سوسیالیسم و فرد انسانی در آثار مارکس
نوشتهی: پرش چاتوپَدهیای
ترجمهی: منصور موسوی
کار تحت سرمایه از کارگر بیگانه میشود. از دستنوشتههای 1844 مارکس میآموزیم که بیگانگی ابژهی کار در بیگانگی کارگر از فعالیت خود بروز مییابد. «کارگر خود را در همان رابطهای با محصولش میباید که در رابطه با ابژهی بیگانهشده… کارگر در کارش خود را نه تأیید بلکه نفی میکند. کارگر این احساس را دارد که هنگام کارکردن، خودش بیرون از کار و بیرون از خودش است. کارش داوطلبانه نیست بلکه تحمیل شده است. کاری است اجباری.» مارکس یک سال بعد، در جدل با لیست، خاطرنشان میکند که فعالیت کارگر «نمود آزادانهی زندگی انسانی او نیست بلکه بیگانهشدن قدرتهایش در مقابل سرمایه است.» مارکس چنین فعالیتی را کار مینامد و مینویسد که «کار طبیعتاً ناآزاد است، فعالیتی است غیرانسانی» و خواهان «الغای کار» میشود. در واقع، مارکس این نظر آدام اسمیت را نقل میکند که کار تاکنون در تاریخ، از جمله کار تحت سرمایه، نفرتانگیز بوده و همچون قربانیدادن، همچون کاری که از بیرون اجبار میشود، به نظر میرسد و کارنکردن همانا آزادی و بخت و اقبال به حساب میآید. مارکس اکنون با توجه به تقسیم کار موجود تأکید میکند که فعالیت فرد در اینجا داوطلبانه نیست. کنشِ کارگر در تقابل با خودشْ همچون قدرتی بیگانه جلوه میکند، قدرتی که به جای آنکه کارگر بر آن مسلط شود، کارگر را به بردگی میکشاند. به محض آنکه تقسیم کار آغاز میشود، هر فرد کارکن یک حلقهی معین و انحصاری از فعالیت دارد که بر او تحمیل میشود و او نمیتواند از آن خارج شود. مارکس در نخستین روایت سرمایه، مینویسد: «[تحت سرمایه] محصول کار زنده، کار شیئتیافته با روح خاص خودش، در مقابل کار زنده به عنوان نیرویی بیگانه قرار میگیرد. فرایند تحقق کار همهنگام فرایند عدمتحقق کار است.» مارکس با ارجاع به فرایند بازتولید سادهی سرمایه، تأکید میکند که تا آنجایی که پیش از ورود کار کارگر به فرایند کار توسط سرمایهدار تصرف و در سرمایه گنجانده میشود، این کار در جریان فرایند یادشده پیوسته به محصول بیگانه شئیت مییابد.»