در ترکیهی دههی 1970
نوشتهی: نارین بغدادلی
ترجمهی: مهرداد امامی
مقدمهی مترجم: مقالهی حاضر فصل کوتاهی از کتاب فمینیسم، مجلد دهم از مجموعه کتابهای اندیشهی سیاسی در ترکیهی مدرن است که در سال 2020 از جانب انتشارات ایلتیشیم در 880 صفحه منتشر شد. رابطهی بین جنبش فمینیستی و جنبش چپ همواره از موضوعات پرسشبرانگیز و مورد مناقشه در سطح جهانی بوده است. اطلاع یافتن از چگونگی تحول این رابطه در کشورهای مختلف نیز بیشک گامی ضروری برای مواجههی نیروهای چپ کشورهای دیگر با گذشته و حال مردسالارانهی خود است. از این جهت، سازمانها، گروهها، احزاب و حتی افرادی که به سوسیالیسم و آرمانهای آن اندک تعلقی دارند، باید همواره پیکان تیز نقد را پیش از هر چیز رو به سمت تجربیات گذشته و حال خود بگیرند و از هر جهت در زمینهی مسائل مرتبط با ستم طبقاتی، جنسیتی، قومی و غیره از خود انتقاد کنند. تاریخ به ما نشان داده است که هیچ سازمانی، صرفنظر از درجهی رادیکال بودن آن، به صورت پیشینی و بدیهی مدافع آرمانهای سوسیالیستی، برابری جنسیتی و غیره نیست. تنها محک ممکن برای ارزیابی آن آرمانها همانا پراتیکهای درونسازمانی و در صورت فراگیرشدنشانْ سیاستهای اجتماعی ـ اقتصادی منتج از آن است. بنابراین، نقد ستم جنسیتی که «در عمل» یکی از مغفولماندهترین مباحث میان نیروهای سوسیالیست ایرانی، بهویژه مردان سوسیالیست، است، باید عرصه را برای مواجههای رادیکال فراهم آورد. در غیر این صورت، متأسفانه بسیاری از ایدههای انقلابی هم سرانجام پیرامون استیلای محسوس و نامحسوس مردان، پیش و پس از انقلاب سوسیالیستی، میچرخند. در این چهارچوب، تجربهی رفقای سوسیالیست در ترکیه، بهویژه رفقای زن، از اهمیتی فراوان برخوردار است. ترجمهی این متن را در آستانهی 8 مارس 2021 تقدیم میکنم به تمام رفقایی که نه فقط در «نظریه» بلکه «در عمل»، در جایجای زندگیهای عادی یا مبارزاتی خود همانقدر که به ستم طبقاتی حساسیت دارند، به ستم جنسیتی و قومیتی هم اهمیت میدهند و سعی میکنند دستکم خودشان بازتولیدکنندهی کلیشههای طبقاتی، جنسیتی و قومی نباشند.
***
جنبشهای جوانان و سندیکاهای کارگری ترکیه در سالهای دههی 1960 و 1970 نخستین نمونههای سازماندهی اجتماعی را در مخالفت با سرمایهداری مطرح کردند؛ مطالبات برابری و آزادی در این سالها برای اولین بار در تاریخ این کشور آشکارا بیان شدند، سالهایی که حیات اجتماعیْ بازسازی، و جرقهی شکلگیری یک عرصهی عمومی سیاسیِ منحصر بهفرد زده شد. سازمانهای تودهای دموکراتیک متشکل از سندیکاها، اتاقهای اصناف، انجمنهای دانشجویی، معلمی و کارمندی بهرغم اخطاریهی نظامی سال 1971، نقش تاثیرگذاری را در دوران 1974 تا 1980 در سازماندهی هر نوع مخالفت بالقوه، جذب و ترویج نظام ارزشهای معرف سوسیالیسم ایفا کردند. عرصهی عمومی در پاسخ به دگرگونی به سرعت بالیده شد، اما با کودتای 1980، شور و زندگی دههی قبل خود را به همان سرعت از کف داد (بغدادلی 2011). دههی 1970، از منظر زنان، حتی اگر از استقلالشان همچون مقولهای کنشگرانه هم یاد نشود، ظرف مدتی تقریباً بیستوپنج ساله هم دوران یک جنبش اجتماعی نیرومند و هم عصر قوامگرفتن فعالیتی تکین شد، و این جنبش و فعالیت به خودی خود، تبدیل به یک طرز سیاست گشت.
همانطور که شیرین تِکِلی عنوان میکند، از زمان به رسمیت شناخته شدن حق رأی و حق برگزیده شدن زنان در1934 تا 1975 در ترکیه، نمیتوان از جنبش زنان سخن گفت. اگرچه زنان از امکانات تحصیل برخوردار بودند اما بخش وسیعی از زنان تحت شرایط ناشی از مناسبات مردسالارانه بهویژه در نواحی روستایی با محرومیت ازحقوقی مثل آموزش، مالکیت، بیمهی اجتماعی و درآمد به عنوان کارگران خانوادگی بدون مُزد، ستمدیدهترین قشر جامعه را تشکیل میدادند. پس از سال 1975 نیز زنان پیشگامی که در جنبشهای چپ جای داشتند با هدف جذب زنان ستمدیده در مبارزهی طبقهی کارگر با مطرحکردن مشکلات زندگی زنان، که وابسته به جایگاه طبقاتیشان بود، همراه با رویکردی ضدّ فمینیستی وارد سازمانهای متعددی شدند (تکلی 2017: 338). بنابراین، از منظر انجمنهای زنان که بر اهمیت حقوق مدنیِ اعطاشده به زنان، بهویژه به زنان ستمدیدهی بیسواد در مناطق روستایی پس از جمهوریت تأکید میکردند، دیدگاه غالب به مسئلهی زن در اواسط دههی 1970 تحت تأثیر جنبشهای نوظهور چپ بود و بر مبنای مسائل وابسته به موقعیتهای طبقاتی زنان کارگر و زحمتکش شکل گرفت (تالای کشاوغلو، 2010: 63، 64).
روند خاص نوسازی ترکیه، شرایط و وقایع پس از دههی 1970 تا توقف آنها به واسطهی اوجگیری وقایع خشونتآمیز وابسته به قطبیشدن سیاسی، همه در نوسازی زندگی عمومی تأثیر داشتند. زنان نیز از اجزای سازندهی این نوسازی هستند. در سالهایی که سوسیالیسم اوج میگرفت، میان موقعیت درونسازمانی زنان حاضر در مبارزهی متشکل و شکل برخورد با «مسئلهی زن» درون جنبشهای سوسیالیستی همراستایی وجود داشت.
سازمانهایی که در دههی 1970 به شکل انعطافناپذیر و سلسلهمراتبی تشکل یافته بودند و ساختار رهبر ـ مرکز داشتند، قواعدی را برای تنظیم زندگی روزمرهی اعضای خود وضع میکردند که رعایت آنها قطعی بود. سوقدادن زنان به سوی موقعیت ثانویه در سازمان، فهم انقلابیگری همچون هویت مردانه، وضع تمام قواعد از جانب مردان و تعویق نیازهای خاص زنان به پس از انقلاب، امروزه در میان مهمترین انتقادات به ساختار سازمانی جنبشهای چپ پیش از 1980 جای دارند. فعالیتهای سیاسی، کار، آموزش و مسئولیتهای زنان در دههی 1970 بر مبنای هویتهای جنسیتیشان تعیین میشد. در حالیکه نظرات پیرامون قریبالوقوعبودن انقلاب و حملات راست افراطی، مرزهای میان شکلهای مبارزهی مسلحانه و سیاسی را ناپدید میکرد، سیاست فعال بهمثابهی یک پراتیک کاملاً مردانه تصویر میشد. مشارکت سیاسی زنان درون ساختار مردسالارانهی سازمانها به نقشهای تکمیلیِ و وظایف منفعلِ گنجاندهشده در نقشهای جنسیتی تقلیل مییافت.
فاطماگل برکتای که بر ستمدیدگی زنان درون سازمانهای چپ تأکید دارد، عنوان میکند که سازمانهای سوسیالیستی همچون کلیت جامعه، تشکلهایی اجتماعیاند که قواعدشان را مردان تعیین و آنها را اداره میکنند، در این سازمانها حتی اگر زنان در مناصب مدیریتی جای بگیرند، به جز مسائل کلی به مسائل خاص ناشی از زن بودنشان پرداخته نمیشود و حتی درون جنبش سوسیالیستی، نحوهی پوشش زنان، طرز رفتار آنها و کتابهایی که باید بخوانند و غیره از جانب «مردانِ سرآمد» سازمان تعیین میشوند. این قواعد از جانب زنان غالباً به عنوان «وظیفهی انقلابی» پذیرفته میشوند. زن در چپ ترکیه به واسطهی جنسیت خود بیشتر متمایل به «بورژوا شدن» به نظر میآید و به همین دلیل کنترل بر پوشش، وضعیت و خطمشی زنان مشروع پنداشته میشود (برکتای، 1995: 316-314). لطیفه فیگان نیز با الفاظ ذیل از وضع محدودیتهای دایر بر جنسیتزُدایی از زنان به دست خودشان به منظور یافتن جایگاهی در مبارزهی سیاسی میگوید:
باید هم زنان انقلابی و هم زنان آزاد میشدیم! انقلابیبودن زنان مستلزم شرایطی آشکارا بینام بود که با صیقلدادن «زنانگی»، داشتن پوشش و رفتاری شبیه به مردان و «احساساتی نبودن» تداعی میشد. دختران جوان دانشجو با اورکتهای سبز را به یاد آورید. اما کسی اعتراضی به تقسیم کار مبتنی بر جنسیت نداشت! (فیگان، 2011: 53).
زنان نیز بدون انتقاد از وظایف مردانی که در جایگاه رهبری قرار داشتند آن وظایف را رسالتهایی تلقی میکردند که در راه انقلاب باید بر عهده گرفته شوند. یکی از موضوعات بشدت موردانتقاد در زمینهی ارزیابی از روابط زن و مرد، نامگذاری رفقای زن از جانب مردان به عنوان «باجی» (همشیره) بود. کلیشهی «باجی» همانطور که برکتای نیز اشاره کرده است، ورای یک نحوهی خطابکردن، «با توجه به این که زنانگی زن اساساً مانعی بر سر انقلابیبودن او قلمداد میشود، با سنخ واژهی «دوست زن» که جنسیت و فردیت آن مطرح نیست، مرتبط است» (برکتای، 1998: 125). این کلیشه به عنوان یکی از دردنشانهای مسئلهای جامعتر در رابطه با زندگی روزمره ارزیابی میشود که تصور میرفت همانقدر که تجربهی انقلابی کلی دههی 1970 را مشروط ساخته بود، تجربهی انقلابی زنان را نیز تحت تأثیر قرار داد. در فضایی که کنش و کنشگری در ارتباط با در دستگرفتن مستقیم قدرت سیاسی فهم میشوند، زندگی روزمره که متشکل از عناصر ناهمگون بیشمار است و همهی آنها در پیوند با زیرساختی نامتوازن قوام یافتهاند که سرانجام پس از انقلاب به شکلهای مناسب یا معقول خود دست خواهند یافت، اینک هم از منظر سازوکار و هم از منظر نمایندگی در پیشگاه تودهها باید به کمضررترین و خنثیترین شکل، تسلیم مبارزه شود. قالب باجی ـ همشیره نیز جایگزین اصطلاحات خویشاوندی به عنوان یکی از ساختارهای اساسی آگاهیهای روزمرهی تودههای مردمی شد، قالبی که نشانگر روابط رفقایی از دو جنس است که پیشبینی میشود رفتاری کورجنسی با یکدیگر داشته باشند.
بنیان گسست بین سوسیالیسم و زندگی روزمره به زعم مورات بلگه در آموزهی مارکسیست ـ لنینیستی است. بلگه عنوان میکند که مفهوم «زندگی روزمره» در مارکسیسم ارتدوکس تقریباً وجود ندارد، حتی عرصهای همانند زندگی روزمره انکار میشود زیرا تصور بر این است که مبارز سوسیالیست در یک حزب پیشگام در اصل نباید زندگی روزمره داشته باشد و هر لحظهی زندگی وی باید وقف کنش سیاسی و آگاهیبخشی به تودهها شود (بلگه، 1988: 217-223). بنابراین، دقیقاً در همین دوران است که میتوان گفت در سطح جهان مانعی اصولی بر سر فهم و پذیرش موج دوم فمینیسم که تاثیرات خود را نشان میداد و مدافع نابودی نابرابریهای میان دو جنس در روندهای زندگی روزمره بود، پدیدار میشود. زنان همانطور که در سازمانهایی که عضو آن بودند به کماهمیتسازی نقش خود و ساختار مردسالارانه سازمانهای یادشده واکنش نشان ندادند، در انجمنهای زنانی که تأسیس کردند نیز معتقد بودند «مسئلهی زن» در مرحلهای از میان خواهد رفت که سرمایهداری نابود شود: گولسرن پوساتلیاوغلو در پژوهش تاریخ شفاهی خود به نام «بهاصطلاح برابر بودیم»، این دیدگاه حاکم در دههی 1970 را بنا بر تجربیات خود بیان میکند:
سالها طول کشید تا خود را از این دیدگاه تحمیلی جدا سازم که مسئلهی زن در ارتباط با مسئلهی طبقه حل خواهد شد. این گسست نه فقط برای من بلکه در مباحث گروهی که عضوش بودم، نیز سالها به طول انجامید. این دیدگاه ما در اصل بازتاب مردسالاری حاکم در سازمانمان بود. به خاطر ترسیم فمینیسم به عنوان ایدئولوژی بورژوایی، به دلیل طردشدن ما به واسطهی زدن اَنگ فمینیستی به هر آنچه انجام میدادیم و به سبب زندگیهایی که مانع از پیوندیابی زنان به یکدیگر میشد، مدتها نمیتوانستم خودم را فمینیست بنامم» (پوساتلیاوغلو، 2011: 337).
سازمانهای دموکراتیک زنان در آن دوره چندان تقسیم کاری جنسیتزده را به پرسش نمیگرفتند. مطالبات آنها بیشتر در ارتباط با تقویت حقوق و دستاوردهای مرتبط با مشارکت اجتماعی زنان در تولید و جایگاهشان در روند تولید بود: مبحث برابری هم در زمینهی دستمزد برابر، افزایش مدت دوران مرخصی زایمان، گسترش خدمات مهدکودک، تغییر قانونی که کار زنان را منوط به اجازهی مردان میکرد و غیره مطرح بود. به بیان دیگر، تصور بر این بود که با اشتراکیسازی کارهای خانگی و مراقبتی در نظم سوسیالیستی، بدون زیر سوال بردن جایگاه مبتنی بر تقسیم کار جنسیتزدهی زن درون خانواده، مسائل موجود زنان برطرف خواهند شد (دِوِجیاوغلو، 1988: 2260). برداشت غالب در میان زنان حاضر در مبارزهی سازمانیِ آن دوران، در راستای برابری آنها با مردان بود. «زنانگی خود را هرگز مطرح نمیکردیم، به نحوی که گویی ما نیز مثل یکایک مردان برابر بودیم» (آلپای، 2011: 165).
چهارچوب نظریِ اساسی در دههی 1970 که تعیینکنندهی رویکرد به «مسئلهی زن» بود، کتاب 1879 آگوست ببل به نام زن و سوسیالیسم و نیز کتاب 1884 انگلس یعنی منشأ خانواده، دولت و مالکیت خصوصی بود. هر دو اثر سرچشمهی استدلالی کلی در باب مسئلهی زنان بودند، اثر انگلس نشان میداد که رهایی زنان مستقیماً با مشارکت آنان در تولید اجتماعی مرتبط است (انگلس، 1992: 78-79) و اثر ببل معتقد بود مسئلهی زنان تماماً پس از تأسیس نظامی سوسیالیستی حل خواهد شد (ببل، 1980: 13). تداوم منطقی این نظریاتِ پیشگام این است که مشکلات زنان همراه با اشتراکیسازی کار خانگی و مراقبتی برطرف خواهند شد؛ اما در رابطه با این قبیل کارهایی که قرار بود اشتراکیسازی شوند، احتمال تداوم تقسیم کار جنسیتزده و نتایج آن که پیش از انقلاب بیشک بازتولیدکنندهی تبعیض بودند، چندان مورد توجه واقع نمیشوند. علاوه بر این، کسانی که برای رهایی زنان دست به سازماندهی زدند، همانطور که لطیفه فیگان نیز اذعان کرد، هنوز نابرابریهای جنسیتی را زیر سوال نمیبردند: «…روزی این سوال را پرسیدم که وقتی زنان در تولید اجتماعی مشارکت کنند، چه کسی کارهای خانه را انجام خواهد داد. قرار بود بعد از انقلاب انجام کارهای خانگی هم اشتراکی شود! مدتها بعد از زنان غربی یاد گرفتم دربارهی اینکه چه کسانی آن کارها را انجام خواهند داد، بپرسم …» (فیگان، 2011: 56).
انجمنهای سازمانیافته حول «مسئلهی زن» در دههی 1970
سازمانهایی در دههی 1970 در ترکیه به جنبش زنان جهت دادند که میپنداشتند مسئلهی زن با موفقیت در مبارزهی سوسیالیستی حل خواهد شد؛ این سازمانها عموماً به یک فراکسیون چپ وابسته بودند. نخستین انجمنی که زنان سوسیالیست بنا کردند، «انجمن زنان انقلابی ترکیه» بود که افرادی مثل سوئات درویش، نریمان حکمت، مدیحا اوزچلیک، آسیه آلیچین، فکرت اِلبه، نجلا اوزگور و زلیخا آلتوز از موسسان آن بودند (سایگیلیگیل، 2017: 134).
«انجمن زنان مترقی» که با اعلان روز جهانی زن از جانب مجمع عمومی سازمان ملل در 1975 و با خطدهی حزب کمونیست ترکیه تأسیس شد، در ابتدا به عنوان یک سازمان مستقل زنان حمایت زنانی را به دست آورد که عضو جنبشهای چپ گوناگون بودند. در متن فراخوان این انجمن به نام «چه سازمان زنانی هستیم؟» بر مسئلهی زن از منظر طبقاتی تأکید و گفته شد که «تلاش برای سپردن مسئلهی زن که تا به امروز عروسکی در دستان زنان اشرافی و بورژوا بوده به صاحبان اصلی آن وظیفهای مهم است». از تمام زنان دعوت میشود تا در انجمن زنان مترقی که آگاهانه مخالف گرانی، بیکاری، جنگ، امپریالیسم، فاشیسم و ارتجاع و مدافع صلح، دموکراسی و استقلال است متحد و همبسته شوند و برای دستمزد برابر برای کار یکسان، تلقی مادری همچون کارکردی اجتماعی، برابری فرصتها در آموزش، کاریابی و ارتقای شغلی، تبدیل برابری حقوقی به برابری پایدار و اصلاح مواد قانونی تحقیرآمیز برای زنان، مشارکت فعال زنان در تمام عرصههای اجتماعی و ادای سهم بیشتر زنان در بیان و حل مشکلات داخلی و جهانی مبارزه کنند (پروان، 2013: 21). انجمن زنان مترقی در سراسر ترکیه 33 شعبه و 35 نمایندگی داشت و تیراژ نشریهی صدای زنان که اُرگان انتشاراتی آن بود به 35 هزار عدد رسید (آکال، 2003: 26). این انجمن در 28 آوریل 1979 بیدلیل و بهطور نامعلومی ممنوع شد؛ این انجمن بهرغم تعطیلی تمام شعبهها و نمایندگیهایش، فعالیتهای خود را تا کودتای نظامی 1980 بیوقفه ادامه داد (آکال، 2003: 105). انجمن زنان مترقی به گفتهی دِوِجیاوغلو به دلیل نفوذ در رهبری سازمانی که این انجمن وابسته به آن بود، یعنی کنفدراسیون سندیکاهای کارگری انقلابی، با حضور در فعالیتهای سندیکایی توانسته بود فراگیر شود (دِوِجیاوغلو، 1988: 2260).
همانطور که در کتاب تاریخ زنان روسری قرمز، که در باب تاریخ انجمن زنان مترقی است، مطرح شده، هیچ کدام از زنانی که در انجمن حضور داشتند، صاحب تجربهی نظری و عملی در زمینهی «مسئلهی زن و سازماندهی» نبودند. آثار کلاسیک نظریهی مارکسیستی از منظر زنان این انجمنْ مهمترین منابع راهنما در موضوع «رهایی زنان» بودند. آنها باور داشتند که مسائل زنان در کشورهای سوسیالیست تا حد زیادی برطرف شدهاند. دیدگاه و نقدهای حاکمان کشورهای سوسیالیست در رابطه با جنبش موج دوم فمینیسم که در آن دوره در غرب اوج گرفته بود، از جانب زنان این انجمن بیچندوچون پذیرفته میشد (پروان، 2013: 3). در نخستین سالهای تأسیس انجمن زنان مترقی، در راستای اهداف تأسیس این انجمن، مشخصاً فعالیتهایی در جهت منافع زنان کارگر و شاغل انجام شد. تلاش برای دسترسی به زنان جدید و سازماندهی آنها هدف اصلی بود. کمیسیونهایی از قبیل زنان کارگر، خانهدار، کارمند و معلمْ بر اساس ساختار شعبههای انجمن برای همکاری زنانی که مشکلات مشترک داشتند بر پا شد. کارزارها، میتینگها، تظاهرات، راهپیماییها، نشستها، جلسات عمومی، سخنرانی و پنلها در طول پنج سال در انجمن زنان مترقی برای ایجاد نیروی فشار برگزار شد؛ فعالیتهایی مثل کنسرت، تئاتر، نمایش فیلم و غیره انجام شد؛ بیانیهها، اعلامیهها، بروشورها و کتابهای متنوعی منتشر شدند. فعالیتهایی در کمیسیون پژوهش آموزش برای ترویج انجمن زنان مترقی و افزایش سطوح آگاهی اعضا صورت گرفت. هدف آن بود که کادرهای رهبری با آموزشهایی مثل دورههای مقدماتی مارکسیسم پرورش یابند. آژانس خبری انجمن زنان مترقی که خبر این فعالیتها را به مطبوعات میرساند، تا زمانی که انجمن تعطیل شد به زبان ترکی و انگلیسی فعالیت میکرد.
همراستا با این باور که «رهایی زنان از طریق مشارکتشان در تولید اجتماعی تحقق خواهد یافت»، کارزارهایی در رابطه با اجتماعیسازی مراقبت از کودکان که به عنوان بزرگترین مانع بر سر راه اشتغال زنان محسوب میشد، برگزار شدند؛ کارزارهایی مثل «مهدکودک در هر محل کار و هر محله»، «مرخصیهای زایمان باید یکی شوند و افزایش یابند»، «شمول کارگران زن روزمُزد تحت پوشش سازمان بیمههای اجتماعی»، «بازنشستگی برای زنان ظرف 20 سال» و «دستمزد یکسان برای کار یکسان»؛ مراسمهای هشت مارس نیز برگزار میشد و زنان عضو انجمن، با روسریهای قرمزشان که تبدیل به یکی از علائم آنها شد و نیز کودکانشان در بغلْ هر سال در اول ماه می میدانهای محل برگزاری میتینگها را پُر میکردند (آکای، 2003: 178-169؛ پروان، 2013).
نشریهی صدای زنان که به عنوان اُرگان انجمن زنان مترقی با تصمیمات اتخاذشده در دومین مجمع عمومی در آگوست 1975 شروع به انتشار کرد، سیاست نشر خود را ارائه راهحلهایی برای موقعیتها و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و دموکراتیک زنان اعلام کرد. این نشریه که تا 12 سپتامبر 1980، 61 شماره منتشر کرد، محصول کاری جمعی بود که کل اعضای آن را زنان تشکیل میدادند و فروش آن در خیابانهای شهرهای کوچک و بزرگ کشور هم بر عهدهی زنان بود (آکال، 2003: 145-144، 147). این نشریه به عنوان ابزار تبلیغات و آموزش کارکردهایی داشت؛ این کارکردها در وهلهی نخست بیان مشکلات و خواستههای زنانی از تمام بخشهای زحمتکشان، اطلاعرسانی در باب کنش و فعالیتهای زنان سازمانیافته و حاضر در مبارزه برای دموکراسی تحت رهبری طبقهی کارگر، ایجاد پیوند بین جنبش زنان که در ترکیه و جهان تداوم داشت، مبارزهی عمومی برای دموکراسی و نبردی که خود زنان با سازمانیابی حول مسائل خود پیش بردهاند و توضیح ضرورت مبارزه برای حل این مشکلات به زنان و جذب آنها بود (پروان، 2013: 516). زمانی که تعداد اعضای انجمن زنان مترقی به بیش از 10 هزار نفر رسید، نشریه با دغدغهی خطاب قراردادن تعداد بیشتری از زنان به منظور خواندنیکردن سایر قسمتها و موضوعاتش، پس از شمارهی 43 شروع به انتشار طرز پخت غذاها و نمونههای گلدوزی به عنوان ابزارهایی برای پیشبرد فروش کرد (آکال، 2003: 147).
شیرین تِکِلی، مهمترین عامل محرک زنان عضو انجمن زنان مترقی را، ــ که زنان طبقهی کارگر را برای مبارزهی سوسیالیستی سازماندهی میکردند ــ مبارزهی طبقاتی میداند و عنوان میکند که این زنان پیشرو به اندازهی مردان آن دوران که در جنبشهای چپ جای داشتند، مخالف «فمینیسم» بودند (تِکِلی، 2017: 338). بنابراین، در نخستین شمارهی صدای زنان به عنوان اُرگان انجمن زنان مترقی مقالهای بود که فمینیسم را همراستا با تلقی آنزمان بهمثابهی جنبشی بورژوایی توصیف و نفی میکرد؛ بدین ترتیب سعی شد هم هویت انجمن و هم نشریه مشخص شود. در مقالهای با عنوان «دیدگاههای نادرست دربارهی زنان» بر این مسئلهی تأکید میشود که مبارزهای که برای حقوق تمام زنان به عنوان زن، چه شاغل باشند یا نه، در جریان است باید به این آگاهی برسد که بخشی جداییناپذیر از مبارزه علیه استثمار کار بهشمار میآید.
در این مقاله، در رابطه با رویکرد به مسئلهی زن از وجود دو اشتباه اساسی سخن گفته میشود. برداشت نخست برداشتی است که اعتقاد دارد مسئلهی زن برطرفناشدنی است و زنان به سبب خصلتهای مادرزادی بیولوژیک خود در مقایسه با مردان ثانویه هستند؛ برداشت دیگر برداشت بهاصطلاح فمینیستی است که حتی اگر مسئلهی زن را قبول داشته باشد آن را منحرف میکند. نشریه با این مقاله دیدگاه خود دربارهی فمینیسم را آشکارا مشخص میکند: «این دیدگاه ]برداشت فمینیستی[ مدافع تلقی استثمار زنان به دست مردان است و راه نجات از عقبماندگی را مبارزه علیه مردان میداند. فمینیسم دیدگاهی بود که برای نخستین بار از حقوق زنان سخن گفت و برای دستیابی به این حقوق زنان را به مبارزهی فعال فرامیخواند. امروزه نیز، زنانی که فریب این دیدگاه مشخصاً رایج در کشورهای سرمایهداری پیشرفته را خوردهاند، به نام حقوق زنان، آزادی و برابری برای استفاده از توالت مشترک با مردان، نپوشیدن سوتین به بهانهی تحدید آزادی و پوشش و رفتار مشابه مردان مبارزه میکنند» (صدای زنان، 1، 1975: 3).
به عنوان زنان عضو انجمن زنان مترقی میدانستیم چیزی به اسم فمینیسم وجود دارد. اما فمینیستبودن به معنی خدمت به بورژوازی بود؛ زیرا منظور از فمینیستبودن جداسازی زن از مرد بود؛ فمینیستبودن به معنی اختلافانداختن در مبارزهی طبقهی کارگر بود. بنابراین، چیزی که فمینیسم میگفت یعنی آن گفتهی اساسی که رهایی زنان به دست خودشان است و سویهای که فمینیسم را از خیلی چیزها آزاد میکرد، برای کمونیستها یا سوسیالیستهای آن دوره بسیار خطرناک بود (یوردالان، 2011: 292).
در این دوره که چپ شاهد افزایش انشعابها بود، انجمن زنان مترقی از جانب سایر سازمانهای چپ به این دلیل که تحت عنوان حمایت از فعالیتهای سازمان سیاسیای که وابسته به آن بود، منافع کلی جنبش زنان را نادیده میگرفت، نقد شد. به گفتهی ذهناوغلو، تأکید بر واژگان «مادرها، همشیرهها» که در انجمن زنان مترقی بسیار رایج بود، بازتاب گفتمانی جنسیتزده است (ذهناوغلو، 2007: 1122). زنان حاضر در این انجمن نیز در ارزیابیهای خود از گذشته به شیوهی سازمانی مرکزیتگرای انجمن و کورجنسی آن اشاره میکنند. عنوان میشود که در فعالیتهای سیاسی بیشترین فشارها بر انجمن از جانب حزبی اِعمال میشد که وابسته به آن بودند، بهرغم آنکه این تشکلْ انجمن زنان بود مثل سازمانی فاقدجنسیت فعالیت میکرد، مسائل خاص زنان نادیده گرفته میشد و در انجمن کارزارهایی علیه نابرابریهای درون خانه، تحمیل کارهای منزل به زنان و ضرب و شتم آنها صورت نمیگرفت (آکال، 2003: 205-204).
نیلگون یوردالان در پژوهش تاریخ شفاهی خود با زنان حاضر در جنبشهای چپ پیش از 1980 که گولفر آککایا نام «بهاصطلاح برابر بودیم» را به آن داده است، انجمن زنان مترقی را به این ترتیب نقد میکند که در دورانی که تأثیرگذار بود نتوانست سیاستی کارکردی و مستقل را در پیش بگیرد و فعالیتهای آن طبق تصمیمات گرفتهشده از مرکز شکل میگرفتند. او به اختصار شیوهی سازمانیابی از بالا به پایین را نقد میکرد (یوردالان، 2011: 285).
امل آکال بهرغم ساختار مرکزی و سلسلهمراتبی انجمن زنان مترقی و موضع بهظاهر ضدّ فمینیستی آن در پژوهش تاریخ شفاهی خود با زنان عضو انجمن نام «فمینیستهای سرخ» را به آنها میدهد. آکال، بر مبنای تلقی انجمن زنان مترقی از اینکه رهایی زن وابسته به رهایی از استثمار طبقاتی است، عقیده دارد که موج دوم فمینیسم که در آن دوران در جهان تأثیرگذار بود، بهرغم اعتقاد به برابری زنان و مردان در پیشگاه قانون نتوانست مانع از وضعیت ثانویهی زنان شود. او همچنین میپذیرد که انتقادات ضدّ سیستمی در رابطه با ضرورت به پرسشکشیدن تمام نهادهای جامعه را نادیده گرفته است. اما آکال همراستا با شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ترکیه در دههی 1970 وقتی به ارزیابی روابط و ساختار آگاهی آن دوره میپردازد، معتقد است که انجمن زنان مترقی سازمانی «فمینیستی» بود. آکال چنین مینویسد که در سالهای دههی 1970 زمانی که تأثیر جنبش فمینیستی در غرب افزایش یافت، در ترکیه برای نخستین بار مارکسیستها «ستم» بر زنان را پذیرفتند و «رهایی» زنان را با مشارکت آنها در تولید اجتماعی در دستورکار قرار دادند. او همچنین عنوان میکند که در آن دوره هیچ سازمان زنانی وجود نداشت که مدافع دیدگاه فمینیستی باشد و از منظر فمینیستی نقدی به انجمن زنان مترقی وارد نبود؛ برعکس، بعضی از محافل چپ انجمن زنان مترقی را به خاطر «فمینیست» بودن آن نقد میکردند (آکال، 2003: 218). یاپراک ذهناوغلو به انتقاداتی عمدتاً از جانب جنبشهای چپ در رابطه با غیرضروری بودن تأسیس انجمن زنان مترقی و اختلافافکندن در طبقهی کارگر بهواسطهی سازمانیابی مجزای زنان با دفاع کلاسیک مارکسیسم از «مسئلهی زن» تأکید کرده و میگوید سایر گروههای چپ نیز با تمایل نشاندادن به مسئلهی زن بر تأسیس انجمنهای زنان تأثیرگذار بودند (ذهناوغلو، 2007: 1122).
همراه با انجمنهای زنان انقلابی شهرهای آدانا، تونجلی، پولومور، آرداهان و گیرسون، انجمن زنان آنکارا که «فدراسیون انجمنهای زنان انقلابی» را تشکیل داد، در سال 1975 تأسیس شد و انجمنهای زنان از آن پس فراگیر شدند (دِوِجیاوغلو، 1988: 2261). «انجمن زنان انقلابی» که در 8 مارس 1977 در استانبول پایهگذاری شد نیز در گسترش مبارزهی سیاسی آن دوران در محلهها تأثیرگذار بود. امیده آیسو که از بنیانگذاران «انجمن زنان انقلابی» بود، عنوان میکند که این انجمن در جهت تشویق زنان ساکن محلات زاغهنشین به مشارکت در مبارزهی سیاسی فعالیت میکرد، اما در حین فعالیت برای سازماندهی در محلهها بدون آنکه متوجه باشد بر زندگی زنان نیز تأثیر گذاشته بود: «به زنان خواندن و نوشتن یاد میدادیم، زندگی زنانی که با آنها در ارتباط بودیم تغییر میکرد، در خانه قدرتمندتر میشدند، از خود در برابر شوهرانشان دفاع میکردند و از خانه خارج میشدند. اگر زنی تا پیش از آن شغلی نداشت کار پیدا میکرد. ما وضعیت زنانگی آنها را چندان جویا نمیشدیم اما خشونت خانگی را آشکارا توضیح میدادیم. با مردانی که دست بزن داشتند مبارزه میکردیم. انسانها تحت تأثیر انقلابیون بودند. مرد میتوانست از کُتکزدن همسرش دست بکشد. بحث خجالت در میان بود» (آیسو، 2011: 206-205).
به گفتهی آیشهگل دِوِجیاوغلو، هر چند انجمنهای زنان فراگیرشونده در مراحل تأسیس خود مسائل زنان را مطرح میکردند، پس از 1976، به همراه صفبندیها درون جنبش چپ، دیدگاه سیاسی سازمانهایی که انجمنهای زنان وابسته به آن بودند اهمیت بیشتری به ترویج فعالیت در میان تودهی زنان میداد و بیشتر در مبارزهی ضدّ فاشیستی نقش حامی داشت: «سازمانهای زنان نه فقط به خاطر شکل عینی وجودشان بلکه به سبب نحوهی درک خود نیز به عنوان سازمانهایی قد علم کردند که تماماً وابسته به ساختارهای سیاسی مردسالار و در خدمت مردان بودند و هدفشان گردآوری کادرها برای آن سازمانها بود و برخی نوع متفاوتتری از فعالیت سیاسی را استتار میکردند» (دِوِجیاوغلو، 1988: 2260). انجمنهایی که در فوریهی 1978 پایهگذاری شدند، مثل «انجمن زنان مرسین»، «انجمن زنان انقلابی آنکارا»، «انجمن اتحاد و همبستگی زنان سامسون» (که در نخستین کنگرهی خود نامش را به انجمن زنان دریای سیاه تغییر داد) نمونههای همین نوع از سازمانها هستند. این انجمنها که با هدف تزریق آگاهی طبقاتی به زنان زحمتکش فعالیت میکردند، نقش شاخههای زنان سازمانهایی را ایفا میکردند که وابسته به آن بودند و زنان را به مبارزه علیه فاشیسم فرامیخواندند (ارگون، گولر، تانیر، 2012).
بهیجه بوران به عنوان نخستین دبیرکل «حزب کارگر ترکیه»، در اواسط دههی 1970 در دورانی که جنبشهای چپ برای سازمانهای زنان اهمیت قائل بودند، اعتقاد داشت که تأسیس یک شاخهی زنان وابسته به حزب ضروری نبود. «حزب کارگر سوسیالیست ترکیه» نیز در سال 1979 در تأسیس یک انجمن زنان به نام «اتحاد دموکراتیک زنان» پیشگام شد (تالای، کشاوغلو، 2010: 69).
وجه اشتراک تمام سازمانهای زنانی که در دههی 1970 به عنوان سازمانهای وابسته به فراکسیونهای گوناگون چپ سر بر آوردند، ضرورت به تعویق انداختن مشکلات زندگی روزمرهی زنان و مطالباتی مرتبط با حل این مسائل به بعد از انقلاب سوسیالیستی بود. زنان حاضر در انجمنهای زنان که به عنوان عضوی از جنبش سوسیالیستی ظاهر شدند، فمینیسم را همچون ایدئولوژی بورژوایی مینگریستند و معتقد بودند ترویج فمینیسم موجب اختلافافکندن در همبستگی طبقاتی میشود. انجمنهای زنان که تابع احزاب چپ بودند، بهجای فعالیتهایی در جهت آگاهیبخشی در رابطه با مسائل زنان ستمدیده با پذیرش گفتمان «مادر» و «زن فداکار» کلیشههای جنسیتی اجتماعی را به همان ترتیب بازتولید میکردند (تِکِلی، 2017: 198). بنابراین، دِوِجیاوغلو معتقد است انجمنهای زنان که در دههی 1970 در میان زنان فراگیر شدند، از منظر ایجاد یک جنبش زنان واقعی و پایدار، فرصتی تاریخی را از دست دادند و وی این را به عدم انجام فعالیتهایی متمرکز بر مسائل و تجربیات خاص زنان از جانب سازمانهای فراگیر زنان در دههی 1970 ربط میدهد (دِوِجیاوغلو، 1988: 2261).
زنان تحصیلکرده و شهری مشخصاً از دیدگاههای فمینیسمهای غربی در دههی 1970 اطلاع داشتند؛ مثلاً این دیدگاهها همچون ایدئولوژیهای بورژوایی تلقی میشدند که بین مرد و زن تفاوت میگذاشتند و با تکیه بر فردگرایی موجب اختلاف افکندن در مبارزهی طبقاتی میشدند. بیشک اعتراضهای فردی زنان حاضر در مبارزهی سازمانیافته بر مبنای تجربیات خود مشاهده شده است، اما در دورانی که هژمونی سوسیالیستی ارتدوکس تأثیر خود را بر نیروهای مخالف مشخص کرد، موضوعات خاص مرتبط با زندگی روزمره و هرگونه پراتیک تحکمآمیز نسبت به زنان به آسانی نقد نمیشدند. درون ساختارهای سازمانی سفتوسخت، فرقهای و سلسلهمراتبی، انتقادات از نحوهی فشار مردسالاری که از روابط عشقی تا تقسیم کار جنسیتزده در تمام عرصههای زندگی روزمره تأثیرگذار بود، در ملأ عام انجام نمیشد.
یکی از نمونههای انتقاد از خصلت مردسالارانهی جایگاه و سازمانیابی زنان در جنبشهای چپ پس از 1980 در ترکیه را میتوان در رمانهای اواسط دههی 1970 سِوگی سویسال یافت. سویسال در رمانهای خود به نام ظهر به وقت ینیشهیر و شفق به زندگیهای روزمرهی انقلابیون آن دوران و تجلیهای روزمرهی روابط مرد و زن میپردازد. در شرایطی که نابرابریهای جنسیتی حتی بین انقلابیون به قدر کافی به بحث گذاشته نمیشد یا این آگاهی دستکم به صورت عمومی به بیان درنمیآمد، رمانهای سِوگی سویسال به نحوی انتقادی این وضع را بازنمایی میکنند. کتاب دیگر سویسال در رابطه با خاطرات وی از سلول زنان منطقهی ییلدیریم که دو بار در آنجا حبس کشیده است نیز در سال 1976 منتشر شد. در خاطرات او، در چهارچوب زندگی روزمره در زندان، عنوان میشود که طرز رفتار سویسال از جانب زنانی که تحت تأثیر هژمونی مردانه بودند به عنوان رفتارهایی «فمینیستی» تلقی میشد (بغدادلی، 2017: 284-265).
تأثیر جنبش فمینیستی گسترشیابنده پس از 1980
پس از کودتای نظامی 12 سپتامبر 1980، زنانی که در هنگام زندگی مخفیانه، دستگیریها و تجربیات زندان اعضای سازمانهای چپ توانسته بودند بیرون بمانند یا مدت کمتری در حبس باشند، این فرصت را یافتند تا به ارزیابی و نقد دوران حضورشان در مبارزهی متشکل بپردازند. گروههای «افزایش آگاهی» شامل زنانی بود که ظرف سالهای 1981 تا 1982 جنبشهای چپ را از منظر فمینیستی نقد میکردند، کسانی که تحصیل خود در خارج از کشور را تمام کرده و بازگشته بودند یا زنانی که به واسطهی قانون «سازمان آموزش عالی» از دانشگاه استعفاء دادند؛ این گروهها مباحثی را در رابطه با استیلای مردسالاری، سکسیسم، تقسیم کار جنسیتزده، کار خانگی، سیاستهای بدن، جایگاه سیاسی امر شخصی و وضعیت زنانگی پیش بردند (تِکِلی، 2017: 339).
آکسو بورا که به وضعیت زنانی با خاستگاه چپ در جنبش فمینیستی گسترشیابنده پس از 1980 میپردازد، به تأثیر دگرگونیساز فمینیسم بر زنان تأکید میکند:
در حالی که مشخصاً زنانی که از جنبشهای چپ میآمدند، همانند «کارکنانی وظیفهشناس» زندگی میکردند، در عین آنکه همواره مشغول ضرورت رهایی افراد، وظایف جدید در دوران نوین، بار جهان و گردش نظم موجود بودند، با «وضعیت زنانه»ی خود که همیشه بر آن چشم میبستند، به تعویق میانداختندش، سرکوب یا فراموشش میکردند و خودشان را به آن راه میزدند تصفیهحساب کردند؛ دستکم چنین چیزی را تجربه کردند. این زنان بعدها متوجه شدند که ساختارهایی که این قبیل محرمیت، صمیمیت و نزدیکی در آنها وجود داشت چگونه موجب گشودگی و مولّد بودنشان شدهاند. گروههای کوچک زنان وقتی صحبت از سازماندهی میشد بسیار متفاوت از ساختارهای رسمی و سلسلهمراتبی بودند که نخست به ذهن متبادر میشد، این گروهها البته از مهمانیهای زنانهی مادرانشان نیز متفاوت بودند، چرا که «سیاسی» بودند. زیرا هدف این گروهها توجه به ستم، بیان آن، به اشتراک گذاشتن آن و گشودن عرصهی مبارزهی مشترک بود (بورا، 1996: 39).
بهرغم تمام این موارد، فمینیسمی که پس از کودتایی که تأثیرات مخربی از منظر اجتماعی و روانشناختی داشت به عنوان یکی از نخستین جنبشهای اجتماعی مخالف سر بر آورد، همانطور که در دههی 1970 اتفاق افتاد، از جانب برخی از محافل چپ با واکنشهایی مواجه و متهم شد که به نظام موجود خدمت میکند و موجب تفرقه در مبارزهی طبقاتی میشود. این دوران، در ارزیابیها و انتقادات راجع به گذشتهی اخیر و حتی در رمانهایی با موضوع دههی 1970 با صفت دوران «کودتاگران» نقد شده است. در رمانهایی که بازتاب تجربهی نسل 1978 پس از 1980 هستند و قبل و بعد از کودتای 12 سپتامبر را در ادبیات انعکاس میدهند، مضامینی مثل نقد جایگاه زنان درون سازمانها و آغاز حضور زنانی از نسل 1978 در جنبش زنان پس از کودتا وجود دارند (بغدادلی، 2016).
بهرغم فشارها در عرصهی فرهنگی، زمانی که جنبش زنان رفته رفته مشروعیت یافت، انتشار نخستین مقالات فمینیستی در صفحهی چهارم نشریهی سوموت که بین فوریه-آگوست 1983 به صورت هفتگی منتشر میشد، نقش مهمی ایفا کرد (اُوادیا، دوغو، 2013). نخستین مقالات فمینیستی در نشریهی سوموت که ظرف شش ماه تنها در یک صفحه منتشر میشدند با نشاندادن اینکه زنان فمینیست مخالف سلسلهمراتب و رهبری هستند، میتوانند با نگاهی انتقادی به زندگی روزمره بپردازند و آزادانه قلم بزنند، در مرئیشدن فمینیسم در عرصهی عمومی فرهنگی نقش داشتند. پلتفرم محفل زنان نیز پس از 1983 شروع به فعالیت کرد و برای دسترسی به تعداد بیشتری از زنان و ارزیابی کار زنان از جانب سیزده زن فمینیست به عنوان یک انتشاراتی مستقل و منحصربهفرد تأسیس شد (تِکِلی، 2017: 273). در این روند، هر چقدر هم خشم بعضی از فراکسیونهای چپ نسبت به فمینیسم تداوم یافته باشد، فمینیسم در طول زمان با درک خود از نحوهی روابط و شکل فعالیت اقتدارگرا، انضباط مرکزیتگرا و روابط مبتنی بر اطاعت در سازمانهای چپ دههی 1970 توانست در میان خود چپها نیز اعتبار پیدا کند. کم کم پذیرفته شد که فمینیسم نخستین جنبش مخالف دموکراتیکی بود که بهتدریج در برابر کودتا شکل گرفت (تِکِلی، 2017: 278). مهمترین درس جنبش زنان ترکیه از زمان استقلال کاملش از جنبش چپِ متأثر از مردسالاری تا «دوران کارزارها» که در نیمهی دوم دههی 1980 فراگیر شد، این است که جایگاه مشترک طبقاتی با مردان و حتی اشتراک در مبارزهی طبقاتی هیچ تأثیری در رهایی از استیلای مردسالارانه ندارد (اوزدمیر، 2016: 14-310). علاوه بر این واقعیت مسلّم، درک اینکه بین سرمایهداری و مردسالاری رابطهای عمیق وجود دارد که موجب تغذیهی این دو نظام از یکدیگر میشود، پس از 1980 اتفاق افتاد. در شرایطی که الگوی زنانهشدن فقر بهتدریج برجسته میشود، اندیشهی چپی که مایل است بهعنوان نیرویی اجتماعی و سیاسی زنان را خطاب قرار دهد، علاوه بر مبارزه با کار خانگیِ تحمیلی بر زنان و ماهیت بدون دستمزد و نامرئی کارهای مراقبتی باید امکانهایی که نقد فمینیستی در رابطه با تولید خانگی و کار خانگی مُزدی مطرح کرده را هم مدّ نظر قرار دهد (آجار ساوران، 2007: 1148).
منبع:
Feminizm ve Sol: Türkiye’de 1970’lerde ‘Kadın Sorunu’, Narin Bağdatlı, in Modern Türkiye’de Siyasi Düşünce, Cilt 10, Feminizm, İletişim Yayınları, 1. Baskı 2020, İstanbul, pp.362-271.
لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-23v
نکاتی دقیق و تقریبا جهان شمول از موقعیت زنان در سازمان های چپ دستکم در ده های گذشته و یا اکنون که نماد حضور پدر/مردسالاری در سازمان های چپ است . مهرداد گرامی خسته نباشید
سازمانهایی که در دههی 1970 به شکل انعطافناپذیر و سلسلهمراتبی تشکل یافته بودند و ساختار رهبر ـ مرکز داشتند، قواعدی را برای تنظیم زندگی روزمرهی اعضای خود وضع میکردند که رعایت آنها قطعی بود. سوقدادن زنان به سوی موقعیت ثانویه در سازمان، فهم انقلابیگری همچون هویت مردانه، وضع تمام قواعد از جانب مردان و تعویق نیازهای خاص زنان به پس از انقلاب، امروزه در میان مهمترین انتقادات به ساختار سازمانی جنبشهای چپ پیش از 1980 جای دارند. فعالیتهای سیاسی، کار، آموزش و مسئولیتهای زنان در دههی 1970 بر مبنای هویتهای جنسیتیشان تعیین میشد. در حالیکه نظرات پیرامون قریبالوقوعبودن انقلاب و حملات راست افراطی، مرزهای میان شکلهای مبارزهی مسلحانه و سیاسی را ناپدید میکرد، سیاست فعال بهمثابهی یک پراتیک کاملاً مردانه تصویر میشد. مشارکت سیاسی زنان درون ساختار مردسالارانهی سازمانها به نقشهای تکمیلیِ و وظایف منفعلِ گنجاندهشده در نقشهای جنسیتی تقلیل مییافت.