All posts tagged: تبعیت واقعی

جُستاری درباره‌ی میراث مارکس

ارزشِ ناسنجیدنی؟

جُستاری درباره‌ی میراث مارکس

نوشته‌ی: جورج کافنتزیس
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی


آن‌طور که نگری و هارت ادعا می‌کنند، «عقل عمومی» و «کار غیرمادی» محرک حرکت به فراسوی سرمایه نیستند، بلکه همیشه بخشی از کاری بوده‌اند که سرمایه استثمار کرده است، خواه کار مزدی باشد یا نباشد؛ بحران اخیر «اقتصاد نوین» (بیان سرمایه‌دارانه‌ی توصیف «تبعیت واقعی» نگری و هارت) نشان داده است که میزان کار درگیر در کار کامپیوتریْ پویشِ انباشتِ سرمایه‌داری را تغییر نمی‌دهد. کارگران بخش فن‌آوری پیشرفته‌ی بنگلور برای «تحلیلگران نمادین» ایالات متحد، ترسناک‌تر از جنگجویان طالبان در قندهار هستند زیرا آنها رقبای واقعی‌شان در بازار کار بین‌المللی به‌شمار می‌آیند. در واقع، قانون ارزش در دوره‌ی نئولیبرالی فعلیْ مستبدترین قانون بوده است! هر قرائتی از مواضع مطبوعات مالی و سیاست‌گذاران اقتصادی این تصور را ایجاد می‌کند که قانون ارزش، به همان نحو که معمولاً درک می‌شود، یک حقیقت بدیهی است. مگر نسخه‌ی هر معضل اقتصادی چه چیزی بوده است جز انضباط بیشتر کار، انعطاف‌پذیری و بارآوری بیشتر نیروی کار، کاهش هزینه‌های کار و نظایر آن؟ بسیار بدیهی است که هنگام شنیدن نظرات نیشدار اقتصاددانان دانشگاهی درباره‌ی قانون ارزش شکاک باشیم. مسلماً اگر بخواهید محصولات‌تان در بازار جهانی به رقابت بپردازد، باید به هر وسیله‌ی ضروری زمان کار اجتماعاً لازم را کاهش دهید.

تبعیّت صوری و واقعی در مجلد نخست سرمایه

تبعیّت صوری و واقعی

در مجلد نخست سرمایه

نوشته‌ی: پاتریک مورای
ترجمه‌ی: دلشاد عبادی


مارکس با تصورش از تبعیّت واقعیِ تولید از سرمایه، با بنیاد تازه‌ای به تفکر درباره‌ی «صنعت» مدرن می‌پردازد. شیوه‌ی رایج و معمولِ پرداختن به سرمایه‌داری مدرنْ تصویرکردن آن بر مبنای «تجارت و صنعت» است. بنا به اصول عام، صنعت فرایندی دانسته می‌شود که ثروت از رهگذر آن بدون هیچ هدف یا شکل اجتماعی ویژه‌ای تولید می‌شود. تجارت هم صرفاً فنی کارآمد برای توزیع «ثروتی» تلقی می‌شود که صنعت خلق کرده است. بنابراین، تجارت و صنعت واجد پیوندی درونی نیستند، جز در سطح این نکته‌ی پیش‌پاافتاده که بدون ثروتی که صنعت خلق می‌کند، چیزی هم وجود نخواهد داشت که تجارت توزیع کند. این ادعای مارکس که هم‌یاری ساده، تولید کارگاهی و صنعت بزرگ همگی انواعِ «مشخصاً سرمایه‌دارانه»ی تولید هستند، در این تصویر جایی ندارد. در تصویر «تجارت و صنعت»، خبری از انواع «مشخصاً سرمایه‌دارانه‌»ی تولید نیست: صنعت صنعت است. این واقعیت که مارکس از اصطلاحات رایجِ هم‌یاری ساده، تقسیم کار و تولید کارگاهی و ماشین‌آلات و صنعت بزرگ استفاده کرده است، ممکن است خوانندگانش را آرام کند. اما زمانی‌که اهمیت تبعیّت صوری و تبعیّت واقعی را درک کنیم و بفهمیم که منظور مارکس از «شیوه‌ی تولید مشخصاً سرمایه‌دارانه» چیست، آن‌گاه گسست ریشه‌ای مارکس از تصویر [رایج] «تجارت و صنعت» را به‌خوبی درک می‌کنیم. بااین‌همه، کماکان دو خطای مفهومی عمیق وجود دارد که درک ما را از تبعیّت واقعی مخدوش می‌سازد.