روششناسی نقد مارکس بر نظریه ارزش-کار کلاسیک
نوشتهی: زهره نجفی
مارکس بررسی نقادانۀ خود از تعینیافتگی مفهوم ارزش در جامعۀ سرمایهداری را از نظریۀ ابژکتیو ارزش-کار کلاسیک آغاز میکند و به سویۀ مقابل و نقیض آن، یعنی تأثیر بازار بر قیمت و شکل ارزش میرسد. همین ابتدای کار باید صراحتا روشن کنیم که چنین خوانشی نه گل به خودی است و نه افسانۀ و افسون سرافایی. این خوانش به هیچ وجه به این نتیجه نمیانجامد که نظریه نئوکلاسیک ارزش نسبت به ورژن کلاسیک آن، از قدرت بیشتری برای تبیین واقعیت برخوردار است. این دو رویکرد هر دو، یکجانبه و ناتوان از درک سویه مقابلند. این که مارکس از سویه ابژکتیو ارزش آغاز میکند و بر اثر تناقضهای ذاتی و درونی این نظریه به سویۀ نقیض آن ره میبرد، برآمده از ساختار تناقضآمیز ارزش در جامعۀ سرمایهداری است. هدف این نوشته آن است که منطق و روش مارکس در تحلیل تعینیافتگی ارزش در جامعه سرمایهداری را مورد بررسی و بازخوانی قرار دهد و نشان دهد روش به کار گرفته شده از سوی مارکس تا چه حد مبتنی بر روش دیالکتیکی هگلی است که از تناقض به عنوان موتور محرکۀ خود استفاده میکند.