نوشتهی: مارتین امپسون
ترجمهی: بیژن سپیدرودی
مقدمهی مترجم. ژان پل سارتر در مقدمهی تاثیرگذار خود بر کتاب دوزخیان زمین و در خلال ستایش از فرانس فانون بهنحو حیرتانگیزی از قهر ستایش میکند. او میگوید قهر موجب «بازآفرینی» انسان در مبارزه، «آگاهی» او از هستی خود و بازیابی «معصومیت گمشده»ی خویش میشود. خودِ قهر، نه هدف مبارزه و آماجهای رهاییبخش آن، انسانیت او را جلوهگر میسازد؛ و با کاربست آن، انسانی از سرشت بهتری متولد میشود. او نه از منظر کارآیی قهر در پیکار سیاسی، بلکه نفسِ قهر را، مورد ستایش قرار میدهد. در مقابل او، مدافعان روش خشونتپرهیز قرار دارند که یکسر کاربست قهر را نفی میکنند. آنها به تاسی از گاندی براین باورند که برای دستیابی به اهداف نیک میتوان از وسیلهی مشروع بهره گرفت. و وسایل نامشروع به اهداف نیک یاری نمیرسانند، فراتر از آن از حیث اخلاقی بهکارگیری قهر امری غیرمجاز است. وانگهی استفاده از قهر مرز تودهی مردم را با حاکمان پلشت مخدوش میکند. از منظر آنها کاربست قهر از پویشی برخوردار است که چرخه آن را نمیتوان از حرکت بازداشت، و این چرخه بهنوبهی خود به بازتولید قهر یاری میرساند. رویکرد نویسنده نوشتار حاضر نه آرمانیکردن قهر و نه توصیه خشونتپرهیزی برای هر شرایط سیاسی فارغ از توازن قوا و شیوه برخورد دولتها است. مولف با روش خشونتپرهیزی همدلی دارد، اما همهنگام با این گزاره کلاوزویتس همصدا است که «اگر دشمن از طریق برخورد غیرانسانی با شورشیان یا اسیر و اعدامکردن آنها باعث شکست روحیه آنها شود، باید باور کنیم که جواب بیرحمی و خشونت، همان بیرحمی و خشونت است». آنچه میخوانید بیلان هر دو روش مبارزه را از رهگذر تفسیر دو اثر مهم در باب نقش خشونتپرهیزی و مقایسهی آن با روش قهر در بازهی زمانی طولانی در بوته آزمون قرار میدهد، و با موشکافیِ این دو روش نه از منظر یک آموزهی ایدئولوژیک، بلکه از حیث سیاسی، کارآیی، تاثیر و نتایج هریک از آنها را در صحنه مبارزات مردمی نشان میدهد.
**
در هنگام نگارش این مقاله، شورشی جهانی طبقات حاکم را از هنگکنگ گرفته تا کلمبیا، از راه شیلی، هائیتی، کاتالونیا، مصر، لبنان و عراق بهلرزه در آورده است. این جنبشهای اعتراضی در بریتانیا قابل سنجش با سایر جنبشها نیست. اما اعتصابات مربوط بهشرایط اقلیمی و «خیزش علیه انقراض» (XR) براستی الهامبخش بودهاند، و دهها هزار نفر در آن شرکت کردند. رویدادهای مربوط به (XR) در دورههای طولانی رخ داده است، و در زمان شورش سبب آشفتگی برجسته در انگلیس، بهویژه در لندن، شده است.
در بسیاری از این جنبشها، کشمکشهای کهنه در شرایط جدید مطرح میشوند. در جنبشهای اجتماعی اینها گرهگاههایی هستند که سالهاست مورد بحث و جدل قرار گرفته است – نقش پلیس، مسالهی رهبری سیاسی و سازمانی، نقش طبقهیکارگر و غیره. موضوع خشونتپرهیزی یکی از موضوعات ویژهای است که این بحثوجدلها را تحت تاثیر قرار داده است.
بحث پیرامون خشونتپرهیزی در درون جنبش علیه انقراض بسیار پرجنبوجوش بوده است، اما بههیچ وجه بهآن محدود نمیشود. همچنین این پرسش در جنبش علیه لایحهی اصلاحی مجرمان فراری در هنگکنگ نیز مطرح بوده است. مینگ مینگ چیو، استاد دانشگاه آموزش و پرورش هنگکنگ، در ماه اوت سال ۲۰۱۹، نوشت:
«خشونت، مانند زخمیکردن، یا کشتن مردم، نیرومندتر است، اما خشونتپرهیزی، مانند تحریک بهاعتصاب یا راهبندان در خیابانها و جادهها موفقتر است.» وی در پایان مینویسد: «معترضان هنگکنگی حق گزینش دارند. آیا تسلیم خشم خود میشوید، دست بهخشونت میزنید، که به احتمال زیاد شکست میخورید؟ یا به خشونتپرهیزی پایبند میشوید، دولت را زیر فشار قرار میدهید، و بهاحتمال زیاد موفق میشوید؟» (۱)
چیو استدلالی را در دفاع از خشونت پرهیزی بیان میکند، که به امری عادی تبدیل شده است:
«حتی اگر دولتی تنها چند نفر را با کتکودشنام، زندان یا اعدامهای دولتی برای جلوگیری از مقاومت خشونتپرهیزانه مجازات کند، پیآمد آن بیشتر وارونه است، و مخالفتهای بیشتری را برمیانگیزد. پشتیبانان دولت که از این خشونت او خشمگین اند، به تماشاگران آن تبدیل میشوند، سپس تماشاچیان، حامی میشوند، و این پشتیبانان بهتدریج معترض خواهند شد.»
راجر هالام، یکی از بنیانگذاران شورش علیه انقراض (XR)، در بریتانیا، و یکی از نظریهپردازان کلیدی در این جنبش، بینش همسانی با چیو دارد. وی بهدلیل گفتوگویی که دربارهی نسبیبودن هولوکاست انجام داد، از جنبش (XR)، معلق شد، اما بیانیهی او همچنان راهبرد(استراتژی) اصلی در این جنبش است. او با طرح استدلالی برای اقدام مستقیم شورشی، گفتوگوی خود را آغاز می کند:
«برای ما باید آشکار باشد، که کارزارهای سیاسی سنتی، مانند فرستادن ایمیل، دادن پول بهسازمانهای غیردولتی، و شرکت در راهپیماییهای گوناگون دیگر کارساز نیست. بسیاری از افراد برجسته سالها از زندگی خود را وقف این کارها کردهاند، اما زمان بازنگری فرارسیده است. کارزارهای رایج قادر به ایجاد تغییرات لازم نبودهاند. میزان انتشار گازهای گلخانهای از سال ۱۹۹۰، تاکنون ۶۰ درصد افزایش یافته است، در سال ۲۰۱۹، تنها ۲.۷ درصد بالا رفته است، و همچنان در حال گسترش است.
«با نگاهی به ۳۰ سال گذشته، و شکستهای وحشتناک، دلیل آن روشن است، پولدارها و قدرتمندان از این دورهی خودکشی کنونی ما ثروت زیادی بهدست میآورند. با روش اقناع و ارائه اطلاعات، نمیتوانید بر چنین قدرت پایداری چیره شوید. تنها با ایجاد هرجومرج میتوانید این کار را انجام دهید.»
هالام سپس استدلال می کند که دو گونه آشوب وجود دارد. نخستین مورد خشونت است:
«خشونت یک روش قدیمی است که در جلب توجه و ایجاد هرج و مرج و آشوب درخشان است، اما در مورد ایجاد دگرگونی پیشرونده، بیشتر فاجعهآمیز بوده است. خشونت، دموکراسی و روابط با مخالفان را که برای ایجاد پیامدهای آشتیجویانه در درگیریهای اجتماعی حیاتی هستند، از بین میبرد. علوم اجتماعی در این زمینه روش دربست روشنی دارد: خشونت شانس دستآورد موفقیتآمیز و مترقی را بهتر نمیکند. در حقیقت، تا اندازهای همیشه به فاشیسم و قدرتطلبی میانجامد.» (۲)
هالام، در مقابل، برهان میآورد که «همهی پژوهشها» نشان میدهند، که گونهی دوم آشوب، یعنی پرهیز از خشونت موفقتر بوده است.
این مقاله بهریشههای تاریخی نظریهی خشونتپرهیزی، و آنچه امروز بیان شده است، میپردازد، و دربارهی اهمیت آن برای کسانیکه برای تغییر اجتماعی میجنگند، و در متن گستردهتری که برای سوسیالیسم مبارزه میکنند، به بحث میپردازد. اما در آغاز شایان توجه است که سوسیالیستهای انقلابی بهطور غریزی از خشونت بیزارند، و این امر امروزه بسیاری از کنشگران را برانگیخته است. سرمایهداری نظامی خشونتآمیز است – از جنگی که همه جا را فرا گرفته است، تا خشونتهای روزانه که از ستم و استثمار در قلب نظام ناشی میشود. ما پایان جنگ، خشونت و ستم را آرزو میکنیم.
نظریهی خشونتپرهیزی در شرایط امروز
در حالیکه ما مارکسیستها خشونت نظاممند (برنامهریزی شده) را دوست نداریم، برای «خشونتپرهیزی» بهعنوان یک راهبرد همهجانبه در جنبشهای اجتماعی بحث نمیکنیم. من نشان خواهم داد، که نظریهپردازان خشونتپرهیز اغلب پیشنهاد میکنند، که بین خشونت و خشونتپرهیزی انتخابی دوگانه وجود دارد. اما جنبشهای اجتماعی بسیار پیچیدهتر از این است. در واقع، ژرفنگری سرشت خشونت مورد اعتراض است. فعالانی که از موضع اصول و عقاید اخلاقی، همهی خشونتها مانند پرتاب سنگ، رویارویی بدنی یا ایستادگی در برابر دستگیریها را رد میکنند، شاید تعجب کنند که ببینند پارهای از نظریهپردازان «خشونتپرهیزی» بهکارگیری این ترفندها را ذیل جنبش بدون خشونت منتفی نمیدانند. انتفاضهی اول فلسطین نمونهای است که پیدرپی بهکار گرفته میشود و بهرغم پرتاب سنگ که مظهر آن مبارزه است، در حکم مبارزهای خشونتپرهیزانه دستهبندی میشود. در مقابل، جنبشهای «خشونتآمیز» ممکن است جنبشهایی شامل جنگ چریکی یا تروریسم باشد، اما اینها راهبردهایی نیستند که سنت کلاسیک مارکسیستی از آنها پشتیبانی کند. در واقع، همانگونه که خواهیم دید، بسیاری از مارکسیستها از استراتژیهای خشونتپرهیزانه برای دگرگونی ــ اعتصابات، تحصنها، اعتراضهای سیاسی ــ پشتیبانی میکنند، زیرا از راه هرجومرج اقتصادی و اجتماعی برای ایجاد تغییر طراحی شدهاند.
امروزه در درون جنبش، یک رویارویی نادرست بین «خشونتورزی» و «خشونتپرهیزی» وجود دارد، که دربارهی چگونگی آفرینش دگرگونی اجتماعی استدلالهای مهمی را پنهان میکند. از نگاه مارکسیستها، خشونت یک امر اخلاقی نیست، بلکه مسالهای در قلمرو راهکار و راهبرد است، که از سرشت نظام سرمایهداری برمیخیزد.
هالام و چیو هر دو از کارهای اریکا چنووث و ماریا استفان استادان دانشگاه نقل میکنند، استادانی که جنبشهای اجتماعی ـ تاریخی را مورد پژوهش قرار دادهاند تا زمینهی اثربخشی روش بدونخشونت را نتیجهگیری کنند. کتاب آنها با نام «چرا مقاومت مدنی کار میکند؟» مورد گفتوگو و روایتهای زیادی قرار گرفته است، اما بنا به تجربه من این کتاب کمتر مطالعه میشود. چنووث و استفان بهاین نتیجه رسیدند که «کارزار خشونتپرهیزی بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۲۰۰۶، کموبیش دو برابر بیشتر از همتایان خشن خود بهپیروزی کامل یا اندک نایل آمدند. (۳)
آنها در ادامه میگویند:
«بهرهگیری از راهبرد پرهیز از خشونت از میان ۳۲۳ کارزار مقاومت در برابر رژیم، احتمال موفقیت را تا اندازهی زیادی افزایش داده است. در میان کارزارهایی که موضوع اعتراضات است، مانند مخالفت با اشغالگری یا خودگردانی، کارزارهای خشونتپرهیز نیز دارای برتری کمی هستند. در میان اندک موارد مقاومت عمده که در هیچیک از این دو گروه قرار نمیگیرد، (برای نمونه کارزارهای ضدآپارتاید)، ایستادگی پرهیز از خشونت انحصار موفقیت را در اختیار داشت. مقاومت خشونتپرهیز تنها استثنایی است، که کمتر از شورشهای خشونتآمیز، بهجدایی موفق منجر میشود.
کار چنووث و استفان بر مجموعهی دادههای کارزارها و دستآوردهای خشونتپرهیز و خشونتآمیز آنها (NAVCO) استوار است، که برای استنتاجات گوناگون در مورد اینکه یک کارزار موفق خشونتپرهیز چیست بهکار گرفته میشود. (۴)برای نمونه، نویسندگان بهاین نتیجه رسیدند، که جنبشهای خشونتپرهیز که مورد پژوهش قرار گرفتند، بهطور میانگین ۲۰۰۰۰۰هزار عضو دارند، که در حدود ۱۵۰۰۰۰هزار نفر بیشتر از میانگین مبارزات خشونتآمیز است. از ۲۵، کارزار بزرگ، ۲۰ مورد آنها خشونتپرهیز بودند، و در میان آنها ۷۰ درصد دارای «موفقیت آشکار» بودند. اما تنها دو مورد از پنج کارزار خشونتآمیز به موفقیت دست یافتند. (۵)
چنووث و استفان چگونه بهیک کارزار خشونتآمیز مینگرند؟ آنها انقلاب چین بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۹، و ایستادگی ویتنامیها در برابر ایالات متحده بین سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۵، را دو کارزار خشن موفق میدانند. آنها اما مبارزهی مردم چین در برابر اشغال ژاپن، مقاومت اتحادجماهیرشوروی و لهستان علیه اشغال نازیها را سه کارزار خشونتآمیز «شکست خورده» ارزیابی میکنند.
اینها نتیجهگیریهای عجیبی هستند. نخست، بیشتر بهتر است بیشتر این موارد بهعنوان جنگ یا در چارچوب جنگی همهجانبه که در حال رخ دادن است، توصیف شوند. بهویژه، ایستادگی در برابر اشغال شوروی و لهستان از سوی نازیها، برای سنجش با انقلابهایی مانند ایران در سال ۱۹۷۹، یا جنبشهای تودهای در برابر دیکتاتورها و رژیمهای نظامی، انتخابی عجیب به نظر میرسد.
دوم اینکه، معنای موفقیت یا شکست این جنبشها، مشخص نیست. جنبشهای مقاومت در برابر قدرتهای اشغالگر در جنگ جهانی دوم، موفقیت را نه ضرورتا از شکست یا پیروزی متجاوز، بلکه با کاهش توانایی آنها در خط مقدم برای جنگ میسنجیدند. برای نمونه، مقاومت لهستان بیگمان در آن شرایط موفق بود. یک تاریخنگار مینویسد، تا سال ۱۹۴۵، آنها دست به ۲۵۰۰۰ کار خرابکارانه زده بودند، که بهسبب آن ۱۵۰۰۰۰ آلمانی کشته شدهاند. شکست بدفرجام قیام ورشو در سال ۱۹۴۴ در حالی رخ داد که جنبش مقاومت لهستان در این فکر بود که با ورود زودهنگام ارتش سرخ بیدرنگ بهآن بپیوندند. در مقابل استالین از ورود نیروهایش بهورشو خودداری کرد، و در نتیجه قیام سرکوب شد. (۶) اینکه آیا اینها را «شکست» بپنداریم، یا حتی با سایر جنبشهای اجتماعی بسنجیم، موضوعی درخور گفتوگو است.
چنووث و استفان، افزونبر کاستیهایی که از توصیف آنها از جنبشهای مقاومت در زمان جنگ ناشی میشوند، میپذیرند که در تصویر کلی، آنها از کارزارهای خشونتآمیز که دربرگیرندهی تعداد کمتری از مردم نسبت بهکارزارهای خشونتپرهیز است، چندین نمونهی متضاد(پاد نمونه) وجود دارد:
«گفتنی است، که در تصور ما برخی انحرافات مهم وجود دارد که گویا کارزارهای خشونتورز تنها تعداد اندکی از شرکتکنندگان را بهخود جذب میکنند. انقلاب روسیه (۱۹۱۷)، انقلاب چین (۱۹۵۰-۱۹۴۶)، انقلاب الجزایر (۱۹۶۲-۱۹۵۴)، انقلاب کوبا (۱۹۵۹-۱۹۵۳) و انقلاب ویتنام (۱۹۷۵-۱۹۵۹) بهعنوان نمونههای اساسی رویاروییهای خشونتآمیز که از پشتیبانی تودهای کافی برای آفرینش دگرگونی انقلابی برخوردار بودند، بهذهن میرسد. چنین مواردی نکات برجستهی کلیدی برای این استدلال هستند كه کارزارهای خشونتپرهیز در جلب مشاركت تودهای از کارزارهای خشونتآمیز شاید محتملتر باشند.» (۷)
در حالیکه این رویدادها ممکن است از نگاه پایگاه دادههای(اطلاعات) آنها «گریزپا/فرّار» باشند، اما از اهمیت تاریخی بسیار بالایی برخوردار هستند. به ویژه، در انقلاب روسیه که برای نخستین بار در تاریخ، کارگران قدرت دولتی را تسخیر کردند. نادیده گرفتن این رویداد و دیگر رخدادهای کلیدی مانند انقلاب چین، بلندپروازیهای بیپایان نویسندگان برای دگرگونی اجتماعی را برجسته میکند.
مشکل بنیادین کتاب چنووث و استفان، تعریف آنها از «خشونت« و «خشونتپرهیزی» است. بسیاری از کسانی که بهاعتراضات «شورش علیه نابودی زمین» میپیوندند، چهبسا گمان میکنند که در آنجا هرگونه خشونت رد شده است. در واقع، گرایش نویسندگان بهخشونت طبقاتی همسان با تروریسم یا جنگچریکی است. هیچیک از اینها بهطور جدی از سوی کسانیکه در بریتانیا خواستار اقدام بنیادی در مورد تغییرات آبوهوایی هستند، بهعنوان راهبردهای جایگزین پیشنهاد نمیشوند. من شک دارم که آنها بهعنوان بدیل در هر جنبش معاصر خشونتپرهیز که خشونت بهموضوعی برای گفتوگوی راهبردی تبدیل شده است، پیشنهاد شود.
چنووث و استفان مقاومت خشونتآمیز را چنین بیان می کنند:
«شکلی از ستیز سیاسی و روشی برای بهکاربستن قدرت که … بیرون از روشهای رایج سیاسی عمل میکند … ما نگران استفاده از راهبردهای خشونتآمیز نابهنجاری هستیم که از سوی بازیگران غیردولتی بهکارگرفته میشود. این راهبردها در سه گروه بنیادین جنگ غیرمتعارف بهنمایش گذاشته میشوند. انقلابها، دسیسهها (یا کودتاها) و شورشها … تاکتیکهای خشونتآمیز دربرگیرندهی بمبگذاری، تیراندازی، آدمربایی، ویرانگری فیزیکی، مانند تخریب زیرساختها، و گونههای دیگر آسیبهای بدنی بهانسانها و اموال است.» (۸)
چنووث و استفان از پایگاه دادههای پیشین خود دادههای NAVCO (مجموعه دادههای کارزارها و دستآوردهای پرهیز از خشونت و خشونتآمیز آنها) را بهعنوان سرچشمهی اطلاعاتی خود در مورد کارزارهای خشونتآمیز بهره میگیرند. یكی از این پایگاهها «Correlates of War» [انجمنی که به دنبال جمعآوری، انتشار و استفاده از آمارهای تقریباً دقیق و قابل اعتماد در روابط بینالملل است.] است که در مورد «جنگهای درون دولتی»، به «هزاران کشته در نبرد»، برای وارد کردن به محاسبات خود به آن نیاز دارد. (۹)
نمونههای موفق کارزارهای خشونتپرهیز نشان میدهد، که ممکن است این جنبشها بسیار خشنتر از آنچه گمان میرود، باشند، ولی همچنان بهعنوان خشونتپرهیزی طبقهبندی میشوند. بسیاری از شرکتکنندگان در جنبشهای دورهی معاصر، اقدامات خشونتآمیز مانند ایستادگی در برابر بازداشت، آسیب بهدارایی یا حملههای بدنی بهمخالفان را رد میکنند. با این حال در پژوهشهای چنووث و استفان، انجام دادن اینها ناگزیر باعث نمیشود که این اعتراضات در حکم اعتراضات خشونتآمیز طبقهبندی شوند.
گفتنی است، که نویسندگان بین خشونت و زور بهروشنی تفاوت قائل شدهاند. زور، عبارت است، از فشار یک گروه (معمولاً یک دولت) برای انجام کاری برخلاف میل خود، چیزی که کارزارهای خشونتپرهیز و خشونتورز برای موفقیت بهآن نیاز دارند، اگرچه «روش اعمال زور» در انواع مختلف مقاومت گوناگون است. (۱۰)
این بهمعنای جشنگرفتن یا حتی پشتیبانی از خشونت نیست، بلکه اشاره بهتنگناهای تلاش برای درک جنبشهای اجتماعی از میان دادههای موجود در صفحات گسترده است. در واقع، همانگونه که چنووث و استفان گواهی میدهند، این جنبشها بیشتر دربرگیرندهی عناصر مبارزهی خشونتآمیز و خشونتپرهیز هستند. اینها میتوانند بهیکدیگر سوخت برسانند، الهامبخش هم باشند، یا از پیشروی جلوگیری کنند.
موفقیت خشونتپرهیزی در چیست؟
پیتر اَکرمن و جک دووال در کتاب تأثیرگذار خود در زمینهی خشونتپرهیزی با نام «نیرویی قدرتمندتر»، به جنبشهای اجتماعی از انقلاب ۱۹۰۵ روسیه تا سرنگونی دولتهای اروپای شرقی در سال ۱۹۸۹ میپردازند. (۱۱) آنها بهاین نتیجه رسیدند، که جنبشهای اجتماعی موفق، خشونتپرهیز هستند، زیرا آنها، بیش از جنبشهای خشونتآمیز، «ظرفیت کنترل» و کنارگذاشتن مخالفان خود را دارند. چنین جنبشهایی باید شگردهای گوناگونی داشته باشند، و بسته بهچگونگی واکنش حریف عکسالعملی مناسب نشان دهند، و تغییر کنند، آنها نتیجه میگیرند:
«برای اقدام، یک راهبرد مورد نیاز است … [با] آرمانهای قابل دستیابی، همبستگی جنبش و تحریمهای قوی که حریف را در تنگنا قرار میدهد. جنبش خشونتپرهیز، برای تغییر شتاب درگیری به سود خود، باید دامنه و گوناگونی اقدامات تهاجمی خود را گسترش دهد، از پایگاه مردمی خود در برابر سرکوب دفاع کند، مشروعیت دشمن خود را درهمبشکند، و از ضعفها و امتیازات او بهرهبرداری کند. وقتی همه اینها رخ میدهد، یک ستمگر ناگزیر پشتیبانی خود را در داخل و خارج از کشور از دست میدهد، و ابزار سرکوب یا وحشت او از هم وامیرود. هنگامی که رژیم پیمیبرد، دیگر نمیتواند نظرش را بهزور بقبولاند، مقدمات و ابزار قدرتش از درون متلاشی میشود. سپس، پایان کار او تنها موضوع زمان است.» (۱۲)
اکرمن و دووال و همچنین چنووث و استفان استدلال میکنند که احتمال موفقیت چنین جنبشهایی نسبت بهجنبشهای خشونتآمیز بهدلایل متعددی بیشتر است – همکاری تودهای آسانتر است، امکان بیشتری وجود دارد که منجر به جدایی در اپوزیسیون آنها شود، در میان نیروهای دولتی گرایش کمتری برای برخورد خشونتآمیز با معترضان خشونتپرهیز وجود دارد.
باوجود نتیجهگیریهای آشکار نویسندگان، حتی یک نگاه گذرا به نمونههایی که آنها ارائه میدهند، نشان میدهد که هیچ چیز خودکاری در مورد پیروزی وجود ندارد. یک نمونه از کتاب اکرمن و دووال، جنبش اصلاحات ۱۹۸۹ در چین است که در پی کشتار دانشجویان و کارگران در میدان تینآنمن شکست خورد. نویسندگان در این مورد باور دارند که عدم شکلگیری رهبری سیاسی روشن در جنبش سبب شکست آن شد.
هنگامیکه معنای «موفقیت» را برای یک جنبش خشونتپرهیز مورد بررسی قرار میدهیم، مشکلات بیشتری در آنجا وجود دارد. برای نمونه، ایستادگی دانمارک در برابر نازیها در جنگ جهانی دوم سنگمحکی است برای کسانیکه جنبشهای خشونتپرهیز را تجلیل میکنند. اکرمن و دووال بر این باور بودند که موفقیت این مقاومت در این بود که تضمین میکرد نازیها «همآهنگی خود را از دست میدهند». بیشک مردم دانمارک پیروزهای چشمگیری کسب کردند – مهمترین آنها فرار کموبیش تمام جمعیت یهودیان به سوئد بود – تسخیر دانمارک، از سوی آلمان با وجود زنجیرهای از اعتصابات تودهای، تا پایان جنگ ادامه داشت. این کمرنگ کردن شجاعت مردمی که ایستادگی کردند، یا نادیدهگرفتن میزان بسیج آنها نیست، بلکه بهاین معنا است، که «پیروزی» بهپایان رسیده بود.
انقلاب ۱۹۰۵، روسیه که الهامبخش متفکرانی مانند مهانداس(ماهاتما) گاندی بود، بهعنوان یک موفقیت خشونتپرهیزانه ستایش میشود. آکرمن و دووال مینویسند که در سال ۱۹۰۵، «[پدر] گاپون … یک اقدام تودهای را در سراسر کشور شعلهور ساخت، که منجر بهشکلگیری نخستین مجلس ملی کشور با انتخاب مردم شد».(۱۳) با توجه بهسرشت بینهایت غیردموکراتیک دومای تزاری بین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۴، این پیروزی تا اندازی زیادی توخالی بود.
اکرمان و دووال اما، از این فراتر میروند و انتقادات خود را با یورش بهچپ انقلابی آغاز میکنند. آنان استدلال میکنند که دستآوردهای دموکراتیک پس از سال ۱۹۰۵ اندک بود، نه بهاین دلیل که تزار درخواستهای مشارکت دموکراتیک را نپذیرفت، بلکه از آن رو که چپ انقلابی در بهکارگیری خشونت پافشاری میکرد. رژیم تزاری خشونت را بهدستآویزی برای سرکوب تودهای تبدیل کرد که «مردم را بترساند، و زندانها را از رادیکالها پُر کند». بنا بهنوشتهی اکرمن و دووال، این گناه انقلابیونی بود که این دشمنی را برای رژیمی فراهم کرد که «میدانست چگونه دشمن را شکست دهد».(۱۴)
اما حقیقت بسیار متفاوت بود. لئون تروتسکی در گزارش خود از رویدادهای سال ۱۹۰۵، مینویسد:
«هیچ کس نمیتواند ادعا کند که سوسیالدموکراتها بهدرگیری شتاب بخشیدند. برعکس، بنا بهابتکار سوسیالدموکراتها، شورای پترزبورگ در تاریخ ۲۲ اکتبر مراسم خاکسپاری را لغو کرد تا سبب درگیری نشود، بدون اینکه نخست تلاش کند از سردرگمی «رژیم جدید» برای کار گستردهی تبلیغاتی و سازمانی در میان تودهها بهره بگیرد. هنگامی که دولت، تلاش شتابزدهای را برای برقراری دوبارهی کنترل بر کشور انجام داد، و در نخستین گام حکومت نظامی را در لهستان اعلام کرد، شوراها یکسر راهکار دفاعی خود را حفظ کردند، و هیچ کاری در برابر یورش نوامبر انجام ندادند تا دورهی درگیری آشکار فرا رسد، در عوض، اعتصاب را بهیک جنبش اعتراضی تغییر دادند.» (۱۵)
آکرمن و دووال استدلال میکنند، که تروتسکی و لنین بر این باور بودند، که «دگرگونی واقعی نیازمند انقلاب است، و انقلابها خشونتآمیز هستند» ازاینرو، بر خشونتورزی پافشاری میکردند، زیرا آنها در برابر امکان واقعی جنبش «نابینا» بودند. اما واقعیت این بود که انقلابیون در ۱۹۰۵ پی بردند که جنبش پیش از هرگونه رویارویی نهایی با حکومت باید خود را رشد دهد و تقویت کند.
تروتسکی پافشاری میکرد که جنبش از نظر نظامی نمیتواند حاکمیت را شکست دهد، اما باید آگاهانه سازماندهی شود تا رابطهای بین معترضان و ارتش شکل بگیرد:
«وقتی همه چیز بیان، و انجام میشود، نمیتوان تنها دربارهی پیروزی نظامی شورشیان بر نیروهای دولتی سخن گفت. این دومیها از نظر مادی قویتر هستند، پس مشکل را همیشه باید به خلقوخو و رفتار سربازان کاهش داد. پیروزی انقلاب با توجه بهفنآوری نظامی امروز، بدون خویشاوندی طبقاتی بین نیروهای هر دو طرف سنگر، در واقع ناممکن خواهد بود. اما از سوی دیگر خطرناکترین پندار این است که بپذیریم «عبور ارتش از کنار مردم» میتواند بهشکل آشکاری مسالمتآمیز و خودجوش باشد.» (۱۶)
عجیب آنکه، این بهطور دقیق همان چیزی است که اکرمن و دووال میگویند در سال ۱۹۰۵ رخ نداده است، و سپس مارکسیستها را به خاطر پافشاری بر درگیری مسلحانه بهجای چنین رویکردی سرزنش میکنند.(۱۷) در واقع، بهنظر میرسد، در برداشتهای چنووث و استفان و اکرمن و دووال درک خامی از مارکسیسم وجود دارد. چنووث و استفان کموبیش مارکسیسم را تنها با جنبشهای چریکی یا گروههایی در پیوند میدانند که «انقلاب مسلحانه» را بهعنوان تنها راهبرد خود دنبال میکنند.
آنچه لنین و تروتسکی بهروشنی درک کردند، اما اکرمن و دووال آن را بهعمد نادیده میگیرند، این است که ۱۹۰۵ شاهد رشد همان نهادهایی بود که میتوانست بنیاد شیوهای کاملا متفاوت را برای ساماندهی جامعه تشکیل دهد – شوراهای کارگری، و بهویژه شورای پتروگراد به ریاست تروتسکی در طول سال ۱۹۰۵. پس آنچه در خطر بود، از دموکراسی محدودی که تزار در نهایت بهآن تن میداد، بیشتر بود. جنبش انقلابی فضا را برای امکان دگرگونی بهجای آن باز میکرد.
واکنش دولت روسیه در دورهی پس از سال ۱۹۰۵ بههمین دلیل بااهمیت است. همانگونهکه استفان اسمیت تاریخنویس برجسته کرده است، نیروهای ارتجاعی با پشتیبانی تزار نیکلای دوم با نیت درهمشکستن سازمانهای انقلابی در سراسر کشور پرسه میزدند. او مینویسد:
«اتحادیهی مردم روسیه با پشتیبانی نیکلای بههمراه گروههای شبهنظامی معروف به صدها سیاه، در خیابانها با انقلابیون جنگیدند و علیه یهودیان دست بهکشتار جمعی زدند. هدف آنها بازگرداندن و زندهکردن استبداد «واقعی» و نابودکردن هر چیزیکه مربوط بهنوآوریهای منفور اکتبر ۱۹۰۵ بود، آنها اما این کار را با روشهای نوین بسیج تودهای انجام دادند.» (۱۸)
اسمیت یادآوری میکند، که برخی از انقلابیون، البته نه بلشویکها، پس از سال ۱۹۰۵ دست به «هزاران اقدام آدمکشی» زدند. اگرچه این اقدامات بهانهی سرکوب را برای مقامات روسی فراهم میکرد، اما، آنچه بهجد انگیزهی نیروهای ارتجاعی را برانگیخت، نابودی هرگونه دستآوردی بود که در انقلاب ۱۹۰۵ بهدست آمده بود. بنابراین، پیوتر استولیپین نخستوزیر جدید ۳۰۰۰ نفر از انقلابیون را بین سالهای ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۹ «شتابزده محاکمه و بهدار آویخت»؛ در همان دوره همچنین ۳۵۰ اتحادیهی کارگری را متلاشی کرد، و مانع نامنویسی ۵۰۰ اتحادیهی دیگر شد. (۱۹)درحالیکه تزار و دولتش دوام خود را دوباره بهدست آورند، دستآوردهای کسب شده در سال ۱۹۰۵ باشتاب زیرپایش خالی شد.
آن دسته از نظریهپردازان خشونتپرهیزی که انقلاب ۱۹۰۵ را بهعنوان موفقیتی بزرگ جشن میگیرند، توضیح نمیدهند که چرا این دو جنبش نتوانست دگرگونی پایداری را به وجود آورد، یا چرا حاکمان توانستند در سالهای بعد چنین انتقامجویانه پاسخ دهند.
آکرمن و دووال، بهطور مشابه، از درک کنش متقابل پرتکاپو بین بخشهای خشونتپرهیز و خشونتآمیز یک جنبش ناتوان هستند. آنها جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی را بهعنوان موفقیتی برای جنبش پرهیز از خشونت جشن میگیرند. در حالیکه اعتصابات، نرفتن بهمحل کار و تحریمها در شکست نهایی دولت نژادپرست نقش اساسی داشتند، بنابراین درآنجا اعتراض خشونتآمیز نقش کلیدی داشت. اونخونتو و سیزو (نیزهی ملت) شاخهی مسلح کنگرهی ملی افریقا (ANC)، از اقدامات خشونتآمیز از جمله بمبگذاری سود جست که بهطور نمادین برای جنبش در آفریقای جنوبی و از حیث بینالمللی مهم بود. شایان ذکر است، که کمیسیون حقیقتیاب و آشتی پس از برچیده شدن آپارتاید بهاین نتیجه رسید که «از بین سه طرف اصلی درگیری، تنها کنگرهی ملی افریقا متعهد بهرعایت اصول پروتکلهای ژنو و در اصل انجام مبارزهی مسلحانه، درچارچوب قوانین بینالمللی بشردوستانه بود».(۲۰) یکیدیگر از نمادهای خشونتآمیز مبارزه، کشتن با تایر مشتعل بود که آکرمن و دووال آنرا بهعنوان اقدامی «سادیستی» محکوم کردند، اما سپس نتیجه گرفتند:
«خشونت علیه همدستان آپارتاید آنقدر وحشتناک بود که اعضای شورای شهر و پلیس همگی از برخی شهرکها بیرون آمدند، و بهمیدانهایی که با سیمخاردار دیوارکشی شده بود، پناه بردند. در میانهی سال ۱۹۸۵، بخشهایی کمی از شهرستانهای کیپ شرقی به عنوان مناطق «ممنوعه» تعیین شدند، جایی که پلیس اجازه داشت تنها با کاروان خودروهای زرهی حضور داشته باشد. (۲۱)
با توجه بهگرایش پلیس آفریقای جنوبی برای کشتن معترضان سیاهپوست، این امر باید بهعنوان یک موفقیت در نظر گرفته شود.
بنابراین، بیشترین انتقادی که در کتابهای چنووث، استفان و اکرمن و دووال بهنمونههای مبارزات خشونتپرهیز «موفق» اشاره میشود، معیارهای آنها تنها برای سنجش موفقیت است. هیچیک از جنبشهایی که آنها توصیف میکنند، منجر به نوعی تغییر اجتماعی نشد که بتواند آغازی برای توجه بهستم بنیادی و استثمار در قلب جامعهی سرمایهداری باشد. بهبیانی خام، ما میتوانیم موفقیت جنبشهایی را که بهآپارتاید در آفریقای جنوبی پایان دادند و آزادیهای مدنی را برای سیاه پوستان در ایالات متحده بهدست آوردند، جشن بگیریم، اما بیستوپنچ سال پس از اینکه نلسون ماندلا رئیس جمهور شد، بیش از نیمی از جمعیت آفریقای جنوبی هنوز زیر خط فقر زندگی میکنند و نابرابری از ۱۹۹۴ بیشتر شده است. باوجود پیروزیهای دههی ۱۹۶۰، نژادپرستی در آمریکا بهعنوان یک مشکل واقعی و رو به رشد باقی مانده است.
با تمرکز انتقادی بر کتابهای چنووث، استفان و اکرمن، دووال شایان ذکر است، که هر دو گروه به نتیجهگیریهای مهمی میرسند. روشنتر از همه، آنها استدلال میکنند که جنبشهای اجتماعی تودهای نسبت بهجنبشهایی که تعداد زیادی از مردم را درگیر نمیکنند، احتمال موفقیت بیشتری دارند. اریکا چنووت بهاین نتیجه رسید که هیچ دولتی نمیتواند در برابر جنبشی که از پشتیبانی ۳.۵ درصد از جمعیت یا بیشتر برخوردار است، ایستادگی کند. از این نتیجهگیری بسیاری از فعالان استفاده کردهاند.(۲۲) برای برخی از فعالان مشارکت افراد کافی برای رسیدن بهدرصد جمعیت مورد نیاز بهمعنای تبدیلساختن جنبش بهبازی با اعداد است. میتوان پیشبینی کرد، که معنای آن کاهش درخواستها یا تلاش برای مشارکت مردم در سمت راست جنبش باشد. این گفتوگویی است جاری درون جنبش «شورش علیه نابودی زمین» در بریتانیا. بسیاری از فعالان، نیاز به جنبشی تودهای را درک میکنند، و از ناسازگاریای که این امر ممکن است درخود داشته باشد آگاهند. اما اقلیت کوچکی استدلال میکنند، که شعارهای ضدنژادپرستانه باید کنار گذاشته شود تا افراد دست راستی را درگیر کند. گفتنی است، که این بههیچ روی رای اکثریت نیست و مورد ستیز و گفتوگو است.
برخی از دستآوردها ارزش برجسته کردن را دارند. نخست چنووث و استفان خاطرنشان میکنند، كه پشتیبانی از خشونتپرهیزی، پیوستن مردم بهجنبش را آسانتر میكند. سازمانهای تروریستی زیرزمینی یا جنبشهای چریکی دارای موانع طبیعی برای مشارکت تودهها هستند (حتی اگر چنین پیوستنی مد نظر باشد). (۲۳)
دوم بهاین دلیلکه، آنها بر ضرورت ایجاد کارشکنی در نظام پافشاری میکنند، که جنبشهای اجتماعی باید بهگونهای عمل کنند، که بتوانند، قدرت خود را بهحداکثر برسانند. این بدان معناست که چنووث و استفان بر اعتصابات، حاضرنشدن در محل کار و همچنین سایر اقدامات دیگر تأکید زیادی دارند، که «مردم را برای نافرمانی یا پشتیبانی از سیاستهای مختلف، مشروعیتزدایی از دشمنان و کنارگذاشتن یا محدودکردن منابع قدرت آنان بسیج میکنند.» (۲۴) آنها بهویژه بهاهمیت اعتصابات و نرفتن بهمحل کار در نبرد با آپارتاید اشاره میکنند، جاییکه «اقدامات جمعی گسترده مانند اعتصاب و تحریم» توانست هزینههای اقتصادی زیادی را بر همهی کسانیکه از آپارتاید سود میبردند، تحمیل کند. نویسندگان در این مورد، از اینکه چگونه جنبشهای اجتماعی میتوانند سبب دگرگونی شوند، در واقع بهدرک مارکسیستی از آنچه شاید آنها افشا میکنند بسیار نزدیکتر هستند.
هالام همچنین بهشیوهای محتاطانهتر، بهقدرت اعتصابات اشاره میکند، و مینویسد، که «بدون آشوب هیچ هزینهی اقتصادی وجود ندارد، و بدون هزینهی اقتصادی، مردانی که این دنیا را اداره میکنند، بهراستی بهآن اهمیت نمیدهند. به همین دلیل اعتصابات کارگری بهزیان شرکتها و تعطیلی یک پایتخت در برابر دولتها بسیار مؤثر است.» (۲5)
اکرمن و دووال باز هم در تمام نمونههای خود از جنبشهای اعتراضی خشونتپرهیز، کموبیش یادآوری میکنند که اعتصابها بخش مهمی از مبارزه است، به ویژه اعتصابات کارگران لهستانی در نخستین دههی سال ۱۹۸۰.
پافشاری این نویسندگان بر اهمیت اعتصابات در جنبشهای موفق درخور توجه است، اما این نتایج به ندرت در پیوند با رقم «۳.۵ درصد» مورد گفتوگو قرار میگیرد، و از این بابت ناامیدکننده است. تمرکز بر نقش کارگران سازمانیافته، در دگرگونی اجتماعی راهبرد متفاوتی را برای پیروزی پیشنهاد میکند.
چه ویژگی برجستهای در یک جنبش خشونتپرهیز وجود دارد؟
شاید، خوانندگان کموبیش پرسش آشکاری را بپرسند. بهدرستی چه ویژگی ممتازی در مورد یک جنبش خشونتپرهیز وجود دارد؟ همانگونه که نشان دادیم، مارکسیستها و انقلابیون بیشتر به دلیل استدلال برای انقلاب خشونتآمیز از سوی طرفداران انقلاب بدونخشونت مورد انتقاد قرار میگیرند. با این حال، تمام مبارزاتی که در بالا نام برده شد، و بسیاری دیگر از مبارزات کلاسیک «خشونتپرهیز» نمونههایی هستند که سوسیالیستها آنها را ستایش میکنند. دو مورد از پژوهشهای چنووث و استفان – انقلاب ایران و انتفاضهی نخست فلسطین – بهطور پیدرپی در این مجله مورد گفتوگو قرار گرفته است.
اگر بهتاریخ مبارزات خشونتپرهیز، در گزارشات اکرمن و دووال توجه کنیم، با ویژگیهای یک جنبش خشونتپرهیز، همسان هستند. نگاه کنید، بهجنبشهایی که آنها توصیف کردهاند: انقلاب روسیه در سال ۱۹۰۵؛ جنبش هند برای استقلال؛ همبستگی در لهستان در دههی ۱۹۸۰؛ ایستادگی در برابر تسخیر روهر آلمان از سوی فرانسه (روهر کمپف) در سال ۱۹۲۳؛ مقاومت در برابر نازیها در دانمارک و هلند و در داخل آلمان؛ جنبش علیه دیکتاتوری نظامی در السالوادور؛ تظاهرات علیه رژیمهای شیلی و آرژانتین در دههی ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰؛ جنبش حقوق مدنی در ایالات متحده؛ جنبش ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی؛ اعتراضات طرفداران دموکراسی در فیلیپین؛ انتفاضه اول و جنبشهای سال ۱۹۸۹ علیه رژیمهای سرمایهداری دولتی در اروپای شرقی و دولت چین. در سنت این مجله (سوسیالیسم بینالمللی) سوسیالیستها با هیچکدام از این مبارزات بهستیز برنخاستند و آنرا محکوم نکردند. در حقیقت، همهی آنها شایستهی بزرگداشت، و همچنین موشکافی و گفتوگو هستند.
نظریهپردازان جنبش خشونتپرهیزی هنگامیکه مبارزات ویژهای را بررسی میکنند و بر جنبههایی از آنها انگشت میگذارند که آنها را «خشونتپرهیز» میدانند و بقیه را که «خشونتآمیز»اند، رد میکنند، پژوهش آنها تنها جنبشهای اجتماعی تودهای را دربرمیگیرد. پافشاری پیوستهی آنها بر خشونتپرهیزی بهعنوان یک نقشهی برتر، ترکیبی است که از نفی اخلاقی خشونت و کاریکاتور خام انقلاب و انقلابیون ناشی میشود. مارکسیسم بر نقش طبقهیکارگر بهعنوان کنشگر دگرگونی اجتماعی در برابر سرمایهداری تأکید میکند. قدرت کارگران از نقش آنها در نظام سرمایهداری ناشی میشود، زیرا این نیرویکار آنهاست که سیستم را سرپا نگه میدارد. بنابراین قدرت جنبش کارگری تنها از اعداد پیروی نمیکند، یا اینکه آیا کارگران آمادهی استفاده از خشونت هستند، یا نه نیست.
نفی انقلاب در برخی موارد، نتیجهی مخالفت با تغییرات بنیادین اجتماعی است. در موارد دیگر، بازتابدهندهی نگرانی در مورد کمرنگ کردن مبارزه، یا همسو کردن آن با نوع ویژهای از سیاست است. هانا آرنت با نوشتن در مورد مبارزات دانشجویی در ایالات متحده در واپسین دههی ۱۹۶۰، موفق شد، این دو نگرانی را با هم ترکیب کند:
«آنچه جنبش دانشجویی، اساسیترین گروه نافرمانی مدنی را در حال حاضر تهدید میکند، تنها خرابکاری، خشونت، خلقوخوی بد و رفتارهای بدتر از آن نیست، بلکه آلودهگی فزایندهی جنبش بهایدئولوژی (مائوئیسم، کاستروایسم، استالینیسم، مارکسیسمـ لنینیسم و… مانند آن) است که در واقع سبب شکاف و از بین رفتن کانون آنها میشود.»(۲6)
امروزه، برای برخی از طرفداران جنبش خشونتپرهیزی، «فراتررفتن از سیاست» همانگونه که جنبش XR دلیل میآورد، به معنای گرایش بهایجاد یک جنبش تودهای و گسترده ضروری است. اما از سوی دیگر همچنین میتواند راهی برای جلوگیری از دگرگونی بنیادین باشد.
سیاست خشونتپرهیز
نظریه و عمل خشونتپرهیز بیشترین پیوند را با گاندی دارد که تاثیر آنرا میتوان از طریق بسیاری از جنبشهای اجتماعی قرن بیستم و بیستویکم احساس کرد. طلعت احمد در پژوهش اخیر خود دربارهی سیاست نافرمانی مدنی گاندی نشان میدهد، که چهگونه راهبرد گاندی از واکنش او و در نهایت رهبری جنبشها برای حقوق مردم هند، در آفریقای جنوبی ناشی شده است. گاندی که در سال ۱۹۰۵، بهشدت تحت تأثیر انقلاب روسیه بود، نوشت که «کارگران روسی و همهی کارکنان دست بهاعتصاب عمومی زدند، و همهی کارها متوقف شد … حتی سرنیزه در اختیار تزار روسیه نبود، که اعتصابکنندگان را وادار به بازگشت بهکار کند». (۲۷)
گاندی هنگام تحصیل در لندن، تحت تأثیر اندیشههای متفکر آمریکایی هنری دیوید ثورو قرار گرفت، و حتی بخشیهایی از مقالهی نافرمانی مدنی او را ترجمه کرد. گاندی همچنین از نوشتههای لئو تولستوی نویسندهی روسی و صلحدوست مسیحی الهام گرفته بود، که از «صنعتی شدن در مقیاس بزرگ، و خشونتی که او معتقد بود، در این دگرگونی وجود داشت، ناله میکرد.» (۲۸)احمد طلعت توضیح میدهد، که چگونه گاندی از کتاب تولستوی با نام «پادشاهی خدا در درون شما است» الهام گرفت، و آنرا به یک متن کلیدی برای «به چالش کشیدن ستم و استثمار اقتصادی» تبدیل کرد.
کتاب جان راسکین با نام «بهسوی آخرین» که گاندی آنرا ترجمه کرد، آخرین تأثیر کلیدی را بر او گذاشت. گاندی، از نوشتههای راسکین این ایده را به ارث برد، كه «سود هر فرد در سود همگان نهفته است … كار وكیل با کار آرایشگر همسان است … زندگی كارگری، یعنی زندگی کشاورز بر خاك و صنعتگر، آیا زندگی ارزش زیستن دارد.» گاندی میگفت که او «با سپیدهدم برخاست و آماده بود، تا این تمرینهای پرهیز از خشونت را به کنش درآورد.»(۲۹)
احمد معنای «ساتیاگراها» [فلسفه و عملی است که در یک ردهبندی کلیتر به عنوان مقاومت بدون خشونت یا مقاومت مدنی شناخته میشود. ساتیاگراها از دو بخش ساتیا به معنای حقیقت و اگراها به معنای پافشاری تشکیل شدهاست؛ بنابراین ساتیاگراها به پافشاری بر حقیقت ترجمه میشود. ویکیپدیا] ، اصطلاحی که گاندی برای نظریهی مبارزهی پرهیز از خشونت نوآوری کرد، را چنین خلاصه کرد:
«ساتیاگراها در نظر گاندی چیزی فراتر از مقاومت منفعلانه (کنشپذیر) بود، و بهنقطهقوتی در کاربست روشهای پرهیز از خشونت تبدیل شد. از نگاه او «جستوجوی حقیقت، بهکارگیری خشونت در برابر مخالف را نمیپذیرفت، بلکه باید با بردباری و همدردی او را از خطا دور کرد … و بردباری بهمعنای خودرنجی است». کارکرد بنیادین این مفهوم بههیچ رو آسیب رساندن بهدشمن نیست. درخواستکردن از دشمن یا از راه عقل یا با استدلال ملایم عقلی است. این چیزی مانند از خودگذشتگی است… این پافشاری بر دلسوزی، مهربانی و بخشندگی است، اما شایستهی بهرهگیری از فشار اخلاقی در جایگاه درگیری است.» (۳۰)
تدابیر اخلاقی سختگیرانهی گاندی به او کمک کرد تا جنبشی بسازد که صدهاهزار هندی معمولی را درگیر نافرمانی مدنی تودهای کند و این جنبش حاکمیت بریتانیا را به لرزه درآورد. فعالیت اصولی او از موانع سنتی در جامعه هند فراتر رفت، مانند پافشاری او در مبارزه برای حقوق جامعهی دالیت، کاستی که معمولاً بهعنوان «نجسها» شناخته میشود. سماجت گاندی در همبستگی بین جوامع مذهبی در ساختن جنبش تودهای به او کمک کرد.
اما وسواس فکری گاندی در پرهیز از خشونت و هراس او از مبارزهی گستردهتر طبقاتی از پایین، پشتوانهای بود که در برهههای حیاتی مبارزهی کسانی را که فراتر از مرزهای کوتهبینانهی ساتیاگراها میرفتند، انکار میکرد یا عقب نگه میداشت. در رویداد «چائوری چاورا» که در سال ۱۹۲۲ رخ داد و پلیس مسلح بر روی معترضان آتش گشود، آنها با آتشزدن یک کلانتری تلافی کردند. در این هجوم سه غیرنظامی و بیستودو پلیس کشته شدند. در نتیجه، گاندی جنبش ملی عدم همکاری را که در آنزمان درحال پیدایش بود، کنار گذاشت. بههمین ترتیب، یک اعتصاب نیرومند 300هزار نفری در پشتیبانی از شورش تودهای 20هزار ملوان نیروی دریایی سلطنتی هند در بمبئی در فوریه سال ۱۹۴۶ آغاز شد. این رخدادها شاهد همبستگی بیسابقهای بین لایههای گوناگون مردم بود. اما گاندی اعتصاب را محکوم کرد و آنرا «ناشی از ناآگاهی و نادانی» خواند. (۳۱)احمد بهطور فشرده میگوید:
«گاندی از خشونت بیزار بود، بهویژه اگر از سوی مردم عادی انجام میشد، و بیگمان اگر بخشی از یک مبارزهی طبقاتی علیه استثمار و ستم داخلی یا خارجی باشد. شورش (Mappiula) در آفریقای جنوبی یک واقعیت بود، همانگونه که «چائوری چاورا» جنبش ترک هند، و شورش ملوانان نیروی دریایی آشکار بود. گاندی در هر مناسبتی برای مردم عادی و افراد فرودست بهدلیل اینکه اصول راهبردی ساتیاگراهای او را درک نکرده بودند، سخنرانی میکرد. او در هر مناسبت، از خشونت و سرکوب كسانیكه قدرت و انحصار خشونت را دراختیار داشتند و برای بهدست آوردن قدرت كامل دولتْ بهمقاومت کنشپذیر بیتوجه بودند، به نوعی چشمپوشی میکرد.»
او نتیجه میگیرد که: «گاندی با نگرش خود از خشونت و خشونتپرهیزی بهعنوان پندواندرزهای مجرد اخلاقی، در عمل تودهی مردم را در برابر خشونت و ستمگری دولت استعماری بیدفاع رها کرد».(۳۲)
احمد استدلال میکند، که جنبشهای تودهای، اما نه جنبشهای زیر رهبری گاندی، سرانجام بریتانیا را مجبور بهترک هند کرد. او از «كلمنت اتلی» – رهبرحزب کارگر و نخست وزیر انگلیس پس از جنگ جهانی دوم – نقل میکند كه: «دلیل بنیادین» تصمیم بریتانیاییها برای ترک هند، «کاهش وفاداری بهولیعهد بریتانیا، در میان ارتش و نیروی دریایی هند» بود، که دستآورد جنبشهای رادیكالتر بود. (۳۳)
استقلال هند، مانند پایاندان به آپارتاید در آفریقای جنوبی، در نهایت با مذاکره بین دو طرف بهسرانجام رسید. اما این گفتوگو بهمعنای پرهیز از خشونت نبود. شعار کنگرهیملیآفریقا (ANC)«آفریقای جنوبی را غیرقابل حکومت کن» را میتوان با رادیکالشدن فزایندهی جنبشهای هند برابر دانست، نتیجهگیری یک مورخ هندی این بود، که انگلیسیها «دیگر نمیتوانند، برای نگهداری اقتدار خود بهوفاداری سپاهیان (سربازان هندی) اعتماد کنند».(۳۴)
مارتین لوترکینگ پسر، رهبر حقوق مدنی ایالات متحده، بهشدت زیر نفوذ اندیشهی گاندی بود. لوترکینگ در سال ۱۹۵۹ از هند دیدن کرد، سفری که تأثیر ژرفی بر او گذاشت. او پس از بازگشت «بیش از هر زمان دیگری پذیرفت، كه برای مردم ستمدیده، در مبارزه برای آزادی، مقاومت خشونتپرهیز نیرومندترین سلاحی است، که در دسترس دارند».(۳۵)
لوترکینگ مانند گاندی، توانست یک جنبش تودهای خشونتپرهیز را با مشارکت صدها هزار نفر ایجاد کند. لوترکینگ تنها فعالی نبود که برای این راهبرد مبارزه میکرد. کشیش جیمز لاوسون و چندین شخصیت کلیدی دیگر در جنبش از این خط پیروی کردند، و جنبشهای نیرومندی را پیرامون آن ایجاد کردند. لاوسون مانند کینگ تحت تأثیر گاندی قرار گرفت، و در مورد آموزشهای بدونخشونت گفتوگو کرد. دانشآموزانی که در کارگاههای پرهیز از خشونت لاوسون آموزش دیده بودند، در فوریه سال ۱۹۶۰، دست بهتحصنهایی زدند، که در برابر خشونت ایستادگی میکردند، که سرانجام منجر بهپایان دادن بهسیاست جداسازی سیاه پوستان از سفیدپوستان در ناهارخوری فروشگاههای بزرگ شهر نشویل(مرکز ایالت تنسی امریکا) مانند فروشگاههای «وولورث» شد. (۳۶)
لازم به یادآوری است، که راهبرد مقاومت تودهای، پرهیز از خشونت لوترکینگ، بر بنیاد فشار اخلاقی و سیاسی بر دولت فدرال در واشنگتن استوار بود. این بهمعنای تکیه بر استفادهی واشنگتن از نیروی سازمانیافته – مارشالهای ایالات متحده(ماموران قانون فدرال دادگستری)، FBI(ادارهی پلیس فدرال امریکا) و در نهایت ارتش – بهمنظور وادارکردن ایالتهای جنوبی جهت احترام بهقوانین فدرال بود. پیروان کینگ از خشونت استفاده نکردند، اما بهکسانیکه دست بهخشونت میزدند، تکیه میکردند، و بهآنها اعتماد داشتند. هنگامیکه واشنگتن احساس کرد، برای در تنگنا قراردادن لوترکینگ، بهمدد پروندهای که از پیش برای او تدارک دیده بود، کامل شده است، جنبش حقوق مدنی از پیشروی باز ماند. پیروزیهای بیشتر نه با پرهیز از خشونت، بلکه بهدلیل پیامدهای ناشی از موج شورشهای شهری که در سال ۱۹۶۴ آغاز شد، بهدست آمد.
لوتر کینگ متفکر پیچیدهای بود. نظریهی خشونتپرهیزی او برخاسته از کنشگری و تعامل با متفکران دیگر بود. مقاله او با نام «زیارت بدونخشونت» در سال ۱۹۶۰، توضیح میدهد كه چهگونه پس از تشخیص «پیچیدگی مشارکت اجتماعی انسان و واقعیت آشکار شر جمعی» از «الهیات لیبرال» جدا شد. (۳۷) لوترکینگ پژوهش بسیار زیادی میکرد، از جمله آثاری از سورن کیرکهگارد و فردریش نیچه را خواند، که سبب هدایت او بهسوی اگزیستانسیالیستها شد. با بهرهگیری از اینها و متفکران دیگر، او توانست استدلال کند، که «گرچه پاسخ نهایی مسیحی در هیچیک از این ادعاهای وجودی یافت نمیشود، اما در اینجا چیزهای بسیاری وجود دارد که یزدانشناسان میتوانند، برای توصیف واقعی وجود انسان از آن استفاده کنند».
با این حال، اما ایدههای کینگ، ریشه در واقعیت ملموس داشت:
«من با بیزاری و تنفر از جداسازی(تبعیضنژادی) بزرگ شدم، و آنرا هم از نظر عقلانی و هم از حیث اخلاقی غیرقابل روشنگری میدانستم. هرگز نمیتوانستم این واقعیت را بپذیرم که – بهدلیل اینکه سیاهپوست هستم – باید بهعقب اتوبوس بروم، یا در بخش جداشدهی قطار بنشینم. اولین باری که در یک واگن ناهارخوری قطار، پشت پرده نشستم، احساس کردم، که پرده روی خودِ من افتاده است. همچنین آموخته بودم، که بیعدالتی نژادی همزاد جداییناپذیر بیعدالتی اقتصادی است. من دیدم، که نظام حاکم بر تبعیضنژادی، چگونه به بهرهکشی از سیاهپوستان و همچنین سفیدپوستان فقیر ختم میشود. از طریق این آزمونهای نخستین، و با آگاهی ژرف از انواع بیعدالتی، در جامعهی آمریکا، بزرگ شدم.» (۳۸)
گاندی اما چهرهی اصلی ایدههای در حال شکلگیری لوترکینگ بود: «برای نخستین بار دریافتم، که آموزهی مسیحی عشق، که از طریق روش پرهیز از خشونت گاندی عمل میکند، یکی از نیرومندترین سلاحهای موجود برای مردم زیر ستم در مبارزهی آنها برای آزادی است.» کینگ هم مانند گاندی، خشونتپرهیزی را پیش از هر چیز دیگری، نیروی اخلاقی برای دگرگونکردن ستمدیدگان و الهامبخشیدن بهآنها در برخورد با دیگران میدانست:
«بنابراین، رویکرد پرهیز از خشونت قلب ستمگر را بیدرنگ تغییر نمیدهد. نخست، قلب و روح کسانی را که پایبند آن هستند، نشانهگیری میکند. بهآنها خودتوانمندی تازهای میبخشد؛ سرچشمههای قدرت و شهامتی را در آنها جاری میکند، که نمیدانستند، از آن برخوردارند. سرانجام، به حریف میرسد، و وجدان او را چنان برمیانگیزد، که سازش بهواقعیت تبدیل میشود.» (۳۹)
با این حال، مشهور است، که لوتر کینگ خشونت از سوی ستمدیدگان را بهسادگی محکوم نکرد، اگرچه او فکر نمیکرد، که این روش موفقیتآمیز باشد. کینگ در گرماگرم شورشها در سال ۱۹۶۶، (که او عقیده داشت، از سوی پلیس نژادپرست، اقدامات «تحریککنندهای» علیه اجتماع سیاهپوستان صورت میگرفت) و رشد جنبش ملیگرای سیاهپوستان، که برای مبارزهای ستیزهجویانهتر فشار میآورد، گفت:
«این خشونتهای فوران شده، کجخلقیهای غیرقابل کنترل اقدامات برنامهریزی نشدهای هستند که ناشی از فقر، تحقیر، ستم و استثمار است، و مدتهای زیادی نادیده گرفته شده است. راهبرد خشونت در آمریکا برای دگرگونی اجتماعی راه بهجایی نمیبرد. همهی این سخنان و عصبانیتها را میتوان دید، اما رفتار ترسوهایی که سخنان جسورانهی آنها سبب هیچ کاری نمیشود، و بههیچ چیز دلالت نمیکند، دیده نمیشود.» (۴۰)
قابل توجه استکه در حالیکه او خشونت را رد می کرد، اما شورشکنندگان را محکوم نکرد.
کینگ در مقالهای بانام «سازمان اجتماعی بدون خشونت» در سال ۱۹۵۹ نشان داد كه سه «دیدگاه» در بارهی خشونت وجود دارد. به نظر او توجه بهآنها آموزنده است:
«نخست، رویکرد پرهیز از خشونت ناب است، که نمیتواند بیدرنگ یا بهآسانی مردم زیادی را به خود نزدیک کند، زیرا نیاز بهنظم و دلیری شگفتانگیزی دارد. دوم، خشونتی است که برای دفاع از خود بهکارگرفته میشود، که در همهی جوامع، از ابتداییترین تا با فرهنگترین و متمدنترین آنان، این شیوه از خشونت را امری اخلاقی و قانونی میدانند. گاندی، اصل دفاع از خود، حتی بهکارگیری سلاح و خونریزی، را هرگز محکوم نکرده است، پس چه کسی آنرا برای مردمیکه توانایی پرهیز از خشونت ناب را ندارند، ناروا دانسته است. سومین مورد، پشتیبانی از خشونت بهعنوان ابزاری برای پیشرفت است، که مانند جنگ با قصد و آگاهانه سازماندهی شده است.» (۴۱)
قابل توجه است، که کینگ امر دفاع از خود را محکوم نمیکند، و آنرا «اخلاقی و قانونی» بیان میکند، اما او همچنین دلیل میآورد که دفاع از خود میتواند بهیک نقطهضعف تبدیل شود، او در سال ۱۹۶۶، نوشت:
«مرز میان خشونت دفاعی و خشونت تهاجمی یا تلافیجویانه بهراستی مرز باریکی است. هنگامی که به خشونت حتی بهعنوان ابزاری برای دفاع از خود اجازهی بهکارگیری داده میشود، این خطر جدی وجود دارد، که مبارزهی اصلی بر سر مسالهی دفاع از خود در اثر شور و هیجان، نادیده گرفته شود.» (۴۲)
ازاینرو، خشونت دفاع از خود، اگرچه امری اخلاقی است، اما در هر زمان باید برای منافع گستردهتر تاکتیکی در نظر گرفته شود.
خشونت ستمگر و ستمدیده همانگونه که بعدا در تفسیر ادیان آمده است، یکسان نیست، ۱۵۰ نفر از رهبران مذهبی کلیسای آفریقای جنوبی در سال ۱۹۸۵، بیانیهی «کایروس» را امضا کردند، که بازگویی دیدگاه خداشناسانه آنها، دربارهی وضعیت اضطراری این کشور بود و میپرسد:
آیا بهویژه در شرایط ما، استفاده از همان واژهی خشونت، برای پوشش فعالیتهای بیرحمانه و سرکوبگر دولت، در محکومیتی آشکار در کنار تلاش مردم برای دفاع از خود از روی ناچاری مجاز است؟ آیا اینگونه جداسازی و کلیگوییها، موضوع را بهبیراهه نمیکشاند؟ چگونه میتوان کاربست ستم، بیعدالتی و سلطه را با اقدامات مقاومت و دفاع از خود یکی دانست؟
سرانجام نویسندگان بیانیهی کایروس برای رهایی از تنگنای خود پاسخهایی را در کتاب مقدس یافتند:
«در سراسر کتاب مقدس، برای بیان هر کاریکه ستمگری پلید انجام میدهد، از واژهی خشونت استفاده میشود … هنگامیکه عیسی میگوید، باید گونهی دیگر را برگردانیم، بهما یادآوری میکند، که نباید انتقام بگیریم، اما او نمیگوید که ما هرگز نباید از خود یا دیگران دفاع کنیم. در مورد بهکارگیری نیروی بدنی برای دفاع از خود در برابر متجاوزان و ستمگران، یک سنت دیرینه و پابرجای مسیحی وجود دارد. بهبیان دیگر، شرایطی وجود دارد، كه ممكن است از نیروی فیزیکی استفاده شود.» (۴۳)
بنابراین حتی در میان متنهای مسیحی نیز دیدگاههای ناسازگاری در مورد موضوع خشونت و دفاع از خود وجود دارد.
آیا خشونت همیشه پذیرفتنی است؟
از این بررسی کلی آشکار میشود که برای درک این که جنبشهای خشونتآمیز و خشونتپرهیز چیست، و چه دستآوردی میتوانند داشته باشند، برداشتهای ناسازگاری وجود دارد. سنت مارکسیستی چه استدلالی دارد؟
سرمایهداری یک سامانهی اقتصادی بناشده بر ستم و بهرهکشی اکثریت جمعیت از سوی اقلیتی بسیار کوچک است. نظام انباشت رقابتی، در شرایطی سبب خشونت بسیاری میشود. روشن است که این رویداد زمانی اتفاق میافتد، که کشورها وارد جنگ میشوند. اما خشونت در واقعیت روزمرهی این نظام نیز وجود دارد – نظامی که در کانون فراوانیاش، مردم در آن گرسنگی میکشند، همچنین بیخانهمانی، شکمخالی و عدم دسترسی بهمراقبتهای بهداشتی، آب آشامیدنی یا غذا سبب مرگ زودرس میلیونها انسان میشود. پایوران طبقهی حاکم که خشونت معترضان را محکوم میکنند، واقعیت بیرحمانهی نظام خود را نادیده میگیرند.
دولت برای دفاع از وضع موجود، و جلوگیری از کسانیکه اولویتهای آنرا بهچالش میکشند، بهمنظور پاسداری از این نظام سازماندهی میشود. فردریش انگلس نقش دولت را اینگونه توضیح میدهد: «دولت محصول جامعه در مرحلهی معینی از پیشرفت است؛ این بهمعنی پذیرش آن است که جامعه خود را درگیر تضادهای حلنشدنی خود کرده است، و در دوگانگیهای آشتیناپذیری درگیر شده است، که توان رهایی از آنها را ندارد. اما برای اینکه این اختلافها، نیروی خود و جامعه و طبقات با منافع اقتصادی متضاد، را بهیک کشمکش بیثمر نکشاند، برای کاستن از درگیری و نگهداشتن آن در چارچوب «نظم» به قدرتیکه در ظاهر بالاتر از جامعه قرار دارد، نیاز پیدا کرده است. بنابراین دولت آن قدرتی است که از درون جامعه برخاسته است، ولی خود را بالاتر از آن قرار میدهد، و بهطور فزایندهای خود را از آن بیگانه میکند.» (۴۴)
دولت متشکل از نهادها و قوانین است، اما برفراز اینها چیزی شکل گرفته است که لنین آن را «گروههای ویژهی مردان مسلح» مینامد، که بهنظر میرسد، بالاتر از جامعه قرار دارند، اما در واقع برای نگهداری از نظام کنونی ایجاد شدهاند. این نیروها – پلیس، سربازان، زندانها، قوانین، دادرسان، قاضیها و دادگاهها – علیه کسانی بهکارگرفته میشوند که میخواهند بهیکی از جنبههای نظام یا موجودیت آن اعتراض کنند. آنها مورد نیاز هستند، زیرا طبقهیسرمایهداری حاکم اقلیت کوچکی در جامعه است، و یکی از راههایی که بهوسیلهی آن میتواند فرمانروایی خود را سرپا نگه دارد، تهدید یا استفاده از خشونت است. تعجبی نداردکه بسیاری از فعالان در برخورد با این خشونت بهدلایل اصولی بهپرهیز از خشونت روی میآورند.
سوسیالیستها، گروههای ضدنژادپرستی و جوانان سیاهپوست، در سال ۱۹۷۷، با جبههیملی نازی (NF) که میکوشیدند، با تحریکی عمدی علیه جامعهی سیاهپوست محلی، در منطقهی لویشام در جنوب لندن، راهپیمایی کنند، درگیر شدند. تعداد راهپیمایان جبههیملی نازی ۴۰۰ نفر و تعداد مخالفان در برابر آنها در حدود۵۰۰۰ نفر بودند، که از این جهت برتری داشتند. پس از اینکه با پرتاب بطری، سنگ و هر وسیلهی پرتابکنندهی دیگری بهفاشیستها یورش برده شد، ضدنژادپرستان دیوار دفاعی پلیس را شکستند، و صف راهپیمایی جبههیملی نازی را به دو نیم تقسیم کردند. سپس پلیس، نازیها را تا خیابان پشت محل درگیری همراهی کرد و در نتیجه آنها مجبور شدند تجمع کوتاهی را در پارکینگ متروکهای برگزار کنند. باوجود این پیروزی، روزنامهها و سیاستمداران آن دوره بهخشونت گروههای ضد جبههیملی نازی حمله کردند.
الکس کالینیکوس و آلستر هچت، در پشتیبانی از بسیج ضد فاشیستی نوشتند:
«خشونت پدیدهی جدیدی در تاریخ طبقهی کارگر انگلیس نیست. تلاشهای کارگران برای سازماندهی و پیکار اغلب انتقام خشونتآمیز طبقهیحاکم را برانگیخته است. گاهی وقتها کارگران تلافی کردهاند. ضدفاشیستها در محلهی لویشام بخشی از یک سنت دیرینه بهشمار میروند.» (۴۵)
مقالهی آنها دستهای از مبارزات تاریخی «خشن» طبقهیکارگر بریتانیا را شرح میدهد:
«این بهاصطلاح «برآشفتگی»، بخشی از شورشهای عمومی کارگران علیه شرایط زندگی خودشان بود. این شورشها بهاین دلیل فوران کرد که راههای عادی که از طریق آن آرمانهای طبقهیکارگر تحت دموکراسی بورژوایی مهار میشود – اتحادیههای کارگری، احزاب سیاسی اصلاحطلب – مسدود به نظر میرسید … اقدام مستقیم کارگران در مورد درخواستهای پایهای – افزایش دستمزد، مشاغل بیشتر، ضد نژادیپرستی – منجر بهاستفاده از خشونت شد، چه بهشکل سازمانیافته مانند اعتصابهای دستهجمعی و جلوگیری از تظاهرات فاشیستها، و چه بهشکل خودجوش مانند چپاول یا حملات فردی به اعتصابشکنان. این دو نوع آسیب و خرابی انعکاس شورش کارگران در برابر خشونت و بهرهکشی روزمره بود مانند خطرات وحشتناکی که معدنچیان در زیرزمین با آن روبرو بودند، تا یورش پلیس به راهپیماییهای بیکاران در دههی ۱۹۳۰ که آنها تجربه میکردند. ناامیدیهایی که سالها در اعماق انباشته شده بود، اکنون فوران میکردند.
در هر صورت، شورشهای تودهای که ما آنها را توصیف میکنیم، خشونت بسیار بیشتری را از سوی نیروهای دولتی برانگیخته است. نافرمانیهای خشن کارگران در مقایسه با نیروی مسلحی که سرمایهداران برای سرکوب آنها بهکار میگیرند، به هیچ کاهش مییابد.» (۴۶)
با توجه بهظهور راست افراطی که امروز از اهمیت ویژهای برخوردار است، کالینیکوس و هچت استدلال میکنند که این تنها «ترکیبی از مبارزهی فیزیکی برای بیرونراندن فاشیستها از خیابانها، و رهبری طبقاتی توسط سوسیالیستها در مبارزات عملی علیه شرایطی است که به رشد فاشیسم یاری میرساند و میتواند نازیها را متوقف کند.» رهبران NF بر راهپیماییها بهعنوان روشی برای افزایش اعتماد بهنفس در میان پیروان خود و جذب اعضای جدید پافشاری زیادی میکردند. توقف راهپیماییها بهمعنای درگیری فیزیکی با آنها بود.
اما کالینیکوس و هچت بتوارانه بهخشونت نمینگرند. آنها بهبیان دقیقتر آنرا راهکاری روشن برای رسیدن بهیک نتیجه خاص میدانند. این امر در زمینهی جلوگیری از راهپیمایی نازیها آشکار بود، اما برای سایر مبارزات نیز میتواند مناسب باشد – برای نمونه، هنگامیکه گروهی از کارگران اعتصابی در برابر کارخانه یا محل کار برای جلوگیری از ورود اعتصابشکنان و یا پلیس صفی را تشکیل میدهند. این صف کارگران اعتصابی در بریتانیا در سالهای اخیر کموبیش تشریفاتی و بهاعتصابی بیکنش تبدیل شده است. اما قدرت واقعی آنها بهرهگیری از نیروی بدنی در بستن راه اعتصابشکنان است. پرخاش و ستیز ساده با افراد برای جلوگیری از ورود بهمحل کار ممکن است کافی نباشد – اجازه ندادن بهآنها برای استفاده از ماشینآلات، کار با رایانهها، یا پاسخدادن بهتلفنها ممکن است کلید پیروزی در کشاکش باشد. در این حالت رویارویی با صف اعتصاب، بهسرعت میتواند به یک پرسش اساسی برای اعتصابکنندگان تبدیل شود، زیرا آنها با اعتصابشکنان و پلیسی که برای پشتیبانی از آنها آمدهاند روبرو میشوند.
فعالان چه استدلالی باید برای این نمونه داشته باشند؟ دستآویز اخلاقی پرهیز از خشونت، اعتصاب را پیروز نخواهد کرد. اما بهخشونت سازمانیافتهی بیشتر یا بهتر نیز توجهی نخواهد کرد. در مقابل راه حل این است که بسیج تودهای را با رویارویی فیزیکی ترکیب کنیم. اگر هزار نفر کارگر یک راه ورودی را بندند، کار پلیس را برای عبور اعتصابشکنان با اتوبوس سختتر میکند حتی اگر مقاومت در برابر انجام این کار بهخشونت کشیده شود.
چنین درگیریهایی بین کارگران و اعتصابشکنان در بریتانیا، در حال حاضر رایج نیست.(۴۷) اما بهآسانی میتوان وضعیتی را تصور کرد که معترضان در آن از سوی پلیس دستگیر میشوند، برای نمونه در بخشی از اعتصاب برای تغییرات آبوهوایی، تظاهرکنندگان کوشیدند از دستگیریشان جلوگیری کنند. آنگاه مسالهی «خشونت» به موضوعی واقعی تبدیل میشود.
تغییر انقلابی
یکی از چالشهایی که گروههایی مانند «شورش علیه نابودی زمین» با آن روبرو هستند، چگونگی دستیابی بهتغییری است که بسیار ضروری است. بحران زیستمحیطی چالشهای بیهمتایی را برای جنبش ایجاد میکند. همانگونه که شعار «تغییر نظام، نه تغییر آبوهوا» اشاره دارد، ویرانسازی محیطزیست با سرشت نظام سرمایهداری پیوند تنگاتنگی دارد.
همانگونه که آندریاس مالم در کتاب خود بانام سرمایهی فسیلیبیان کرده است، سرمایهداری از حیث تاریخی بهگونهای توسعه یافت که سوختهای فسیلی در مرکز آن قرار داشته باشد. این نظام اکنون بهطور اجتنابناپذیری با شرکتهای چندملیتی سوخت فسیلی پیوند نزدیکی دارد، که برای جلوگیری از هر نوع دگرگونی که توانایی آنها را برای کسب سود از استخراج زغال سنگ، نفت و گاز محدود میکند، میلیاردها دلار هزینه کردهاند. بنای دنیای پایدار بهمعنای درهمشکستن قدرت آن شرکتهای چندملیتی است. اما این کافی نخواهد بود. سرمایهداری بهطور روشمند دنیای طبیعی را با انباشت ثروت، بیارزش و ویران میکند. ازاینرو، مبارزه برای رهایی از شر سرمایهداری، نبردی برای آیندهای پایدار نیز هست. سوسیالیستها در این نبرد بهطبقهیکارگر بهعنوان کنشگر تغییر مینگرند – نیرویی با ترکیبی از قدرت و توانایی، برای جلوگیری از چرخش چرخهای سرمایهداری و همچنین ایجاد جامعهای جدید بر پایهی دموکراسی مشارکتی تودهای از پایین است.
این بدان معناست، که همهی جنبشهای انقلابی درگیری با دولت را کشف میکنند. در این رویارویی، سرمایهداران از تمام قدرت و ابزار خشونت موجود خود برای جلوگیری از دگرگونی بهره میگیرد. راهکارهای استفاده از بسیج تودهای، برای کسانیکه مخالف سرمایهداران هستند، بهمعنای پیروزی، برای تضعیف قدرت طبقهی حاکم و توانایی آنها در دستزدن بهخشونت، علیه مخالفان است.
همانگونه که چنووث و استفان بهروشنی بیان کردند، اعتراضات تودهای، نافرمانی مدنی و مهمتر از همه اعتصابی که طی آن کارگران کارفرما را مجبور به پذیرش درخواستهای خود میکنند، راهکارهای اساسی در تضعیف توانایی دولت یا حکومت برای سازماندهی هستند. اما در نقطهای خاص طبقهی کارگر باید جای سرمایهداران را بگیرد، و دولت موجود را درهم بکوبد. همانگونه که لنین در کتاب «دولت و انقلاب» نوشت: «جایگزین کردن دولت سرمایهداری با دولت کارگری بدون انقلاب خشونتآمیز ناممکن است.» (۴۸)
لنین به نقل از انگلس میگوید:
«این نیرو در تاریخ (غیر از عامل شر) نقش دیگری دارد، و آن نقشی انقلابی است؛ بهقول مارکس، در هر جامعهی کهنهای که آبستن نو باشد، جامعهی کهنه نقش ماما را ایفا میکند، این ابزاری است، که جنبش اجتماعی به مدد آن راه خود را از میان آن میپیماید، و اشکال سیاسی مرده و واپسگرا را درهم میشکند.»(۴۹)
همانگونه که انگلس بیان می کند، این لحظهی تصرف انقلابی قدرت خواهد بود:
«بیشک مستبدانهترین کرداری که وجود دارد؛ این است، که بخشی از مردم بهوسیلهی تفنگ، سرنیزه و توپ، یعنی ابزارهای بسیار اقتدارگرا، ارادهی خود را بر بخش دیگر تحمیل میکنند. حزب پیروز با ترسی که جنگافزارهایش در بین کهنهپرستان ایجاد میکند، به ناچار ناگزیر است، فرمانروایی خود را حفظ کند.» (۵۰)
برای مارکسیستها، انقلاب کارگری، انقلابی است که در آن اکثریت مردم به سود اکثریت قدرت را در دست میگیرند، و از دولت جدید کارگری در برابر نیروهای ضد انقلابی، در درون و بیرون از آن پشتیبانی میکنند. زمانیکه جنبش کارگریِ خودسازمانیافته بتواند قدرت را بهدست بگیرد، نقطهی حساس در این فرآیند خواهد بود. این موفقیت بهاین امر بستگی دارد، که آیا جنبش زمینه را – از طریق شکافانداختن و درهمشکستن نیروهایی که طبقهی حاکم برای پاسداری از خود استفاده میکند – بهویژه نیروهای مسلح – آماده کرده است یا خیر. رسیدن بهاین نقطه مستلزم آمادگی است، و این چهبسا شامل استفاده از خشونت برای دفاع از سازمانها، افراد و مکانهای دارای اهمیت سیاسی و اقتصادی برای جنبش انقلابی، در برابر تهدیدات ارتجاعی میشود.
همهی این عناصر برای مارکسیستها در نقطهی اوج تاریخی مبارزهی طبقاتی – انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ – قابل مشاهده بودند. (۵۱)شوراهای کارگران و سربازان هنگامیکه در اکتبر ۱۹۱۷ پس از یک سال مبارزه قدرت را بهدست گرفتند، توانایی نهفته برای سازماندهی جامعه را با روشی در اساس متفاوت افزایش دادند. سال ۱۹۱۷، از نگاه بیشتر نظریهپردازان پرهیز از خشونت، تنها بهدلیل روشهای خشن یک اقلیت موفقیتآمیز بود.
چنووث و استفان فراتر میروند. دلیل آنها برای شکست انقلاب روسیه نمونهای از «عقل شناخته شده است، که شورشهای خشونتآمیز موفق، بهدلیل جنگ داخلی پیدرپی از رشد توسعهی اقتصادی و سیاسی جلوگیری میکند».(۵۲)آنها در اینجا بهموفقیت انقلاب روسیه در پایاندادن بهکشتار جنگ جهانی اول هیچ اشارهای نمیکنند. اما این عقیده که «جنگ داخلی طولانی» در روسیه را بهدلیل آغاز انقلاب با یک «شورش خشونتآمیز» میدانند، یکسر نادرست است. انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷، قدرت را از طبقهی سرمایهدار گرفت و بهدست کارگران و دهقانان سپرد. طبقهی حاکم کهنهی روسیه با از دست دان قدرت در سال ۱۹۱۷، که چندینبار تلاش کرده بود، این انقلاب را در خون غرقه کند، با دولتهای سرمایهداری کشورهای دیگر متحد شد، و تلاش کرد تا سرخها «بلشویکها» را از طریق جنگ داخلی نابود کند. رویاروییهای بعدی بهبهای جان دهها هزار نفر تمام شد، و اقتصاد روسیه را نابود کرد، که بنیاد پیدایش سرمایهداری دولتی در دوران استالین بود. تاریخ نشان میدهد که طبقات حاکم حاضر نیستند قدرت خود را در برابر جنبشهای انقلابی کنار بگذارند و جنبشهای انقلابی برای دفاع از خود و درهمشکستن قدرت متمرکز دولتی طبقهی حاکم بهخشونت نیاز دارند.
در برخورد با دولتمردانی مانند دونالد ترامپ یا ژائیر بولسونارو، و حرکت سرمایهداری که ما را بهسوی بحران زیستمحیطی میراند، رادیکالها و انقلابیون امروزی باید بهخاطر داشته باشند که موضوع خشونت یک انتخاب اخلاقی نیست. چیزی است که سرشت نظام سرمایهداری و کسانیکه از آن دفاع میکنند، بر جنبشهای ما تحمیل کردهاند.
*مقالهی حاضر ترجمهای است از: Non-violence, social change and revolution نوشتهی Martin Empson که در International Socialism journal، Issue: 165 یافته میشود.
مارتین امپسون نویسندهی کتاب «همهی آقایان را بکش: مبارزهی طبقاتی و تغییر در نواحی روستایی انگلیس» (نشانکها ۲۰۱۸) (Kill all the Gentlemen: Class Struggle and Change in the English Countryside (Bookmarks, 2018) و ویراستار کتاب «تغییر نظام، نه تغییر اقلیم: پاسخی انقلابی بهبحران زیستمحیطی» (نشانکها ۲۰۱۹) (System Change not Climate Change: A Revolutionary Response to Environmental Crisis (Bookmarks, 2019) است.
یادداشتها:
[1]. Chiu, 2019.
از سو کالدول، الکس کالینیکوس، امی لاچر، یوری پرساد و کاملیا رویال برای اظهار نظرهایشان دربارهی پیشنویس اولیه این مقاله بسیار سپاسگزارم.
2 . فارل، 2019، ص 100. هالام همچنین استدلال میکند که روشهای «سنتی» مانند راهپیماییها بینتیجهاند. در حالیکه این مقاله به امر عدم خشونت میپردازد، از این فرصت باارزش استفاده میکند تا از نقش راهپیماییها و سایر ابزارهای تبلیغاتی در توسعه جنبشهای اجتماعی دفاع کند. سوسیالیستها خواستار راهپیماییاند، نه به این دلیل که آنها معتقدند جهان به خودی خود تغییر خواهد کرد، بلکه به این دلیل که آنها بخشی جداییناپذیر در ایجاد و هویتدادن به یک جنبش تودهایاند.
3 Chenoweth and Stephan, 2013, p7.
4 . از اطلاعات وب سایت اریکا چنوویث میتوانید به این آمارها دسترسی پیدا کنید:
www.ericachenoweth.com/research
5 Chenoweth and Stephan, 2013, p33.
6 Gluckstein, 2012, p58 and pp64-65.
7 Chenoweth and Stephan, 2013, p59.
8 Chenoweth and Stephan, 2013, p12-13.
9 Chenoweth and Stephan, 2013, p13.
10 Chenoweth and Stephan, 2013, p13.
11 Ackerman and Duvall, 2000.
12 Ackerman and Duvall, 2000, p502.
13 Ackerman and Duvall, 2000, p3.
14 Ackerman and Duvall, 2000, p54.
15 Trotsky, 2005, p199.
16 Trotsky, 2005, p201.
17 Ackerman and Duvall, 2000, p57.
18 Smith, 2017, p62.
19 Smith, 2017, p62 and p71.
20 . کمیسیون حقیقت و آشتی
volume six, section five, chapter 3 http://sabctrc.saha.org.za/reports/volume6/section5/chapter3/subsection1.htm
21 Ackerman and Duvall, 2000, p352.
22 . چنووث این ادعا را در كتاب مشترک با ماریا استفان تأیید نمیكند، هرچند كه براساس همان پایگاه آماری از مبارزات است. در عوض، او این ایده را در گفتگو با برنامه TED مطرح میکند، که میتوانید از طریق آدرس اینترنتی زیر آن را پیدا کنید:
www.youtube.com/watch?v=YJSehRlU34w
23 . چیو ، 2019، این موضوع را بر بستر هنگ کنگ بیان میکند: «در مقابل، جنبشهای خشونتپرهیز هواداران بسیاری را به خود جلب میکنند و از خشونت دولت سود میبرند. در حالیکه صدها نفر از معترضان هنگکنگ به راهکار خشونت رسیدهاند، اما میلیونها نفر هم تظاهرات مسالمتآمیز را درپیش گرفتهاند. علاوه بر این، میلیونها هوادار، دیگر در تظاهرات شرکت نمیکنند، بلکه اعتصاب یا تحریم میکنند، یا اطلاعات خود را در رسانههای اجتماعی به اشتراک میگذارند، مانند عکس پلیس که معترضان را مورد ضرب و شتم قرار میدهد».
24 Chenoweth and Stephan, 2013, p12.
25 Farrell, 2019, p102.
26 Arendt, 1972, p98.
27 Ahmed, 2019, p37.
28 Ahmed, 2019, 45.
29 Ahmed, 2019, pp46-47.
30 Ahmed, 2019, p40.
31 . احمد، 2019، صص. 142ـ144. احمد نشان میدهد كه رهبران ناسیونالیست چه از طریق كنگره ملی هند و چه از طرف اتحادیه مسلمانان، همواره برای پایاندادن به سلطه و ستم كوشیدهاند، اما نتوانستند در تحقق هیچیك از این خواستهها به پیروزی دست یابند.
32 Ahmed, 2019, p157.
33 Ahmed, 2019, p143.
34 Ahmed, 2019, p143.
35 King, 1959.
36 Ackerman and Duvall, 2000, pp305-333.
37 Washington, 1991, p36.
38 Washington, 1991, p37.
39 Washington, 1991, p39.
40 Washington, 1991, p55.
41 Washington, 1991, p32.
42 Washington, 1991, p57.
43 Leonard, 2010, p19.
44 Marx and Engels, 1991, p552.
45 Callinicos and Hatchett, 1977.
46 Callinicos and Hatchett, 1977.
47 . با اینحال، آنها ناشناخته نیستند، هنگامیکه کارمندان پست در Merseyside در برابر سخنان نژادپرستانه از سوی یک مدیر دست به اعتراض زدند میتوان یک نمونه از اختلافات اخیر را مشاهده کرد، که پلیس با اسلحه وارد عمل شد تا اعتصاب آنها را تضعیف کند – مراجعه کنید به کیمبر، 2019.
48 Lenin, 1992, p21.
49 Lenin, 1992, p19.
50 Lenin, 1992, p56-57.
51 . کسانی که میخواهند دربارهی سال 1917 اطلاعات بیشتری کسب کنند باید به شرح تروتسکی از تاریخ انقلاب روسیه و کتاب عالی اخیر دیو شری مراجعه کنند:
Trotsky, 1992 and Sherry, 2017.
52 Chenoweth and Stephan, 2013, p206.
منابع:
Ackerman, Peter and Jack Duvall, 2000, A Force More Powerful: A Century of Nonviolent Conflict (Palgrave).
Ahmed, Talat, 2019, Mohandas Gandhi: Experiments in Civil Disobedience (Pluto Press).
Arendt, Hannah, 1972, Crises of the Republic (Harcourt, Brace and Co).
Callinicos, Alex and Alastair Hatchett, “In Defence of Violence”, International Socialism (1st Series, September 1977) www.marxists.org/history/etol/writers/callinicos/1977/09/violence.htm
Chenoweth, Erica and Maria Stephan, Why Civil Resistance Works: The Strategic Logic of Nonviolent Conflict (Columbia University Press).
Chiu, Ming Ming, 2019, “For Hong Kong Protesters, the Choice is Clear: be Violent and Fail, or use Peaceful Pressure and Succeed”, South China Morning Post (21 August), www.scmp.com/comment/opinion/article/3023530/hong-kong-protesters-choice-clear-be-violent-and-fail-or-use
Gluckstein, Donny, 2012, A People’s History of the Second World War: Resistance Versus Empire (Pluto).
Farrell, Clare and others (ed), 2019, This Is Not A Drill: An Extinction Rebellion Handbook (Penguin).
Hill, Christopher, 1990, A Nation of Change and Novelty (Bookmarks).
Kimber, Charlie, 2019, “Bootle Anti-racist Postal Walkout Ends after Bosses use Strikebreakers and Injunction”, Socialist Worker (9 October) www.socialistworker.co.uk/art/49064/Bootle+anti+racist+postal+walkout+ends+after+bosses+use+strikebreakers+and+injunction
King, Martin Luther, Jr, 1959, “My Trip to the Land of Gandhi”, Stanford University, https://kinginstitute.stanford.edu/king-papers/documents/my-trip-land-gandhi
Lenin, V I, 1992 [1917], The State and Revolution, (Penguin).
Leonard, Gary S D (ed), 2010, The Kairos Documents (University of KwaZulu-Natal), http://ujamaa.ukzn.ac.za/Libraries/manuals/The_Kairos_Documents.sflb.ashx
Marx, Karl and Frederick Engels, 1991, Selected Works (Lawrence and Wishart).
Sherry, Dave, 2017, Russia 1917: Workers’ Revolution and the Festival of the Oppressed (Bookmarks).
Smith, S A, 2017, Russia in Revolution: An Empire in Crisis, 1890 to 1928 (Oxford University Press).
Trotsky, Leon, 2005 [1907], 1905 (Wellred).
Trotsky, Leon, 1992 [1930], The History of the Russian Revolution (Pathfinder).
Washington, James M (ed), 1991, A Testament of Hope: The Essential Writings and Speeches of Martin Luther King, Jr (Harpercollins).
لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-2G2