استراتژی و سیاست
از مارکس تا بینالملل سوم
نوشتهی: دانیل بنسعید
ترجمهی: بهرام صفایی
پُربیراه نیست که ما نمیتوانیم انقلاب یا هیچ رخداد دیگری را اعلان کنیم، و همچنین نمیتوانیم خودسرانه جرقهی قیامی تودهای را بزنیم. اما این ادعا که دشمن هیچ ابزاری برای ممانعت از آن ندارد بیشتر بیتدبیری و قوتقلبی افراطی است، چنانکه کودتا در اندونزی (1965) و شیلی (1973) بیرحمانه یادآوری میکنند: برخورداری از قدرت دولتی و نهادهای سرکوبگر آن در شرایط بحرانی مانع از آن میشود که نیروهای غالب ابتکارعمل را به دست بگیرند و جوانههای انقلابی نوپا را از پای درآورند. این یکی از پیامدهای استراتژیک عدمتقارنِ مغلوب و غالب است. اگر بتوان، همانند کائوتسکی، گفت که ما انقلاب را مطابق میل خود «نمیسازیم»، از سوی دیگر سخت بتوانیم، همانند او، نتیجه بگیریم که نمیدانیم چطور برای انقلاب تدارک ببینیم و چطور خود را برایش آماده کنیم.
همین موضع منفعل است که سبب شد مخالفان کائوتسکی، بهویژه پانِهکوک، وی را متهم به «رادیکالیسمِ منفعل» کنند. انقلاب از نگاه کائوتسکی درواقع محدود به «چرخش نیروها در دولت» و «کسب قدرت عمومی» بود. بنابراین، دیکتاتوری پرولتاریا که وی ادعا میکرد از بیخوبن حامی آن است، به اشغال «جایگاه مسلط در دولت» و «تجلی هژمونی سیاسی پرولتاریا» فروکاسته میشود. کسب قدرت به معنای سرمایهگذاری دولت و نهادهای موجود است، بر این اساس، اگر دولت مدرن «ابزار سلطهی طبقاتی» باقی بماند، کارکردهای اجتماعی آن افزایش مییابد، و نیز از سوی دیگر به واکنشی «منچسترـگونه» علیه دولت رفاهِ نوظهور میانجامد. فعالیت اقتصادی دولت مدرن سرآغاز تحولی است که به «جامعهی همیارانه» میانجامد.