مارکس ناشناخته
نوشتهی: مارتین نیکلاوس
ترجمهی: حسن مرتضوی
نخستین و مهمترین چیزی که لازم است دربارهی جایگاه گروندریسه در بالندگی فکری مارکس روشن شود این است که این اثر نقد از همهی این ایدههای گذشته را نشان میدهد. «نقد» به معنای «طرد» نیست، بلکه در این مورد به معنای نفوذ به تراز عمیقتر است. پیشرفت بزرگی که گروندریسه در اندیشهورزی مارکس مظهر آن است، نتیجهی طرد این تز به دلیل تنکمایگیاش است که سازوکار بازار عامل برانگیزاننده، علّی یا بنیادین است؛ و از سوی دیگر نتیجهی بازشناخت بازار به عنوان ابزاری صرف برای هماهنگکردن جنبههای فردی گوناگون فرایندی بنیادیتر از مبادله است. در حالی که نظریهی اقتصادی پیشین مارکس پیرامون حرکت رقابت سامان یافته بود، او در گروندریسه به نحو نظاممندی و برای نخستین بار در آثارش به واکاوی اقتصاد تولید میپردازد.
پیش از بررسی دقیقتر متن، شاید آوردن چند مثال برای داشتن نظرگاهی دربارهی آن به قاعده باشد:
1. آشکارترین و سادهترین تفاوت قابل ردگیری بین نظریهی اقتصادی مارکس پیش و پس از 1850 تغییر در اصطلاحات است. قبلاً مارکس به نحو منسجمی به کالایی که کارگر برای فروش عرضه میکرد با عنوان «کار» اشاره و تصریح میکرد که این کالا دقیقاً مانند هر کالای دیگر است. اگر جامعهی بورژوایی را منحصراً نظامی از بازارها ببینیم، این تعریف کاملاً درست است. اما مارکس در گروندریسه و پس از آن به این دیدگاه میرسد که کار کالایی مانند هر کالا نیست و در واقع یگانه است و کالایی را که کارگر میفروشد، باید «نیروی کار» نامید. مارکس و انگلس در بازویراستهای بعدی آثار اقتصادی قدیم خود، چنانکه باید این اصطلاح را تغییر دادند تا با دیدگاه جدید منطبق شود و در پیشگفتارهای گوناگون دلایل خود را برای این تغییر و اهمیت این تغییر بیان کردند.[16]