چیزگونگی و انتزاع در نظریهی جامعه – بخش دوم
نوشتهی: لاورنس کرادر
ترجمهی: کمال خسروی
ژان پُل سارتر با این ادعا که واژهها مادهاند، جدایی غیردیالکتیکیِ شکل و محتوا را موضوع بررسی خویش قرار دادهاست. این ادعا متضمن آن است که نویسنده با موادِ کارش کار میکند، که روشنفکر کارگر است و بنابراین محصولش میتواند جهان را بهجای تفسیرِ صِرف، تغییر دهد. سارتر با این رویکرد برنامهی مارکسی تز یازدهم دربارهی فوئرباخ را در دستور کار قرار میدهد: فیلسوفان تاکنون جهان را به شیوههای گوناگون تفسیر کردهاند، مسئله بر سر تغییر آن است. سارتر روبنا را به زیربنا بدل میکند. آریل و کالیبان، روشنفکران منفک از پرولتاریا در او متحد میشوند، واژهها کار روی طبیعتاند، سوختوساز و بدهبستانهای مادی با طبیعتاند، فراوردهای اجتماعیاند، همچون یک تبر. تبر شیئی است مفید و جهانی از اشیاء مفید را ایجاد میکند. از دید سارتر، واژهها نیز کاری جز این نمیکنند و به این گونه جهان را دگرگون میسازند: امیدی خوشباورانه. چنین باور بنیادینی صرفاً به بادکردن در پوست نقش روشنفکران در جامعه راه میبرد و فقط تبلیغ روشنفکران برای نقش خویش است. این کارپردازی که مایهی کارش روح و جان آدمی است و نه طبیعت، نویسنده و هواخواهان او را تشویق میکند چنان رفتار کنند که گویی جامعه بر کار افراد انسانی و ذهن و جان آنان استوار است و نه بر جهانِ طبیعت. سخن سارتر رابطه با پرولتاریا را، که در جامعه کارپردازی روی طبیعت را برعهده دارند، نفی میکند. سارتر دریافته است که ما قدرت انسانیمان را از دست ندادهایم و همچون طعمه و یغمای جنگ ناتوان نیستیم، اما او دستافزار و میانجیمان، همانا توانایی نوعِ انسانی در زنده و فعالنگاهداشتنِ نبرد طبقات اجتماعی را جابجا کرده و از اینطریق نقشی بسیار امیدبخش بهخود محول کرده است. او در صدد است خیالش را روزآمد کند، اما چنین روزآمدکردنی [Aktualisierung] در عطفش با محصول اجتماعی و با سرشت کارش در جامعه با موانع خود روبرو میشود. او برای خود انفعالی تجویز کرده است که بعضاً متأملانه و بعضاً فعالانه، بهنحوی ثانوی وساطت میشود.