«مارکسیسم» قومگرا یا قومگراییِ «مارکسیستی»
درباب مسئلهای که «مسئله» نبود
نوشتهی: امیر مصباحی
ناسیونالیسم چپ پس از پیروزی انقلاب اکتبر بهشدت نسبت به اتحاد شوروی سمپاتی پیدا میکند. این سمپاتی را پیروزیِ ارتش سرخ در نبرد استالینگراد و در نهایت جنگ جهانی دوم بهشدت تقویت میکند. خود نابدل در اینباره نوشته که «پرولتاریای آگاه و خلقِ زحمتکش [ایران] این پیروزی را از آن خود میدانستند … ورود ارتش سرخ به آذربایجان، پرولتاریای تازهپایِ این سرزمین را نیرو و شور و شوقِ پایانناپذیر بخشید». ماجرا از این قرار بود که در شهریور 1324، اتحاد شوروی شاخهی آذربایجانِ حزب توده را با نام فرقهی دموکرات آذربایجان جدا کرد. فرقهی دموکرات هم پس از چند ماه، با حمایت نیروهای ارتش سرخ، آذربایجان را به تصرف خود درآورد و در آنجا حکومت خودمختار تشکیل داد. سیدجعفر پیشهوری که تا آن زمان در روزنامه خود «مطالبِ تحقیرآمیزی در مورد سرانِ جوانِ مارکسیستِ حزب توده مینوشت»، فرصتی یافت تا بهعنوان صدر فرقهی دموکرات، این جریان را رهبری کند. این جریان یک سال برپا بود و در این مدت یکساله، بهمانند نمونههای مشابهاش، اصلاحاتی نیز انجام داد. اما نتوانست خود را به دیگر نقاط ایران تسری دهد و در آذر 1325 پس از اینکه نیروهای شوروی ایران را ترک کردند، بدون آنکه مقاومت شایانی از خود نشان دهد درهمشکسته شد. خود پیشهوری هم به آذربایجان شوروی گریخت و چندی بعد در یک سانحه در آنجا درگذشت. حکومت پهلوی پس از شکستِ کمدردسرِ فرقه، حزب توده و فعالیناش را تحت تعقیب قرار داد و به کمکهای نیروهای قومیِ مرتجع، به اتحادیههای کارگریِ حزب توده در چند استان یورش برد و آنها را متلاشی کرد. [41] نابدل بهدرستی اشاره میکند که فرقه در طول دوره حکومتاش «با جدا کردنِ سرنوشتِ آذربایجان از ایران» و «طرح شعارهایِ ابلهانه»ای [42] که «برای حلِ اساسیترین مسائل» بههیچعنوان کفایت نمیکرد، مبارزه طبقاتی را کنار نهاد و با «پیش کشیدن یک برنامهیِ اصلاحطلبانهیِ بیمحتوا»، طبقه کارگر و دهقانها را بهسوی پرتگاه وحشتناکی کشاند. مشکل نابدل آنجا است که نمیتواند ماهیت فرقهیِ دموکرات را بهدرستی تشخیص دهد و ارزیابی کند. فرقه دموکرات و شخص پیشهوری پانترک نبودند اما اساساً یک رویکرد و غایتِ کاملاً اصلاحطلبانه داشتند و آن «برنامهیِ اصلاحطلبانه» فرقه هم نهایتِ هدف و آرمانشان بود. ازاینرو، انتظار نابدل از آنها برای پیگیریِ مبارزهِ طبقاتی انتظاری نابهجا است. ریشهیِ این انتظارِ نابهجا هم بدین سبب است که نابدل اساساً فاقد یک جهتگیریِ روششناختیِ مارکسیستی است. مشابه چنین رویکردی را میتوان در هنگامهیِ انقلاب 57 نیز مشاهده کرد. پس از اینکه حزب توده و سازمان اکثریت جانب نیروهایِ اسلامی را گرفتند و به زیر پرچمِ اسلام سیاسی رفتند، شماری از احزاب و جریانهای چپ سنتی آنها را متهم به خیانت کردند. اما واقعیتِ مسئله چیز دیگری بود. حزب توده و اکثریت درست بر پایه منافعِ سیاسیِ جنبشِ خود جهتگیری کردند و از این نظر هیچگونه طعنی نمیتوان به آنها وارد کرد. بدیهی است که این جریانها کمترین تعلقی به کمونیسمِ مارکسی نداشتند و بنابراین، مواضعشان بههیچعنوان مارکسیستی نبود؛ اما به هیچکس خیانت نکردند فقط موضعگیریشان را بیان کردند و کار سیاسی خود را در جهت همان موضع پیش بردند. حزب توده و اکثریت اشتباه یا خیانتی مرتکب نشدند، بلکه اشتباه را آن جریانهای مرتکب شدند که به این دو جریان سیاسی امید بسته بودند و امیدشان ناامید شد.