All posts tagged: روش مارکس

چهار سطح انتزاعِ مفهوم سرمایه نزد مارکس

آیا می‌توانیم گروندریسه را پیشرفته‌ترین روایت نظریه‌ی مارکس درباره‌ی سرمایه بدانیم؟

نوشته‌ی: روبرتو فینچی
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

اگر در آغاز، مارکس کوشید تا طرح هگل را در موردی خاص به کار گیرد، بعدها فهمید که خود نظریه‌ی سرمایه فقط با پیروی از منطق دیالکتیکی درونی خود می‌تواند ساخته و پرداخته شود. به همین دلیل تغییراتی رخ داد و ساختار نهایی دیالکتیکی‌تر و سازگارتر از ساختار اولیه است.
نتیجه این است که گروندریسه اولاً برای بسط نظریه به‌عنوان یک کل ناکافی بود، زیرا خاص‌بودگی و تکینگی هنوز موردتوجه قرار نگرفته‌اند؛ ثانیاً، زیرا حتی عامیت نیز نیاز به اصلاحاتی با توجه به سطح انتزاع سرمایه‌های «بسیار» داشت. این تغییرات نشان‌دهنده‌ی بهبود است، زیرا طرح «نهایی» منسجم‌تر و دیالکتیکی‌تر از طرح اولیه است. از سوی دیگر، این به معنای گسست یا ناپیوستگی اساسی بین دست‌نوشته‌ی اول و دست‌نوشته‌های بعدی نیست. برعکس، مارکس طرح کلی (ساختار عمومیت/خاص‌بودگی/تکینگی) را که در ابتدا در گروندریسه ترسیم کرده بود، بسط بیش‌تری داد. سپس ما در همان طرح تغییراتی (بهبودهایی در رابطه با استحکام کلی نظریه) در اختیار داریم. اما این امر به نتیجه نرسید و یک پیش‌نویس باقی ماند.

روش: از گروندریسه تا سرمایه


نوشته‌ی: خوان اینیگو کاررا
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی


مارکس در آغاز گروندریسه فرض کرد که نقطه‌ی عزیمت «افراد تولیدکننده در جامعه» هستند، در حالی که در گروندریسه و سرمایه، این نقطه‌ی عزیمت به «کالا» بدل شد. این گزاره را در نظر می‌گیریم: «افرادی که در جامعه تولید می‌کنند.» نخستین گام که این افراد لازم است برای انجام تولید اجتماعی‌شان انجام دهند عبارتست از سازمان‌دادن آن: یعنی به هریک از آن‌ها باید کار مشخص مفیدی سپرده شود تا برای دیگران انجام دهد. شیوه‌ای که در آن‌ این افراد چنین سازمانی را آشکار می‌کنند فقط اعمال مناسبات اجتماعی عمومی‌‌شان در مقطعی است که در آن چرخه‌ی فرایند زندگی جامعه به جریان می‌افتد. بدین‌سان، نقطه‌ی عزیمت در مطالعه‌ی «افراد تولیدکننده در جامعه» همانا مطالعه و بررسی بسیط‌ترین شکل خاص ارائه‌شده توسط مناسبات اجتماعی‌ عمومی‌شان در هر دوره‌ی تاریخی است. این شکل خاص در شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری چیست؟ مناسبات اجتماعی مستقیم میان افراد نیست. برعکس، مناسباتی است غیرمستقیم که آن‌ها از طریق مبادله‌ی محصولات کار اجتماعی خصوصی و مستقل‌شان به‌عنوان مادیت‌یافتگی‌های کمیت‌های هم‌ارز کار انتزاعی انجام می‌دهند. به‌طور خلاصه، آن مناسبات اجتماعی همانا کالاست. پیرامون نقد اقتصاد سیاسی و سرمایه هر دو از نقطه‌ی عزیمت دقیقاً یکسانی آغاز می‌کنند که مارکس تا آن زمان به عنوان امر ضروری مطرح کرده بود. اما پیشرفت او در بازتولید امر مشخص از طریق اندیشه به او اجازه می‌دهد تا تشخیص دهد که این چیز، کالا، بسیط‌ترین شکل مشخصی است که حامل توانایی برای سازماندهی کار اجتماعی ــ و از این‌رو مصرف اجتماعی ــ در جامعه‌ای است که افراد رها از وابستگی شخصی هستند. کنترل آگاهانه‌ی کامل بر کار فردی‌ شخص که متناظر با تحقق خصوصی و مستقل آن است، هم‌هنگام فقدان کامل کامل کنترل آگاهانه بر سرشت اجتماعی‌شان را ایجاب می‌کند. از این‌روست تبعیت فرد انسان به قدرت‌های اجتماعی شیئیت‌یافته در محصول کارش.

روش در گروندریسه: ارزش مازاد، کار مازاد و رهایی از کار


نوشته‌ی: پل استیسی
ترجمه‌ی: سهراب نیکزاد


آن‌چه من در این‌جا انسان‌باوری مارکس می‌نامم می‌تواند برای مفهوم‌پردازی نسبت او با هگل به کار ما بیاید، به‌علاوه در ادامه قصد دارم چند راستای فکری از گروندریسه را با تشریح برخی نکات پایه‌ای درباره‌ی روش مارکس دنبال کنم. در واقع، همان‌گونه که میکائیل هاینریش اشاره کرده است، در گروندریسه مسائل روش‌شناختی دست بالا را دارد و از همین رو محل مناسبی برای یافتن نظراتی‌ست که به دل‌مشغولی اصلی من بازمی‌گردد: رابطه‌ی بین کار مازاد و ارزش مازاد، همانا رابطه‌ای که هم‌ز‌مان مفهومی‌ و تاریخی به‌شمار می‌آید. در توجیه این ادعا تمایل چندانی به انتخاب گروندریسه یا سرمایه ندارم. به گمانم کمابیش واضح است که گروندریسه یادداشت است، به‌طوری که در آن برخی از مفهوم‌های اساسی سرمایه – به‌ویژه کار انتزاعی و زمان کار اجتماعاً لازم – کاملاً به سرانجام نرسیده‌اند، و باز هم به همان‌ اندازه واضح است که این متن سرشار از بینش در بسیاری از حوزه‌های اندیشه است که درکل با آن‌چه نقدگری بالیده‌ی مارکس می‌شماریم می‌خواند، و به‌راستی، در کمال شگفتی، توانسته مفهوم‌های اساسی و عناصر استدلالی هر سه مجلد سرمایه را در یک متن بگنجاند.

درسگفتار گروندریسه - کمال خسروی

نکاتی در حاشیه‌ی مطالعه‌ی گروندریسه

جلسه‌ی اول: «فصل پول»

نوشته‌ی: کمال خسروی


من این مراحل را در چهار حالت بررسی می‌کنم. حالت اول مهم‌ترین حالت است. حالتی‌که شکل ساده‌ی ارزش است. توجه داشته باشید که ما همین‌جا در کاپیتال با مقوله‌ی شکل ارزش روبه‌رو هستیم. یعنی ما مقوله‌ی شکل ارزش را در اختیار داریم. در نتیجه مارکس می‌تواند این‌گونه طبقه‌بندی کند 1) شکل ساده‌ی ارزش، 2) شکل گسترده‌ی ارزش و 3) شکل عام ارزش. مرحله‌ی اول، شکل ساده‌ی ارزش یا شکل نسبی ارزش، همان‌ چیزی است که در زبان فارسی تحت عنوان اکسپرسیون ارزشی یا بیان ارزش ترجمه شده است. در مرحله‌ی اول مکث بیش‌تری خواهیم داشت، چراکه به نظر من بنیاد اصلی فهم نظریه‌ی ارزش مارکس و آن چیزی‌که اساساً بنیاد نقد اقتصاد سیاسی را می‌سازد، به همین شکل ارزش برمی‌گردد؛ حتی اگر مباحث پیچیده‌ترین بحران‌های جامعه‌ی سرمایه‌داری، حتی در عصر امروز، را دنبال کنیم، یعنی اگر عملاً خط بازگشت به سطوح تجرید بالاتر این بحران‌ها، یا مسیر رو به برگشت در استدلال، را دنبال کنیم، به این‌جا می‌رسیم؛ یعنی می‌بینیم که مشکلات و تناقض‌ها و سرشتی که این رابطه‌ی اکسپرسیون ارزشی یا بیان ارزش دارد، در همین شکل ساده‌ی ارزش نهفته است. به همین دلیل اگر ما سرِ حالت اول مکث بیش‌تری کنیم، نه تنها به بحث این جلسه‌‌ی ما کمک جدی می‌کند‏، بلکه اطمینان دارم که در مراجعه‌ به خیلی از بحث‌های مارکس چه در کاپیتال، چه نظریه‌های ارزش‌های اضافی و چه بحث‌های مربوط به مسائل امروز هم، بی‌اندازه کمک می‌کند.

دیالکتیکِ شکلِ ارزش

دیالکتیکِ شکلِ ارزش


نوشته‌ی: هانس ـ گِئورگ بکهاوس
ترجمه‌ی: کمال خسروی


وجه مشخصه‌ی بازنمایی‌ای که از ذات بتوارگی کالایی غفلت می‌کند، چنین است: این نویسندگان نخست جملاتی را از فصل مربوط به بتوارگی در كاپيتال نقد می‌کنند و سپس آن‌ها را چه به‌لحاظ مفهومی، و اغلب به‌لحاظ اصطلاح‌شناسی نیز، به شیوه‌ای تفسیر می‌کنند که در ایدئولوژی آلمانی به‌کار رفته بود، یعنی به شیوه‌ی دست‌نوشته‌ای از مارکس و انگلس که آن‌ها در آن، معنای نظریه‌ی کارپایه‌ی ارزش را هنوز به‌درستی نمی‌دانستند. گفتاوردی که همه جا نقل می‌شود، این است: در نگاه تولیدکنندگان «روابط اجتماعی کارهای خصوصی‌شان همان‌گونه نمودار می‌شوند، که هستند، یعنی نه به‌مثابه‌ی رابطه‌ی اجتماعی مستقیم اشخاص در کارهای‌شان، بلکه به‌مثابه‌ی رابطه‌ی شیئی اشخاص و رابطه‌ی اجتماعی اشیاء.» آن‌چه از این گفتاورد بیرون کشیده می‌شود، حداکثر این است که روابط اجتماعی در برابر انسان‌ها «استقلال یافته» اند. یعنی برداشتی که موضوع آثار آغازین مارکس است و با استفاده از اصطلاحاتی مثل «بیگانگی» یا «شخصیت‌زدایی» به مضمون یاوه‌سرایی‌های نقدهای محافظه‌کارانه‌ی فرهنگی مبدل شده است. اما آن‌چه مسئله‌ی اصلی نقد اقتصاد سیاسی است، تنها توصیف این واقعیت نیست، بلکه واکاوی آغازه‌ها و پیدایش آن است.
تفسیری راستین از سرشت بتوارگی باید عبارت مذکور را به زنجیره‌ای از حلقه‌های زیر تقسیم کند و به پژوهش درباره‌ی آن‌ها بپردازد:
1 ـ ساختاری که «رابطه‌ی اجتماعی اشیاء» از نظر مارکس دارد، چیست؟
2 ـ چرا و تا کجا می‌شود «رابطه‌ی اشیاء» را تنها به‌مثابه‌ی «شکل پدیداریِ صرفِ روابط انسانی» فهمید که «نسبت به خود این رابطه خارجی است و پشت آن پنهان است»؟

دیالکتیک مارکسی در گروندریسه

درباره‌ی «مقدمه‌» نیکلاوس به گروندریسه

نوشته‌ی: موشه پوستون و هلموت راینیکه
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی


بخش اصلی شرح نیکلاوس به نقد مارکس از هگل می‌پردازد. گروندریسه بازبررسی این مسئله‌ی دشوار را گریزناپذیر کرده است، اثری که استقبال از آن تفسیرهای اولیه‌ی دلاولپه و آلتوسر را از لحاظ تقابلی که میان یک مارکس بالیده‌ی «علمی» با یک هگل ایده‌آلیست برقرار می‌کنند تضعیف می‌کند و عجیب نیست که این تقابل در دوره‌ی بازسازی، گسترش و ثبات سرمایه‌داری پس از جنگ مطرح شد. گروندریسه هنگامی شناخته شده است که این دوره به پایان رسیده است ــ اما همچنین زمانی که طغیان دهه‌ی 1960 عمدتاً عقب نشسته است و شمار فزاینده‌ای از چپ‌گرایان جوان به نظریه و پراکسیس سنتی مارکسیستی روی می‌آورند که نابسندگی‌هایش قبلاً عملاً با شکل‌های جدیدتر مبارزه نشان داده شده بود. بحث نیکلاوس درباره‌ی نقد مارکس از هگل متاسفانه معرفت‌شناسی آن نظریه‌ی سنتی را می‌پذیرد، معرفت‌شناسی‌ای که با خود نقد مارکسی نقض می‌شود.

روش گرایش آنتاگونیستی

روش گرایش آنتاگونیستی


نوشته‌ی: آنتونیو نگری
ترجمه‌ی: عباس شهرابی فراهانی


انتزاع متعیّنْ فکتی پویاست. در واقع، درخورِ سرشت معرفت‌شناختیِ آن است که رابطه‌ای بین ساده و پیچیده، بین امر داده‌شده و امر برساخته، بین یک بنیاد و یک پروژه برقرار کند. دومین عنصرِ برسازندۀ روش‌شناسیِ مارکس مستلزم تفسیری از این رابطه است: این روش عبارت است از روش ناظر به «گرایش». مارکس بر مقولۀ «ارزش مبادله» دست می‌گذارد: این مقوله‌ای نسبتاً انضمامی در جامعۀ ماست. بیایید از نزدیک تحلیلش کنیم: «بنابراین، همین مقولۀ ساده، با همۀ نفوذ و اعتبارش، تاریخاً پدیدار نمی‌شود مگر در پیشرفته‌ترین برهه‌های جامعه،» «بنابراین، اگرچه مقولۀ ساده‌تر می‌تواند تاریخاً پیش از مقولۀ مشخص‌تر وجود داشته باشد، اما پرنفوذترین و پردامنه‌ترین توسعه‌اش می‌تواند متعلق به شکلی از جامعه باشد که سامان پیچیده‌ای دارد، در حالی‌که امر انضمامی، در شکلی کم‌تر توسعه‌یافته از جامعه، کاملاً تکامل‌یافته بود» [گروندریسه 103؛ 24؛ 58]. این‌همه به چه معناست؟ به این معناست که رابطۀ بین ساده و پیچیده یک رابطه به کامل‌ترین معنای کلمه، و از این رو، یک پویه (dynamism) است جان‌گرفته با سوبژکتیویتۀ تاریخی، با جمعی پویا که مشخصۀ آن پویه است. به این معناست که درجات متفاوتی از انتزاع وجود دارد: از یک سو، انتزاعی که در امر انضمامی پیِ امر واقعی می‌گردد (انتزاع متعیّن)، و از سوی دیگر، امر انضمامی‌ای که در انتزاع، تعیّنش را می‌جوید (فرآیند گرایش). این جنبشْ جنبشی است تاریخی که تولید و پیکار طبقاتی به آن تعیّن می‌دهد: جنبشی که از طبیعت اولیه به «طبیعت ثانوی»، از حقیقت اولیه، بی‌واسطه و انضمامی به حقیقتِ وارونگی و حقیقتِ فرافکنی. «عام‌ترین انتزاعات به طور اعم فقط در غنی‌ترین مرحلۀ انضمامیِ توسعه پدیدار می‌شوند؛ آن‌جا که در بسیارگانْ یک چیز به دیدۀ همگان مشترک می‌آید. آن‌گاه است که از این‌که فقط در شکلی خاص به اندیشه درآید، بازمی‌ایستد» [گروندریسه 104؛ 25؛ 59].