All posts tagged: قومیت

توتالیتاریسم «چپ» به بهانه‌ی «مارکسیسم»

توتالیتاریسم «چپ» به بهانه‌ی «مارکسیسم»

نقدی بر مقاله: «»مارکسیسم» قوم‌گرا یا قوم‌گرایی «مارکسیستی»»

نوشته‌ی: یاشار دارالشفاء


اهمیت هویت طبقاتی برای مبارزه علیه سرمایه‌داری، هرگز نمی‌تواند اهمیت ملیت تحت ستم در مبارزه با دولت-ملت و اهمیت جنسیت در مبارزه علیه مردسالاری سرمایه‌سالار و غیرسرمایه‌سالار و اهمیت مبارزه‌ی عمومی علیه نابودی محیط زیست را تحت شعاع قرار دهد. سرمایه‌داری شکل پیچیده‌ای از سلطه است که با تغییراتی که در سپهر کار ایجاد کرده، خود سوار بر مقدمات مالکیت خصوصی غیرسرمایه‌دارانه بوده است. فرآیندهایی مانند شکل‌گیری «کار خانگی» یا روند طولانی و خونین تصاحب‌های انباشت بدوی، میراث شومی است که پی‌آمدهای آن ــ مثلا در مورد «مسأله‌ی زنان» ــ تنها با فروپاشی سرمایه‌داری، رفع نمی‌شود. هم‌چنین درهم کوبیده‌شدن هر شکلی از «ارزش» نیز تنها از رهگذر مبارزه‌ی طبقاتی در معنای محدود «مبارزه‌ای که کارگران می‌کنند» نمی‌گذرد؛ به این معنی که، اگر استدلال اقامه‌شده در این متن را بپذیریم که ناسیونالیسم خود برآمده از سرمایه‌داری است، در این صورت مبارزه علیه ستم ملی توسط اتنیک‌های تحت ستم، می‌تواند به سست‌شدن مناسبات سرمایه‌داری یاری رساند؛ یا مبارزه‌ی زنان علیه «کار خانگی جنسیت‌زده» می‌تواند نقش مؤثری در فروریختن پایه‌های کمی‌سازی ساحت کار در سپهر ارزش داشته باشد.

«مارکسیسم» قوم‌گرا یا قوم‌گراییِ «مارکسیستی»

«مارکسیسم» قوم‌گرا یا قوم‌گراییِ «مارکسیستی»

درباب مسئله‌ای که «مسئله» نبود

نوشته‌ی: امیر مصباحی


ناسیونالیسم چپ پس از پیروزی انقلاب اکتبر به‌شدت نسبت به اتحاد شوروی سمپاتی پیدا می‌کند. این سمپاتی را پیروزیِ ارتش سرخ در نبرد استالین‌گراد و در نهایت جنگ جهانی دوم به‌شدت تقویت می‌کند. خود نابدل در این‌باره نوشته که «پرولتاریای آگاه و خلقِ زحمت‌کش [ایران] این پیروزی را از آن خود می‌دانستند … ورود ارتش سرخ به آذربایجان، پرولتاریای تازه‌پایِ این سرزمین را نیرو و شور و شوقِ پایان‌ناپذیر بخشید». ماجرا از این قرار بود که در شهریور 1324، اتحاد شوروی شاخه‌ی آذربایجانِ حزب توده را با نام فرقه‌ی دموکرات آذربایجان جدا کرد. فرقه‌ی دموکرات هم پس از چند ماه، با حمایت نیروهای ارتش سرخ، آذربایجان را به تصرف خود درآورد و در آن‌جا حکومت خودمختار تشکیل داد. سیدجعفر پیشه‌وری که تا آن زمان در روزنامه خود «مطالبِ تحقیرآمیزی در مورد سرانِ جوانِ مارکسیستِ حزب توده می‌نوشت»، فرصتی یافت تا به‌عنوان صدر فرقه‌ی دموکرات، این جریان را رهبری کند. این جریان یک سال برپا بود و در این مدت یک‌ساله، به‌مانند نمونه‌های مشابه‌اش، اصلاحاتی نیز انجام داد. اما نتوانست خود را به دیگر نقاط ایران تسری دهد و در آذر 1325 پس از این‌که نیروهای شوروی ایران را ترک کردند، بدون آن‌که مقاومت شایانی از خود نشان دهد درهم‌شکسته شد. خود پیشه‌وری هم به آذربایجان شوروی گریخت و چندی بعد در یک سانحه در آن‌جا درگذشت. حکومت پهلوی پس از شکستِ کم‌دردسرِ فرقه، حزب توده و فعالین‌اش را تحت تعقیب قرار داد و به کمک‌های نیروهای قومیِ مرتجع، به اتحادیه‌های کارگریِ حزب توده در چند استان یورش برد و آن‌ها را متلاشی کرد. [41] نابدل به‌درستی اشاره می‌کند که فرقه در طول دوره حکومت‌اش «با جدا کردنِ سرنوشتِ آذربایجان از ایران» و «طرح شعارهایِ ابلهانه»ای [42] که «برای حلِ اساسی‌ترین مسائل» به‌هیچ‌عنوان کفایت نمی‌کرد، مبارزه طبقاتی را کنار نهاد و با «پیش کشیدن یک برنامه‌یِ اصلاح‌طلبانه‌یِ بی‌محتوا»، طبقه کارگر و دهقان‌ها را به‌سوی پرتگاه وحشتناکی کشاند. مشکل نابدل آن‌جا است که نمی‌تواند ماهیت فرقه‌یِ دموکرات را به‌درستی تشخیص دهد و ارزیابی کند. فرقه دموکرات و شخص پیشه‌وری پان‌ترک نبودند اما اساساً یک روی‌کرد و غایتِ کاملاً اصلاح‌طلبانه داشتند و آن «برنامه‌یِ اصلاح‌طلبانه» فرقه هم نهایتِ هدف و آرمان‌شان بود. ازاین‌رو، انتظار نابدل از آن‌ها برای پی‌گیریِ مبارزهِ طبقاتی انتظاری نابه‌جا است. ریشه‌یِ این انتظارِ نابه‌جا هم بدین سبب است که نابدل اساساً فاقد یک جهت‌گیریِ روش‌شناختیِ مارکسیستی است. مشابه چنین روی‌کردی را می‌توان در هنگامه‌یِ انقلاب 57 نیز مشاهده کرد. پس از این‌که حزب توده و سازمان اکثریت جانب نیروهایِ اسلامی را گرفتند و به زیر پرچمِ اسلام سیاسی رفتند، شماری از احزاب و جریان‌های چپ سنتی آن‌ها را متهم به خیانت کردند. اما واقعیتِ مسئله‌ چیز دیگری بود. حزب توده و اکثریت درست بر پایه منافعِ سیاسیِ جنبشِ خود جهت‌گیری کردند و از این نظر هیچ‌گونه طعنی نمی‌توان به آن‌ها وارد کرد. بدیهی است که این جریان‌ها کم‌ترین تعلقی به کمونیسمِ مارکسی نداشتند و بنابراین، مواضع‌شان به‌هیچ‌عنوان مارکسیستی نبود؛ اما به هیچ‌کس خیانت نکردند فقط موضع‌گیری‌‌شان را بیان کردند و کار سیاسی خود را در جهت همان موضع پیش بردند. حزب توده و اکثریت اشتباه یا خیانتی مرتکب نشدند، بل‌که اشتباه را آن جریان‌های مرتکب شدند که به این دو جریان سیاسی امید بسته بودند و امیدشان ناامید شد.

گفتگوی عرفان آکتان با باریش اونلو

درباره‌ی کتاب «قرارداد تُرک بودن»

گفتگوی عرفان آکتان با باریش اونلو

ترجمه‌ی: مهرداد امامی


«مسئله‌ی کُردی» و «مسئله‌ی ارمنی» اسم رمز تاریخ تکوین جمهوری ترکیه است؛ دولت-ملتی که همانند سایر دولت-ملت‌ها شکل‌گیری و تحکیم خود را مدیون سیاست‌های تصفیه، قتل‌عام، کوچ اجباری، محروم‌سازی و مجموعه‌ای از تبعیض‌های خُرد و کلان علیه «دیگری‌ها»ی ملت تُرک بوده است. نام این دیگری‌ها در تاریخ ترکیه با کُردها، ارامنه، رومی‌ها، علویان و اقلیت‌های قومی و مذهبی دیگر پیوند یافته است. یکی از خصوصیات اصلی «تُرک بودن»، همان‌طور که در مصاحبه‌ی پیش‌رو خواهیم دید، عدم بازشناسی این مسائل همچون وقایعی تاریخی و در نتیجه نادیده‌گیری ستم، عدم هم‌دلی با مُردمان ستم‌دیده و سوق نیافتن به سوی سیاست‌ورزی به نفع آن‌هاست. باریش اونلو، استاد اخراجی دانشکده‌ی علوم سیاسی دانشگاه آنکارا در سال 2018 کتابی جنجالی به نام «قرارداد تُرک بودن: شکل‌گیری، طرزکار و بحران آن» منتشر کرد. عناوین فصل‌های کتاب به ترتیب از این قرار است: 1. تفکر در باب سفیدپوستی؛ 2. قرارداد مسلمانی؛ 3. گذار به قرارداد تُرک بودن؛ 4. امتیازات، پرفورمانس‌ها و حالات تُرک بودن؛ 5. بحران تُرک بودن. او در این کتاب، با توسل به نظریات نسبتاً جدید در حوزه‌ی مطالعات سفیدپوستی و نیز نظریات متأخرتر جامعه‌شناسی مثل جامعه‌شناسی احساسات یا عواطف به کاربست آن نظریات در رابطه با سیر تاریخی «مسلمانی» و «تُرک بودن» همچون شروط اساسی قرارداد اجتماعی نانوشته‌ی جمهوری ترکیه می‌پردازد. این کتاب دو سال پس از انتشار و پخش «بیانیه‌ی آکادمیسین‌های حامی صلح» منتشر شد که به واسطه‌ی آن هزاران نفر از اساتید و استادیاران دانشگاه‌ها مخالفت خود را با لشکرکشی ارتش ترکیه و جنایات دولت علیه کُردها با صدایی بلند اعلام کردند. نویسنده‌ی کتاب نیز خود یکی از امضاکنندگان آن بیانیه بود که سپس از طریق احکام حکومتی در کنار هزاران تن دیگر از کار اخراج شد. همچنین این کتاب، و تا حدی مصاحبه‌ی حاضر، برای درک تحلیل‌ها و آرای متأخر بخشی از چپ ترکیه در قبال مسئله‌ی کُردی و ارمنی و نیز رابطه‌ی آن با بخش‌های گوناگون جریان ملی‌گرا اهمیت دارد. پیش‌تر هم در جایی دیگر، به معرفی آرا و مناسبات تاریخی جریان‌های گوناگون چپ ترکیه در رابطه با مسئله‌ی کردی پرداخته بودم. در نهایت این‌که پرداختن به مسئله‌ی ستم قومی در کنار سایر انواع ستم، بدون غوطه‌ور شدن در سیاست هویتی، گامی ضروری برای هرگونه مواجهه‌ی سیاسی-انتقادی با میراث شوم دولت-ملت‌هاست، چه در رابطه با ترکیه و چه ایران. امید به این‌که معرفی چنین آثاری بتواند گامی هرچند کوچک در این جهت باشد.(از مقدمه‌ی مترجم)