نوزایشِ سازمانِ «معلمانِ گچ بهدست»
فرایندِ سازمانیابی معلمان: 1385-1377– بخش اول
نوشتهی: فرنگیس بختیاری
در هر ۴ بخش نوشتاری که در پیش داریم، علاوه بر مستندکردن فرآیند سازمانیابی معلمان، هدف آن است که نشان دهیم در کشوری که بهجز مقطع تاریخی اوایل قرن بیستم، کارگران عموماً فاقد تشکل مستقل و یا دارای تشکلهایی کوتاه مدت و گذرا بودهاند، چرا و چگونه معلمان موفق شدند در یک شرایط بهغایت بسته قرون وسطایی، توانایی بخشی از طبقه کارگر را از قوه بهفعل درآورند و در جایگاه اجتماعی خود، به صورت علنی و بر مبنای منافع مشترک با ارادهای مشترک و معطوف به عمل، خود را سازمان دهند. در پاسخ به این چرایی، تلاش کردهایم با حرکت از پراتیک ـ عمل و رابطه و نشانههای- حاکم در جنبش معلمان بر روند بالندگی و رشد این جنبش تمرکز کنیم. لذا وارد کردار و نگرشِ لحظات حساس جنبش، اوجها و فرودها، غرشها و سکونها دراین دو دهه شدیم، به زبانِ نظریهِ خسروی از« پراتیک واقعی اجتماعی و تاریخی» معلمان عزیز عزیمت کردیم و در «خودزایندگیِ پراتیک» آنها، نکات محوریای یافتیم که در زایشی مستمر، هر بار ایدئولوژیِ وضع موجود را بهچالش میکشانند. این نکات محوری، در ۴ دورهی جنبش معلمان که هر یک متناظر با دورهای از مبارزات سایر حوزههای جنبش کارگری است، گاه بهگونهای برجسته و گاه بهطور ضمنی طرح شدهاند