یادداشت

آبان‌هایی دیگر؟

آبان‌هایی دیگر؟

نسخه‌ی چاپی (پی دی اف)

 

نوشته‌ی: جلیل شکری

 

ناباوری‌های همیشگی، یادآوری بدیهیات

یک سال از قیام آبان گذشت و به نظر می‌رسد بار دیگر ناباوری‌هایی هم‌چون خوره روان ما را آزار می‌دهد:

– چطور در حالی که امکان برافتادن حاکمیت با سلسله اعتراضاتی با شدت و حدت آبان وجود داشت، به یک‌باره در بُن‌بستی سیاسی فرو رفتیم؟!

– آیا این‌بار کروناست که بناست همچون جنگ ۸ ساله برای نظام در حُکم «نعمت»، میانجی‌گر سرکوب و خاموشی سیاسی به سود سیستم باشد؟!

– چطور می‌توان به خیزش‌های مردمیِ ناشی از خشم و نارضایتی بابت بحران اقتصادی حاکم بر معیشت امیدی بست اگر که توان برخورد قهرآمیز حاکمیت در حد آبان باشد و این توده‌های معترض را در ماتم و عزا فرو برد؟

سو‌‌ألاتی از این دست را به‌وفور می‌توان در محافل و حوزه‌ی عمومی از زبان هر به‌ستوه‌ آمده‌ای از وضع موجود شنید. بسیار خوب؛ اگر نخواهیم هم‌چون مسخ شده‌ای در بُهت و حیرتِ این پرسش‌ها فرو رویم، باید بکوشیم تا از خلال مواجهه‌ای تاریخی مبتنی بر چینشی منطقی، چگونگی واقع‌شدن در شرایط حاضر را تحلیل کنیم. چنین مواجهه‌ای ضمن آشکارساختن محدودیت‌های پراتیکِ انتقادی-انقلابی واقعا موجود و هم‌چنین درز و تَرَک‌های وضعیت، استعدادهای بالفعل نشده‌ی نیروهای مبارز علیه این وضعیت را هم‌چون روزنه‌های لازم برای عبور از بُن‌بست سیاسی حاضر، نشان می‌دهد.

اولین و بدیهی‌ترین نکته‌ای که به عنوان پیش‌درآمدی برای ورود به دستورِکارِ فوق نیازمند یادآوری آنیم، عبارت است از این که بحران-بُن‌بست حاضر، هرچند یگانه و ویژه، اما بی‌نظیر و بی‌همتا نیست؛ به این معنی که در وهله‌ی نخست مُنتزع از الزاماتِ ویژه‌ی اکنونیت وضعیت، عامیتی در قیاس با موارد مشابه (نه یکسانی) است که متأثر از آن‌ها باید درصدد فهم پیوستاری اکنون برآمد. به عنوان نمونه لازم است مواردی چون بن‌بست سیاسی پس از شکست جنبش جنگل تا انتهای سلطنت رضاشاه، فضای ۲۸ مرداد و خفقانِ یک دهه‌ای پس از آن، ضربات سال ۱۳۵۰ بر پیکر جنبش چریکی، خفقان بهت‌آور و سنگینِ پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، و نیز فروبستگی حدفاصل ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۶ را به خاطر آوریم. این لحظاتِ تراژیک چطور بالیدند و نیروهای مبارز چگونه تحت سایه‌ی شوم آن‌ها بازه‌های زمانی نه‌چندان کوتاهی را تاب ‌آوردند و خویش را بازسازماندهی کردند؟

دومین نکته‌ی مقدماتی و بدیهی، ارزیابی بهترین چینش استعدادهای مجموعه‌ای از نیروها کنار یکدیگر است که انرژی‌ای بیش از عملکرد تک به تک، آن‌ها را آزاد می‌کند. در فیلم تحسین شده‌ی «مانیبال» (Moneyball) که روایتی واقعی از دوره‌ی اوجِ کاری بیلی بین مدیر ناموفق تیم بیسبال اوکلند اتلتیک است، پیتر براند که یک آنالیزگر بازیکن‌هاست خطاب به او می‌گوید:

«آدم‌هایی که صاحب باشگاه‌ها هستن، به خرید بازیکن‌ها فکر می‌کنن. هدف شما نباید خرید بازیکن باشه، هدف شما باید خرید بُرد باشه. برای اینکه بُرد به‌دست بیارین، باید امتیاز به‌دست بیارین.»

در ادامه هنگامی که بنا بر رسیدن به چینشی جدید از بازیکن‌ها را دارند، می‌گوید:

«بازیکن‌ها به دلایل متعصبانه، و نقص‌های نامعلوم مورد غفلت واقع می‌شن: سن، ظاهر، شخصیت.»

نکته پر اهمیت تیم‌داری اما این است که چطور مبتنی بر داشته‌ها باید بهینه‌ترین نتیجه را گرفت. اینجا حتما پای کنارگذاری برخی بازیکن‌ها و خرید بازیکن‌هایی دیگر وسط است که به اعتبار دلالت معنایی «داشته‌ها» منظور از آن در بحث مذکور میزان پولی‌ست که برای خرید یک مجموعه‌ی بااستعداد دارید؛ مجموعه‌ای که هر کدام‌ از اعضایش ستاره نیستند و درنظر گرفتن تک به تک‌شان کنارهم به قول پیتر براند احتمالا در حکم «جزیره‌ای از اسباب‌بازی‌های ناجور» است، اما این مجموعه به اعتبار تجمیع حداکثری استعداد‌های مورد نیاز برای بُرد در هر عضو، می‌تواند از اجتماع مشهورترین ستاره‌ها هم بهتر نتیجه بگیرد. مبتنی بر این بینش، تیم بحران‌زده‌ی اوکلند اتلتیک علی‌رغم بودجه‌ی کم و خرید بازیکن‌هایی که به نظر بسیاری از کارشناسانِ وقت ضعیف‌ترین‌های بیسبال بودند، با ثبت یک رکورد بی‌سابقه تا آن زمان، ۲۰ بازی را پُشت سرهم می‌برد. به این ترتیب لازم نیست حتما تیمی از لنین‌ها و لوکزامبورگ‌ها، جزنی‌ها و اشرف‌ها، گرامشی‌ها و چه‌گواراها یا حنیف‌نژادها و وارتان‌ها داشته باشیم تا بتوانیم به مبارزه و تغییر بیاندیشیم.

بر این اساس، برای مثال لازم است مواردی چون شکل‌گیری و فعالیت «شورای کارگران پالایشگاه نفت تهران» در حد فاصل اواخر ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۵ (یعنی پس از سرکوب شوراها و سندیکاهای کارگری در ابتدای انقلاب، و نیز قلع و قمع نیروهای چپ)، فعالیت‌های دانشجویان چپ از نیمه‌ی دهه‌ی هشتاد، پس از بیش از ۲۰ سال غیاب نیروهای چپ در دانشگاه‌ها، و تجدید حیات کانون نویسندگان با فعالیت‌های جمع مشورتی کانون از ۱۳۷۳ به این‌سو را مرور کنیم.

نعمت کرونا یا قوام نیافتن ذهنیت سیاسی ضدسیستم؟

این سوأل مهمی ست که آیا اگر کرونا سربرنمی‌آورد، شاهد آبان‌های دیگری در این فاصله‌ی یک‌ساله بودیم که هرچه بیش‌تر پایه‌های نظام را سُست می‌کردند؟ اهمیت این پرسش، و پاسخ به آن از آن روست که بتوانیم در تحلیلِ چرایی بن‌بست سیاسی حاضر، تأثیر عامل سرکوب حاکمیت و کرونا را با سنجش دقیق‌تر وارد واکاوی‌مان کنیم تا ارزیابی تأثیر بحران‌های درونی انواع و اقسام گروه‌های معترضان گم نشود. پس از شکست سیاسی تلاش‌هایی در غلبه بر وضع سلطه‌گرانه‌ی موجود، معمولا این امکان وجود دارد که تحلیل‌ها در دو صف قرار بگیرند:

  • تأکید بر نقش رادیکالیسم ناکافی جنبش در شکست مبارزه.
  • تأکید بر نقش شدت سرکوب از سوی حاکمیت و عواملی بیرونی چون جنگ، بیماری و به اصطلاح حوادث طبیعی در پیروزنشدن نبرد.

برای نیفتادن به دام این دوگانه‌انگاری و فرورفتن در بُهت و حیرت یا افسردگی، باید عمق تحلیلیِ گزاره‌ی معروفِ «به‌سر آمدن عمر کهنه و ناتوانی نو از سربرآوردن» را دریافت. جمهوری اسلامی مدت‌هاست در محاصره‌ی انواع بحران‌های اقتصادی، اجتماعی، ایدئولوژیک و مشروعیت سیاسی گیر افتاده و با به اوج رسیدن مجموعه‌ی این بحران‌ها به واسطه‌ی شیوع کرونا، در موقعیتی قرار گرفته است که «ناکارآمدی مطلق حاکمیت» خوانده می‌شود. اما یک جزء این دستگاه حاکمیت، که به نظر می‌رسد مهمترین مؤلفه‌ی نگه دارنده‌ی آن نیز هست، همچنان کارایی دارد: قوای قهریه (سرکوب، بازداشت و زندان).

تهاجمی‌تر شدن مواجهه‌ی مردم با این قوا در حدفاصل دی ۱۳۹۶ تا آبان ۱۳۹۸ نویدبخش این چشم‌انداز بود که با تداوم خیزش‌ها، دستگاه سرکوب دچار فرسایش شود، اما صرف‌نظر از به وسط آمدن مؤلفه‌ی پیش‌بینی نشده‌ای به نام «کرونا»، شدت سرکوب، و زخمی که بر تن مردم نشست، همراه با تأکید رسانه‌ها بر همین «شدت سرکوب» به عوضِ برجسته‌ساختن «جلوه‌های بدیع مقاومت مردمی»، باعث شد تا به اعتبار فرورفتن مردم در وضعیت سوگواری، حاکمیت، فرصت بازسازی و ارزیابی نقاط ضعفش در سرکوب کارآمدتر جنبش را به‌دست آورد. در حالی که همه‌ی قدرت‌های بزرگ خارجی‌ (از آمریکا گرفته تا چین) متفق‌القول جمهوری اسلامی را بهترین رژیمی می‌دانند که تا اطلاع ثانوی بهتر است زمامداری ایران را به‌عهده داشته باشد، غیاب اپوزیسیونی قابل عرض اندام و فقدان سازمان‌یابی‌های متکثر و دامنه‌دار در داخل حول محور انواع موضوعیت‌های سلطه (کارگران، زنان، اقوام، محیط زیست)، باعث می‌شود که تمنای انقلابی در ایران تنها از رهگذر «خیزش‌های پیاپی تهاجمی مردم عاصی با فواصل زمانی کم از یکدیگر با ابعادی نظیر آبان ۹۸» بگذرد. اما نکته اینجاست که این رهگذر منوط به وجود سازمان‌یابی‌هایی بادوام و مُصر به برانداختن نظام حاکم در بین گروه‌بندی‌های بزرگی از مردم است که  متأسفانه نشانه‌هایی دال بر وجود چنین سازمان‌یابی‌هایی دیده نمی‌شود.

صرف تکیه و استناد بر عامل فقر و سرکوب به عنوان موانع شکل‌گیری چنین چشم‌اندازی، کلیشه کردن تحلیل ساختاری است. ساده‌ترین چالش معطوف به چنین رویکردی این است که چطور از پرولتاریا، این بیگانه‌ترین موجودات در نظام سرمایه‌داری انتظار انقلاب می‌رود؟! زیرا پرولتر نظیر هر انسان دیگر می‌تواند در کنار ذهنیت ایدئولوژیک، ذهنیتی غیرایدئولوژیک هم داشته باشد، و این شکافی است که در درون او، باب مقاومت را می‌گشاید. اما چرا برای مردمان فرودست و عاصی این دیار، ذهنیت غیرایدئولوژیک آن‌طور که نیروهای چپ انتظار دارند شکل نگرفته است؟ اگر از جایگاه فقر و سرکوب بگذریم، از حیث ذهنیت سیاسی، جوابِ همواره حاضر و آماده عبارت است از «فقدان حزب و سازمان مرتبط با، و خط دهنده به، چنین مردمانی». این جواب هم نظیر بینش کلیشه‌ کننده‌ی تحلیل ساختاری، از اهمیت و جایگاه مقوله‌ی شکل دادن به حزب و سازمان فرمولی برمی‌سازد که هم وقوع و هم غیبت رویدادها را به اعتبار جوابی حاضر و آماده توجیه می‌کند: حتما سازماندهی حزب و سازمان، مناسب نبوده است. به این ترتیب تو گویی حزب و سازمان جهانی‌ست که فهم هر شکلی از بحران‌ سیاسی باید از منظر میزان کارآمدی آن ارزیابی شود.

عبور از کنار وسوسه‌ی این کلیشه‌ها برای تحلیل، شاید بتواند مؤلفه‌ای آشنا اما نه‌چندان پرداخت شده‌ی «بدیل سیاسی حکومت حاضر» را درنظر توده‌های به‌تنگ آمده از وضع موجود، مطرح کند. اهمیت صحبت بر سر بدیل از اینجاست که صرف نخواستن جمهوری اسلامی همچنان ناراضیان را به قطعیتی در عمل (به ویژه از حیث مداومت داشتن در نبرد علی‌رغم سرکوب) برنیانگیخته، و نظیر بسیاری از انقلابات نیاز به وجود افقی در دسترس برای تحقق سلسله‌ای از خیزش‌هاست. از این نظر شاید بتوان گفت که فقدان بدیل، مهمترین نقش را در شکل نگرفتن ذهنیت سیاسی توده‌های به‌تنگ آمده از وضع موجود داشته باشد.

 از دی ۱۳۹۶ تا امروز به واسطه‌ی عواملی چون نوستالژی، سهل‌الوصول‌ترین امکان قابل تصور بودن و تبلیغات گسترده‌ی رسانه‌ای، سلطنت‌طلبی به عنوان بدیل، نگاه‌های بسیاری را به خود معطوف داشته است. با این حال به‌نظر می‌رسد این ایده همچنان قابلیت چندانی برای بسیج جدی و هدفمند نیروهای ناراضی علیه حاکمیت ندارد. سه عامل برشمرده در توضیح چرایی بالیدن سلطنت‌طلبی در هیأت «بدیل»، گویای آن است که اگر تمنای خواستن آن درنظر ناراضیان به وسعت یک اقیانوس باشد اما عمق اراده‌ی این نیروها برای تلاش مجدانه و مستمر در راستای براندازی به شوق چنین بدیلی، یک میلیمتر است. اوضاع اما برای بدیل‌های چپ اسف‌انگیزتر است: نه وسعتی در خواستن و نه عمق اراده‌ای برای عمل.

چه باید کرد؟

شعار «اداره‌ی شورایی» که از دی ۱۳۹۶ به‌گوش رسید و با اعتراضات کارگران هفت‌تپه در تابستان ۱۳۹۷ هرچه‌ بیشتر جلب توجه کرد، در جلوگیری از مصادره‌ی دلالت معنایی شعار «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا» توسط نیروهای راست اپوزیسیون (به ویژه سلطنت‌طلبان) نقش مؤثری ایفا کرد. هم‌چنین مبارزات سه جریان کارگری (از اراک تا فولاد)، جریان صنفی دانشجویان، و کانون صنفی معلمان تا اندازه‌ی زیادی در مطرح کردن بار دیگرِ جریان چپ در سپهر عمومی مؤثر بود، اما با صدمه خوردن این سه جریان از یک سو و کاسته شدن از مراودات اجتماعی به واسطه‌ی همه‌گیری کرونا از سوی دیگر، سخت بتوان شعار «اداره‌ی شورایی» را مبتنی بر صورت‌بندی‌ها و تبلیغات تاکنون انجام‌شده در داخل، دارای توان بسیج‌کنندگی قابل ملاحظه‌ای دانست. معنای این حرف این نیست که باید از اهمیت این موضوع به عنوان استراتژی بنیادی برای طرح بدیل از سوی جریان چپ صرف‌‌نظر کرد، اما نیاز است تا میانجی‌های جدیدی برای رهنمون‌شدن جامعه به بدیلی چپ پی‌ریزی شود. برای اندیشیدن به این میانجی‌ها شاید لازم است تا به نکته‌ای که در آغاز نوشتار مطرح شد بازگردیم: نیروهای مبارز چطور تحت سایه‌ی شوم لحظاتی تراژیک چون یک دهه‌ی پس از کودتای ۲۸ مرداد یا سرکوب دهه‌ی شصت دوام آوردند، خویش را بازسازی کردند و حتی به عنوان نیروی نویدبخش بدیل سیاسی وضعیت برکشیدند؟

در سال‌های اول دهه‌ی ۱۳۸۰، تلاش‌های مستمر هسته‌ای که بعدها با عنوان «هیأت بازگشایی سندیکاهای کارگری» شناخته شد، از نوشتن درباره‌ی اهمیت سندیکا در نشریات و روزنامه‌ها، تا در دسترسِ کارگران قرار دادن کتاب «دانستنی‌های سندیکایی» حسین سمنانی به نحوی که دست به دست می‌گشت، و تا برگزاری کلاس‌های «حقوق کار» برای کارگران را دربر گرفت که دست آخر منجر به شکل‌گیری سندیکای شرکت واحد اتوبوس‌رانی تهران و حومه با درخواست بیش از هزار تن از کارگران این شرکت از نیمه‌ی اول ۱۳۸۴، و نیز احیای سندیکاهایی دیگر چون فلزکارمکانیک، کفاش‌ها، و نقاشان ساختمانی در شکل «هیأت بازگشایی» شد. این تلاش‌ها در کنار احیای جنبش دانشجویی چپ و رونق ترجمه‌ی کتاب‌های چپ، انرژی جدیدی به مبارزات تضعیف‌شده‌ی جریان چپ  پس از دهه‌ی شصت داد.

اگر بپذیریم که امروز در وضعیت «ضرورت بازسازی» قرار داریم، شاید بیش و پیش از اندیشیدن به جرقه‌ها و درگرفتن شعله‌ در چمن، لازم است برای پاسخ به پرسش‌هایی آشنا بیشتر تأمل کنیم:

  • جمهوری اسلامی چیست؟ چطور کار می‌کند؟
  • توازن قوای بین‌المللی و ماهیت نیروهای حاضر در آن چگونه است؟
  • چه بدیل و سازمان‌یابی‌ای قادر به استفاده از دَرز و تَرَک‌های وضع موجود داخلی و جهانی ست؟
  • با چه نیروهایی، بر سر چه چیزهایی، تا کجا و به چه شکل می‌توان متحد شد؟

لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-1PS

۱ دیدگاه

  1. کارو says

    واقعیت این است که این کورونا نیست که مانع از تداوم قیام های سراسری پیاپی شده است. نویسنده در حالی نقش کورونا و استفادۀ رژیم از این کارت را در عدم تداوم قیام برجسته می کند که جهان در همین مدت شیوع کورونا شاهد قیام های بزرگی همچون شورش سیاهان آمریکا، قیام زنان لهستان، شورش های خیره کنندۀ آمریکای لاتین از پرو و شیلی تا برزیل و بولیوی، تداوم یافتن اعتراضات جلیقه زردها، اعتراضات در هند و ده ها حرکت و قیام دیگر بوده است که همگی آن ها بر علیه رژیم هایی بوده که جمهوری اسلامی ورشکستۀ کنونی به هیچ عنوان از آن ها مسلح تر و سازمان یافته تر نیست. نکتۀ حائز اهمیت آن است که وقتی تجمع مسالمت جویانۀ اکتیویست های چپ در 1 مه 98 با احکام قضایی شدید مواجه شد، برای همه مشخص بود که دیگر در سال 99 روز کارگری در کار نخواهد بود و از آنجا که برخی از اکتیویست ها تلاش می کردند به جای برخوردی انتقادی با مشی خود، این حرکت مسالمت جویانه را با عناوینی پرطمطراق همچون «تعرض» (از طرق بستن آن به تزهایی که انقلابیون 57 در شرایطی کاملا متفاوت تئوریزه کرده اند) در برابر هر نقد احتمالی واکسینه کنند، از همان زمان مشخص شده بود که اکتیویست های پرسر و صدای ما به جای نقد خود این سکوت را به عواملی خارجی منسوب خواهند کرد؛ و باز هم با شیوع کرونا دیگر آشکار شده بود که این عامل خارجی از غیب رسیده و آنچه نوبت آن هرگز فرا نخواهد رسید، نقد خود است! نویسندۀ متن بالا به جای آنکه توضیح بدهد که چرا و به چه دلیل و با چه توجیهاتی سازمان دهی سیاسی (که آن را با سازماندهی حزبی مترادف می کند) امری بلاموضوعیت است، دست پیش را گرفته و با کلیشه نامیدن آن به خواننده می گوید «این یکی را نگو که اصلاً حوصله اش را ندارم!» و به گونه ای فی الفور امکان تصور این گزینه را از مخاطب خود سلب می کند که هرکس نداند گمان می برد که نویسندۀ ما سابقۀ چندین بار تلاش انقلابی از آن گونه داشته و ناکام مانده و نسبت بدان بصیرتی عمیق پیدا کرده است! جالب است که نویسنده مدام خود را از خاطرۀ جنبش چریکی دهۀ 40 و 50 آویزان می کند تا به نوعی مشی خود را از طریق «احضار روح» مشروعیت ببخشد، اما در هیچیک از متن هایش در این سایت این نکته را برجسته نمی کند که نقد چریک های فدایی به ساز و کار حزبی نه تنها ترمز فعالیت انقلابی آنان نشد، بلکه سبب شد تا شکل دیگری از سازماندهی در قالب تأسیس موجودیتی به نام «سازمان انقلابی» در دستور کار قرار گیرد و اگرچه بسیاری از منتقدان مشی فدایی در همان زمان هم دوگانۀ حزب/سازمان را پوشالی و دروغین می دانستند، اما گذشته به ما نشان داده که تفاوت این دو و ریشه های مجزای آن تا چه اندازه به نتایج متضادی می تواند ختم شود. نویسنده به جای تلاش برای فراتر بردن مفهوم کلی «سازماندهی سیاسی» از چارچوب های فرضاً مألوف و متصلب حزبی و اندیشیدن به شکلی بدیع از سازماندهی انقلابی، مدام جنبش های سیاسی-اجتماعی برآمده از جامعۀ مدنی را زمین بازی فرض می کند و تصور می کند آنچه که جنبش کارگری می نامد (درواقع جنبش سندیکایی) و آنچه که جنبش زنان می نامد (مجموعه ای از حرکات روشنفکرانۀ پخش و پلا که حتی توان ایستادگی در برابر فمو-فاشیسم امثال علینژاد را هم ندارد)، و جنبش صنفی دانشجویی (حرکتی محدود به چند گنگ دخترپسری دانشجویی در نهایتاً دو دانشگاه پایتخت که حتی روشنفکری نامیدن آن هم اشتباه است) می توانند همچون بستری پیشاپیش موجود بدیل های انقلابی را در دل خود پرورش بدهند! درواقع نویسنده حتی این نکتۀ ساده را هم درک نکرده که جنبش های اجتماعی برآمده از جامعۀ مدنی در هیچ کجای جهان نه تنها انقلابی نبوده اند، بلکه حتی برانداز هم نبوده اند و توقع پیمودن چنان مسیری با جنبش های مورد انتظار نویسنده در بهترین حالت یک توهم ناشی از فهم غلط از این پدیدۀ اجتماعی است. البته ناگفته نباید گذاشت که فهم نویسنده از انقلاب -دقیقا همانند فهمش از بدیل انقلابی- گنگ و مغشوش است و متأسفانه باید گفت که این فهم در متن حاضر در قالب ترکیب اضافۀ «برافتادن حاکیت» است که بیان شده است! چیزی که مرز آن با جنبش از اساس ضدانقلابی براندازی که در چند سال اخیر بسیار بیشتر از ج.ا با هرگونه تفکر و اندیشۀ انقلابی و سیاست کمونیستی تعارض داشته است مشخص نیست.
    با این اوصاف باید گفت که اعتراف نویسنده به ناتوانی شعار روشنفکرانۀ «ادارۀ شورایی» (با هر فهمی که ایشان از این واژه دارند و شاید آن را در یک گنگ دخترپسری در دانشگاه یا گعده ای متشکل از چند اصلاح طلب سابق مجسم کنند که خود را به شعار شورا مزین کرده و در همان زمان محفلی تر از همیشه رفتار می کند) هرچند نقطۀ اوج این متن است، اما متأسفانه به دلیلی طفره رفتن او از برخورد انتقادی و فراتر رفتن از امر معین داده شده (که حتی نام آیرونیک «تخیل انقلابی» هم بر آن گذاشته شده!) بیش از آنکه گویای خودانتقادی نویسنده باشد، می تواند نشانه ای از افسردگی مزمن و ورشکستگی در کسانی است که اکنون سالهاست «ذکر انقلاب» را با «فعل» آن اشتباه گرفته اند.

    • جلیل شکری says

      معلوم نیست که اگر شما خیلی انقلابی هستید و سابقه‌ای طولانی در سازماندهی و مبارزه دارید چرا اکنون وضع جنبش چپ چنین است؟
      خواننده‌ی مقاله‌ی بنده باید بسیار بسیار کور باشد که از ابتدا تا انتهای متن مثال‌آوری‌های متعدد در خصوص ضرورت اندیشیدن به سازماندهی را ندیده باشد.
      شما حزب دوست نداری؟ در عرصه‌ی ایجاد «سازمان» توانایی؟ بسم‌الله
      همچنین خواننده‌ی این متن باید بسیار بسیار کور باشد که از سوأل « آیا اگر کرونا سربرنمی‌آورد، شاهد آبان‌های دیگری در این فاصله‌ی یک‌ساله بودیم که هرچه بیش‌تر پایه‌های نظام را سُست می‌کردند؟» برای صورتبندی بحث و همچین این فراز متن که «صرف تکیه و استناد بر عامل فقر و سرکوب به عنوان موانع شکل‌گیری چنین چشم‌اندازی، کلیشه کردن تحلیل ساختاری است» این نتیجه را بگیرد که «نویسنده در حالی نقش کورونا و استفادۀ رژیم از این کارت را در عدم تداوم قیام برجسته می کند …»!!!!!!!!!!!!!
      ما همچنان منتظر «سازمان‌سازی‌های انقلابی»‌ شما هستیم.

  2. عارف says

    با سلام
    ممنون از آقای کارو بابت توضیحات و نقد خوبشان بر جامعه مدنی و براندازی و تفکر شورایی الکی و …
    ممنون اط سایت نقد بابت نوشته های گهگاهی غیر از ترجمه های فله ای مقالاتی که بیشترشان هم بدترجمه هستند و هم اگر خود مترجم بنویسد بهترش را مینویسد.
    با سپاس

  3. احمد says

    نوشته‌ علیرغم تلاش‌های پرطمطراقش برای نقد وضعیت اپوزیسیون، اما در عمل کمترین تلاش متعهدانه‌ای برای نقد وضعیت نیروهای چپ نمیکند. بلکه با اصرار بر تقدس‌زایی از تجربه هفت‌تپه که به قولش شعار شورا از دل آن زائیده شده (بدون اینکه زحمت نشان دادن کاستی‌های عمیق آن تجربه و ضعف‌هایش را به خود دهد یا از خود بپرسد که چرا آن تجربه شکست خورد)، در نهایت به این نتیجه رسیده است که چند حرکت پراکنده سندیکایی در اوایل دهه هشتاد و تجربه فشل داب را میتوان الگویی برای آینده کرد!
    واقعا مایه مباهات است که چه قدر کسانی میتوانند در برابر تاریخ دو دهه اخیر و درسهایش صلب و دگم باشند که حتی نپذیرند که تجارب دهه هشتاد به شکست برخورد کردند! که حتی نبینند که اراده و بسیج مردمی از پایین علیه جمهوری اسلامی دیگر مثل دهه‌ هشتاد نیست و تجارب تجویزی دهه هشتاد را نمیتوان برای دوران پسا 1400 کپی برداری کرد.
    خلاصه میکنم.آنچه در این مقاله نوشته شده فراتر از تزهایی نیست که دو دهه است برخی فعالان چپ بریده از سوسیالیسم، از دوره خاتمی تا کنون جلوی پا گذاشته‌اند: عقب نشستن از هر نوع سازماندهی سوسیالیستی و در عوض چشم دوختن به ساخت سندیکا و نهادهای مدنی اصلاح‌طلبانه در چهارچوب جمهوری اسلامی.
    البته ساخت این نوع سندیکاها وظیفه کارگران است که به زمان خود از تَرَک در وضعیتهای موجود برای سازماندهی خود بهره میبرند. اما این هیچ ربطی به فعالان سوسیالیست ندارد که برای رفع تکلیف از وظایف اصلی خودشان، مدام به تلاشهای پراکنده کارگران برای سازماندهی درونی‌شان ارجاع میدهند تا لابد بگویند این هم از دستاوردهای جنبش سوسیالیستی است!
    آنچه من از این مقاله میفهمم چنین است: جنبش «اصلاح طلبی» دارد خود را برای دوره بعد آماده میکند، جناح چپش نیز از هم اکنون در حال جمعبندی برای پیوستن به آنست.

    • جلیل شکری says

      جناب آقای احمد
      ۱. یادداشتی که از نظرتان گذشته مبتنی بر اهمیت درنظر گرفتن دو نکته‌ی بدیهی «بی‌سابقه ندیدن بُن بست کنونی» و «سازمان‌یابی مبتنی بر چینش کارآمد نیروها» جهت ملموس کردن بحث به مثال‌هایی متنوع از تلاش برای سازمان‌دهی در شرایطی از جنس بُن‌بست سیاسی ارجاع داده است: از سندیکا تا دانشجویان یا کانون نویسندگان و … . اینکه این تجربه‌ها خود در جریان وقوع‌شان چه بحران‌ها و شکست‌هایی را متحمل شدند ناقض این نیست که نمونه‌هایی قابل دست گذاشتن برای الهام‌گیری در خصوص «سازمان‌یابی» هستند. در کجای یادآوری این تجربه‌های تاریخی نزدیک اینطور نشان داده شده که ما نیازمند «کُپی‌برداری هستیم»؟!
      ۲. چطور می‌توان به تجربه‌ی ایجاد «سندیکاهای کارگری» در ایران برچسب «اصلاح‌طلبی» زد؟ آیا این برچسب‌زنی متأثر از تاریخ «سندیکالیسم در اروپا» که منادی رفرمیسم شد گویای این نیست که جنابعالی درحال «کُپی‌برداری» از تاریخ جای دیگری هستید به عوض آنکه تاریخ خون‌بار و پُر از سرکوب «احیای سندیکاهای کارگری در دهه ۱۳۸۰» را مطالعه کرده باشید؟
      ۳. در این میان چطور سخنی از تجربه‌ی «کانون نویسندگان» نمی‌آورید؟ آیا آن هم رفرمیستی است؟ مختاری و پوینده و میرعلایی و … با وزارت ارشاد بسته بودند؟
      ۴. همچنان که در جواب مخاطب دیگری نوشتم، چطور به اعتبار مثال‌های ذکر شده در این نوشتار می‌توانید بگویید که «‌عقب نشستن از هر نوع سازماندهی سوسیالیستی» تبلیغ شده؟ این جمله در مقاله حتما از نظرتان در زُمره‌ی عبارت‌هایی است که حالا یه چیزی هم گفته.
      « لازم است مواردی چون بن‌بست سیاسی پس از شکست جنبش جنگل تا انتهای سلطنت رضاشاه، فضای ۲۸ مرداد و خفقانِ یک دهه‌ای پس از آن، ضربات سال ۱۳۵۰ بر پیکر جنبش چریکی، خفقان بهت‌آور و سنگینِ پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، و نیز فروبستگی حدفاصل ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۶ را به خاطر آوریم. این لحظاتِ تراژیک چطور بالیدند و نیروهای مبارز چگونه تحت سایه‌ی شوم آن‌ها بازه‌های زمانی نه‌چندان کوتاهی را تاب ‌آوردند و خویش را بازسازماندهی کردند؟»

  4. عارف says

    با سلام دوباره
    1- از نویسنده میپرسم: چگونه وضعیت کنونی را با وضعیتهایی چون «شکست جنبش جنگل تا انتهای سلطنت رضاشاه، فضای ۲۸ مرداد و خفقانِ یک دهه‌ای پس از آن، ضربات سال ۱۳۵۰ بر پیکر جنبش چریکی، خفقان بهت‌آور و سنگینِ پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰» یکی قلمداد میکنید؟ یعنی از چه نظر تشابه برقرار میکنید و تناظر در چه باید کرد، ارایه میدهید؟
    2- چرا « فروبستگی حدفاصل ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۶» را در ادامه موارد تاریخی فوق ذکر کردید؟ یعنی از کدام خصلت مشترک برخوردارند؟
    3- اگر اصطلاح فروبستگی را در عبارت فوق همان انسداد معنا کنیم، خب منظورتان سرکوب 88 و انسداد پس از آن است. در خصوص جنبس سبز و جنبش 88 چه منظری دارید؟ یعنی آن را قابل قیاس با قبل از 28 مرداد یا انقلاب 57 و … میدانید؟
    4- گفته اید از 89 تا 96 هم فروبسته گی بوده، چرا از 96 تا الان نبوده؟ مبتنی بر چه ملاکها و معیارهایی قایلید که نبوده؟
    5- یعنی میگویید که حالا که پس از سه سال (از 96 تا 99) دوباره فروبستگی پیش آمده، باید سراغ الگوهای جدید سازماندهی رفت و به آنها اندیشید و سازماندهی کرد؟ این الگوهای جدید کدامند (به غیر از مثالهایی چون داب و سندیکا)
    6- میشود بگویید الگوهای سازماندهی شما از 96 تا 99 چه بوده که حالا باید عوض شوند؟ (به غیر از شورا که تنها در حد حرف باقی ماند)
    7- این جمله تان:«نیاز است تا میانجی‌های جدیدی برای رهنمون‌شدن جامعه به بدیلی چپ پی‌ریزی شود»
    جامعه که به چپ رهنمون نمیشود. جامعه خود منقسم به طبقات است و اصل اول پیش بردن مبارزه طبقاتی است تا دررسیدن دیکتاتوری پرولتاریا و برکشیدنش به فراسوی آن. رهنمون کردن جامعه به چپ دیگر په صیغه ای‌ست؟ یعنی چپ یک ایده و آرمان است و جامعه با تبلیغات چپها به سمت آن رهنمون میشود؟
    لطفا منظر و تعریف خود را از چپ ارایه دهید؟
    لطفا منظر خود را درخصوص ارتباط چپ و طبقه ارایه دهید؟
    همچنین رابطه چپ و دموکراسی را توضیح دهید؟
    8- همچنین سوال مهم دیگر: در نوشته تان هیچ اشاره ای به امپریالیسم و نقش آن در جهان و منطقه و ایران نکرده اید و هیچ نقشی هم برای مبارزات ضد امپریالیستی درنظر نگرفته اید. چطور خود را مجاز میدانید که به مسایل کلانی چون طرح بدیل های نوین سازمانی و تحلی وضعیت و … بپردازید، ولی به موضوع امپریالیسم نپردازید؟ خب فیل وسط اتاق است و شما خود را به نادیدن میزنید.
    لطفا در خصوص نسبت خود و یا بهتر همان چپ با امپریالیسم و ضدامپریالیسم توضیح دهید. ممنون میشوم در خصوص چرایی غیاب امپریالیسم در متنتان توضیح دهید.
    با تشکر

    • جلیل شکری says

      جناب عارف
      من درگاه پاسخگویی به همه‌ی مسائل شما نیستم یا دایرة‌المعارف چپ که به اعتبار یک یادداشت به همه‌ی سوألات عالم هستی از «چیستی سرمایه‌داری» تا «معنای امپریالیسم» پاسخ دهم.
      دلالت معنایی مثال‌هایی که ذکر نمودم در بستر متن کاملا روشن است و قصد من کنکاش در هر یک از آن تجربه‌ها و مطالعه‌ی تطبیقی‌شان با یکدیگر نبوده. قیاس فروبستگی یا انسداد سیاسی یک دهه‌ی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با دهه‌ی شصت معنایش یکی بودن عین به عین این فروبستگی و تلاش مبارزان تحت سایه‌ی شوم آن‌ها نیست. معلوم است که مختصات سیاسی-اقتصادی-اجتماعی این دوره‌ها باهم یکی نیست. این قیاس همچنان که در متن اشاره کردم از جهت یادآوری ساده‌ای به مخاطبِ احتمالی سرخورده از شرایط سیاسی بسته‌ی کنونی است که پیش‌تر هم دوران‌های مشابهی بوده و بهتر است ماتم نگیریم و ببینیم مبارزان در آن دوران چگونه کوشیدند راهی بیابند. ببخشید مگر تحلیل مارکس از شکست کمون پاریس یا تحلیل لنین در «چه باید کرد؟» مربوط به زمان و مکانی خاص نیستند؟ چرا امروز بسیاری از چپ‌ها از آن‌ها نقل می‌کنند؟
      اینکه حد فاصل ۸۹ تا ۹۶ را بسته دانستم پیرو اثرات سیاست‌زُدایی ناشی از سرکوب جنبش سبز می‌دانم و با اشاره‌ام به سه جریان صنفی دانشجویی، کارگری و معلمی (که اوج کُنشگری‌شان حدفاصل ۹۶ تا ابتدای ۹۸ است) روشن کردم که چرا ۹۶ به بعد نه.
      در خصوص «چه صیغه‌ای بودن رهنمون شدن جامعه به چپ» هم متوجه نمی‌شم که مُنقسم بودن جامعه به طبقات چرا سالب به انتفاء موضوع کننده‌ی امکان رهنمون شدن آن به چپ باشد؟ نمی‌شود که طبقات میانی یا بخشی از بورژوازی به چپ بگراید؟ فقط پرولتاریا می‌توانند چپ شوند؟ ممکن نیست بخش عمده‌ی مردمان دیگر طبقات به این نتیجه برسند که باید برای آرمانی بهتر از منافع طبقاتی‌شان صرف‌نظر کنند؟
      نظرم در خصوص چند و چون مبارزات بازه‌ی ۹۶ تا ۹۸ هم در این دو متن شکافتم:
      https://naghd.com/2018/11/11/%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d9%88-%d8%b4%d9%88%d9%82%e2%80%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%a8%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%b7%d8%a8%d9%82%d8%a7%d8%aa%db%8c/

      https://naghd.com/2018/12/07/%d8%b3%db%8c%d9%85%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af-%d8%ac%d9%86%d8%a8%d8%b4-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%ac%d9%88%db%8c%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86/

      و در نهایت در خصوص امپریالیسم هم از تحلیل‌های من خیلی روشن است که میانجی پدیداری امپریالیسم برای مبارزان در این دیار در وهله‌ی اول خود جمهوری اسلامی به عنوان بازوی اجرایی سیاست‌های اقتصادی نهادهای بین‌المللی از «صندوق بین‌المللی پول» تا «WTO» و «بانک جهانی» است و همچنین به عنوان نظامی نابود کننده‌ی آرمان فلسطین طی ۴۱ سال گذشته با رُشد دادن ارتجاعی‌ترین گرایش‌های اسلام‌گرا در فلسطین و لبنان و بدل کردن دفاع از فلسطین به فُحش در افکار عمومی (سلطنت‌طلبان صرفا از این تنفر به نفع گفتمان ناسیونالیستی‌شان بهره بردند و الا جمهوری اسلامی خود مروج «ناسیونایلسم شیعی» بوده و هست). امپریالیسم پیش‌روی ماست و از خود بهمن ۱۳۵۷ با توافق با آمریکا برای «چپ کُشی»، تداوم جنگی برای «فروش اسلحه‌های کارخانجات تسلیحاتی امپریالیستی» و همچنین نابودسازی جنبش‌های چپ در عراق و سوریه و لبنان و غزه به همت نوری المالکی‌ها-حشدالشعبی‌ها-مقتدی صدرها، نصرالله‌ها، و اسماعیل هنیه‌ها و زیاد نخاله‌ها. تضاد میان ایران و آمریکا مطلقا معنایش مبری شدن جمهوری اسلامی از بازوی اجرایی طرح‌های امپریالیسم در داخل کشور و منطقه نیست.

  5. عارف says

    با سلام
    نکته: من از شما سوالاتی با توجه به فحوای نوشته تان میپرسم و به هیچ وجه قصد پرسیدن سوالهای دایره المعارفی را ندارم و منظرم نیز پیشبرد مباحثه است.

    1- این جمله تان: جهت یادآوری ساده‌ای به مخاطبِ احتمالی سرخورده از شرایط سیاسی بسته‌ی کنونی است که پیش‌تر هم دوران‌های مشابهی بوده و بهتر است ماتم نگیریم و ببینیم مبارزان در آن دوران چگونه کوشیدند راهی بیابند.
    یعنی شرایط بعد از کودتای آمریکایی 28 مرداد که در آن تنها در دوهفته دهها تن از سازمان افسران حزب توده تیرباران شدند و هزاران نفر کادرها و سمپاتهای حزب توده دستگیر شدند با الان یکی است؟
    یعنی شرایط دهه شصت با اعدام هزاران جوان عضو سازمانهای کمونیستی، که حتا به پورهرمزان و جوانشیر پیر هم رحم نشد، با الان یکی است؟
    پس لطفا معنی فروبستگی سیاسی را تعریف کنید.
    البته این بدان معنا نیست که من شرایط الان را بازتر میدانم. لیکن معتقدم نوع نگاه شما که منبعث از دوگانه لیبرالی فروبسته و نافروبسته است، نابسنده است.
    2- ربط بین فعالین و رهروان پرولتری با فعالین سبز و جنبش سبز چیست که سرکوب دومی، انسداد اولی را هم معنا بدهد؟ مشخصا دوگانه لیبرالی فوق است که جامعه را امر عام و یکدستی دانسته و سرکوب یک جنبش طبقه متوسطی و بورژوایی را انسداد پرولتاریا هم درک میکند.
    لطفا تحلیل کلیتان را از جنبش سبز ارایه دهید. آن را چگونه جنبشی میدانید؟ از کجا به وجود آمد؟ چه آحادی را نمایندگی میکرد؟ هدفش چه بود؟ بافت شرکت کنندگان آن چه بود؟ رهبری آن از چه دسته هایی و با چه گفتمانهایی تشکیل شده بود؟
    3- این جمله تان: سیاست‌زُدایی ناشی از سرکوب جنبش سبز
    آیا اینطور نبود که خود ظهور جنبش سبز هم شرط و هم معلول به محاق رفتن منظومه و مبارزه کارگری در جامعه و استیلای ادبیات لیبرالی و طبقه متوسطی و دموکراسیخواهانه در جامعه و سرکوب هر امر کارگری در جامعه بود؟
    به نظرتان تناقضی در این نیست که مبارزه کارگری را به فروبستگی حاصل از یک جنبش لیبرالی گره زد؟
    4- این جمله تان: تضاد میان ایران و آمریکا مطلقا معنایش مبری شدن جمهوری اسلامی از بازوی اجرایی طرح‌های امپریالیسم در داخل کشور و منطقه نیست.
    لطفا مفهوم تضاد را در عبارت «تضاد میان ایران (ج.ا.ا) و آمریکا» را توضیح دهید؟
    همچنین لطفا کل این جمله تان را باز کنید که بیشتر منظورتان شفاف باشد و استدلال شما بر سر اینکه با وجود تضاد بین ج.ا.ا با آمریکا (امپریالیسم)، همچنان ج.ا.ا بازوی اجرایی امپریالیسم باقی میماند، پیست؟
    تذکر: اینجانب به «تضاد» بین ج.ا.ا و آمریکا قایل نیستم.
    با تشکر

    • جلیل شکری says

      من نظرم این است که جای‌مان را برای مدتی عوض کنیم و شما به یک‌سری سوألات جواب دهید تا میزان اختلاف دیدگاه‌های‌مان برای خوانندگان روشن شود:
      ۱. جمهوری اسلامی را چطور حکومتی می‌دانید؟
      ۲. مؤلفه‌ی «امپریالیسم» را چطور وارد تحلیل وضع موجود کنیم از نظر شما دُرُست و بجاست؟
      ۳. نفرمودید که آيا ممکن نیست که طبقات میانی یا بخشی از بورژوازی به چپ بگراید؟ فقط پرولتاریا می‌توانند چپ شوند؟ ممکن نیست بخش عمده‌ی مردمان دیگر طبقات به این نتیجه برسند که باید برای آرمانی بهتر از منافع طبقاتی‌شان صرف‌نظر کنند؟
      ۴. اینکه جنبش سبز طبقه متوسطی بوده و در مطالباتش هم اثری از عدالت اجتماعی نبوده و اصلا شما بگو از جنس جنبش‌های رنگی امپریالیسم‌ساز بوده، چه ربطی به این دارد که سرکوب آن توسط حاکمیت شیعی سرمایه‌سالار فضای پادگانی‌ای را برای امکان کُنشگری هر جنبش و جریان دیگری (به طور خاص با گرایش چپ) ایجاد کرده؟ روشن نیست به چه معنا سرکوب آن جنبش انسداد سیاسی‌ای را بر کلیت فضای سیاسی بار کرده؟ یا اینکه از نظرتان این صرفا بورژوازی و طبقه متوسط بوده که سرکوب شده و طبقه‌ی کارگر در اوج کُنشگری و نبرد طبقاتی به‌سر می‌بُرده؟
      ۵. بفرمایید بین جمهوری اسلامی و آمریکا قائل به وجود چه نوع رابطه‌ای هستید؟
      ۶. چرا شرایط امروز از حیث سرکوب و قتل‌وعام قابل قیاس با فضای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یا دهه‌ی شصت نیست؟ از دی ۹۶ به این سو حکومت هزاران تن از مخالفانش را نکشته و اعدام نکرده؟ با بی‌کفایتی بعضا عامدانه در ارتباط با مدیریت بحران کرونا عملا در کار قتل‌وعام کارگران و فرودستان نیست؟

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.