شرح و نقدهایی بر نظریهی اینترسکشنالیتی
با نگاهی به ظرفیتهای این نظریه در ایران
نوشتهی: سمیه رستمپور
نظریهی اینترسکشنالیتی که در زبان فارسی با عنوانهای مختلفی چون تقاطع، گرهگاه، تلاقی، میانبرشی، تقاطعیافتگی، بیناهویتی و همبُرشگاهی ترجمه شده، به ابزاری تحلیلی تبدیل شده که محققین فمینیست و مخالف نژادپرستی برای نظریهپردازی هویت و ستم و همچنین مرئیساختن تجربههای چندگانه فرودستی بهکار میگیرند. این نظریه همزمان ریشه در فمینیسم سیاه و نظریهی انتقادی نژادی دارد. لزلی مک کال، اینترسکشنالیتی را «مهمترین سهم نظری میداند که مطالعات زنان در رابطه با زمینههای مرتبط تاکنون انجام داده است». درواقع، بسیاری از فمینیستها از این مفهوم استفاده کرده و توسعه دادهاند، گرچه همه آنها در تحلیلهایشان بر آن تمرکز نکردهاند. اینترسکشنالیتی در رشتههای مرتبط با مطالعات جنسیت توسعه یافته اما در سطح آکادمیک در رشتههای دیگر و در حوزههایی چون مطالعات آموزشی، مردمنگاری، مطالعات فرهنگی، انسانشناسی، مطالعات کشورهای غیرغربی، نژادپرستی و مطالعات بینالملل نیز هم در سطح روششناختی و هم در سطح نظری تاثیر داشته است. در این میان، پساساختارگرا و پسامدرنها بهشکلی ویژه به آن علاقه نشان دادند و در توسعه آن نقش ایفا کردند. بدین ترتیب اینترسکشنالیتی اکنون یک الگوی برجسته فمینیستی با دامنه گسترده بینرشتهای است که به شکل مکرر با تناقضات، غیابها و کاستیهایش درگیر است. محبوبیت این نظریه هم در سطح نظری و هم در سطح سیاسی در میان دانشگاهیان و فعالین غیر سفیدپوست و کنشگرانی با هویتهای حاشیهای چشمگیر است.