All posts tagged: #نقد_نگری

آنتونیو نگری، قدرت برسازنده و انبوهه

آنتونیو نگری، قدرت برسازنده و انبوهه


نوشته‌ی: دانیل بن‌‌سعید
ترجمه‌ی: علی باش

آن‌چه همگرایی و وحدت مقاومت را ممکن می‌‌کند همانا خودِ سرمایه است؛ این تعمیم مناسبات بازار، حضور همه‌جانبه‌ی قانون ارزش، نفوذ سلطه‌ی غیرشخصی در تمامی منافذ زندگی اجتماعی است. ستم پدرسالارانه با سرمایه‌‌داری متولد نمی‌‌شود، بلکه خود را با شرایط تقسیم کار سرمایه‌‌داری منطبق و متناسب با آن خود را تغییر می‌‌دهد. بحران زیست‌‌محیطی را نمی‌‌توان از بحران سنجه‌ی بازار (از طریق زمان کار مجرد) جدا کرد، بحرانی که به‌واسطه‌ی ماهیت بازتولیدی خود، به‌طور فزاینده درمانده و ناتوان از تنظیم روابط جوامع انسانی است. مسئله شهر و مسکن را نمی‌‌توان از مسئله‌ی مالکیت ارضی و تولید فضای مسکونی و غیره جدا کرد. بنابراین تصادفی نیست که بر اساس نارضایتی خاص خودْ جنبش‌‌های سندیکایی، فمینیستی، زیست‌‌محیطی و فرهنگی گوناگون توانسته‌‌اند در سیاتل، پورتو آلگره، جنوا یا هر جای دیگر گرد هم آیند و حول یک موضوع وحدت‌‌بخشِ «دنیا برای فروش نیست!» جمع شوند..

مقایسه‌ی دیدگاه‌های آنتونیو نگری و آلن بدیو درباره‌ی سیاست

جنبش‌ها یا رخدادها؟

مقایسه‌ی دیدگاه‌های آنتونیو نگری و آلن بدیو درباره‌ی سیاست

نوشته‌ی: کریستین لاتس
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان


فلسفه‌ی نگری به ما اجازه می‌دهد که بالقوه‌گی‌های مثبت، نو و خلاقانه‌ی اعتراضات به نشست جی‌20 را ببینیم، اما در جهان بدیو، راه‌پیمایی اعتراضی چیزی نیست جز تأیید گمراهانه‌ی جهان سرمایه و بنابراین باید رد شود. با این وجود باید توجه کرد که بدیو شورش‌های تخریب‌گرانه‌ای را که در ارتباط با جی‌20 و بلوک سیاه رخ داد در طبقه‌بندی «شورش‌های آنی» می‌گنجاند، یعنی، شورش‌هایی با حوزه‌ی مکانی محدود و بدون مفهوم (ایده). در مقابل، نگری معتقد است که «قدرت سازنده همین‌جاست: جایی‌که انبوهه در پی از نو ساختن خود از طریق سوبژکتیویته است، و از این رو امر نمادینْ واقعی‌تر از امر واقعی خود را نشان می‌دهد. قدرت سازنده چیزی نیست که از پیش شکل گرفته باشد … قدرت سازنده همانا اثربخشی مبارزه، اثربخشی مطالبات‌ انبوهه، و قدرت جنبش‌های آن است ـ این همان چیزی است که واقعیت جدید را ابداع می‌کند و می‌سازد.» دیدگاه نگری در این‌جا به این ادعای معروف مارکس بسیار نزدیک است که «بشر … به ناچار فقط وظایفی را برای خود تعیین می‌کند که قادر به انجام آن است، چرا که با بررسی دقیق‌تر همواره روشن می‌شود که خود مسئله فقط هنگامی پدید می‌آید که شرایط مادی برای ‌حل آن مسئله به‌وجود آمده باشد یا دست‌کم در جریان شکل‌گیری باشد.» درهرحال این دیدگاه ما را ملزم می‌کند که بالقوه‌گی‌های وضعیت موجود را ببینیم و آشکار کنیم؛ به عبارتی این نگاه مستلزم بازگشت به یک نظریه‌ی دیالکتیکی درباره‌ی واقعیت اجتماعی و یک نظریه دیالکتیکی درباره‌ی رابطه‌ی میان نظریه و پراکسیس است. و به این معناست که ما نیاز به درکی انتقادی از تکنولوژی، پسارشد، پول، و چشم‌اندازهای اقتصاد پایدار داریم. فلسفه‌ی سیاسی بدیو در این زمینه بسیار دلسردکننده است. هم‌چنین، نیازی نیست منتظر گسست بزرگ بمانیم. کمونیسم، آن‌گونه که مارکس گفته است، بپذیریم یا نه، حرکت واقعی تاریخ است.

درباره‌ی «شالوده‌های فلسفی» کارگرگرایی ایتالیایی

«شالوده‌های فلسفی» کارگرگرایی ایتالیایی

رویکردی مفهومی

نوشته‌ی: آدلینو زانینی
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی


ارجاع به «قطعه‌ی ماشین‌ها»ی مارکس در این‌جا اساسی، و درعین‌حال بسیار مسئله‌ساز است. با این وجود، دست‌کم برای نسل اول کارگرگراها، «قطعه‌»‌ی مارکسی، قبل از هر چیز، اگر نگوییم صرفاً، قطعه‌ای درباره‌ی ماشین‌آلات بود که به‌عنوان سرمایه‌ی ثابت تفسیر می‌شد؛ و اهمیت آن ناشی از مشکلات ناشی از رابطه‌ی بین توسعه‌ی (سرمایه ثابت) و بحران (قانون ارزش) است. خود «عقل عمومی» اساساً به‌عنوان نتیجه‌ی «عدم تناسب» آشکار در ترکیب ارگانیک سرمایه، هم‌چون یک فاجعه، حتی به‌عنوان کمونیسم در حال تکوین، درک می‌شود، اما همیشه مسیر هرمنویتیکی آشکار‌شده توسط پانزیری را دنبال می‌کند (هر چند پیچیدگی و احتیاط او را نادیده می‌گیرد). از این‌رو، «شعار» اساسی (و به گفته‌ی جدی‌ترین منتقدان، «سنگ‌نبشه‌ی گور») نسل اول کارگرگراها عبارت زیر از گروندریسه بود:
«دزدی از زمان کار بیگانه که پایه‌ی ثروت کنونی است، در مقایسه با این بنیاد تازه‌توسعه‌یافته، یعنی بنیادی که خودِ صنعت بزرگ‌مقیاس آفریده است، بنیادی‌ست رقت‌انگیز. به محض آن‌که کار در شکل بی‌واسطه‌اش دیگر سرچشمه‌ی بزرگ ثروت نباشد، زمان کار نیز دیگر سنجه‌ی آن نیست و نباید هم باشد و بنابراین ارزش مبادله‌ای {هم نباید سنجه‌ی} ارزش مصرفی باشد.»

شکل ارزش و مبارزه‌ی طبقاتی

شکل ارزش و مبارزه‌ی طبقاتی

نقد نظریه‌ی آتونومیستی ارزش

نوشته‌ی: الکس کیسیلوف و گیدو استاروستا
ترجمه‌ی: سهراب نیکزاد


مادام که از دید رمانتیکِ انسان‌شناسی فلسفی به موضوع نگاه نکنیم، نیازها و آمال‌وآرزوهای کارگران جز نیازهای مادیِ (فیزیکی و فکری) سوژه‌های مولد نیستند. اما مادیت شرایط اجتماعیِ تولید و مادیت مصرف (و از همین رو، مادیت تولید و اِعمال سوژگی مولدِ کارگران) خصوصیت بیگانه‌شده‌ی سرمایه‌ی اجتماعی است. بنابراین، آن نیازها و آمال‌وآرزوها فقط می‌تواند در افرادی سر برآورد که خصوصیت‌های مولدشان شکلی انضمامی از تولید و بازتولید ارزش اضافی نسبی است. از این زاویه، در ساده‌ترین تعیّن‌ آن‌ها هیچ راهی نیست که از طریق آن بتوانند در تضاد مطلق با «اصلِ» خودگستری سرمایه قرار بگیرند (گرچه بی‌تردید می‌توانند با شکل‌های انضمامی‌ای که بازتولید نیروی کار در اوضاع‌و‌احوال معینی از انباشت سرمایه به‌خود می‌گیرد بجنگند). پیداست که نابودی سرمایه‌داری نمی‌تواند مستقل از «نیازها و آمال‌وآرزوهای انضمامی» کارگران محقق شود. اما مقصود این نیست که ضرورت تاریخیِ غلبه بر سرمایه‌داری صرفاً از خود آن نیازها ناشی می‌شود. فقط آن‌دسته از نیازهای ساخته‌‌وپرداخته‌ی کارگران، به‌منزله‌ی تجلی انضمامی مادیتِ سوژگی مولد کارگران، با شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری ناسازگار است که سربر آوردن‌شان هنگامی است که جهش بعدی روبه‌جلو در شرایط مادی کار اجتماعی، و از همین رو در مادیت خصوصیت‌های مولدِ کارگر‌ها، دیگر با شکل اجتماعی سرمایه‌دارانه‌ی فرایند تولید زندگی انسان ناسازگار می‌شود؛ همانا نیازهای جهان‌شمولِ «افراد اجتماعی کاملاً بالیده»، آنان‌که حاملان ظرفیت‌های مولد جهان‌شمول هستند، آنان‌که آفریده‌ی خودِ توسعه‌ی سرمایه‌داری هستند. بنابراین، هیچ فضای بیرونی در روابط اجتماعیِ بیگانه‌شده‌ی سرمایه‌داری وجود ندارد. و با وجود این، از همین تبعیت مادیِ تمام‌وکمالِ انسانیت از سرمایه است که کارگران اراده و نیز قدرت‌های مادی برای فرارفتن از آن را برمی‌گیرند.

ورای پارادایم‌های فناورانه و اجتماعی

ورای پارادایم‌های فن‌آورانه و اجتماعی

قرائتی سیاسی از کار مجرد به‌مثابه‌ی جوهر ارزش

نوشته‌ی: ماسیمو دی‌آنجلیس
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


در این مقاله به بحث از تعریف جوهر ارزش به‌مثابه‌ی کار مجرد پرداخته و خصلت طبقاتی آن را نشان دادم. صورت‌بندی ارائه‌شده در این مقاله را باید نقطه‌عزیمتی تفسیری برای نظریه‌ای مارکسیستی درباره‌ی سرمایه‌داری دانست، چراکه مسئله‌ی جوهر ارزش به‌‌مثابه‌ی کارمجرد مسئله‌ی اصلی تمامی مقولاتی است که در واکاوی مارکس از سرمایه‌داری به‌کار گرفته شده‌اند. در خلال بحث در این مقاله استدلال کردم که مسئله در رابطه با مقولاتی نظیر شکل ارزش، پول، ارزش اضافی و تولید و گردش به‌مثابه‌ی تمامیت مصداق دارد. علاوه‌براین، وقتی کار مجرد به‌مثابه‌ی جوهر ارزش را در معنایی که شرح آن رفت درک کنیم، آشکار می‌شود که به چه ترتیب هم مسئله‌ی شکل پولی، که تا این اندازه‌ برای پارادایم اجتماعی از اهمیت برخوردار است، و هم مسئله‌ی مقدار ارزش، که برای پارادایم فناورانه این اندازه مهم است، هر دو خصلتی طبقاتی به‌خود می‌گیرند. بنابراین، این امکان فراهم می‌شود که فضایی برای یک پارادایم تفسیری سوم از نظریه‌ی کارپایه‌ی ارزشِ مارکس بگشاییم، پارادایمی که با استفاده از صورت‌بندی گسترده‌ی کلیور (1979) آن را پارادایم راهبردی یا سیاسی می‌نامم و در رابطه با واکاوی جوهر ارزش [در این‌جا] آن را به‌کار بستم. قرائتِ کار مجرد به نحوی‌که در بالا ارائه کردم، به ما اجازه می‌دهد که دو مسئله‌ی فوق‌العاده مهم را در مرکز واکاوی نظری قرار دهیم.

پسامارکسیسم و دیالکتیک آنتونیو نگری

پسامارکسیسم و دیالکتیک آنتونیو نگری


نوشته‌ی: مارکو کاپولو
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان


به‌نظر می‌رسد در نظریه‌های نگری شاهد نوعی نوسان میان چشم‌اندازهای استراتژیک و تحلیلی‌ای هستیم که لوکزامبورگ گشود. برای مثال نگری در آثار نخستین‌اش به چرخه‌ی دائمی انباشت سرمایه از طریق پویه‌ی مزد نیز توجه داشت. اما دیگر گمان نمی‌کرد سرنگونی سرمایه‌داری اجتناب‌ناپذیر باشد، و نقش حیاتی مداخله‌ی دولت در مرحله‌ی جدید تکامل سرمایه‌داری را برجسته می‌کرد. نگری بعدها بیش‌تر بر کل پویه‌ی انباشت سرمایه تمرکز کرد. طبعاً جهت‌گیری پیشین جهت‌گیری دوم را هم شامل می‌شود، اما این‌که بر کدام‌یک از این جهت‌گیری‌ها تاکید کنیم، باعث آشکارشدن عاملیت‌های انقلابی متفاوتی می‌شود، یا شاید بهتر است بگوییم، بر عاملیت‌های انقلابی متفاوتی تاکید می‌کند. در حالت اول، واکاوی الگوی انباشت سرمایه‌ی ناب، رهبری انقلابی علیه سرمایه را به کارگران کارخانه واگذار می‌کند. اما در حالت دوم، امتیاز نقش انقلابی جنبش‌ها به انبوهه‌ها تعلق می‌گیرد. این دلالت‌ها نباید باعث ساده‌سازی تعاریف نگری از عاملیت انقلابی شوند. طبقه‌ی کارگر انقلابی را درواقع می‌توان همان انبوهه‌‌ی توده‌ی کارگران ناماهر یا کارگرانی با آموزش‌‌های اولیه‌ در خطوط مونتاژ دانست، به‌همان نحو که انبوهه‌ها می‌توانند در نتیجه‌ی بازیابی افراد و به‌کارگیری کار زنده‌ی خلاق آنان به سوژه‌ی انقلابی تبدیل شوند. امپراتوری این نکته را روشن‌تر می‌کند.

برداشت رابطه‌‌ای دانیل بن‌سعید از طبقه

«مبارزه‌ی طبقاتی بازی نیست»

برداشت رابطه‌‌ای دانیل بن‌سعید از طبقه

نوشته‌ی: چینزیا آروتسا و پاتریک کینگ
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی


اینکه طبقات نه در انزوا بلکه فقط در چارچوب دیالکتیک مبارزه‌شان وجود دارند، روشن می‌کند که حتی تعیّن‌های گام به گام طبقه که از حرکت تعیّن گام به گام سرمایه در نقد اقتصاد سیاسی مارکس تبعیت می‌کنند، چنانچه با بررسی خط سیر تاریخی قطبی‌شدن و مبارزه‌ای که طبقات در راستای آن با یکدیگر مواجه می‌شوند تکمیل نشود، برای تعریف طبقه ناکافی است. به عبارت دیگر، کل مجموعه‌ی تعیّن‌ها ضرورتاً شامل تعیّن‌های سیاسی همراه با تعیّن‌های اقتصادی است. به همین دلیل است که به نظر بن‌سعید ما واپسین کلام مارکس را درباره‌ی موضوع طبقه فقط در نوشته‌های سیاسی او می‌یابیم (مبارزات طبقاتی در فرانسه، هجدهم برومر، جنگ داخلی در فرانسه)، زیرا این فقط در آن نوشته‌هاست که با تمرکز بر مبارزه پیچیدگی‌های رابطه‌ای، تاریخی و پویای طبقات کاملاً نمایش داده می‌شود (Bensaïd, 2000, pp. 79-80; Bensaïd, 2002, p. 99). بن‌سعید از تعیّن‌های سیاسی صحبت می‌کند‌، زیرا تلقی او از مبارزه‌ی طبقاتی کاملاً سیاسی است. آنچه او در ذهن دارد، فقط تقابل در محل کار بین کارگران و سرمایه‌‌داران پیرامون مزد، مزایا و شرایط کار نیست، بلکه ستیز‌ کاملاً بالیده‌ای است که در نقاط گوناگون فرآیند بازتولید کل سرمایه و شکل‌های اجتماعی سرمایه‌داری رخ می‌دهد و ضرورتاً متضمن دولت است، زیرا «در سپهر سیاسی، مناسبات تولید با دولت مفصل‌بندی می‌شود»

مفهوم قدرت و «متافیزیکِ» ارزش‌های کار

مفهوم قدرت و «متافیزیکِ» ارزش‌های کار


نوشته‌ی: حسین اوزِل
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


این نکته که نیروی کارْ نقشی محوری در پراکسیس دارد نشان‌دهنده‌ی مبنای اخلاقیِ نظریه‌ی کارپایه‌ی ارزش است. ارزش، به‌مثابه‌ی مفهومی اخلاقی، هم‌بسته‌ی درک ارسطویی از یک «زندگی نیک» است. هدف زندگی نیکْ «شکوفاییِ» انسانی است، یعنی، تحقق ظرفیت‌های انسانی در زمینه‌ای اجتماعی، چراکه موجود انسانی ماهیتاً «حیوانی سیاسی» است؛ حیوانی اجتماعی «که صرفاً در جامعه می‌تواند خود را متفرد سازد» (مارکس، 1973: 84). اگر هدفِ فعالیت آگاهانه‌ی انسانیْ به تجلی درآوردنِ ماهیت انسانی، تحقق و تکامل ظرفیت‌ها و توان‌های بالقوه‌ی ذهنی و فیزیکیِ انسانی باشد و در این فعالیت استفاده از نیروهای ذاتی انسانی را «نیروی کار» [labor power] بنامیم، آن‌گاه تعجب‌برانگیز نخواهد بود که فعالیتِ کاری را چیزی فی‌نفسه واجد ارزش بدانیم. فرایند کار، که «هدفی فی‌نفسه» است، به‌معنای فعالیتِ آگاهانه‌ی انسانی که با هدفِ دگرگونیِ طبیعت، جامعه و خودِ موجودات انسانی انجام می‌گیرد، مجرای بنیادینی است که موجودات انسانی از رهگذر آن خود را محقق می‌سازند. از این نکته، بلافاصله به اصل مسلم ماده‌ی ارزش می‌رسیم: زیرا اگر چیزی بخواهد هرگونه ارزشی داشته باشد، می‌بایست محصول فرایند کار انسانی باشد که نتیجه‌ی آن عینیت‌یابیِ ماهیت انسانی در شکل محصولی است که ارزشش را باید در نیروی کاری که در سراسر فرایند کار مصرف‌ شده است یافت. این امر حاکی از آن است که ارزش، حتی به‌مثابه‌ی مقوله‌ای یکسره اقتصادی، ضرورتاً واجد جنبه‌ای اخلاقی، متافیزیکی است که مبنای آن را عاملیت انسانی، نیروی کار، شکل می‌دهد.

مجتمع‌های دانش‌محور و سیاست رادیکال

مجتمع‌های دانش‌محور و سیاست رادیکال

کندوکاوی انتقادی در آرای نگری و هارت

نوشته‌ی: دیوید بِیتس
ترجمه‌ی: تارا بهروزیان


بنا به دیدگاه هارت و نگری، غیرمادی بودن ــ و مادی بودنِ ــ کار را باید در بافتاری جهانی درک کرد که در آن قدرت دولت‌ملت‌ها پیوسته در حال زوال است. «امپریالیسم» به پایان رسیده است. «امپراتوری» یک «سازوکار حاکمیتی غیرمتمرکز و قلمروزُدا است که به تدریج کل قلمرو جهانی را در درون سرحدات باز و گسترش‌یابنده‌ی خود ادغام می‌کند» . این استدلال هارت و نگری با ایده‌ی گسترده‌ترِ زیست‌قدرت در ارتباط است (که کمی بعد به آن خواهیم پرداخت). امپراتوریْ اعمال قدرت را ــ به طور بالقوه ــ به همه‌ی جنبه‌های سوژگی انسان گسترش می‌دهد. سرمایه‌داری دیگر در محدود‌ه‌ی محلِ کار متوقف نمی‌ماند (بلکه فرایند کار را با شیوه‌ی پراهمیتی به همه‌ی وجوه جامعه گسترش می‌دهد). دولت در بهترین حالت روشی نابسنده برای تنظیم جریان سرمایه است (و هارت و نگری معتقدند دولت قیدوبندی غیرضروری برای تکامل زیست‌قدرت ضدسرمایه‌داری است).

نقد نظریه‌ی سرمایه‌داری شناختی

نقد نظریه‌ی سرمایه‌داری شناختی

سرمایه‌داری شناختی یا شناخت در سرمایه‌داری

نوشته‌ی: هیسانگ جئون
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی


هیچ‌کس انکار نمی‌کند که مقیاس و گستره‌ی توسعه‌ی فناورانه‌ی 60 سال گذشته بی‌سابقه بوده است. این تحول شامل توسعه‌ی سریع فناوری‌های میکروالکترونیک و اشاعه‌ی گسترده‌ی فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی بوده است. فناورهای‌ زیست‌انرژی، نانوانرژی و انرژی‌های جایگزین در حکم تازه‌ترین یافته‌ها ظهور می‌کنند. نه فقط همه‌ی این‌ها زندگی روزمره‌ی مردم عادی را تغییر داده است بلکه اقتصاد، به‌ویژه ساختار صنعتی‌اش، نیز شکل تازه‌ای یافته‌ است. بارآوری برای محصولات موجود رشد چشمگیری داشته و سرعت ایجاد محصولات جدید شتاب گرفته است. اقتصاد و دانش و/یا فناوری بیش‌تر از هر زمانی در گذشته در هم ادغام شده‌اند.
همه‌ی این تحولات نیاز به بازبررسی نقش دانش، به‌ویژه علم و فناوری، و جایگاه آن درون سرمایه‌داری معاصر را ایجاد کرده است. نظریه‌های بسیاری مطرح شده‌اند تا به این روند از چشم‌اندازهای متفاوت با تأکیدها و معانی‌ نهفته‌‌ی گوناگون توجه کنند. فقط به چند نمونه در اقتصاد اشاره می‌کنیم: نظریه‌ی جدید رشد با هدف تولید درون‌زاد دانش در مدل‌های رشد؛ اقتصاد نوآوری که نقش حقوق مالکیت معنوی را می‌کاود؛ و اقتصاد تحولی که پدیده‌ی وابستگی به مسیر (path-dependency) در تولید دانش را مطالعه می‌کند.