All posts tagged: لنین

مأموریت اخلاقی حزب کمونیست


‌نوشته‌ی: جرج لوکاچ
ترجمه‌ی: م. رضا ملکشا


سازش و فروپاشی از یک منبع سرچشمه می‌گیرد: دگرگونی درونی ناکافی خود کمونیست‌ها. کمونیست‌ها (از طریق آن‌ها حزب کمونیست) هر چه بیش‌تر خود را از تفاله‌های سرمایه‌داری، زیست حزبی سوسیال دموکراتیک مانند بوروکراسی، دسیسه‌چینی، صعود اجتماعی و غیره تطهیر کنند، هم‌بستگی حزبی آن‌ها بیش‌تر به رفاقت واقعی و هم‌بستگی معنوی مبدل می‌شود و بهتر می‌توانند رسالت خود را به سرانجام برسانند. تنها در این صورت است که در موقعیتی قرار خواهند گرفت که نیروهای انقلابی را جمع کنند، بی‌اراده‌ها را قدرت بخشند، ناخودآگاه را بیدار کنند و یک ‌بار برای همیشه اراذل و فرصت‌طلبان را کنار زده و نابود کنند. دوران انقلابی که اکنون با آن روبه‌رو هستیم سرشار از مبارزات طولانی و سخت خواهد بود و فرصت‌های بی‌شماری جهت خودآموزی ما فراهم می‌کند. رفقای روسی ما چه از نقطه‌نظر سازمانی و چه از حیث انسانی آموزنده‌ترین نمونه‌هایی که ما آرزویش را داریم ارائه کرده‌اند. زمان آن رسیده که ما الگوی آن‌ها را در این کشور نیز آغاز کنیم.

طبقه‏، قدرت و انقلاب در سودان

طبقه‏، قدرت و انقلاب در سودان


نوشته‌ی: آن الکساندر
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی


درست است که بازگشت امکانات انقلابی را جشن بگیریم و به خلاقیت و انعطاف‌پذیری معترضانی درود بفرستیم که شجاعت‌شان این بسیج‌ها را به پیش می‌راند. اما پرسش‌های مهمی نیز وجود دارند که باید به بحث گذاشته شوند. چگونه این شورش‌ها از سرنوشتِ دور قبلی قیام‌ها اجتناب می‌کنند؟ همان‌طور که آصف بیات اشاره کرده است، این قیام‌ها از لحاظ تجربه‌ی «انقلاب به‌مثابه جنبش» غنی بودند، اما محصول ناچیزی از «انقلاب به‌مثابه تغییر» به‌بار آوردند، چه در چارچوب اصلاحات انجام‌شده در دولت موجود سنجیده شود‏، چه در چارچوب ایجاد نهادهای بدیل قدرت دولتی[2]. بیات استدلال می‌کند که در مقایسه با انقلاب‌های دهه‌ی 1970، موج انقلاب‌های سال‌های 2010 تا 2012 هیچ انگیزه‌ی جدی برای بازتوزیع ثروت و قدرت به سمت پایین نداشتند و به تجربیات کمی از خودمدیریتی و کنترل تولید یا زمین توسط کارگران یا تهیدستان انجامیدند و «نهادهای دولتی جدید یا ابزارهای جدید حکومتی که بتواند تجسم دیدگاهی از تغییری عمیق باشد» ایجاد نکردند.[3] آیا به این دلیل بود که «انقلابیونی» که در خلال این مبارزات حماسی پدیدار شدند بیش‌تر به نمایش انقلابی در خیابان‌ها علاقه‌مند بودند تا تصرف دولت و ساخت و بافت این‌که چگونه آن را تغییر دهند؟ اگر چنین است، آیا به این دلیل بود که تصورات آن‌ها به‌واسطه‌ی شکل‌های گوناگون حساسیت نئولیبرالی که آن‌ها را در زندگی روزمره‌شان احاطه‌ کرده، مختل شده بود، به این معنی که جدایی «سپهر اقتصادی» از «سپهر سیاسی» همراه با وجود بازار، به سادگی امری بدیهی تلقی می‌شد؟[4] آیا این چرخه صرفاً در موج‌های کنونی و آتی قیام‌ها، از طریق توالی بی‌پایان لحظات خلسه‌آور همبود، همبستگی و فداکاری تکرار خواهد شد؟ یا راه دیگری وجود دارد؟

استراتژی و سیاست

استراتژی و سیاست

‌ از مارکس تا بین‌الملل سوم

نوشته‌ی: دانیل بن‌سعید
ترجمه‌ی: بهرام صفایی


پُربیراه نیست که ما نمی‌توانیم انقلاب یا هیچ رخداد دیگری را اعلان کنیم، و همچنین نمی‌توانیم خودسرانه جرقه‌ی قیامی توده‌ای را بزنیم. اما این ادعا که دشمن هیچ ابزاری برای ممانعت از آن ندارد بیشتر بی‌تدبیری و قوت‌قلبی افراطی است، چنان‌که کودتا در اندونزی (1965) و شیلی (1973) بی‌رحمانه یادآوری می‌کنند: برخورداری از قدرت دولتی و نهادهای سرکوب‌گر آن در شرایط بحرانی مانع از آن می‌شود که نیروهای غالب ابتکارعمل را به دست بگیرند و جوانه‌های انقلابی نوپا را از پای درآورند. این یکی از پیامدهای استراتژیک عدم‌تقارنِ مغلوب و غالب است. اگر بتوان، همانند کائوتسکی، گفت که ما انقلاب را مطابق میل خود «نمی‌سازیم»، از سوی دیگر سخت بتوانیم، همانند او، نتیجه بگیریم که نمی‌دانیم چطور برای انقلاب تدارک ببینیم و چطور خود را برایش آماده کنیم.
همین موضع منفعل است که سبب شد مخالفان کائوتسکی، به‌ویژه پانِه‌کوک، وی را متهم به «رادیکالیسمِ منفعل» کنند. انقلاب از نگاه کائوتسکی درواقع محدود به «چرخش نیروها در دولت» و «کسب قدرت عمومی» بود. بنابراین، دیکتاتوری پرولتاریا که وی ادعا می‌کرد از بیخ‌وبن حامی آن است، به اشغال «جایگاه مسلط در دولت» و «تجلی هژمونی سیاسی پرولتاریا» فروکاسته می‌شود. کسب قدرت به معنای سرمایه‌گذاری دولت و نهادهای موجود است، بر این اساس، اگر دولت مدرن «ابزار سلطه‌ی طبقاتی» باقی بماند، کارکردهای اجتماعی آن افزایش می‌یابد، و نیز از سوی دیگر به واکنشی «منچسترـ‌گونه» علیه دولت رفاهِ نوظهور می‌انجامد. فعالیت اقتصادی دولت مدرن سرآغاز تحولی است که به «جامعه‌ی همیارانه» می‌‌انجامد.

لنین و کُمینترن

لنین و کُمینترن


نوشته‌ی: کارل کُرش
ترجمه‌ی: کمال خسروی


درواقع روش تازه‌ای که رفیق تالهایمر با این دگرسان‌سازیِ دیالکتیک ماتریالیستیِ مارکسی ـ لنینی ساخته است، دیگر هیچ ربطی به روش دیالکتیک ماتریالیستی ندارد. رفیق تالهایمر در تلاشش برای جمع و جورکردنِ روش ماتریالیستی مارکس و لنین در قالب روش یک علمِ صرفاً تاریخی و معطوف به پراتیک، از مرزهای آن‌چه می‌توان دیالکتیک ماتریالیستی نامید، فراتر رفته و به تاریخی‌گری‌ای کاملاً غیردیالکتیک، پوزیتیویسم و عمل‌گرایی رسیده است. درحالی که رزا لوکزامبورگ، همان‌طور که اشاره شد، در دریافتش از پراکسیس انسانی هنوز کاملاً ماتریالیستی نشده است و از این لحاظ هنوز در دیالکتیکی هگلی باقی مانده است، رفیق تالهایمر، برعکس، همراه با باقیمانده‌های دیالکتیک هگلی، همهنگام همه‌ی آن‌چه را که دیالکتیکی است از روش علمِ مارکسیستی زدوده است؛ روش ماتریالیستی ـ دیالکتیکیِ مارکس که در اساس درک مشخصِ انقلاب پرولتری به‌مثابه فرآیندی تاریخی و کنش تاریخی طبقه‌ی پرولتر است، در دستان تالهایمر به «انعکاسِ» صرفاً منفعل و ایدئولوژیکِ امور واقعِ منفرد و به‌لحاظ زمانی و مکانی متفاوت تاریخی بدل می‌شود.

به‌سوی نظریه‌ی دولت سوسیالیستی

پس از اکتبر

به‌سوی نظریه‌ی دولت سوسیالیستی

نوشته‌ی: رولاند بوئِر
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


لنین بیش از هرچیز علاقه‌مند به دو تقابل دیالکتیکی‌ است که خط وبری آن را نادیده گرفته است، یعنی، تقابل وابستگی‌ـ‌عاملیت و سوبژکتیوـ‌‌ابژکتیو. از این منظر او بیشتر به انگلس نزدیک است (نکات 1 تا 3 و 6 مستقیماً از انگلس گرفته شده‌اند). اما هم‌چنین سردرگمیِ انگلس در رابطه با دولت به‌مثابه‌ی یک ارگان یا به‌مثابه‌ی [سازمانی] که ضرورتاً از سوی طبقه‌ی مورد بحث شکل گرفته است، در لنین نیز تکرار می‌شود ــ تنشِ سوبژکتیو‌ـ‌ابژکتیو. دولت از یک‌سو ارگان یا ابزاری است که از سوی طبقه‌ای به کار گرفته می‌شود.[13] [از این منظر] سازوکارهای متنوعش برای اِعمال نظم، از جمله نظام قضایی، ارتش ثابت، پلیس، زندان‌ها و غیره خنثی جلوه می‌کنند. اما از سوی دیگر، دولت و سازوکارهای متنوعِ آن، همگی تا حد زیادی جزیی از مبارزاتِ [طبقاتی] محسوب می‌شوند، چراکه سازوکارهایی حیاتی برای حکومتِ طبقاتیِ بورژوازی هستند. این طبقه نظم مختص به خود را بر جامعه تحمیل می‌کند، ارزش‌های خودش را ارزش‌هایی جهان‌روا اعلام می‌کند، نظام اقتصادی مشخصی را برپا می‌دارد و محدودیت‌هایی در رابطه با مواضعِ قابل‌قبول در بحث سیاسی تعیین می‌کند. مهم‌تر از همه، طبقه[‌ی حاکم] این کار را با محدود ساختنِ فرصت‌های دشمنانش انجام می‌دهد، با محروم ساختن آن‌ها از ابزارها و روش‌های مبارزه برای سرنگونیِ خودِ نظام، از جمله با محروم ساختن آن‌ها از امکانِ مسلح ‌ساختنِ خود. بنابراین، دام موجود در این مسیر، تسلیم شدن به وسوسه‌ی کار کردن درونِ چارچوبِ دولت بورژوایی با پیکره‌ی لیبرال دموکراتیک آن است

دفاع از سرمایه دولتی در مقابل سرمایه خصوصی

دفاع از سرمایه دولتی در مقابل سرمایه خصوصی


نوشته‌ی: کریم منیری


آگاهی امری ساکن و بی‌تغییر، از قبل به‌وجودآمده و شکل‌گرفته و دارای اصول تغییرناپذیر نیست و خارج از حوزه پراتیک انسانی شکل نمی‌گیرد. هر راه‌حلی که مبارزه طبقه کارگر را یک قدم جلو ببرد از صد طرح و برنامه که خارج از این پراتیک شکل گیرد و ارائه شود، بهتر است و مطمئناً آن چیزی است که سنگ‌بنای آگاهی در خود، برای خود و برای دیگران را تشکیل می‌دهد. انسان‌های کنونی چنین پروسه‌هائی ‌را پشت سر گذاشته‌اند، خودانگیختگی، در خود و برای خود حتماً زمانی مطرح بوده‌است که کارگران حتماً می‌بایستی پروسه ماشین‌شکنی را پشت سر می‌گذاشتند، بایستی انجمن‌های برادری و سندیکا را می‌ساختند. حتماً بایستی به روشنفکران بورژوا و طبقات غیرخودی باج می‌دادند و گوشت دم توپ مبارزات آن‌ها می‌شدند. ولی آیا ما فکر می‌کنیم که می‌شود با تاختن به لنین‌های گذشته و آن‌هائی که در آینده خواهند آمد مسئله را حل کنیم؟ آیا ما بدین‌شکل رسالتی در حد لنین برای خود قائل نشده‌ایم، بدون آن‌که پراتیک او را داشته باشیم؟ آیا فکر نمی‌کنیم که خود کارگران و پراتیک آن‌هاست که مسئله را تعیین و حل خواهد کرد؟

درباره‌ی قومیت و ملیت

درباره‌ی قومیت و ملیت


دو دیدگاه: لیلا – رهام یگانه


سوسیالیسم چه نسبتی با دولت-ملت مدرن دارد؟ در اینجا باید توجه‌داشت که صِرف گفتن این‌که جنبش سوسیالیستی انترناسیونالیست است و کارگرانِ جهان، وطن ندارند یا در سطح نهایی دولت‌ها از بین خواهند رفت، مساله‌ی تاریخی اکنون موجود را حل نخواهد کرد. (لیلا)
در رابطه با ملیت، مسئله کمونیسم، فارغ از ملی‌گرایی، بر سر رد و یا قبول هویت ملی است. تمام این هویت‌ها قابل تغییر و قابل بازتعریف هستند. برای مثال تعلق ملی فرد، محصول نازل‌شدن هویت ملی جمعی بر اوست. به این معنا ملت‌ها محصول ملی‌گرایی هستند و نه برعکس. (رهام یگانه)

لنین، سرمایه‌داری روسی و انقلاب

لنین، سرمایه‌داری روسی و انقلاب


نوشته‌ی: توماش کراوس
ترجمه‌ی: عباس شهرابی فراهانی


لنین تکوین گریزناپذیر سوسیالیسم روسی را با ایده‌ی «انقلاب جهانی» نزد مارکس پیوند می‌داد، هرچند در نظر لنین، انقلاب روسیه نخستین فشار در جهت انقلاب جهانی بود. از لحاظ نظری و فکری، لنین زمینه‌ای را برای موج جدیدی از انقلاب‌ها که در 1905 آغاز شد، فراهم کرد، اما بیش از حد بر خصلت جهانی و ژرفای جنبش انقلابی، آسیب‌پذیری سرمایه‌داری متمرکز و توانایی انقلابی‌ها برای ادغام آنتاگونیسم‌ها تأکید کرده بود. نیم‌قرن پیش از آن، در دوره‌ای همین‌قدر سرشار از انقلاب (که هابزبام در کتاب عصر انقلاب خود آن‌ها را نخستین انقلاب‌های اروپایی نامید)، مارکس هم «اشتباه» مشابهی کرد.

رابطهٔ طبقهٔ کارگر و دموکراسی در کشورهای توسعه نیاب

رابطه‌ی طبقه‌ی کارگر و دموکراسی در کشورهای توسعه نیاب


نوشته‌ی: علی فرزانه


هموارگیِ دخالتِ سیاسیِ در روندِ پیشرفتِ تحولاتِ اجتماعی با خاصیتِ تسریع در رشدِ کیفیِ این تحولات، از هر نقطه‌ی مفروضی، تمِ اصلیِ تدوینِ تاکتیکْ کمونیستی است، و گرایشِ اصلیِ رشد و تکوینِ این تحولات یا استراتژیِ کمونیستی، که همپای این روندهای تاکتیکی همواره تدقیق و تقویت می‌شود، قانونمندی‌های ماتریالیسمِ تاریخی و سوسیالیسمِ علمی است.