All posts tagged: دلشاد عبادی

کمیابی و قلمرو آزادی

کمیابی و قلمرو آزادی


نوشته‌ی: مایکل لبوویتز
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


لنین منبع مستقیم این برداشت از دو مرحله و اصول مشخصاً «سوسیالیستی» بود. لنین با ارجاع به تمایز مارکس در نقد برنامه‌ی گوتا بین جامعه‌ی جدید در ابتدای پیدایش آن از دل سرمایه‌داری و همان جامعه هنگامی که موفق به تولید بنیان‌های خود شده است، این دو مرحله را به ترتیب مرحله‌ها‌ی سوسیالیسم و کمونیسم نامید. او در دولت و انقلاب این پرسش را مطرح می‌کند که سرشتِ دولت پس از سرمایه‌داری چگونه خواهد بود؟ پاسخ او از این قرار است که در مرحله‌ی عالی کمونیسم، دولت لازم نخواهد بود. بااین‌حال، در مرحله‌ی سوسیالیسمْ مشخصاً به دولت نیازمندیم. چرا؟ زیرا تا زمانی که این امکان فراهم شود که مطابق با نیازهای افراد محصولات را میان آن‌ها توزیع کنیم و تا زمانی که بتوان به مردم اجازه داد که بنا به میل خود فعالیت‌هایشان را انتخاب کنند، کماکان وجود دولت لازم است.

کمون پاریس: بدیل ممکن

کمون پاریس: بدیل ممکن

[در بزرگداشت صدوپنجاهمین سالگرد کمون پاریس]

نوشته‌ی: مارچلو موستو
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


کمون باور داشت که اصلاحات اجتماعی حتی حیاتی‌تر از تغییر سیاسی‌اند. اصلاحات اجتماعی، علت وجود تغییرات سیاسی بودند، نوعی سنجه برای تعیین میزان وفاداری آن‌ها به اصول بنیادین و هم‌چنین، عنصری حیاتی که این انقلاب را از انقلاب‌های پیشین در سال‌های 1789 و 1848 منفک می‌کرد. کمون بیش از یکبار به تصویب اقداماتی پرداخت که دلالت‌های ضمنیِ آشکارا طبقاتی داشتند. سررسید بازپرداخت وام‌ها سه سال عقب افتاد، بی‌آن‌که به بهره‌ی آن‌ها افزوده شود. حکم تخلیه در صورت نپرداختن اجاره به تعلیق درآمد و طی فرمانی این امکان فراهم آمد که افراد بی‌سرپناه برای اقامت در مسکن‌های خالی درخواست دهند. برنامه‌هایی برای کاهش کار روزانه وجود داشت (در ابتدا 10 ساعت در روز که قرار بود در آینده به هشت ساعت برسد)، روال رایج جریمه‌های من‌درآوردیِ کارگران که صرفاً به‌منظور کاهش دستمزدهای آن‌ها انجام می‌گرفت غیرقانونی اعلام شد و تخطی از آن شامل جریمه می‌شد و هم‌چنین، سطح آبرومندی برای حداقل دستمزد تعیین شد. تا جایی که امکان داشت برای افزایش ذخیره‌های غذایی و کاهش قیمت‌ها تلاش کردند. نوبت کار شبانه در نانوایی‌ها ممنوع و برخی قصابی‌های دولتی افتتاح شد. انواع گوناگون کمک‌های اجتماعی برای بخش‌های ضعیف‌تر جمعیت گسترش یافت ــ برای مثال، ایجاد بانک‌های غذا برای زنان و کودکان بی‌سرپرست ــ و بحث‌هایی در رابطه با چگونگی پایان‌دادن به تبعیض میان کودکان مشروع و نامشروع انجام گرفت

فعالیت سازمان‌های مردمی در دوران کمون پاریس 1871

سازمان‌های مردمی در کمون پاریس


نوشته‌ی: یوجین شولکیند
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


یکی از موارد مشخصاً قابل‌توجه، حمایت اتحادیه‌های کارگری از فعالیت کمیسیون کار، صنعت و تجارت بود. این مسئله به‌طور مشخص در رابطه با فرمان کمون و فراخوان برای مصادره‌ی کارگاه‌های رهاشده مصداق داشت. مسئله‌ی مهمی است که این فرمان مقدمات مشارکتِ اتحادیه‌های کارگری در اجرای فرمان را فراهم می‌کرد. از اتحادیه‌ها خواسته شده بود که کمیته‌هایی تشکیل دهند و فهرستی از کارگاه‌ها تهیه و برای تبدیل فوری آن‌ها به تعاونی‌هایی که توسط خود کارگران اداره می‌شوند، برنامه‌ریزی کنند. اتحادیه‌ها بی‌درنگ به این درخواست پاسخ دادند. نمایندگانی از سوی اتحادیه‌ها فرستاده شد و تصمیماتی نیز اتخاذ شد که در برخی موارد، این فرمان را آغاز «رهایی کارگران» تفسیر می‌کرد. از آن‌جا که کمون چند هفته‌ای بیشتر با شکستش فاصله نداشت، حدس این‌که رابطه‌ی میان اتحادیه‌ها و کمون تا کجا می‌توانست ادامه و بسط‌وگسترش یابد دشوار است.

نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی

نقد مارکس و انگلس بر دموکراسی

سرشتِ ماتریالیستی درک آن‌ها از خودمختاری

نوشته‌ی: واسیلیس گرولیوس
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


از نظر مارکس دموکراسیْ نمود محسوب می‌شود، شکلی اجتماعی که محتوایی خاص را پیش‌انگاشت می‌گیرد. برای آن‌که بتوانیم خصلت حقیقیِ شکل را (در نمونه‌ی دموکراسی) دریابیم، می‌بایست به بررسی محتوای آن، ذات آن بپردازیم. «بنابراین، نظریه‌ی ماتریالیستی به ورای وضعیت فعلی امور و در جهت یک بالقوه‌گی متفاوت گذر می‌کند، از نمود بی‌واسطه آغاز می‌کند و به ذاتی که در آن نمود ظاهر می‌شود می‌رسد. … نحوه‌ی وجود اصیلِ انسان‌ها و چیزها، در شکلی معیوب و تحریف‌شده ظاهر می‌شود». «ذات عبارت است از تمامیتِ فرایند اجتماعی آن‌چنان که در یک دوره‌ی تاریخی مشخص سازمان‌دهی شده است». در نظریه‌ی انتقادی، فرایند اجتماعی در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری تحت سیطره‌ی سرمایه قرار دارد و خود این سرمایه، رابطه‌ای اجتماعی درک می‌شود که مردم در جهت ارضای نیازهای اولیه‌ی خود، در چارچوب همین رابطه‌ی اجتماعیِ [تحت سیطره‌ی سرمایه] با طبیعت و یکدیگر مواجه می‌شوند. از همین‌رو، کارگر به‌جای ارضای نیازهای خود، به ارضای نیازهای سرمایه، خودبازتولیدگریِ ارزش و انباشت ثروت می‌پردازد. به همین علت است که پدیده‌های اجتماعیْ در شکل‌هایی واژگونه پدیدار می‌شوند. به‌جای آن‌که افراد بر ثروت سلطه داشته باشند و از آن در جهت ارضای نیازهای اولیه‌ی انسانی استفاده کنند، ثروت (سرمایه) بر آن‌ها سلطه دارد و آن‌ها را به تشخص‌یابیِ مقولاتِ اقتصادی بدل می‌کند.

به‌سوی نظریه‌ی دولت سوسیالیستی

پس از اکتبر

به‌سوی نظریه‌ی دولت سوسیالیستی

نوشته‌ی: رولاند بوئِر
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


لنین بیش از هرچیز علاقه‌مند به دو تقابل دیالکتیکی‌ است که خط وبری آن را نادیده گرفته است، یعنی، تقابل وابستگی‌ـ‌عاملیت و سوبژکتیوـ‌‌ابژکتیو. از این منظر او بیشتر به انگلس نزدیک است (نکات 1 تا 3 و 6 مستقیماً از انگلس گرفته شده‌اند). اما هم‌چنین سردرگمیِ انگلس در رابطه با دولت به‌مثابه‌ی یک ارگان یا به‌مثابه‌ی [سازمانی] که ضرورتاً از سوی طبقه‌ی مورد بحث شکل گرفته است، در لنین نیز تکرار می‌شود ــ تنشِ سوبژکتیو‌ـ‌ابژکتیو. دولت از یک‌سو ارگان یا ابزاری است که از سوی طبقه‌ای به کار گرفته می‌شود.[13] [از این منظر] سازوکارهای متنوعش برای اِعمال نظم، از جمله نظام قضایی، ارتش ثابت، پلیس، زندان‌ها و غیره خنثی جلوه می‌کنند. اما از سوی دیگر، دولت و سازوکارهای متنوعِ آن، همگی تا حد زیادی جزیی از مبارزاتِ [طبقاتی] محسوب می‌شوند، چراکه سازوکارهایی حیاتی برای حکومتِ طبقاتیِ بورژوازی هستند. این طبقه نظم مختص به خود را بر جامعه تحمیل می‌کند، ارزش‌های خودش را ارزش‌هایی جهان‌روا اعلام می‌کند، نظام اقتصادی مشخصی را برپا می‌دارد و محدودیت‌هایی در رابطه با مواضعِ قابل‌قبول در بحث سیاسی تعیین می‌کند. مهم‌تر از همه، طبقه[‌ی حاکم] این کار را با محدود ساختنِ فرصت‌های دشمنانش انجام می‌دهد، با محروم ساختن آن‌ها از ابزارها و روش‌های مبارزه برای سرنگونیِ خودِ نظام، از جمله با محروم ساختن آن‌ها از امکانِ مسلح ‌ساختنِ خود. بنابراین، دام موجود در این مسیر، تسلیم شدن به وسوسه‌ی کار کردن درونِ چارچوبِ دولت بورژوایی با پیکره‌ی لیبرال دموکراتیک آن است

سوسیالیسم سده‌ی بیست‌ویکم و ضرورت جهانی‌شدنِ سوسیالیستی

سوسیالیسم سده‌ی بیست‌ویکم

ضرورت جهانی‌شدنِ سوسیالیستی

نوشته‌ی: مایکل ای. لبوویتز
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


ما می‌بایست فهمی از جهانی‌شدنِ سوسیالیستی را بسط‌وگسترش دهیم ــ فهمی که در آن تولیدکنندگان حق تمامی افراد جهان را برای سهیم بودن در میراث اجتماعی مشترکمان، حق توانایی برای شکوفایی ظرفیت‌ها از رهگذر دموکراسیِ انقلابی و نقش‌آفرینی در محل کار و جامعه و حق زندگی در جامعه‌ای که در آن به‌جای منفعت شخصی، هم‌یاری و همبستگی رواج دارد به رسمیت‌ بشناسند. خلاصه این‌که باید به تصدیق این هدف بپردازیم: «انجمنی» بین‌المللی «که در آن شکوفایی آزادانه‌ی هر فرد شرطِ شکوفاییِ آزادانه‌ی همگان است». این هدف باید راهنمای مبارزاتمان باشد، چراکه اگر ندانیم قصد رفتن به کجا را داریم، هیچ راهی نمی‌تواند ما را به آن برساند.
مختصر و مفید این‌که «نیاز خود کارگر برای شکوفایی» در سطحی جهانی باید در مرکز بدیل جهانی‌شدن سرمایه‌داری قرار گیرد. این مسئله چالشی برای نظریه‌پردازان سوسیالیست خواهد بود ــ یعنی، تصور یک کارگر جمعیِ جهانی، تولیدکننده‌ای متشکل از اعضاء و اندام‌های گوناگون از سراسر دنیا که درون‌دادهای لازم برای آن کارگر جمعی را «با آگاهی کامل و به‌مثابه‌ی یک نیروی کار اجتماعی واحد» (مارکس،1977: 171) تولید می‌کند. در این «آزمایش ذهنی»، تولیدکننده دیگر صرفاً یک کارگر جمعی جهانی در خود محسوب نمی‌شود. سرشت‌نمای رابطه‌ی اجتماعی میان تولیدکنندگان در این ساختار، تصدیقِ وحدت این تولیدکنندگان از سوی خودشان خواهد بود، وحدتی به‌مثابه‌ی اعضای خانواده‌ی انسانی و از همین‌‌رو، فعالیت آن‌ها به‌منظور تضمین رفاه دیگران درون این خانواده.

تبعیّت صوری و واقعی در مجلد نخست سرمایه

تبعیّت صوری و واقعی

در مجلد نخست سرمایه

نوشته‌ی: پاتریک مورای
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


مارکس با تصورش از تبعیّت واقعیِ تولید از سرمایه، با بنیاد تازه‌ای به تفکر درباره‌ی «صنعت» مدرن می‌پردازد. شیوه‌ی رایج و معمولِ پرداختن به سرمایه‌داری مدرنْ تصویرکردن آن بر مبنای «تجارت و صنعت» است. بنا به اصول عام، صنعت فرایندی دانسته می‌شود که ثروت از رهگذر آن بدون هیچ هدف یا شکل اجتماعی ویژه‌ای تولید می‌شود. تجارت هم صرفاً فنی کارآمد برای توزیع «ثروتی» تلقی می‌شود که صنعت خلق کرده است. بنابراین، تجارت و صنعت واجد پیوندی درونی نیستند، جز در سطح این نکته‌ی پیش‌پاافتاده که بدون ثروتی که صنعت خلق می‌کند، چیزی هم وجود نخواهد داشت که تجارت توزیع کند. این ادعای مارکس که هم‌یاری ساده، تولید کارگاهی و صنعت بزرگ همگی انواعِ «مشخصاً سرمایه‌دارانه»ی تولید هستند، در این تصویر جایی ندارد. در تصویر «تجارت و صنعت»، خبری از انواع «مشخصاً سرمایه‌دارانه‌»ی تولید نیست: صنعت صنعت است. این واقعیت که مارکس از اصطلاحات رایجِ هم‌یاری ساده، تقسیم کار و تولید کارگاهی و ماشین‌آلات و صنعت بزرگ استفاده کرده است، ممکن است خوانندگانش را آرام کند. اما زمانی‌که اهمیت تبعیّت صوری و تبعیّت واقعی را درک کنیم و بفهمیم که منظور مارکس از «شیوه‌ی تولید مشخصاً سرمایه‌دارانه» چیست، آن‌گاه گسست ریشه‌ای مارکس از تصویر [رایج] «تجارت و صنعت» را به‌خوبی درک می‌کنیم. بااین‌همه، کماکان دو خطای مفهومی عمیق وجود دارد که درک ما را از تبعیّت واقعی مخدوش می‌سازد.

نظر مارکس درباره‌ی کمونیسم و توسعه‌ی پایدار انسانی

نظر مارکس درباره‌ی کمونیسم

به مناسبت دویست و دومین سالگرد زادروز مارکس

نوشته‌ی: پل بِرکِت
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


سؤتفاهمی رایج مبنی بر این‌ وجود دارد که مارکس و انگلس، با کنارگذاشتنِ تمامی «نظرورزی‌ها درباره‌ی … آرمان‌شهرهای سوسیالیستی»، چندان به تفکر درباره‌ی نظامی که باید جایگزین سرمایه‌داری می‌شد نپرداختند و کلیت مباحث‌شان در این زمینه در «نقد برنامه‌ی گوتا، یعنی در متنی چند ده صفحه‌ای و نه هیچ‌کجای دیگر» آمده است (آوئرباخ و اسکات،1993: 195). در حقیقت، [موضوعِ] اقتصاد و مناسبات سیاسیِ پساسرمایه‌داری مضامینی پرتکرار در تمامی آثار عمده و بسیاری از آثار کم‌‌اهمیت‌ترِ بنیان‌گذارانِ مارکسیسم محسوب می‌شوند و به‌رغم پراکنده‌بودن این مباحث، به‌سادگی می‌توان از همین مباحث پراکنده رویکردی منسجم را گردآوری کرد که بر مجموعه‌ی روشنی از اصول سامان‌بخش متکی باشد. بنیادین‌ترین خصیصه‌ی کمونیسم در طرح مارکس غلبه‌ی کمونیسم بر جداییِ اجتماعیِ تولیدکنندگان از شرایط ضروری تولید در سرمایه‌داری است. این وحدت اجتماعیِ تازه شامل [فرایند] کامل کالایی‌زدایی از نیروی کار و علاوه‌برآن، مجموعه‌ی تازه‌ای از حقوق مالکیت اشتراکی می‌شود. تولید کمونیستی یا «همبسته» [associated] تولیدی مبتنی بر برنامه‌ریزی است و از سوی خودِ تولیدکنندگان و اجتماعات انجام می‌گیرد، بی‌آنکه طبقه ــ که مبتنی بر میانجی مزد است ــ کار، بازار و دولت [در این فرایند] دخالتی داشته باشند. مارکس اغلب با اتکا بر وسایل و هدف اصلیِ تولید همبسته: [یعنی] توسعه‌ی انسانی آزاد، این خصایص بنیادین را به‌میان کشیده و شرح می‌دهد.

کرونا و غیاب دولت

کرونا و غیاب دولت


نوشته‌ی: دلشاد عبادی

این مردم نیستند که باید بین دو راهی در خانه ماندن/ ناتوانی در تأمین معاش و بیرون رفتن/خطر ابتلا به بیماری یکی را بگزینند، بلکه حکومت است که باید برای اجرای حداقل کارکردهایش، تصمیم به حذف منافع برخی گروه‌های درونی و تأمین هزینه‌ی مدیریت بحران، در بین دوراهی‌ای که با آن مواجه است دست به انتخاب بزند. این مسئله، بدون هیچ اما و اگری باید به مطالبه‌ی عمومی بدل شود. در این‌جا مسئله طرف گفتگو قرار دادن دولت یا دست به دامن آن شدن نیست؛ در شرایطی که پس از سابقه‌ای طولانی از سرکوب هرگونه تشکل‌یابی‌ای وجود ندارد، طرح چنین مطالبه‌ای و تلاش برای بدل شدنش به مطالبه‌ی عمومی دقیقاً همان‌کاری است که در صورت وجود چنین تشکل‌هایی، با ابزارهایی مؤثرتر از سوی مردم پی‌گیری می‌‌شد.

مارکس، پرولتاریا و «اراده به سوسیالیسم»

مارکس، پرولتاریا و «اراده به سوسیالیسم»


نوشته‌ی: مارک مالهالند
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی و بهرام صفایی


پژوهشگران معمولاً چنین استدلال می‌کنند که کارل مارکس (1818ـ1883) کار فلسفی‌اش را با تلاش برای بازگشتِ انسان به «وجود نوعی» خود آغاز کرد. او در نتیجه‌ی این موضع فلسفی پیشینی بود که سوسیالیسم را به‌عنوان ابزار برگزید. مارکس در نتیجه‌ی سوسیالیسم‌اش پرولتاریا را در نقش عامل رهایی برگزید؛ در واقع پذیرش چنین نقشی برای پرولتاریا، نه به‌علت کیفیت‌های تجربی طبقه‌ی کارگر، بلکه به‌علت مطابقت فرضی‌اش با برخی انتزاعات فلسفی است که در ذهنْ صورت آرمانی یافته است. این توافق در سطح گسترده‌ای رواج دارد که دیدگاه مارکس را مبنی بر این که پرولتاریا «ذاتاً» سوسیالیست است، به دلیل خاستگاه‌های مفروض رازباورانه‌اش، در حکم ناهمگونی نظری رد کنند. فارغ از این ردیه‌های سردستی، این موضوع که چرا مارکس گمان می‌کرد طبقه‌ی کارگر به سوسیالیسم گرایش پیدا می‌کند به‌طرز عجیبی توجه چندانی را به خود جلب نکرده است. اکنون گرایش دانشگاهیانی که هم‌چنان مارکسیسم را واجد شایستگی می‌دانند، این است که مارکس را اساساً به‌علت آرمان‌های «انسان‌باورانه‌«اش ارج بگذارند، پیرامون سوسیالیسم‌اش شکاک باشند، و به‌کلی حمایتش از خودرهاسازی پرولتاریا را رد کنند. [به این ترتیب] عاملیت‌های ترجیحی برای دگرگونی اجتماعی مترقی طیفی گسترده را شامل می‌شود که از «جنبش‌های اجتماعی جدید» تا بمب‌افکن‌های آمریکایی را در بر می‌گیرد.