All posts tagged: نقد ایدئولوژی

کارل مارکس و نقد

در سالگرد خاموشی «پیرمرد»

نوشته‌ی: کمال خسروی


کارل مارکس زنده است؛ در حضور بی‌میانجی اندیشه‌ی انقلابی و مبارز. کارل مارکس معاصرِ ماست، معاصر نسل ما، نسل‌های پیش از ما و نسل‌هایی که از پسِ ما، تا برچیده‌شدنِ بساط سلطه و ستم و استثمار، زاده خواهند شد و با سلاح اندیشه‌ی مبارز و انقلابیِ او پا در راه نبرد برای رهایی خواهند نهاد. کارل مارکس زنده است، حتی آن‌گاه که ستم‌دیدگانی که قلب او برای زندگی و سرنوشتشان می‌تپید، از خستگی کار روزانه، از دل‌مردگیِ زمان کش‌دار و ملال‌آور بی‌کاری، از غرقه‌شدن در روزمرگی و در لابلای چرخ‌دنده‌های رنج و جنگ و گرسنگی و آوارگی او را فراموش می‌کنند. دشمنان خیره‌سر کارل مارکس گواه همیشهْ زنده‌ی سرزندگی و شادابیِ اندیشه‌ی مبارز و انقلابی او هستند. کارل مارکس، انقلابیِ اندیشمند و اندیشمندِ انقلابی، انسانِ معاصرِ ماست؛ امروزین و به‌روز.

«نقد» در آستانه‌ی سال ششم

از همه‌ی این نشانه‌های پنهان و آشکار می‌توان تصور کرد که در آستانه‌ی سالی دشوار، پرمخاطره و تعیین‌کننده قرار گرفته‌ایم. ستیزندگی و دلیری زنان و مردانی که در شش ماه گذشته با واقع‌بینی مننتج از «خوش‌بینی اراده» ناممکن‌ها را طلبیدند و امکان تصور مناسباتی را فراهم ساختند که بر بنیان‌های دیگری استوار است، بی‌شک در ماه‌های پیش‌رو به سوخت و توان انقلابی و انتقادی مضاعفی نیاز دارد.

واکاوی «مزدبگیران»، پالایش «شاغلان»

هستندگی طبقه‌ی کارگر

نوشته‌ی: فرنگیس بختیاری


کارگران به‌حاشیه‌رانده‌ مخصوصاً بخش مزدکار آن، گرچه در جنگ و گریز آب‌دیده شده‌اند و بی‌شک ضرورت سازمان‌یابی را در شورش‌ها، ضربه‌خوردن‌ها و عقب‌نشینی‌های این چند سال درک کرده‌اند، ولی فاقد امکانات، تجربه‌ی تشکل‌گرایی و صبر ناشی از آن هستند؛ آن‌ها به دلیل بی‌ثبات‌کاری و تغییر مستمر محل کار از حداقل امکانات تشکل‌یابی محرومند و برای تامین هزینه‌های زندگی ناگزیر از پذیرش اضافه‌کاری‌های طولانی یا انجام کارهای دوم و سوم بوده، کم‌تر فرصت دیدار یک‌دیگر، هم‌اندیشی و مطالعه دارند. نیرویی که آنان را در شورش‌ها گرد هم آورده و در رابطه با دیگری قرار می‌دهد، ستم و استثمار یا درد مشترک است. به‌حاشیه‌ رانده‌شدگان‌ جبهه‌ی کار، سرکش و سرریز از خشم همان‌طور که انفجاری عمل می‌کنند، به سرعت نیز عقب می‌نشینند و در انتظار نتایج زودهنگام می‌توانند مخاطب همه‌ی انواع ایدئولوژی‌ سازگار و مدافع با مناسبات سرمایه‌دارانه‌ی جامعه قرار بگیرند و بستری مناسب برای ایدئولوژی‌های گذشته‌گرا شوند. شاهد بودیم که در سال 1357 همین کارگرانِ پراکنده و بی‌نظم که بسیار هم کم‌تر بوده اما نادیده مانده ‌بودند، با «مستضعف» خطاب‌گرفتن توسط خمینی اعتمادبه‌نفس یافتند و زیر پرچم «همه با هم» در مساجد سازمان‌دهی و موتور محرک انحراف انقلاب، سپس ارتش ضدانقلاب تازه‌ به‌قدرت ‌رسیده شدند. امروز نیز، اگر فعالان کارگری که عمدتاً رسمی‌کار هستند، صرفاً از پنجره‌ی موقعیت خود به طبقه‌ی کارگر نگاه کنند و از ارتش جسور و نترس کارگران به‌حاشیه‌رانده غافل شوند، راه را برای فرصت‌طلبان باز خواهند گذاشت که در دنیای بی در و پیکرِ مجازی بر شانه‌های این ارتش بنشینند و توان شورشی آن‌ها را برای ضد انقلابِ گذشته‌گرا جهت دهند.

کارکرد ایدئولوژیک فرانمودها

ایدئولوژی امساک و پس‌انداز

نوشته‌ی: دلشاد عبادی


اگر این‌ها همگی روندهای عام سرمایه‌داری‌اند و نه استثناءهای خاصی که از بد روزگار نصیبِ ما اهالی خاورمیانه و مشخصاً ایران شده است، آیا نباید در اعتبار روایت‌هایی شک کرد که مصرانه بر این پای می‌فشارند که تمامی این بحران‌ها و مشکلات نه حاصل سرمایه‌داری در معنای عام آن که حاصل تصمیمات اشتباه، ناکارآمدی و فساد رژیم سیاسی‌ای «ایدئولوژیک» (ایدئولوژیک در همان معنای مصطلح و روزمره‌ی آن که به تمامی اشکال حکومت سیاسیِ غیرلیبرالی اطلاق می‌شود) است؟ آیا محدود کردن انتقادات ما به این موارد «خاص» کماکان باقی ماندن در سطح همان فرانمودهایی نیست که جنگیدن با آن‌ها هیچ خللی بر سازوکارهای اصلی و عام سرمایه‌داری ایفا نمی‌کنند؟ همان‌گونه که نقدِ سطح فرانمودین آزادی به معنای انکار اهمیت آن نبود، نقدِ این درک فرانمودین از بحران‌های خاص نیز به معنای انکار آن‌ها نیست؛ به‌هرحال، تمامی این فرایندهای عام در قالب روندهایی خاصی بر ما جلوه می‌کنند از جمله همین ناکارآمدی‌ها، فسادها، تصمیمات «ایدئولوژیک» و… . نقد این درکِ فرانمودین از بحران‌ها به معنای نادیده گرفتن این عناصر خاص نیست، بلکه تلاش برای فرارفتن از آن و تشخیص روندهای عام در دل این عناصر خاص است.

مارکس و مقولات بنیادین نظریه‌ی جامعه‌شناختی

مارکس و مقولات بنیادین نظریه‌ی جامعه‌شناختی

یادداشت‌هایی از تِرم تابستانی 1962

نوشته‌ی: آدورنو- بکهاوس
ترجمه‌ی: کمال خسروی


درست است که کالا شکلِ سرآغازینِ ایدئولوژی است، اما کالا خودْ به‌سادگی آگاهی کاذب نیست، بلکه پی‌آمد ساختار اقتصاد سیاسی است. دلیل حقیقی، تعین‌یافتنِ آگاهی از سوی هستی است. نکته‌ی کلیدی این است که خودِ ساختار عینی شکلِ اقتصادیْ فی‌نفسه مسبب بت‌واره‌شدگی است. این، فرآیند عینی ایدئولوژی است؛ مستقل از آگاهی تک تک افراد و اراده‌های‌شان. جدیت نظریه‌ی ایدئولوژی فقط در این است که نشان می‌دهد خودِ آگاهی کاذب به‌مثابه پیکره‌ای ضروری از فرآیندی عینی پدیدار می‌شود که چفت‌وبست جامعه را بهم‌بسته نگاه می‌دارد. جامعه‌پذیری خودْ به میانجی ایدئولوژی روی می‌دهد. این‌جاست که معضل ایدئولوژی به موضوعی کاملاً جدی بدل می‌شود. حتی زمانی‌که ما فرانمود را آشکار می‌کنیم، در سرشت بت‌واره‌ی کالا هیچ چیز تغییر نمی‌کند: هر تاجر و بنگاه‌داری که در کار محاسبه است، باید به فرمان این بت‌واره رفتار کند. اگر چنین محاسبه نکند، ورشکست می‌شود.

نقدِ ایدئولوژی «رسمی» و «غیر‌رسمی»

نقدِ ایدئولوژی «رسمی» و «غیر‌رسمی»

بخش نخست: هویت‌‌بخشی کارگران، مشروعیت‌یابی‌ دولت مدرن

نوشته‌ی: فرنگیس بختیاری


وظیفه‌ی این جستار، همگامی با کارگران «ارکان ثالث»، در نقد هویت‌های کارگریست. این نقد با دریافت تاریخی از فراز و نشیبِ تسلسل قوانین استخدامی یک قرن گذشته در بخش عمومی و بخش خصوصی پیش می‌رود. وارد ماده‌ها، تبصره‌ها و بخش‌نامه‌ها می‌شود تا نشان دهد قانون، ابزار حافظ روابط سلطه‌ی طبقاتی و زادگاه هویت‌های مختلف کارگران بوده و هست و خواهد بود، و سرشت سلطه‌گر آن، بایدها و نبایدها، الزامات و دستورها، تعیین تکلیف‌ها و محدودکردن‌ها، این هویت‌ها را مدام بازتولید می‌کند. قدیمی‌ترین آن‌ها، هویت «رسمی و غیر‌رسمی» است که در مشروعیت دولتِ مدرن ریشه دارد.

ایدئولوژی «باید و نبایدهای» سنتی چپ

ایدئولوژی «باید و نبایدهای» سنتی چپ


نوشته‌ی: فرنگیس بختیاری


انقلاب بهمن، فرزند خلف این ایدئولوژی و میعادگاه پایانی جنبش‌های ضدامپریالیستی بود که ۴۰ سال موفق شد، با همین ایدئولوژی خود را آرایش و بالماسکه‌دار سران این جنبش‌ها گردد. از مجاهدین خلق تا حزب توده تا فدائیان پسا ۵۵ و سایر گروه‌های کمونیستی ضدامپریالیسم، از جوانان ظلم‌ستیز طرفدار علی شریعتی تا حاشیه‌نشینانِ روستازاده بریده‌شده از شاه اما نیازمند سایه خدایی دیگر، در وحدتی نانوشته حول ایدئولوژی «مبارزه با امپریالیسم»، و گرد کینه شتری‌ خمینی به شاهِ وقت، گرد هم‌‌آمدند، بنابراین وقتی شاه رفت، این ایدئولوژی در قامت امریکا نشست و مذهبیون و رفرمیست‌ها مثل «گربه مرتضی‌علی» چهاردست و پا روی آن خیمه زدند. خمیه‌ای که داربستش را باورهایی می‌ساخت که از مظلومیت حاکمان به اصطلاح ضدامریکا و مدافع «خلق» تا سوریه‌ای‌نشدن ایران، در گفتمان‌های نمایندگان هژمون و مدافعان حرم هنوز ادامه دارد. گروه‌های چپ نیز باید تکلیف خود را روشن می‌کردند یا در این خیمه می‌ماندند، یا خارج می‌شدند. تکلیف طرفداران شوروی مشخص بود، در چهارچوب همان ایدئولوژی در خیمه ماندند هنوز هم. از آنها که خارج شدند، برخی جهت بازشناسی بنیان‌های تئوریک مارکسی در بازتولید مستمر سازشکاران و انقلابیون در قرن ۲۰ به تفحص و تحقیق پرداختند. بقیه که حوصله ریشه‌یابی این معضل جهانی در قلمرو چپ را نداشتند بدون تعیین‌تکلیف علل وحدت ۵۷، باز هم در وحدت نانوشته‌ای دیگر از همان جنس و در محدوده همان ایدئولوژی! به نام «چپ انقلابی» مقابل این خیمه موضع گرفتند و با همان تاکتیک ایستا و دگم همیشگی نبایدِ مذاکره، نبایدِ مناظره، نبایدِ مصاحبه و مباحثه، نبایدِ مراوده با «سازشکاران»، هویت خود را در انتزاعی به نام «ما چپ‌ها» در فیس‌بوک و کانال‌های متعدد و تجمعات خارج کشور و محفل‌های خانگی به‌تدریج ساختند و با ادعای میراث دهه ۵۰ و ۶۰ و محفل‌های چند نفره، لباس قضاوت در مورد فعالانی را پوشیدند که پس از چند دهه، نه پیشینه مشترکی دارند و نه فرهنگ مشترک و نه حتی حضور در پراتیک آنها را.

نقد روشنگری: هشت برنهاد

نقد روشنگری: هشت برنهاد


نوشته‌ی: نوربرت تِرِنکْله
ترجمه‌ی: کمال خسروی


اینک، به‌ همان فراخی که هورکهایمر و آدورنو میدانِ دید را برای نقد بنیادین به روشنگری می‌گشایند، هرچند از برخی جهات زندانیِ منظومه‌ی فکری آن باقی می‌مانند، این در بند ماندگی بیش‌تر معطوف است به خودِ مقوله‌ی خردِ روشنگری که در دیالکتیک روشنگری به‌نحوی فراتاریخی دریافت و ادراک شده است. هورکهایمر و آدورنو با ارجاعِ خاستگاه عقلانیتِ مدرن به یونان باستان، به‌جای قراردادنِ این خاستگاه در فرآیند شالوده‌ریزی و سامان‌پذیریِ عصر سرمایه‌دارانه‌ی مدرن، ردِ رگه‌های اختصاصاً تاریخی‌اش را پاک می‌کنند. این نگرش وابسته و پیوسته‌ی این تصور است که تا پیش از پای‌گیری و پیدایش خردِ مدرن، کل بشریت در تاریکیِ طبیعت‌وارگی زیسته است و در تاروپود «اسطوره» اسیر بوده است. به این ترتیب، خرد مدرن و عقلایی به‌منزله‌ی تنها شکل خرد تلقی می‌شود. از این روست که هورکهایمر و آدورنو در بند و افق ادعای جهان‌شمولیِ روشنگری گرفتار می‌مانند و این خرد را به‌منزله‌ی تنها شکل تاکنون شناخته‌شده‌ی خرد، همانا اندیشه‌ورزیِ متأملانه و انتقادی، تلقی می‌کنند. هرچند: با چرخاندن راستای نگاه به‌سوی رویه‌ی تاریکِ روشنگری، پیشاپیش از روشنگری فراتر نیز می‌روند.

ذات، پدیدار، فرانمود

ذات، پدیدار، فرانمود

دیالکتیک انتقادی ـ فصل سوم

نوشته‌ی: کمال خسروی

قائم به‌ذات‌بودگی، فریفتاری، وارونگی، ــ وارونه‌نمایی در معنای عرضه‌ی واقعیتِ وارونه به آگاهی ــ بتوارگی، و پیکره‌ای برای شکلِ پیوستار درونی‌بودن، ویژگی‌های فرانمودها و شکل‌های فرانمودین است. تبیین و نقد نظریِ فرانمودها، جلوه‌ای از، و وظیفه‌ای در، مبارزه‌ی طبقاتی علیه روابط سرمایه‌دارانه‌ی استوار بر ستم و استثمار است؛ اما بحران است که راز فرانمودها را به آشکارترین صورت فاش می‌کند و تشت آن‌ها را با بلندترین غرش از بام فرو می‌افکند. بحران، با یورش به حساس‌ترین و نیرومندترین سپر مناسبات تولید سرمایه‌دارانه، با آشکارکردن واقعیت و عینیت آن‌ها، همانا به‌مثابه انتزاعات پیکریافته، و با شکستن پوسته‌ی فرانمودین آن‌ها، محتوای‌شان را در برابر دیدگان وحشت‌زده‌ی عاملان تولید می‌گذارد و روشن می‌کند که این محتواها، خود شکلی از پیوستار درونی‌اند. بحران‌های مالی، پولی، بانکی با قاطعیتی انکارناپذیر و با خشونتی بی‌رحمانه که آوارش همیشه بر سر کارگران و تهیدستان فرو می‌ریزد، نشان می‌دهند که چگونه پول می‌تواند به کاغذپاره‌ای بی‌بها بدل شود که محتوایش چیزی جز هم‌ارز عام نیست و این خود، کالایی است در کنار کالاهایی دیگر. بحران، شکل‌های پدیداری را به ذات‌ها تحویل نمی‌کند، بلکه با نهادن نقطه‌ی پایان بر فرانمودها به‌مثابه مشخص‌ترین و انتزاعی‌ترین شیوه‌ی وجودِ روابط سرمایه‌دارانه، با پس‌زدنِ فضای مه‌آلود، کنارنهادنِ فریفتاری‌ها و بتوارگی‌ها، راه را برای نظرافکندن به ژرفای مُغاکِ پیوستارهای درونی، باز می‌کند. «بحران‌ها هستند که بر این فرانمودِ قائم به‌ذات‌بودگی… نقطه‌ی پایان می‌گذارند.» (مارکس: نظریه‌ها 3، ص 507).

«نقد»: در آستانه‌ی سال سوم

«نقد»: در آستانه‌ی سال سوم

«نقد» رسانه‌ی چپ، رسانه‌ای در قلمرو بسیار گسترده، گونه‌گون و پیچیده‌ی چپ انقلابی و انتقادی است، اما ارگان یا سخنگوی سازمان یا محفلی سیاسی نیست. نقدِ نظری گسستگی و پیوستگی اندیشه و کردار، عزیمت از جدایی‌ناپذیری نظریه‌ی انتقادی و انقلابی از امر سیاسی و خواست آگاهانه و عامدانه ایفای نقش در واقعیت اجتماعیِ زیست‌گاه «نقد»، انتظار مشروع موضعگیری‌های سیاسی صریح و «برنامه»ای را اجتناب‌ناپذیر می‌کند، اما استواری و وضوح نسبی در مواضع سلبی و وسواس و ابهام نسبی در مواضع ایجابی، که منتج از درک «نقد» از بحران چپ است، نمی‌تواند به این انتظار به‌گونه‌ای رضایت‌بخش پاسخ دهد. این معضل مدت‌ها گریبانگیرمان خواهد ماند.