All posts tagged: سیاست طبقاتی

سیاست هویتی از دیدگاهی مارکسیستی


نوشته‌ی: راجو داس
ترجمه‌ی: ارغوان فراهانی


مقاله متشکل از سه بخش است: در بخش اول به این می‌پردازم که سیاست هویتی چیست و پیش‌انگاشت‌های نظری آن کدام‌اند. همچنین درباره‌ی ماهیت کنش سیاسی در سیاست هویتی و محدودیت‌های چنین کنشی بحث خواهم کرد. در بخش دوم دیدگاه خود را درباره‌ی سیاست مارکسیستی ارائه می‌کنم؛ سیاستی که مبتنی است بر نظریه‌ی طبقاتی و سیاست طبقاتی، در کنار نظریه و سیاست طبقاتیِ مربوط به مبارزه با ستم. توضیح می‌دهم که معنای مفاهیم مارکسیستی «وجه‌ مشترک»[2] و «اکثریت» که مؤلفه‌هایی مهم در سیاست مارکسیستی‌اند از نظر من چیست: اکثریت، در معنای مارکسیستی‌اش، کسانی‌اند که به‌طور عینی در معرض استثمار طبقاتی قرار می‌گیرند؛ وجه ‌مشترک در سیاست از دو جنبه معنی می‌دهد: الف) اکثریت مردم یک سرنوشت مشترک دارند، یعنی تحت استثمار قرار می‌گیرند و ب) این اکثریتِ استثمارشده، از میان سازوکارهای متعدد ستم (نژادی، جنسیتی، مبتنی بر کاست و غیره) در معرض یک یا چند نوع آن قرار می‌گیرند که همگی حاکی از تجربه‌ای واحدند: نقض حقوق دموکراتیک (یا به‌تعبیر لنین، تجربه‌ی‌ «استبداد»). در بخش آخر، مقاله را به پایان برده به برخی از نتایجی می‌پردازم که از استدلال‌های ارائه‌شده منتج می‌شود. از جمله بر این ایده تأکید می‌کنم که مارکسیسم باید مسئله‌ی ستم را جدی بگیرد و باید در زبانمان تغییراتی در رابطه ‌با موضوع ستم اجتماعی ایجاد کنیم. بحث من در ضدیت با زبان فمینیسم و زبان جریان ضدنژادپرستی است؛ یعنی جریاناتی که مارکسیسم بخشی از آن‌ها به شمار می‌رود. درحالی‌که مارکسیسم بایستی برای پایان‌دادن به ستم بر زنان و اقلیت‌های نژادی مبارزه کند، فمینیسم و جریان ضدنژادپرستی و دیگر جنبش‌های مبتنی بر سیاست هویتی لزوماً برای از میان ‌بردن طبقه مبارزه نمی‌کنند، چرا که در سطح نظری طبقه را کم‌اهمیت یا اساساً بی‌اهمیت می‌شمرند و در واقع تقدم طبقه را منکر می‌شوند. این نکته تبعات مهمی در خَلق جهان‌بینی هواداران سیاست‌ هویتی و مارکسیسم دارد. سیاست مارکسیستی و سیاست هویتی به هم بی‌ارتباط نیستند، اما اختلاف‌های جدی نیز دارند. با این‌که سیاست مارکسیستی این قابلیت را دارد که برخی از دغدغه‌های مشروعِ سیاست هویتی را در بر بگیرد، قلمرو سیاست هویتی محدودتر از آن است که ظرفی برای سیاست مارکسیستی باشد.