آیا میتوانیم گروندریسه را پیشرفتهترین روایت نظریهی مارکس دربارهی سرمایه بدانیم؟
نوشتهی: روبرتو فینچی
ترجمهی: حسن مرتضوی
اگر در آغاز، مارکس کوشید تا طرح هگل را در موردی خاص به کار گیرد، بعدها فهمید که خود نظریهی سرمایه فقط با پیروی از منطق دیالکتیکی درونی خود میتواند ساخته و پرداخته شود. به همین دلیل تغییراتی رخ داد و ساختار نهایی دیالکتیکیتر و سازگارتر از ساختار اولیه است.
نتیجه این است که گروندریسه اولاً برای بسط نظریه بهعنوان یک کل ناکافی بود، زیرا خاصبودگی و تکینگی هنوز موردتوجه قرار نگرفتهاند؛ ثانیاً، زیرا حتی عامیت نیز نیاز به اصلاحاتی با توجه به سطح انتزاع سرمایههای «بسیار» داشت. این تغییرات نشاندهندهی بهبود است، زیرا طرح «نهایی» منسجمتر و دیالکتیکیتر از طرح اولیه است. از سوی دیگر، این به معنای گسست یا ناپیوستگی اساسی بین دستنوشتهی اول و دستنوشتههای بعدی نیست. برعکس، مارکس طرح کلی (ساختار عمومیت/خاصبودگی/تکینگی) را که در ابتدا در گروندریسه ترسیم کرده بود، بسط بیشتری داد. سپس ما در همان طرح تغییراتی (بهبودهایی در رابطه با استحکام کلی نظریه) در اختیار داریم. اما این امر به نتیجه نرسید و یک پیشنویس باقی ماند.