ترجمه

نامه‌ای از انگلس به مارکس

به‌مناسبت 28 نوامبر دویستمین سالگرد زادروز انگلس

به‌مناسبت 28 نوامبر

دویستمین سالگرد زادروز انگلس

نسخه‌ی چاپی (پی دی اف)

نوشته‌ی: فریدریش انگلس

ترجمه‌ی: کمال خسروی

 

 

رمزگیت، 28 مه 76[18]

سیاه سوخته‌ی عزیز،

تو، صدایت از جای گرم درمی‌آید. در جای نرم و گرم دراز کشیده‌ای، داری با مناسبات زمین‌داری در روسیه، به‌خصوص رانت زمین به‌طور کلی، کلنجار می‌روی و هیچ چیز نه مزاحمت می‌شود و نه کارت را قطع می‌کند، درحالی‌که من باید روی نیمکتی خشک و سفت بنشینم، شرابِ سرد سر بکشم، صدبار کارم را قطع کنم و پنبه‌ی این دورینگِ ملال‌آور را بزنم. در این فاصله به‌نظرم می‌رسد چاره‌ی دیگری جز تن‌دادن به مناقشه‌ای قلمی [با دورینگ]، که البته آخر و عاقبتش معلوم نیست، وجود ندارد؛ بعلاوه ستایش‌نامه‌ی دوست گرامی جناب موست [Most] [1] درباره‌ی «درس‌های فلسفه»ی دورینگ به من نشان داده است، حمله را باید از کجا شروع کنم. این کتاب را هم باید در بررسی‌هایم وارد کنم، چون در بسیاری از نکات کلیدی، جنبه‌ها و پایه‌های سست استدلال‌هایی را که در کتاب «اقتصاد» [دورینگ] به‌کار رفته‌اند، بهتر برملا می‌کند. البته از آن‌چه علی‌القاعده فلسفه نامیده می‌شود، یعنی منطق صوری، دیالکتیک، متافیزیک و از این قبیل، ابداً چیزی در آن نیست؛ از قرار بیش‌تر معرفت‌شناسیِ عامی را معرفی می‌کند که در آن، طبیعت، تاریخ، جامعه، دولت، حقوق و غیره، ظاهراً در پیوستار درونی‌شان بررسی شده‌اند. مثلاً، دوباره بخش کاملی دارد که در آن جامعه‌ی آینده، یا باصطلاح جامعه‌ی «آزادِ» آینده، با چند صفحه درباره‌ی اقتصاد، توصیف شده‌ است؛ حتی شامل تعیین و تعریف برنامه‌ی درسیِ مدارس ابتدایی و متوسطه در آینده. خلاصه مقدار مفصلی بدیهیات پیش پا افتاده در شکلی باز هم سطحی‌تر از کتاب اقتصاد [دورینگ]؛ با این ‌دو کتاب روی‌هم‌رفته می‌توان حرف‌های این مردک را از این لحاظ نیز افشا کرد. در مورد رویکرد حضرات اجل به تاریخ ــ چون [به زعم آن‌ها] هر رویکردی تا پیش از دورینگ، مسلماً بُنجُل بوده است ــ کتاب کذایی این ارجحیت را دارد که به روایت از آن می‌توان عبارات نخراشیده‌اش را نقل کرد. خلاصه حالا این‌ را هم در دستورِ کار دارم. برنامه‌ام حاضر و آماده است. در آغاز کار، کاملاً واقع‌نگرانه و ظاهراً جدی به این اباطیل می‌پردازم، سپس، هرچه اثبات چرند‌بودن آن‌ها از یک‌سو و بداهت عوامانه‌شان از سوی دیگر بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود، زبان نوشته نیز تند و تیزتر می‌شود و آخر کار رگبار تگرگ بر سرش می‌بارد. این شیوه، هم بهانه‌ی «بی‌رمقیِ» [انتقاد] را از دست موست و شرکا می‌گیرد و هم پوستی از سر دورینگ می‌کَنَد. این آقایان باید ببینند که ما برای برآمدن از عهده‌ی چنین مردمانی، فقط یک روش و منش نداریم.

امیدوارم ویلهلم [لیبکنشت] مقاله‌ی موست را در [نشریه‌ی] «دنیای نوین» (Neue Welt) چاپ کند؛ ظاهراً مقاله را برای همین نشریه نوشته است. موست طبق معمول نمی‌تواند رونویسی کند و پرت و پلاهای مضحک مربوط به علوم طبیعی را به گردن دورینگ می‌اندازد؛ مثلاً جدایی هاله‌ها از ستاره‌های ثابت (بنا به نظریه‌ی کانت!)

در مورد ویلهلم مسئله فقط کمبود مقاله برای انتشار نیست، اگر بود، می‌شد با مقالاتی درباره‌ی مسائل روز و غیره، زیر دست و بالش را گرفت، همان‌طور که در دوره‌ی هِپنر (Heppner) و بلوس (Blos) اتفاق افتاد. این بیش‌تر مرض ویلهلم است که می‌خواهد نقص نظریه‌ی ما را با جواب‌دادن به هر اعتراض بی‌مایه و پایه‌ای، جبران کند و درباره‌ی جامعه‌ی آینده تصویری به‌دست بدهد، چون چوخ بختیارهای تنگ‌نظر دائماً این نکته را بهانه‌ی مداخله‌ی بیجا می‌کنند؛ در عین‌حال می‌خواهد به‌لحاظ نظری تا سرحد امکان از ما مستقل باشد و شاید خودش نداند، اما با نظریه‌اش درباره‌ی نقص کامل همه‌ی نظریه‌ها، بیش‌تر از آن‌که تصور می‌کند، به این مقصود رسیده است. به‌همین دلیل او من را در موقعیتی قرار می‌دهد که باید به او بگویم که دورینگ، در مقایسه با جفنگ‌گویان و نظریه‌بافان [نشریه‌ی] «دولت ملی» (Vollksstaat)، مرد فرهیخته‌ای است و اثرش از کار آن حضراتِ ذهناً و عیناً تاریک‌اندیش، کماکان بهتر است.

در مورد تاریخ تُرک کاملاً حق داشتی؛ فقط امیدوارم کار خوب پیش برود؛ به‌نظر می‌رسد در هشت روز گذشته اندکی گیر کرده باشد؛ بیش‌تر از موضوعات دیگر، موضوع انقلابات در شرق محتاج تصمیمی سریع است. سلطان [عبدالعزیز] گنج عظیمی در قصرش انبار کرده است؛ و این را می‌توان از روی شکوه و شکایت‌ها از مطالبات پولیِ همیشگیِ او فهمید. این گنج آن‌قدر بزرگ است که طلبه (Softa)ها خواستار 5 میلیون پوند از آن هستند. در نتیجه باید خیلی بیش‌تر از این‌ها باشد. امید این است که تسلیم مصوبه‌ی قیصر ــ حاصل مذاکرات سه جانبه‌ی گورچاکوفی [بین روسیه، امپراتوری اتریش ـ مجارستان و آلمان] ــ به او کار را به مرحله‌ی بحرانی بکشاند.

بهترین سپاس‌های من را به جِنی و لانگه، بخاطر افتخاری که نصیب من کرده‌اند، برسان [2]، سعی خواهم کرد نشان دهم که شایسته‌ی چنین افتخاری هستم. امیدوارم حال کوچولو، با این سه اسم قَدَرقدرتی که دارد، دوباره خوب شده باشد.

در مورد بررسی دورینگ، دانش ذخیره‌ام درباره‌ی تاریخ باستان و مطالعاتم در علوم طبیعی کمک بزرگی هستند و موضوع را از بسیاری جهات برایم تسهیل می‌کنند. به‌نظرم می‌رسد بخصوص در مورد مسائل مربوط به علوم طبیعی با زمینه‌ی کار بسیار آشناتر شده‌ام و ــ هرچند کماکان با احتیاط بسیار ــ می‌توانم با حد معینی از آزادی و اطمینان، در این میدان جولان بدهم. کار را شروع می‌کنم؛ در مورد این نوشته هم پایان و سرانجامش قابل پیش‌بینی است. اول، موضوع در سرم شکل گرفت، بعد هم قدم‌زدن در ساحل و در عین‌حال سبک و سنگین‌کردن تک تکِ نکات در ذهنم، تأثیر کمی در پیشرفت کار نداشت. با توجه به قلمرو بسیار گسترده‌ای که این موضوع دارد، مطلقاً ضرورت دارد که گاه به‌گاه خرخوانی را کنار بگذارم و به خرخوانی‌شده‌ها دوباره فکر کنم. آقای هلمهولتز از سال 1853 تا امروز یک‌بند با شئ فی‌نفسه ور می‌رود و هنوز هم به آرامش خیال نرسیده است. این آدم خجالت نمی‌کشد پرت و پلایی را که او پیش از داروین منتشر کرده است، هم‌چنان با وجدان آسوده دوباره چاپ و منتشر کند. [3]

با بهترین درودهای من و لیسی برای همه‌ی شما. روز جمعه دوباره به لندن می‌آئیم. از این‌که پامپز [4] سبک و سیاقش را این‌طور پیش می‌برد، خیلی خوشحالم؛ این را طبعاً من‌هم متوجه هستم، اما البته به درجات کمتری.

[دوستدارت] ف. الف.

 

 

منبع: MEW, Band 34, S. 17.

 

توضیح مترجم: یک) انگلس در بیش‌ترِ نامه‌هایش مارکس را، با مهر و شوخی و شیطنت، مرد سیاه سوخته یا «کاکاسیاه» (Mohr) خطاب می‌کند. امروزه این واژه، مانند واژه‌ی «نیگر» یا «نِگر»، به‌واسطه‌ی زمینه‌ی تاریخی/فرهنگیِ اطلاقش به بردگان یا سیاهان آفریقا کاربرد بسیار نادر و مذمومی در زبان جاری دارد، دو) در اصلِ نامه‌ی انگلس از افراد فقط با حرفِ اولِ اسم‌شان یاد شده است؛ مثلاً «د» برای دورینگ، «و» برای ویلهلم لیبکنشت، یا «م» برای موست.

 

یادداشت‌ها:

[1] یوهان موست (Johann Most) نویسنده‌ی اثر بسیار مشروحی درباره‌ی دورینگ.

[2] اسم بچه‌ی جِنی  مارکس (دختر مارکس) و چارلز لانگه را «ژان لوران فردریک» گذاشته بودند. «ژان»، به احترام پدر لانگه، «لوران»، که اسم خودمانیِ لاورا لافارگ بود و بالاخره «فردریک» به احترام فریدریش انگلس.

[3] اشاره به کتاب «گفتارهای علمی برای همگان»، نوشته‌ی هرمن فون هلمهولتز در سال 1876 که بسیاری از بخش‌های آن پیش از سال 1859، سال انتشار «منشأ انواع» داروین، منتشر شده بودند.

[4] اشاره به مری اِلِن بِرنز (Mary Ellen Burns) خواهرزاده‌ی همسر انگلس است که انگلس در نامه‌ها با نام‌های «پامپز» (Pumps) یا «پامپیتا» از او یاد می‌کند.

 

 

 

لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-1QK

۱ دیدگاه

  1. قباد says

    بیچاره، آقای خسروی. متأسفانه ایشان انگاری فراموش کرده است که بیشتر کوشش نظری خویش را مصروف این کرده بود تا نشان بدهد که انگلس کلاً در «آنتی‌دورینگ» پرت‌وپلا نوشته است (و نگویید که چنین نیست چون بی‌درنگ اسناد و مدارکش را می‌شود رو کرد). اما این نامه دقیقاً راجع به زمانی است که منجر می‌شود به انتشار کتاب نیرومندی چون «آنتی‌دورینگ». محض خاطر خیال‌آسودگیِ شما هم باید بگویم که اتفاقاً جناب مارکس بر کتاب انگلس صحّه گذاشته است و مورد تأییدش بوده این کتاب. این نکته را نیز جان ریس در نوشته‌ای – که خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده است – گوشزد کرده. علی‌ایّ‌حال، آقای خسرویِ محترم، خواستم بگویم که حواستان باشد که بعضی‌ها حواسشان است چه می‌کنید!

  2. خواننده‌ی محترم قباد

    هدف از ترجمه‌ی نامه‌ی انگلس به مارکس، ادای احترامی است به انگلس، به عنوان اندیشمندی بزرگ، مبارزی انقلابی و رفیق و همیار و همگام مارکس، به مناسبت دویستمین سالگرد تولدش. در این نامه، که گواه زبان و لحن طنزآمیز و بسیار صمیمانه‌ی انگلس در مکاتبه با مارکس و فضای گفتگوهای سیاسی و نظری بین آنهاست، نکته‌ای دال بر ارزیابی و جایگاه نظری «آنتی دورینگ»، کتاب بسیار مهم انگلس، طرح نشده است.
    داوری ما درباره‌ی کاروند نظری ارزنده‌ و تاثیرگذار انگلس، کوچکترین تغییری در نقش تعیین کننده‌ی او و دریافت او از آثار و اندیشه‌ مارکس، در شکل‌گیری و تداوم نخستین و عمده‌ترین جریان‌های رسمی و انواع ایدئولوژی‌های مارکسیستی پدید نمی‌آورد؛ تاثیری به مراتب بیشتر از کاپیتال مارکس.
    کمال خسروی

  3. قباد says

    سلام دوباره. سپاس از گشودن بحث.
    حرفم این بود که گویا مثلاً نامه‌ها را گشوده‌اید و بی‌اینکه اطلاع دقیقی داشته باشید، ترجمه‌ای کرده‌اید. لابد می‌دانید که کلّی نامه از انگلس به مارکس یا از مارکس به انگلس وجود دارد که همین لحنِ به قول شما صمیمانه در آن منعکس شده است. بنابراین، می‌شد به آن‌ها رجوع کرد. کلّ سخن من آن بود که، دست بر قضا، شما اشتباهی کاری کرده‌اید که قاعدتاً نباید می‌کردید. حال چرا این حرف را می‌زنم؟ توضیح خواهم داد:
    فرض کنید من بخواهم مقاله یا کتابی بنویسم در این خصوص که مارکس‌وانگلس بر سر محتوای کتابی چون «آنتی‌دورینگ» اختلاف‌نظر جدّی‌ای ندارند (به نظر من اختلاف‌نظری اصلاً ندارند، جدّی و غیرجدّی‌اش بماند). قاعدتاً در مسیر نشان دادن این امر، گذارم به این نامه هم خواهد افتاد. یا غیر از این است؟ در واقع، من می‌توانم استفاده‌ی خوبی از این نامه ببرم در دفاع از دیدگاهم. به همین خاطر است که می‌گویم بین نامه‌های مارکس‌وانگلس فالی زده‌اید و کار روی دستتان خراب شده است. حالا چرا این حرف دوم را می‌زنم؟ دلیلش روشن است. آقای خسروی، شما در نوشته‌های خود (مشخصاً در «نقدمنفی، نقدمثبت» و، باز، مشخصاً در مقاله‌ی «شالوده‌های ماتریالیسم پراتیکی مارکس» در کتاب «توصیف، تبیین و نقد») مُدام حرفتان این بوده است که انگلس بخش قابل‌توجهی از حرف‌های مارکس را نفهمیده است. باور کنید عین سخنان شما همین است. اگر فراموش کرده‌اید، برایتان نمونه‌ای می‌آورم: شما در صفحات 38 و 39 همان کتاب «نقدمنفی، نقد مثبت» (چاپ سوئد) دقیقاً و صراحتاً حرف‌تان این است که انگلس حتی محتوای کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را نفهمیده است. متوجه عرضم می‌شوید؟ گفته‌اید انگلس کتابی را که خود – در همکاری با مارکس – به رشته‌ی تحریر درآورده است نفهمیده. این دیگر واقعاً عجیب است.
    با این همه، اصلاً بخش دوم عبارت‌تان را متوجه نشدم. یعنی نه تنها نفهمیدم «کاروند» یعنی چه و در فرهنگ‌لغت‌های متداول زبان فارسی هم چیزی در این باره نیافتم، بلکه کلاً هم نفهمیدم چه گفتید، چه شما احتمالاً مقصود خاصّی از تعبیر «رسمی» داشتید و، بر اساس نوشته‌هایتان می‌گویم، تلقی خاصّی هم از «ایدئولوژی» دارید. همه‌ی این‌ها اساساً فهم مطلب را برای من دشوار ساخت و بالاخره نفهمیدم از انگلس خوب گفته‌اید یا بد!
    جناب خسروی، لطفاً سرراست پاسخ دهید. شما نامه‌ای از انگلس ترجمه کرده‌اید که در آن به نگارش کتابی اشاره می‌شود که به‌زعم شما یکی از بدترین و، فی‌الواقع، «ایدئولوژیک»ترین روایت‌ها از «مارکسیسم» است و این اثر و آثار مشابه نقش ویژه‌ای در کژفهمیِ «رسمی» از مباحث نظری مارکس (به قول شما یا دقیق‌ترش به قول باسکار، «ماتریالیسم پراتیکی مارکس») ایفا کرده است. اگر این‌طور است، اصلاً چرا خودِ همین نامه نباید تقبیح شود؟ انگلس صراحتاً در این نامه نوشته است که: «در مورد بررسی دورینگ، دانش ذخیره‌ام درباره‌ی تاریخ باستان و مطالعاتم در علوم طبیعی کمک بزرگی هستند و موضوع را از بسیاری جهات برایم تسهیل می‌کنند.» تا جایی که من با نوشته‌های شما و روایت‌های مشابه با حرف‌های شما آشنایی دارم، اتفاقاً همین «مطالعاتم در علوم طبیعی» اصلی‌ترین ضربه را به درک انگلس از ماتریالیسمِ به‌اصطلاح پراتیکی (که اگر لازم شد توضیح خواهم داد که اصطلاح نادرست یا، لااقل، به‌دردنخوری است) زده است. پس، علی‌القاعده، این نامه فقطوفقطوفقط تحشیه‌ای بر سخنان نادرست انگلس در کتاب‌های اصلی‌اش. چطور آن کتاب‌ها نادرستند، ولی این نامه خوب است؟ فقط چون لحن صمیمانه‌ی بین مارکس‌وانگلس در آن منعکس شده است، آن را ترجمه کرده‌اید؟ یعنی ما نمی‌دانستیم مارکس‌وانگلس با هم صمیمی بودند و منتظر ترجمه‌ی این نامه بودیم؟
    خوشحال می‌شوم بحث را ادامه دهید. ضمناً، وقتی چیزی را ترجمه می‌کنید خوب است منبع ترجمه را بگویید تا آدم بتواند برود و ببیند و مقابله و سنجش و داوری هم بکند.

  4. خواننده‌ی محترم قباد

    با شما نه بحثی را آغاز کرده ام و نه بالطبع ادامه خواهم داد. از آنجا که امیدوار بودم یادداشت نخست شما، به رغم لحن ناشایست و توهین‌آمیزش، ناشی از سوء تفاهم باشد، چند سطری در پاسخ به آن نوشتم. از قرار چنین نبوده است. دریغ از وقت و توجهی که صرف آن شد. آنچه درباره‌ی برخی دیدگاه‌های انگلس نوشته‌ام، همانطور که اشاره کرده‌اید، در کتاب‌ها و مقالاتی مشروح موجود است. در این جا نمی‌توان چیزی بر آنها افزود.
    متاسفانه در ذکر منبع ترجمه غفلت شده بود. این نقص بر طرف شد.
    کمال خسروی

  5. ــ قباد (خانم؟ آقا؟) مخاطب این ترجمه نیست و قرار نیست که ایشان در انتظار اطلاع تازه‌ای از محتوای این نامه باشند. باشد! ولی میپرسم چه اهمیتی برای منِ خواننده‌ی بحث قباد دارد؟ حرفی است اضافی برای ادعای دانش قباد؟ اهمیتی ندارد.
    ــ ربط حرفهای قباد به این ترجمه چیست؟ به مناسبت دویستمین سالروز تولد انگلس؟ چیر غیرقابل فهمی در این ترجمه، حتی بعد از توضیحات قباد در کامنت دوم و شاید کمی خجالت از کامنت اول! بخاطر جواب نجیبانه‌ی کمال خسروی، برای من وجود ندارد.
    ــ اشتباه در انتخاب نامه از طرف مترجم؟ قباد به دلایلی که بعدا مجبور به آوردنش شده که بسیار بیربط به مناسبت این ترجمه است، فرض را بر این گذاشته که از سر بی‌اطلاعی انتخاب شده و میتواند خلاف نظر مترجم باشد؟ عجب خبطی؟
    ــ بی‌چارگی بحث قباد اینجاست (حتی اگر بزور بپذیریم که قرار است روشنگری‌ای در اینجا صورت بگیرد) که اولین شرط برای بحثی سازنده، یعنی شعور و دانش ادبی را نیاموخته. فقدان این شرط پیش پا افتاده بحث را برای خواننده به گودالی می‌رساند که قباد از آن برخاسته؛ بیچارگی.
    ــ پله‌ی بعدی تهدید است؛ این بحث میخواهد اسنادی را رو کند و بعد هم تاکیدی دوباره براین تهدید: خسروی باید حواسش باشد، چون حواس قباد هست و چیزهایی از این دست!
    سند قباد نوشته‌های منتشر شده‌ی خودِ کمال خسروی است!! عجب و باز هم عجب! قباد فراموش می‌کند که خسروی هیچ ابایی از نقد رادیکال ندارد، اینرا به صراحت نوشته است. هر که میخواهد باشد، مارکس، انگلس، لنین، گرامشی…. قباد نفهمیده اما نقد رادیکال به این معنی نیست که می‌توانیم به خودمان اجازه دهیم دانش، نبوغ و توانایی فکری و عملی در این افراد انقلابی را نایده بگیریم، حتی اگر دشمنان مارکسیسم باشند. قباد از نقد به غلط، خراب کردن روشنفکران مترقی را فهمیده است. اگر به این خاطر است تقصیری ندارد، نمونه‌های زیادی از این الگوهای کاذب وجود دارد.

  6. قباد says

    سلام. اول خطاب به کمال خسروی:
    من در یادداشت نخست خویش نه چیز ناشایستی گفتم، نه به شما توهینی کردم. البته این را بگویم که اگر احساس کنم باید به شما دشنام بدهم یا توهین کنم، بی‌درنگ و بی‌تردید این کار را انجام خواهم داد. بنابراین، نگران ادب من نباشید. اگر می‌خواستید همه‌چیز به شکلی شایسته پیش برود، می‌توانستید پاسخی بدهید، نه اینکه با خودبینی بگویید با شما بحثی را آغاز نکرده‌ام. هرگاه مایل بودید، می‌توانیم بحث کنیم تا همه‌چیز در پیشگاه همگان روشن و آشکار گردد. گویا مایل نیستید و، راستش، این مسئله برای من اهمیت چندانی هم ندارد.
    دوم خطاب به داریوش لنگرودی:
    1- من شاید دانش زیادی داشته باشم، شاید نداشته باشم. شما چه‌کار دارید من چقدر دانش دارم؟ من فقط خواستم بحثی کرده باشم که کمال خسروی (حال، به هر دلیلی) از آن سر باز زد.
    2- اگر بحث‌های من به‌ویژه در یادداشت دوم را به‌دقت از نظر بگذرانید، متوجه خواهید شد که به نظر من آقای خسروی دچار یک تناقض شده است. از سویی، نوشته‌های انگلس را نادرست و غلط می‌داند، از طرف دیگر، اما، می‌آید و این نامه را – که واضحاً نقض غرض است – ترجمه می‌کند.
    3- کمال خسروی را «روشنفکر مترقی» خوانده‌اید. «روشنفکر» تعریف نسبتاً متداولی دارد. گمان ندارم که حتی خود کمال خسروی هم خویشتن را «روشنفکر» بخواند. آقای خسروی دست‌بالا تا کنون نهایتاً 1000 صفحه به فارسی ترجمه کرده است. 2-3 کتاب هم نوشته. از این‌ها چطور نتیجه گرفته‌اید که ایشان «روشنفکر» است؟ مگر در سنت‌های چپ‌گرایانه‌ای که با آن آشنا هستید به این کسان «روشنفکر» می‌گویند؟ از طرف دیگر، تعریف اینکه چه کسی مترقی است و چه کسی مرتجع است تماماً به نظرگاه سیاسی‌ای بستگی دارد که از آن ایستار به واقعیت می‌نگرید، واقعیت را تحلیل می‌کنید و سر در دگرگونیِ آن دارید. از این نظر، کمال خسروی از نظر من آدم مرتجعی است. به قول خود شما، اگر مترقی هم بود باز از نقد مبرا نمی‌بود؛ حال، از نظر من ایشان مترقی که نیست هیچ، مرتجع هم هست. فقط خواستم ببینم چه دفاعی از مباحث خویش دارد. این را هم بگویم که اصلاً فکر نمی‌کنم ایشان دفاعی ندارد که بیان کند، بلکه فکر می‌کنم بدین‌خاطر که فکر می‌کند بحث با من در شأن ایشان نیست دفاعی از خود به عمل نیاورده است. البته این هم صرفاً یک حدس است. شاید این‌طور نباشد.

  7. داریوش says

    قباد محترم سلام
    شما اگر نظری منسجم دارید لطف کنید و آن را جداگانه منتشر کنید تا همگان بخوانند. اظهار نظر پای نوشته ها، راه مناسبی برای ابراز نظر نیست. در ضمن آیا قرار است از انگلس خوب گفته شود یا بد؟ یا واقعیت؟
    با احترام داریوش

  8. چقدر باید آدم کینه‌توزباشد وشخصیتی حقیرداشته باشد که به جای تشکر و احترام به نویسنده و محققی که سالهای سال زندگی خود را وقف آموختن و آموزاندن کرده است، با چنین لحن متفرعنانه و شرم‌آوری بگوید آقای خسروی روشنفکر نیست چون فقط 1000 صفحه ترجمه کرده (1000 صفحه کم است؟) و ای دو سه کتاب هم نوشته (دو سه کتاب!). شرم‌آور است که تنها معیاربرای این فرد که حتی عارم می‌آید نامش را ببرم، معیار کمی است و با وقاحت و بی‌شرمی که فقط از ادمهای پست انتظار می‌رود با گستاخی بگوید ایشان از نظر من آدم مرتجعی است. خجالت بکشید. از وجود بی‌وجودتان شرم کنید. چقدر باید شخصیت ادم وقیح باشد که یگانه چیزی که در نقد از خود بروز می‌دهد این است که چرافلان موضع با بهمان موضع نمی‌خواند.دربه‌در دنبال تناقض می‌گردید که چه چیزی را ثابت کنید؟ چه حرص و شهوت بهیمی در وجودتان ارضا می‌شود؟ حقیرید وحشتناک حقیرید.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.