رد یا پذیرش ناسیونالیسم
بحثی دربارهی مبارزات مارکس و انگلس با ناسیونالیسم
نوشتهی: میخال کاسپرژاک
ترجمهی: حسن مرتضوی
رابطهی مارکسیسم و ناسیونالیسم آشفته است. مارکسیسم ضمن آنکه از لحاظ نظری میکوشید تا ناسیونالیسم را همچون محصول گذرای سرمایهداری رد کند، در عمل اغلب از جاذبهاش بهرهبرداری و از مجموعهی گستردهی نهادی ناسیونالیسم استفاده کرده است. گفتوشنود دشوار و پردستاندازِ این دو پیکربندی ایدئولوژیک تا حد زیادی ریشه در کارل مارکس و فردریش انگلس دارد که از ارائهی اظهارنظری قطعی دربارهی مسئلهی ملیّت غفلت کردند. مقالهی کنونی سیر تحول مفهومبندی مسئلهی ملیّت را از نظر مارکسیسم دنبال میکند: تغییری آهسته از رد آشکار ناسیونالیسم به پذیرش ویژگیهای ترقیخواهانه و پیچیدگیها، گونهگونیها و تأثیرات آن. ما در این مقاله به بازارزیابی دیدگاههای مارکس و انگلس دربارهی مسئلهی ملیّت میپردازیم که از انکار صریح تا پذیرش و کاربرد محدودِ آن گسترده است. این مطالعه پس از شناسایی عواملی که درک آنان را از مسئلهی ملیّت شکل داد، تحلیلی را از تکامل این نگرشها از دههی 1840 تا 1860 ارائه میدهد. هدف ما این است که نشان دهیم چگونه احکام نظری مارکس و انگلس به تمایلشان برای کنشگری آغشته بود. نظراتشان انعطافناپذیر نبود، بلکه در واکنش به شرایط متغیر در اواسط سدهی نوزدهم تکامل یافت.