علمیِ کلمه، اگر قرار باشد شایسته این اسم باشد، تنها زمانی است که این خصایص را دارا باشد: آن فرد میبایست الف) درک کاملی از زمینهی کار مورد انتقاد داشته باشد (دراینجا سبک نویسندگی، فرهنگ، زبان و ادبیات). ب) باید زمینهی کاری را، اگر نه بهتر از شخص مورد انتقاد، اما حداقل به خوبیِ او بشناسد (در اینجا مبحث نقد اقتصاد سیاسی مارکسی و مارکسیستی، اقتصاد و اقتصاددانان بورژوایی، جامعهی سرمایهداری، «نقد») [در تمامی این زمینهها کمال خسروی هم درسگفتارهای فراوانی دارد و هم کتابها و مقالات بیشماری از 35 سال پیش تا بحال نوشته است]. و ج) این انتقاد میبایست در جهتِ بهترشدن کار آن نظریهپرداز باشد. اگر این علاقمندی بخاطر نیازهای عینی و واقعی برانگیخته نشده و تنها یک خردهگیری غیرعقلایی، حال به هر دلیلی است، آنوقت هیچگونه ارزشی ندارد و آن فرد دیگر منتقد به حساب نمیآید. اسمش را هرچه میخواهید بگذارید…
به نظر من «انتقاد» شما حتی «انتقادی» ژورنالیستی هم نیست، تا چه برسد به علمی. موفق باشید.
بازتاب: کالاییسازی در آینهی گفتمان نقد: پالایش یا آلایش؟ / محمد مالجو – نقد اقتصاد سیاسی
بازتاب: مالکیت جمعی، ادارهی شورایی - کمال خسروی -