کارل مارکس و دولت
نوشتهی: دیوید اَدِم
ترجمهی: دلشاد عبادی
نظریهی سیاسی مارکس حقیقتاً بهشکلی گسترده واجد بدفهمی بوده است. بااینحال، هرکسی که آثار مارکس دربارهی کمون پاریس را مطالعه کرده باشد، با این اظهارنظر هال دریپر موافق خواهد بود که «… دولتِ کمون [یا] هر دولت کارگری اصیلی، دولتی نیست که صرفاً واجد حکمرانی طبقاتی متفاوتی باشد، بلکه بهتمامی نوع تازهای از دولت است». این ارزیابی کاملاً همراستا با تأکید مارکس بر این نکته است که پرولتاریا حامل انقلابی است با روحی اجتماعی و در این راستا، یک طبقهی تاریخی منحصربهفرد محسوب میشود. همچنین، تا جایی که به حکمرانی سیاسی مربوط میشود، حکمرانی سیاسی [این طبقه] نیز بههمین منوال واجد نوعی یکتایی است. به بیان مارکس در مانیفست، «تمامی جنبشهای تاریخی پیشینْ جنبش اقلیتها یا در راستای منافع اقلیتها بودهاند. جنبش پرولتری جنبشِ خودآگاه و مستقلِ اکثریت عظیم و در راستای منافع این اکثریت است».
در سدهی بیستم بود که افسانهی دولتگراییِ اقتدارگرایانهی مارکس رشد کرد. برای مثال، دولت شوروی میل داشت که خود را در ردای نظریِ مارکس، و بهطور مشخص اسم رمزِ دیکتاتوری پرولتری، جا بزند. بهعلاوه، همزمان با بهاصطلاح استالینیسم بود که برداشت باکونین از نظریهی سیاسی متولد شد. بنابراین، جای تعجب نیست که مارکسیسم و آنارشیسم هر دو بهشکلی مشابه ایدههای نادرستی را در رابطه با نظریهی دولتِ مارکس بسطوگسترش دادند. نسخهی افسانهایِ نظریهی مارکس بهواقع بیاعتبار است. بااینحال، نظریهی سیاسی واقعیِ او کماکان شایستهی ملاحظاتی جدی است.