نقدی پیرامون شعار جدایی دین از دولت
نوشتهی: محمود بیگی
غلبه بر دین و دولت درعمل غلبه بر ایدئولوژیهاییاند که وارونگیها را بهمثابهی واقعیت و برداشت از آنها را بهعنوان آگاهی حقیقی جا میزنند که خود عامل بیگانگی است. جامعهی سرمایهداری به معنای یک کلیت عام مشخص در مقام مقایسه با جوامع پیشاسرمایهداری، خود در شکل وجودیاش جامعهای وارونه است. به جای حکومت کل (جامعهی مدنی) بر جزء (دولت سیاسی) حال جزء بر کل سلطه دارد، یعنی بهجای سلطهی انسان بر دین، سرمایه و دولت، برعکس آنها حاکم بر سرنوشت انساناند. بهدیگرسخن سیر تاریخ انسان در جامعهی کنونی در عمل سیر هرچه بیشتر جدا شدنش از آفریدههای خویش است و عملاً آگاهی به این جداییهاست که بهعنوان هژمونی سیاسی در مبارزهی طبقاتی میتواند این آگاهی را به آگاهی عظیم اکثریت مبدل و از این طریق به چالش کشیدن قاطعانهی این نظام ممکن سازد، یعنی شناخت واسطهها و انتزاعات پیکریافته که دولت سرمایهداری خود یکی از این انتزاعات است. بنابراین صرفِ خواستهی جدایی دین از دولت بهطور قطع فهم هر دو انتزاع پیکریافتهی دین و دولت و ناگزیر ستیز با آنها را غیرممکن میسازد. مطالبهی دولت سکولار را باید در واقع خدمتی به خدا تلقی کرد، زیرا «تنها خدمتی که امروز هنوز میتوان به خدا نمود، این است که بیدینی را بهعنوان یک بند اجباری اعلام کرد»