مارکس، پرولتاریا و «اراده به سوسیالیسم»
نوشتهی: مارک مالهالند
ترجمهی: دلشاد عبادی و بهرام صفایی
پژوهشگران معمولاً چنین استدلال میکنند که کارل مارکس (1818ـ1883) کار فلسفیاش را با تلاش برای بازگشتِ انسان به «وجود نوعی» خود آغاز کرد. او در نتیجهی این موضع فلسفی پیشینی بود که سوسیالیسم را بهعنوان ابزار برگزید. مارکس در نتیجهی سوسیالیسماش پرولتاریا را در نقش عامل رهایی برگزید؛ در واقع پذیرش چنین نقشی برای پرولتاریا، نه بهعلت کیفیتهای تجربی طبقهی کارگر، بلکه بهعلت مطابقت فرضیاش با برخی انتزاعات فلسفی است که در ذهنْ صورت آرمانی یافته است. این توافق در سطح گستردهای رواج دارد که دیدگاه مارکس را مبنی بر این که پرولتاریا «ذاتاً» سوسیالیست است، به دلیل خاستگاههای مفروض رازباورانهاش، در حکم ناهمگونی نظری رد کنند. فارغ از این ردیههای سردستی، این موضوع که چرا مارکس گمان میکرد طبقهی کارگر به سوسیالیسم گرایش پیدا میکند بهطرز عجیبی توجه چندانی را به خود جلب نکرده است. اکنون گرایش دانشگاهیانی که همچنان مارکسیسم را واجد شایستگی میدانند، این است که مارکس را اساساً بهعلت آرمانهای «انسانباورانه«اش ارج بگذارند، پیرامون سوسیالیسماش شکاک باشند، و بهکلی حمایتش از خودرهاسازی پرولتاریا را رد کنند. [به این ترتیب] عاملیتهای ترجیحی برای دگرگونی اجتماعی مترقی طیفی گسترده را شامل میشود که از «جنبشهای اجتماعی جدید» تا بمبافکنهای آمریکایی را در بر میگیرد.