انقلاب علیه دولت
بافتار و اهمیت نوشتههای متأخرِ مارکس
نوشتهی: دِرِک سایر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
برخلاف نظر شانین، ضدیت مارکس با هر شکلی از غایتباوری بیپرده و دیرپا بوده است. این ضدیتِ مارکسْ مضمونی پرتکرار در ایدئولوژی آلمانی است، اثری که بهنظر میرسد شانین آن را سرمشقی از تکاملباوری خامدستانه قلمداد میکند. مارکس در این اثر به صراحت روشن میکند که هر انگارهای مبنی بر اینکه «تاریخ پسینْ … هدف تاریخ پیشین است»، یک «کژدیسگی نظرورزانه» است؛ «آنچه با واژههايی چون «سرنوشت»، «هدف»، «نطفه» يا «ايده»ی تاريخِ گذشتهتر نامگذاری شده، چيزي جز انتزاع از تاريخ بعدتر نيست.» مارکس یک سال پس از نگارش ایدئولوژی آلمانی، غایتباوریِ «تاریخ تقدیرگرایانه«ی پرودون را بیمحابا به باد انتقاد گرفت. درواقع، آنچه در ایدئولوژی آلمانی و سایر آثار مارکس در این دوره بیشازهمه برجسته است، امتناع مارکس از هرنوع «نظریهی تاریخی ـ فلسفیِ» فراگیر است، کمااینکه تزلزلناپذیری او در این خصوص را در نامهی مشهورش در 1877 به اتچستونيه زاپيسكي نیز شاهدیم. در عوض آنچه مارکس ارائه میکند، برنامهای است برای پژوهیدنِ «تاریخ واقعی، ناسوتی» از نوع آشکارا ــ برخی ممکن است بگویند بهطرز خجالتآوری ــ تجربهباور آن. در چنین فضایی مارکس و انگلس به خوانندگان خود هشدار میدهند که طرحوارهی توسعهی تاریخی در ایدئولوژی آلمانی، که شانین به آن ارجاع میدهد، چیزی غیر از «برخی… انتزاعات» نیست که «با نمونههای تاریخی» تبیین شدهاند و «بههیچوجه، همچون فلسفه، دستورالعمل طرحی برای بُرش دقیق دورههای تاریخی را در اختیار نمیگذارد.»