All posts tagged: انبوه خلق

آینده و تولید زیست سیاست

آینده و تولید زیست سیاست


نوشته‌ی: ساسان صدقی نیا


پیش‌شرط مبادله‌ی نیروی کار و سرمایه در سرمایه‌داری صنعتی، جدایی سرمایه متغیر از سرمایه ثابت بوده است یعنی شرط عینیت‌یابی کالاهای مادی توسط نیروی کار به‌عنوان مفصل‌بندی هژمونیک سرمایه‌داری صنعتی، چنین جدایی و وساطتی را ایجاب می‌‌کرده است. طبقه کارگر خود را از خلال فرافکنی در فعالیت مولدش باز می‌‌شناخت بنابراین عینیت یافتگی در کار، امکان و یا ضرورتی دیالکتیکی برای کارگر فراهم می‌‌کرد که خویش و جهان ساخت خویش را بازشناسد و حال که چنین وساطتی به‌طور فزاینده تضعیف می‌‌شود، نیروی کار درون منطق کارآفرینی، خویش فرمایی و اقتصاد آنلاین، جذب می‌‌شود که تمام موجودیت و زمان/ مکانِ خویش را به عنوان موضوعی برای کسب و کار ببیند. روابط و ترکیب بندی جدیدِ و رو به رشد که در زیر پوست سرمایه‌داری معاصر گسترش می‌‌یابد را از خلال شیوه‌های جدید استثمار، سمپتوم‌‌ها، بحران‌ها و اشکال مبارزاتی موجود می‌‌توان تشخیص دارد. سمپتوم‌‌هایی که خصلتِ ویژه و هژمونیکِ خود را در جهت‌گیری‌‌های بخش‌‌های گوناگون کار مادی و صنعت نیز نشان می‌‌دهد.

انبوه خلق و واسازی مفهوم مبارزه طبقاتی

انبوه خلق و واسازی مفهوم مبارزه طبقاتی


نوشته‌ی: ساسان صدقی نیا

امپراتوری واکنشی به مبارزات انبوه خلق است. در وضعیت مرکززدودگی از جنبش‌ها و تکینه‌های سراسری کار زنده که زندگی را تولید و بازتولید می‌کنند، مکان تولید، شهرها هستند که جوامع را بعنوان کارخانه‌های اجتماعی می‌سازند و در پروژه هارت و نگری با عنوان «امپراتوری» در سطح جهانی تجلی می‌یابد. دوران امپریالیسم دوران هژمونی دولت-ملت بعنوان فرمان‌دهنده اصلی انباشت سرمایه در سطح جهانی است دورانی که ایده مرکز-پیرامون در آن برای تحلیل مناسبات بین‌المللی بکار می‌رود، سرمایه بین‌المللی عمل می‌کرد اما بصورتی ناسیونالیستی انباشت می‌کرد. در امپراتوری با زوال نظریه مرکز-پیرامون و دولت-ملت بعنوان کنترل‌کنندگان عمده و نه نهاد روبرو هستیم با این وجود باید توجه داشت آنچه نگری و هارت مطرح می‌کنند یک روند است که در طی زمان نشانه‌های آن بخصوص در جنگهای خاورمیانه و بحرانهای متعدد حاصل از شرایط اضطراری بعنوان مصداقی از جنگ و بحران در عصر امپراتوری کاملا به اثبات رسیده است. اما چرا باید بر خاص‌بودگی دوران «امپراتوری» تاکید کرد؟ «هربار كه از ماهيت قدرت يا ستيز، نبرد، دگرديسی، دولت، حاكميت و الی آخر صحبت می‌شود، مجبوريم به تعينات وضعيت و زمانه‌ای كه اين موضوعات بروز می‌كنند، اولويت بدهيم، وضعيتی كه درست مثل زمان گذار از قرون وسطی به مدرنيته و زمان گذار از مدرنيت به ادبيات پسا استعماری است. بنابراين مشكل سياسی بسيار بغرنج است، در حالی كه حداقل برای يك‌بار هم كه شده، تعين متافيزيكی دشواری كمتری دارد. يعنی از اين پس، از منظر هستی‌شناختی، معنای دگرديسی انسان‌شناختی‌ای را كه براساس زمينه تاريخي قرار گرفته، می‌دانيم».

انبوه خلق یا طبقه‌ی کارگر؟

انبوه خلق یا طبقه‌ی کارگر؟

دو یادداشت کوتاه از آنتونیو نگری و پاولو ویرنو

ترجمه‌ی: عاطفه ارمغانی

گفته می‌شود انبوه خلق اشاره به پایان طبقه‌ی کارگر دارد. گفته می‌شود: در عالمِ «بسیاران» دیگر جایی برای لباس کار سرهمی آبی نیست، همه مثل هم‌اند و یک بدن را تشکیل می‌دهند و این‌که انبوه خلق به کالئیدوسکوپ [kaléidoscope] تفاوت‌ها بی‌توجه است. هرکس این را می‌گوید برخطاست، خطایی کلیشه‌ای: هر بیست سال کسی پیدا می‌شود که پایان طبقه‌ی کارگر را اعلام می‌کند. گرچه طبقه‌ی کارگر نه در ذهن مارکس و نه در عقاید هیچ شخصیت مهم دیگری، با سازمان کاری خاص و مجموعه‌ای خاص از خصایل یا ذهنیتی خاص مشخص نمی‌شود. طبقه‌ی کارگر مفهومی است نظری و نه عکسی یادگاری: این مفهوم اشاره به سوژه‌ای دارد که ارزش اضافی مطلق و نسبی را تولید می‌کند. مفهوم «انبوه خلق» در مقابل مفهوم «مردم» قرار داده می‌شود نه مفهوم «طبقه‌ی کارگر». انبوه خلق‌بودن مانع تولید ارزش اضافی نمی‌شود. از طرف دیگر تولید ارزش اضافی اصلاً مستلزم ضرورت «مردم» بودن به‌معنایی سیاسی نیست.