آلمان: 1919-1918
نوشتهی: کلاوس گیتینگر
ترجمهی: مریم فرهمند
انقلاب نوامبر 1918 هرچند تاج و تخت سلطنت را فروپاشید و منجر به دمکراسی پارلمانی شد، اما نه ساختارهای نظامی امپراتوری را درهمشکست، نه ادارات و مدیریت را دموکراتیزه کرد، و همچنین نه امر اجتماعیسازی را در هیچیک از شاخههای صنعت متحقق کرد. نه بهارِ قرن بیستم، بلکه 14 سال پس از آن، فاشیسم فرا رسید.
دو علت اصلی برای شکست وجود دارد: 1) شکاف در جنبش کارگری؛ 2) گستردگی بیش از اندازهی قهر ضدانقلابی، همراه با تأیید یا اِعمال نفوذ رهبری حزب سوسیالدمکرات آلمان [SPD].
هردوی این عوامل میبایستی بررسی شوند، با اینحال تأکید اصلی بر علت دوم است. در این ارتباط جنبههایی از همکاری رهبری حزب سوسیالدمکرات با فرماندهی نظامی سابق و «گروههای شبهنظامی و مزدوران داوطلب ارتش» (Freikorps)* آشکار خواهد شد که تاکنون به ندرت یا بسیار محدود یا از منظری غلط بررسی شدهاند.
انشعاب اول. علت انشعاب اصلی در جنبش کارگری موافقت رهبری و فراکسیون حزب سوسیالدمکرات با جنگ امپریالیستی در اوت 1914 بود.
انشعاب دوم. البته انشعاب دومی هم که از مدتها پیش در لایهی زیرین سوسیالدمکراسی متورم میشد، وجود داشت. پرسش بر سر اعتصاب سراسریِ تودهای بود؛ اعتصاب عمومی علیه بورژوازی و علیه جنگ؟ آری یا نه. این دومین شکاف، یعنی شکاف سراسری در موضعگیری نسبت به جنگ، به حزب سوسیال دمکرات مستقل (USPD) هم سرایت کرد: بهترین مثال ادوارد برنشتاین و کائوتسکی، نیاهای حزب، که در 1917 به حزب سوسیال دمکرات مستقل ملحق شدند، اما پیش از هرچیز، در شُمار رویزیونیستها یا سانتریستها و از دشمنان اعتصابات سراسری تودهای بودند.
حداکثر در دسامبر 1918 این سؤال نیز در سراسر کشور به سؤال قبلی اضافه شد: قدرت شورایی، آری یا نه؟
انشعاب سوم. گروه کوچک و بیشتر فرقهوارِ اسپارتاکوس، همراه با کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ که هرچند نفوذ تقریباً اندکی در پایههای تودهای جنبش کارگری داشت، اما تأثیرات بیرونی تبلیغاتش بزرگتر بود. این گروه نیز در انشعاب، در فاصلهی بین 1918 و 1919 جزو حزب سوسیال دمکرات مستقل بود. از گروه چپهای رادیکال برِمِن که میتوانند در این رابطه طرح شوند، بهندرت نامی برده میشود.
گروه چهارم، نمایندگان معتمد انقلابی [یا معتمدان انتخابی کارگران از طرف تمامی صنایع، مستقل از سندیکاها] بودند که با حزب سوسیال دمکرات مستقل رابطه داشتند و طی جنگ شکل گرفته بودند. این گروه هرچند هوادار جناح چپ حزب سوسیال دمکرات مستقل بودند، اما مستقل عمل میکردند و از پایههای تودهای وسیعی برخوردار بودند. آنها علاوه بر این با گروه اسپارتاکوس همکاری داشتند، اما بعضاً در رقابت با آنها هم بودند و گروه اسپارتاکوس را متهم به «پشتکواروهای انقلابی» میکردند. درست قبل از آغاز انقلاب نوامبر از ارتباط با آنها پرهیز کردند، زیرا اسپارتاکیستها توسط پلیس متلاشی شده و جاسوسان پلیس در آنها نفوذ کرده بودند. این گروه، در عینحال به کنگرهی [شوراها] و بهویژه نمایندهی آنها ریشارت مولر امیدهای زیادی داشتند که شیفتهی بحثهای بیپایان بود.
در مقابل آنها، جنبشهای دیگر سندیکالیستی و مستقل از حزب، در منطقهی «رور» [Ruhr] وجود داشتند که اساساً تحقیقی دربارهی آنها صورت نگرفته است.
به این ترتیب حداقل سه گسست در درون جنبش کارگری ایجاد شد، اما اقدامی مشترک توسط جناح چپ در برابر رهبری سوسیالدمکراسی و وابستگانش، بهرغم رادیکالیزهشدن تودهایِ عظیم [کارگران] بهدلیل سیاستهای ضد کارگریِ دولت سوسیالدمکرات، به سختی ممکن بود.
بورژواییشدن حزب سوسیالدمکرات
تمرکز جناح راست حزب سوسیالدمکرات بر بورژواییکردن بوروکراسیِ کارگری و رهبریِ این حزب قرار داشت. در رأس نمایندگان این نظر فریدریش اِبرت، فیلیپ شایدمان، گوستاو نوسکه، ولفگانگ هاینه، اُتو ولز، ادوارد داوید، اُتو لندزبرگ، اُتو براون، ارنست هایلمن، آلبرت زودهکوم، اُیگِن ارنست، همچنین سندیکالیستهایی مانند گوستاو باوئر و کارل لگییِن، و مُبلغ حزبی، گِئورگ اشتامپفر قرار داشتند. از زمان کودتا در [نشریهی] «به پیش» در 1916، یعنی سیاست برکناریِ سوسیالدمکراتهای مخالف جنگ از روزنامهی مرکزی حزب سوسیالدمکرات، نه تنها این سیاست بر تمامی ارگانهای حزبی، بلکه بر تمامی مطبوعات سوسیالدمکراتیک نیز مسلط شد. آنها به هنگام جنگ، کموبیش در برابر فتیشِ ناسیونالیسم سر تعظیم فرود آورند، به لاسزدن با سیاستهای امپریالیسم، الحاقگرایی و استعمارگرایی مشغول بودند، و حتی بخشی از آنها گرایشهای قومی و نژادپرستانه داشتند. آنها طی جنگ شبکههایی با سرمایهداران بزرگ (قانون خدمات کمکی 1916) و فرماندهی عملیاتی ارتش ساختند.
[شهر] کیل، آغازگرِ انقلاب و ضدانقلاب
تحقیقات اخیر کسانی مانند اُتوکار لوبان (Ottokar Luban) [1]، رالف هُفروگه (Ralf Hoffrogge) [2] و دیگران، به درستی نقش نمایندگان کارگری انقلابی را بهمثابه آغازگرانِ انقلاب آشکار کرد. با اینوجود، شورش ملوانان «کیل» و شهرهای ساحلی، آغازگر انقلاب بود. همچنین همه میدانستند که نوسکه (Noske) بهعنوان ترمز انقلاب به شهر «کیل» فرستاده شده است. او هرچند نتوانست مانع گسترش قیام شود، اما به سرعت موفق شد آتش شعلههای انقلابی را خاموش کند. آنچه کمتر شناخته شده، این است که نوسکه در اینهنگام نه تنها به بریگاد افسرهای عرشه [کشتی] (به اصطلاح «بریگاد آهنین») اجازهی سازماندهی بر ضد قیام را داد، بلکه همزمان دست افسران بیاعتبار (در بریگاد نیروی دریایی ارهارت یا بریگاد نیروی دریایی لووِنفِلد) را برای سازماندهیِ شبه نظامیان داوطلب و بسیار برآشفته و مهاجم بازگذاشت.
همراهی با وزیر جنگ
پس از آنکه در 9 نوامبر، رهبری حزب سوسیالدمکرات در برلین دیگر نتوانست جمعیت عظیم مردم را از خیابانها دور کند، صدارت اعظم را در دست گرفت، کوشید سلطنت را نجات دهد و تا آخرین لحظه تلاش کرد مانع انقلاب شود. این امریست شناختهشده. اما سراسر ناشناخته مانده است که اِبِرت، نامزد مقام صدارت اعظم امپراطوری، فوراً تلاش کرد اختیار «قوای ارتش» در پایتخت را بهدست بگیرد. آنچه تابحال در تحقیقات تاریخی ــ جز نزد [تاریخنگار ارتش] ارنست هاینریش اشمیت ــ از قلم افتاده این است که وِلز و اِبرت در 9 نوامبر از ژنرال پروسیِ وزیر جنگ [امپراطوریِ رایش]، هاینریش شُیش [Heinrich Schëuch]، درخواستِ حمایت نظامی از سیاستِ ترمز [انقلاب] را کردند و از سوی او حمایت هم شدند. با تیمهای امنیتیای که از اینطریق در اختیار وِلز قرار گرفتند، او فرماندهی نظامی جدید شهر را مسئول کنترل جادههای منتهی به پایتخت کرد و ایستگاههای قطار را به اشغال [نیروهای امنیتی] درآورد. حتی افسران جوان نیز در 10 نوامبر، داوطلبانه به گروهان نظامی او پیوستند: [3] با این حساب، یعنی حتی در دومین روز انقلاب در برلین، ارتش شبه نظامیان داوطلب [ضدانقلاب] حضور داشتند. شُیش لباس نظامی خود را بدرآورد و در لباس شخصی به فعالیت خود ادامه داد، ــ برخلاف نوسکه که دیرتر (در مارس 1919) منصوب به فرماندهی کل قوا شد ــ این نظامی میانهرو در اوایل نوامبر 1918 حتی مانع تیراندازی هواپیماها به قطارهای حامل ملوانان انقلابی شد، آنطور که ژنرال الکساندر فون لینزینگ درنظر داشت. همزمان اما در اولین روز انقلاب در 9 نوامبر 1918، خودروهای نظامیِ شُیش و شبکهی مخابرات وزیر جنگ در خدمت ولز برای «کارزار تبلیغاتی» در میان تودهی سربازان علیه «چپها» قرار گرفته بودند. [4]
این امر شناختهشده است که در 9 نوامبر 1918، ولز مانع تیراندازی سربازان جبههی داخلی ــ در اینمورد معین، «تکتیراندازان ناومبورگ»، به تودهی مردم شد[5]، کاریکه بدون شک منجر به قتلعامی میشد که خشونت انقلابی شدیدی را در پی میداشت. اما کمتر شناختهشده است که ولز، فوراً حمایت «تکتیراندازان ناومبورگ» را به سود خود و رهبری سوسیالدمکراسی جلب کرد. نیروهای گروهان رزمی سلطنتیِ دیگری با نام «کفشدوزک» ــ هنگ گارد فوسیلیر [Füsilier] ــ که جزو گارد پیادهنظام بودند، در 6 دسامبر برای اولینبار دست به خشونتی آشکار بر علیه تودهی مردم زدند و بیهدف به سوی تظاهرکنندگان شلیک کردند و از جمله باعث کشتار مسافرانِ قطار شهری شدند. این نیز تحت فرماندهی ولز رخ داد.
روز دوم
فریدریش وُلف در تراژدی «[قیام] ملوانان کاتارو» نشان داد که دومین روزِ یک انقلاب، مهمترین روز است. دومین روز، 10 نوامبر 1918 بود. رهبری حزب سوسیالدمکرات و رهبری سندیکا، در طول شب نهم به دهم نوامبر، تودهی اعضاء و هستههای کارخانهها را که هشیارانه از 1916 به بعد، ذره ذره فعال کرده بودند، سازماندهی کردند. در اینجا دعوت به وحدت، بهمثابه فتیش عمل میکرد. این هم موضوعی شناختهشده است، اما اغلب مورد بیتوجهی قرار میگیرد. تقریباً اصلاً شناختهشده نیست: از جانب رهبری حزب سوسیالدمکرات، برای تهییج و آگاهی شورای کارگران و سربازان (افسران هم جزو آنان بودند)، در ساختمانِ سیرک بوش (Busch) «تمرینی نهایی» ترتیب داده شدهبود. همانگونه که صدر اعظم بعدی حزب سوسیالدمکرات در 1928 توضیح داد، هیچ چیز را نباید به «تصادف» واگذار کرد. [6] [در این سیرک] در گوش افرادِ بهلحاظ سیاسی بیتجربه زمزمه میکردند که چپها قصد غافلگیری ناجوانمردانهی ما را دارند، و مهمترین چیز باید اتحاد و فراخوان مجمع ملی [یا مجلس مؤسسان] باشد. اما چپها در خواباند. بجای دستزدن به عمل، توسط شورای سربازان ـ که شبانه وادارشان کرده بودند، تصمیم سیاسیشان را بگیرند، مشغول بحث و گفتگو بودند.
در گردهمآیی در ساختمانِ سیرک بوش، لیبکنشت و «نمایندگان کارگری انقلابی» از میدان بهدر شدند.
با اینحال ممانعت از تشکیل دولتی مرکب از SPD/USPD و شورای اجرایی در این هنگام، حتی برای ابرت و همکارانش هم ممکن نبود. به این دلیل ابرت ــ مدت کوتاهی در مقام «صدراعظم جدید امپراطوری رایش» و بعد از آن بهعنوان نمایندهی دولت جدید، مرکب از نیروهای برابر SPD و USPD، برای امور ملی ــ در ابتدای کار به وزارت جنگ پناه برد. ابرت و ولز با عمل خود ثابت کردند که از همان آغاز روی ارتش قدیمی حساب میکردند. آنها در این وزارت ابتدا با وزیر میانهروی جنگ، که مسلماً در این مقام ابقا شد، همکاری کردند.
یک اشتباه چپها: لیبکنشت، شرکت در دولت و شورای اجرایی را تحت فشار گروه اسپارتاکوس، رد کرد.
شناختهشده است که میان فریدریش ابرت و ویلهلم گرونِر (رئیس فرماندهی ارتش) در شب دهم به یازدهم نوامبر پیمان مشترکی بسته شد. هدف آنها نه فقط جلوگیری از بسیج و سازمانیابی، بلکه «مبارزه با بلشویسم» بود. [7] اینکه مسئلهی ممانعت از بسیج سراسری بهواقع توسط شورای سربازان سازماندهی شده بود، برای ابرت ناشناخته باقی ماند، یا بهعبارتی برای او بهعنوان فردی منزجر از تودهها، قابل تصور نبود. همچنین دروغبودنِ این ادعای تاریخنگارانِ وابسته به حزب سوسیالدمکرات، که در اتحاد بین ابرت و گرونِر، موضوع صرفاً مربوط به ممانعت از تظاهرات سراسری میشد [8]، از اینطریق آشکار میشود که: 1) تلاش ابرت برای بهدستگرفتن اختیار ارتش پایتخت و جبههی میهنی از طریق صدور فرمانی در نهم نوامبر، به این دلیل بود که مبادا اختیارش بهدست دیگران، بهویژه حزب سوسیالدمکرات مستقل افتد. 2) همکاری با وزیر جنگ و طلب حمایت از او. 3) استفادهی ولز از سازوکار، مخابرات، تلگراف، خودروها و افسران وزارت جنگ برای سدکردن انقلاب و اشغال مناطق استراتژیک. 4) تشکیل همزمان بریگاد ضدانقلابی نیروی دریایی در شهر «کیل» توسط نوسکه.
همچنین به ندرت کسی میداند که حزب سوسیالدمکرات مستقل در دولت، از رابطهی ابرت و گرونِر مطلع بود و با آن موافقت کرد. اینگونه، تفویض دوبارهی قدرتِ صدورِ فرمان به افسران در 18 نوامبر با تأیید حزب سوسیالدمکرات مستقل، صورت گرفت. در این مورد نیز، بنا بر تحقیقات جدید، باز هم کمتر دانسته است که رئیس فرماندهی ارتش، با رژهی نیروهای نظامی صحرایی ارتش (در 10 دسامبر 1918) ــ با اطلاع ابرت ــ کوشید تا علیه شوراهای کارگران و سربازان کودتا کند. ابرت، تدارک [ارتش] برای کودتا را که کاملاً در جریان شکلگیری آن قرار داشت، از همکاران خود در هیئت دولت و ـ بهطور بدیهی ـ از شوراها مخفی نگاه داشت. و این نکته نیز همواره از قلم میافتد ــ درحالیکه تاریخنگار آلمان شرقی، اروین کُنهمَن حتی آن را در سال 1968 کشف کرده بود ــ که ابرت، همچنین به سرگُرد «کورت فون اشلایشِر» اجازه داد متن سخنرانی خوشآمدگوییاش را دیکته کند.[9] همینطور چرخش ابرت در سخنرانیاش خطاب به سربازان بازگشته به وطن، با عنوانِ «شکستناپذیرانِ میدان جنگ»، متعلق به قلمِ «اشلایشِر» بود، کسیکه رکابدار هیتلر، صدراعظم بعدی امپراطوری رایش در 1933/1932 شد و به این ترتیب ابرت را همچون یکی از بانیان خیانت جلوه داد. همزمان، رئیس فرماندهی ارتش، ابرت را به ایجاد اختلاف با نمایندگان منتخب مردم در حزب سوسیالدمکرات مستقل ترغیب میکرد. کودتا شکست خورد و نتوانست مانع تشکیل کنگرهی شوراهای رایش شود. اما در همین دوران رئیس فرماندهی ارتش و ابرت، تصمیم به بازسازی «گروههای شبهنظامی و مزدوران داوطلب ارتش» [Freikorps] گرفتند.
کنگرهی شوراها ـ مصوباتِ نقضشده
کنگرهی شوراها از 16 ـ 19 دسامبر، تشکیل مجمع ملی [یا مجلس موسسان] را به تصویب رساند. ابرت بسیار خوشحال بود و این مصوبه را با ابراز تشکر پذیرفت. [از اینطریق راه، بر دمکراسی شورایی سد شد] این موضوعیست شناختهشده. اما چندان شناختهشده نیست: ــ و مارک جونز، تاریخنگار ایرلندی این مسئله را کاملاً به فراموشی میسپارد [10] ــ تصمیمگیری دربارهی «نکات هامبورگ» [از سوی شورای کارگران و سربازان به منظور رفرم دمکراتیک در ارتش]، و اینکه چگونه این نکات توانست در کنگره، صرفاً با مداخلهی شورای انقلابی سربازان با نمایندگیِ هاینریش دورِن باخ (از لشکر نیروی دریایی خلقی) به تصویب برسد. هدف این «نکات» فقط انتخابیبودن افسران و کنارنهادن درجات نظامی نبود، بلکه بهوضوح درهمشکستن نظامیگری آلمانی بود. و این، با اکثریت قریب به اتفاق، و بهویژه با آرای شوراهای حزب سوسیالدمکرات به تصویب رسید. ابرت در وحدت و قاطعیتی تمام، همراه با سپهبد گرونِر (که با لباس کاملاً نظامی و درجه و مدالهایش در دفتر صدارت رایش حضور یافت)، مانع اجرای «نکات هامبورگ» شدند. اشتباه کمتر شناختهشدهی دیگری از انقلابیون این بود که نمایندگان منتخب حزب سوسیالدمکرات مستقل در این نشست شکست خوردند و توسط ابرت و گرونِر، با ارجاع به لنین و تروتسکی مرعوب، شدند. دموکراتیزهسازیِ ارتش به زمانی موهوم و مجهول، موکول شد. اشتباه فاحش دیگری که شناختهشده است: حزب سوسیالدمکرات مستقل از همکاری با شورای مرکزی، یعنی ارگان جانشین کمیسیون اجرایی، سر باز زد.
مبارزات در کریسمس
جزئیات بسیاری از مبارزات کریسمس سال 1918 شناختهشده است. [11] رهبران حزب سوسیالدمکرات و ولز، به نمایندگی از طرف آنها، میخواستند از شّرِ لشکر نیروی دریایی خلقی خلاص شوند. ناشناخته مانده: ملوانانی که قصد مذاکره با ولز را داشتند، از جمله از سمت دانشگاه [Universität] هم بهسوی آنان تیراندازی شد؛ این تحریکی بود از طرف «افسران گارد ـ سوارهنظام ـ هنگ تیراندازان» (GKSD) که در آنزمان عملاً تحت فرماندهی سروان والدِمار پابست قرار داشتند. [12]
دانسته است که به دستور ابرت، سربازانی که همچنان متعلق به نظام امپراطوری بودند، از حملهی تودههای مردمی به کاخ جلوگیری کردند. اما کمتر شناختهشده است که در اینجا برای نخستینبار در کشور آلمان از نارنجکهای گازی [برای سرکوب] استفاده شد. [13] و اینکه رایزنیهایی نیز وجود داشت که این نارنجکها را بر علیه تودهی غیرنظامی هم بهکار برند.
شکست اخیر ضدانقلابیون، درسی برای آنان شد تا سازماندهی گستردهی «گروههای شبهنظامی و مزدوران داوطلب ارتش» را تدارک ببینند. در اینمورد، باز هم با همکاری رئیس فرماندهی ارتش و رهبری حزب سوسیالدمکرات.
از قرار معلوم حزب سوسیالدمکرات مستقل در کریسمس 1918 از دولت استعفا کرد. اشتباهی دیگر؛ به این ترتیب، تمامی امکان تأثیرگذاری بر ارگانهای دولتی از دست رفت.
قیام ژانویه
در طول قیام ژانویه نه تنها کمیسیون انقلاب [تحت هدایت و رهبری گِئورگ لِدهبور (Georg Ledebour) عضو USPD و کارل لیبکنشت، به منظور ممانعت از انتخابات مجلس موسسان و برای تشکیل جمهوری شوراها] ناکام ماند، و نیروهای مسلح ارتش بهعلاوهی «لشکر نیروی دریایی خلقی»، برخلاف وعدههای دورِن باخ، خود را کنار کشیدند، و لیبکنشت (و همچنین لوکزامبورگ، نیز) سردرگم بودند، بلکه ابرت نیز موفق شد با تاکتیکهای ماهرانهای در مذاکره با نمایندگان حزب سوسیالدمکرات مستقل (برنشتاین/کائوتسکی/لوئیزه تسایتز)، زمان کافی برای مسلحکردن «گروههای شبهنظامی و مزدوران داوطلب ارتش» توسط نوسکه بهدست آورد. شعار معروف او شناختهشده است.
کمتر شناختهشده است که نوسکه در 6 ژانویه 1918، مجهز به اختیارنامهی مطلقاً نامحدودی شدهبود تا هرگونه اقدامی را برای درهمشکستنِ قیام اِعمال کند. او از امکانات و سلاحهای فعالترین افسر خود، یعنی سروان پابست و دیگر قوای مسلح استفاده کرد: تانکها، توپها، هواپیماها، مسلح به آتشبار و خمپارهاندازها، مسلسلها و نارنجکهای گازی. اینهم رویدادی بیسابقه بود. برای نخستینبار بود که اینچنین ابزار تخریبیِ مدرنی در کشور آلمان علیه مردم غیرنظامیِ خودی بهکار گرفته میشد. و نوسکه ــ برخلاف وزیر جنگ در اوایل ماه نوامبر ــ دست سربازان را با تمامی سلاحها [برای سرکوب] در کلانشهری پرجمعیت آزاد گذاشت. ارتش شبه نظامیان و پیشقراولان فاشیستْ قتلعام را آغاز کردند. در قیام ژانویه، نخستین اعدامهای غیرقانونی فوقالعاده وحشیانه توسط سربازان دولتی به اجرا درآمد؛ قاتلان بدون مجازات ماندند.
کمتر شناختهشده است که اشتامپفر روزنامهنگارِ سوسیالدمکرات که در پادگان دراگونا در 11 ژانویهی 1918 مانع اعدام هیلده اِشتاینبرینک شد که با رزا لوکزامبورگ اشتباه گرفته شده بود، در ممانعت از اعدامهای وحشیانهی نمایندگان [نشریهی] «به پیش» هیچ اقدامی نکرد، و حتی بعدها تکذیب کرد که از اعدامها اطلاع داشته و اسپارتاکیستها را مسئول آن دانست. [14] در این اثناء شناختهشده است، اما حتی هنوز هم حزب سوسیالدمکرات منکر آن است: لوکزامبورگ و لیبکنشت، به فرمان «والدِمار پابست» با سکوت و تأیید ضمنیِ نوسکه توسط «افسران گارد ـ سوارهنظام ـ هنگ تیراندازان» [GKSD] به قتل رسیدند، قاتلینی که تحت حمایت دولت و ارتش شبه نظامیان و مزدورانی که قدرتمداران حقیقی بودند، قرار داشتند. «افسران گارد ـ سوارهنظام ـ هنگ تیراندازان»، قاضی و دادگاه جرمهای خود شدند. قاتلین آزاد شدند و پول فراوانی دراختیارشان قرار گرفت. و دولت ائتلافی وایمار با اکثریت غالب سوسیالدمکراتها، رشوهپردازشان بودند. نوسکه به اعتبار دلایلی روشن، مانع تحقیقات بعدی شد. [15] همچنان کمتر مورد توجه قرار گرفتهشده که: درهمشکستن قیام ژانویه با خشونتی وحشیانه، تأثیری بهشدت دلسردکننده داشت و ضربهی روحی شدیدی بر جنبش کارگری وارد آورد.
بقیهی آلمان
یک اشتباه بزرگ دیگر: عملاً هیچگونه هماهنگی مؤثری در اوایل 1919 میان اعتصابات موازی در منطقهی «رور» [Ruhr]، ایالات تورینگِن، زاکسن و نهایتاً برلین، وجود نداشت. مهمترین اهداف این اعتصابات عبارت بود از: درهم شکستن نظامیگری، همانگونه که در کنگرهی شوراها به تصویب رسید؛ اجتماعیسازیِ فوری؛ حفظ شوراها؛ مجازات تبهکاران و جنایتکاران جنگ جهانی؛ و مجازات قاتلین لوکزامبورگ، لیبکنشت و دیگران. مسئلهای که مدتزمانی طولانی مورد توجه قرار نگرفت، اما اخیراً توجه بیشتری را جلب کرده، این واقعیت است که اساساً مستقل از احزاب، شوراها و ساختارهایی سندیکالیستی شکل میگرفتند که همگیْ احزاب کارگری را تحت فشار میگذاشتند. این مشکل بیشتر از هرجا در منطقهی صنعتی «رور» وجود داشت.
همچنین و همزمان با پیشنهادهای سازش و توافق دروغین کارل سورینگ کمیسار حزب سوسیال دمکرات، پیگیرانه قدرت نظامی نیز بهکار گرفتهمیشد (ژنرال واتِر). آنچه کمتر شناختهشده: با اینکه در شهر برِمِن، شوراها انتخابات مدنی، تحویل و تسلیم سلاح و مذاکره را پیشنهاد کرده بودند، اِعمال سرکوب بهطرز کاملاً مصالحهناپذیری، توسط نوسکه و نیروهای ارتش شبه نظامیِ او ادامه مییافت. قرارداد آتشبسِ برِمِن با ارتش «فرای کورپس» که در شهر فِردِن (Verden) منعقد شده بود، از سوی نوسکه و مهرههای حزب سوسیالدمکراتِ او ــ کسانیکه در شهر برِمِن به آنها قدرتْ وعده داده شده بود ــ نقض شد. سرانجام در ماه مارس در برلین حاکمیت مطلق ترور دولتی افزایش یافت.
در این حین تحقیقات دقیقِ جدیدتری [16] بهخوبی به بررسی فرآیند اعتصابات و مبارزات ماه مارس، یعنی دومین انقلاب، پرداخته است. اما همگیِ این تحقیقات، ماشین بیسابقهی سرکوب را که توسط همکاری مشترک میان اِبرت/گرونِر و همکاری مستقیمِ نوسکه/پابست، در مارس 1919 شکل گرفت، دستکم میگیرند. فرمان شلیک از سوی نوسکه/پابست که توسط اخبار دروغ «افسران گارد ـ سوارهنظام ـ هنگ تیراندازان» [GKSD] و دیگرانی از این قبیل تقویت میشد، نشاندهندهی رسوخ ترور به درون سیاست داخلی آلمان بود. کشتار زندانیان، دستگیرشدگان و بیگناهان، حتی کودکان، روندی بیسابقه در آلمان بود. همچنین نکتهی دیگری که کارهای تحقیقیِ جدید نادیده میگیرند: این فرمان شلیک، حتی در حوزهی شمول [قوانین] دوران محاصرهی پروس در 1851 هم قرار نمیگیرد. اینکار صرفاً مُعرف فرمان قتلعام است و ربطی به تیرباران بر اساس حقوق وضعیت فوقالعاده ندارد. این امر حتی در دوران محاصرهی پروس، بهدقت تنظیم شده بود؛ حضور وکیل مدافع، چندین قاضی و مراجع بالای استیناف ضرورت داشت و اتخاذ تصمیم را تازه بعد از 24 ساعت، ممکن میساخت. همچنین ناشناخته است که نوسکه حتی فرمان فردیِ قتل از سوی «پابست» را که سختگیرانهتر بود، تأیید کرد؛ [طبق این فرمان] اگر کسی ساکن خانهای بود که در آن اسلحه پیدا شده بود، یا اگر کسی فقط به نوعی به «سرخبودن» مشکوک بود، میتوانست تیرباران شود. وقتیکه این اتفاقات برای هیئت دولت مشهود شد، از نوسکه درخواست شد، در آینده فرمانهایی از این قبیل را قبلاً کنترل کند. [18] همین و بس. دولت شایدمان اعتراض بیشتری به قلعوقمع رایدهندگانش نداشت.
آنچه حتی کمتر شناختهشده، این است که نوسکه به افسران خود بعد از نبرد ماه مارس ضمانت داد که او اجازهی پیگیری و مجازات عمل تیربارانی را که «کاملاً هم موجه نبود» [19]، نخواهد داد (همانطور که او پیگرد و مجازات قضایی قاتلین لوکزامبورگ/لیبکنشت را غیرممکن کرده بود). این ضمانت، افسران را گستاختر میکرد و آنها کاملاً بدیهی میانگاشتند که فرمان آتش، هرچند نوسکه آن را قبلاً در ماه مارس 1919پس گرفته بود، هم در ماه مه 1919 در مونیخ، و هم در 1920 در منطقهی «رور» اعتبار خود را حفظ کرده است. با اینحال نوسکه یا دولت این تفسیر از فرمان قتل را تأیید کردند. نتیجهی [این تفسیر]، هزاران قربانی کاملاً بیگناه بود. بدیهی است که اعدام مبارزین هم غیرقانونی بود. یکبارِ دیگر: این اعدامها، براساس قوانین وضعیت فوقالعاده نبودند، بلکه قتل بودند. در این موارد نیز، تعقیب و پیگرد قانونیِ قاتلین، اکثراً بخاطر شهادت شخصِ نوسکه (که در این فاصله برکنار شده و فرماندار هانوفر بود) با اهمال صورت میگرفت و منجر به تبرئهی تبهکاران شد. تمامی این اعمال، همراه با استقبال و تشویقِ دولت سوسیال دمکرات ائتلافی وایمار و فراکسیون حزب سوسیال دمکرات در مجلس [رایشتاگ] و در پروس، تأیید شد. همچنین، قتلعام مونیخ در ماه مه 1919، و منطقهی «رور» در مارس 1920، و سرکوب سومین انقلاب، عواقبی نداشت.
این قتلعام و فرمان آتش از سوی نوسکه/پابست، را آشکارا میتوان هموارساختن راه فاشیسم نامید. کمااینکه مونیخ توانست از اینطریق به مرکزی برای جنبش فاشیستی بدل شود و در آنجا، دولت راستگرای حزب سوسیالدمکراتِ هوفمَن، در جریان کودتای کاپ [کودتای ناموفق 100 ساعتهی ضدانقلابیون] با موفقیت ساقط شد. کمتر شناختهشده است که نوسکه با اینچنین اعمال اساساً غیرقانونی (یعنی دستور تیرباران مستقیم و بلافاصلهی شورشیان مسلح)، که در سال 1907 در رهبری نظامی امپراطوری مخفیانه مورد بحث قرار گرفته و نهایتاً به فرمانی محرمانه تبدیل شده بود، قبلاً در مجلس رایش در 1911، به شدت مخالفت کرده بود، [20] اما در سالهای 1919/1920، دقیقاً همین دستور را به اجرا گذاشت. علاوه بر این، کمتر شناختهشده است (و همچنین ولفگانگ نیس [21] و یوآخیم کِپنِر [22] این نکته را در کتاب مناقشهبرانگیزشان ذکر نمیکنند) که ابرت بعد از قتلعام مارس، این «اقدام» نظامی را بهطور مستقیم و صریح تأیید کرد: «این امر را که هرچه سریعتر و رادیکالتر این موفقیت بهدست آید، انتظار مقاومت و خونریزی کمتری میرود، تجربیات دیگر به ما آموخته است.» [23] ابرت در اینجا، کلمه به کلمه استراتژیِ هیندِنبورگ [سیاست مناقشهبرانگیزِ اِعمال دیکتاتوری دولتیِ سپهبد Hindenburg] را تکرار کرد که گوبِلز هم به نوبهی خود در 1943 در استادیوم ورزشی برلین، در شعارِ «جنگ تمامعیار، کوتاهترین جنگ است»، آن را تکرار کرده بود. برخی از فرماندهان «ارتش داوطلبان و مزدوران شبهنظامی»،که برای درهمشکستن شوراها و دولتهای ایالتیِ تحت حکومت سوسیال دمکراتهای مستقل البته همچنان به شیوهای نژادپرستانه و خشونتآمیز عمل میکردند، اما از قتلعام اجتناب میورزیدند (مانند سرلشکر مِرکِر)، از سوی فرماندهان فاشیست، از جمله هِرمَن اِرهاردت (که همچنان صلیب شکسته بر سینه و کلاهخود بر سر داشتند)، لقب سازشکار میگرفتند [24]: زیرا این فرماندهان نمیخواستند به فرمان «اقدام قاطعانه»ی اِبرت، ــ که هیچ معنای دیگری غیر از قتلعام نداشت ــ گردن بگذارند.
آئیننامهی محرمانهی اعدام
همچنین تقریباً ناشناخته مانده: در دولت ائتلافی وایمار پیشنویسهایی مخفی برای پاراگراف 48 قانون اساسی وایمار تهیه شده بود که این عمل غیرانسانی و پیشافاشیستی، میبایست با اصرار نوسکه در آن ثبت و تأیید میشد. بعدها این پاراگراف الگوی هیتلر برای «فرمان کمیسارها» [دستورالعملهایی دربارهی اعدام فوری کمیسرهای سیاسی] و «فرمانِ بارباروسا [Barbarossa]» شد. نوسکه، مهرهای تمامعیار پیشافاشیستی بود، که به پشتیبانی اِبرت همچنین میتوان او را پیشقراول نازیسم به حساب آورد. بیجهت نبود که هیتلر در 1933، او را «درختی تنومند در میان این علفهای سوسیالدمکرات» نامید. [25]
کاملاً ناشناخته مانده و عملاً این واقعیت در تحقیقات نادیده گرفته و انکار میشود که اگر مداخلهی متفقین نمیبود و ممنوعیت همهی انجمنهای داوطلب موقت مسلح اِعمال نمیشد، آلمان میتوانست در 1919/1920، به جامعهای سراسر نظامی با یک میلیون افراد مسلح، پلیس شبهنظامیِ امنیتی [معروف به پلیس پادگان]، ارتش سربازان محلی، انجمنهای داوطلب موقت مسلح، [ارتش نیروهای مسلح برای] کمکرسانی تکنیکی ضروری، دهقانان نظامی (با وظیفهی کوتاهمدت)[26]، تحت حمایت و پرچمِ سوسیال دمکراسی بدل شود. به این ترتیب «ارتش سیاه رایش» که بعداً شکل گرفت، آنگونه که ارتش درصدد نظامیسازی اجتماعی با تأیید و همکاری حزب سوسیال دمکرات بود، هنوز آنقدر بزرگ و قدرتمند نبود. جلوگیری از این وضع، شایستگی بزرگ متفقین است. جنبش کارگری بسیار ضعیفتر یا بهعبارتی شاخهشاخهتر از آن بود که بتواند بعد از جنگ جهانی اول به میلیتاریسم و به رهبری راستگرایِ حزب سوسیال دمکرات، کارت قرمز نشان دهد.
جمعبندی:
ـ کمبود توافق نظر و هماهنگی در میان کارگران،
ـ کوبندگی اندک مبارزین چپ.
ـ عناصر پیشافاشیستی در رهبری حزب سوسیالدمکرات که غلبه بر پیمانشان با ضدانقلابیون در ماه مارس 1919، دیگر ممکن نبود.
درواقع در سال 1918، دیگر تابستانی وجود نداشت، بلکه صرفاً پائیزی که بهدنبال بهاری کوتاهمدت از راه رسید. ظهور زمستانِ فاشیسم را میشد حتی در همین اوضاعواحوال هم انتظار داشت، هرچند حتی بعد از این قتلعامها نیز، هنوز لزوماً اجتنابناپذیر نبود.
* «Freikorps»: سربازان بازگشته از جنگ جهانی اول مسلح به سلاحهای سبک و سنگین، مرکب از حداقل 400 هزار عضو که خود را تحت اسامی مختلف در گروههای سربازان، درجهداران و شبهنظامیان تمامی ایالتهای کشور آلمان متشکل ساختند و به مرور، گروههای زیادی از آنها تحت فرماندهی ارتش رسمی رایش قرار گرفتند، بجز گروههایی که در حوزهی خدمات اجتماعی مشغول به خدمت شدند. تعداد شبهنظامیان در کوچکترینِ این گروهها، بالغ بر 2000 تا 10هزار نفر میشد. گروه «افسران گارد ـ سوارهنظام ـ هنگ تیراندازان» [GKSD] با 40هزار عضو، متعلق به یکی از بزرگترین گروههای «فرای کورپس» بودند. برخی از اعضای گروهی از «فرای کورپس»ها [تحت نظارت وزارت داخلی] زیر عنوان به اصطلاح ارتش «کمکرسانی تکنیکی ضروری»، در 5 سال اول کارشان در دوران جمهوری وایمار، برای سرکوب اعتصابات به کارخانههای مهم و صنعتی اعزام میشدند. هرچند برخی از گروههای «فرای کورپس» به نیروهای انقلابی پیوستند، اما بیشتر این شبهنظامیان با اینکه تاریخ شکلگیری و توسعهی مختص بهخود را داشتند و یکدست نبودند، دارای گرایشهای ناسیونالیستی، نژادپرستانه و ضدانقلابی بودند. این شبهنظامیان، در نتیجهی همکاری و مماشات سوسیال دمکراسی با فرماندهان ارتش امپراطوری رایش، از جمله در اتفاقاتی تعیینکننده، نیروهای سرکوب را تشکیل میدادند. در: سرکوب قیام ژانویه 1919 در آلمان، قتل لوکزامبورگ و لیبکنشت، علیه ارتش روسیه شوروی با حمایت انگلستان درکشورهای بالتیک در 1919، سرکوب خونین جمهوری شوراها در بایرن (Bayern) 1919، سرکوب قیام ماه مارس در 1920، شرکت در کودتای کاپ (Kapp) 1920، ترور چندین تن از سیاستمداران از جمله وزیر اقتصاد ماتیاس اِرتسبرگر در 1921 و وزیر امور خارجهی آلمان عضو حزب جمهوریخواه والتر راتِناو در 1922. تعداد زیادی از این شبهنظامیان که جذب ارتش زمینی، هوایی، دریایی، پادگانهای نظامی و حوزههای حفاظت از ارگانهای داخلی نشدند، تقسیم به شبهنظامیان مسلح و حرفهای و گروههای کوچکتر شدند، بخشی که شامل 5000 نفر بودند در [Organisation Consul (O. C.)] سازمانی نژادپرست و فاشیستی از 1918 تا 1933عضو بودند، یا بخشی دیگر به عضویت حزب فاشیست آلمان (NSDAP) درآمدند و بعدها اعضای پلیسهای نظامی اساس را تشکیل دادند ـ م.
این مقاله در سپتامبر 2018 در شمارهی 115 مجلهی «نوسازی مارکسیستی» [Marxistische Erneuerung] منتشر شده است:
منابع:
[1] Siehe Ottokar Luban, Die Novemberrevolution 1918 in Berlin. Eine notwendige Revision des bisherigen Geschichtsbildes. In: JahrBuch für Forschungen zur Geschichte der Arbeiterbewegung, Berlin, H. 2009/I, S. 53-78.
[2] Siehe Ralf Hoffrogge, Richard Müller. Der Mann hinter der Novemberrevolution, Berlin 2008.
[3] Ernst-Heinrich Schmidt, Heimatheer und Revolution 1918. Die militärischen Gewalten im Heimatgebiet zwischen Oktoberreform und Novemberrevolution, Stuttgart 1981, S. 391ff., 393.
[4] Schmidt, Heimatheer, S. 408, auch das Zitat.
[5] Siehe Joachim Käppner, 1918 – Aufstand für die Freiheit. Die Revolution der Besonnenen, München 2017, S. 185f.
[6] Hermann Müller-Franken, Die Novemberrevolution, Berlin 1928, S. 69.
[7] Wilhelm Groener, Lebenserinnerungen, zitiert nach Lothar Berthold/Helmut Neef, Militarismus und Opportunismus gegen die Novemberrevolution, Berlin 1978, S. 418.
[8] Z. B. Walter Mühlhausen, Friedrich Ebert 1871 – 1925. Reichspräsident der Weimarer Republik, Bonn 2006, S. 110f.
[9] Brief Schleichers, Nachlass Schleicher, BArch-MA, N 42/11, Bl. 5, abgedruckt bei Erwin Könnemann, Der Truppeneinmarsch am 10.12.1918 in Berlin, Neue Dokumente zur Novemberrevolution, in: Zeitschrift für Geschichtswissenschaft, Bd. 12, 1968. S. 1602.
[10] Mark Jones, Am Anfang war Gewalt, Berlin 2017, S. 114.
[11] Eine neuere Quelle dazu: Gerhard Engel, Aufzeichnungen des Kommandanten der Volksmarinedivision Fritz Radtke, November/Dezember 1918, in: Jahrbuch für Forschungen zur Geschichte der Arbeiterbewegung, H 2008/III, S.74 – 85.
[12] Kriegstagebuch der GKSD, 23.12.1918, Bl. 139, Nachlass Pabst, SAPMO-BArch, NY 4035/1.
[13] Hugo Haase gab dies in einer Regierungssitzung zu Protokoll, Susanne Miller/Heinrich Potthoff (Bearb.), Die Regierung der Volksbeauftragten 1918/19 (RDVB), Düsseldorf 1968, Bd. 2, S. 100.
[14] Klaus Gietinger, November 1918 – Der verpasste Frühling des 20. Jahrhunderts, Hamburg 2018, S. 123f.
[15] Ders., Eine Leiche im Landwehrkanal – Die Ermordung Rosa Luxemburgs, Hamburg 2009, passim [Neuauflage im Herbst 2018, die englische Ausgabe erscheint im Januar 2019 bei Verso, London/New York].
[16] Siehe Axel Weipert, Die Zweite Revolution. Rätebewegung in Berlin 1919/1920, Berlin 2015; Dietmar Lange, Massenstreik und Schießbefehl, Generalstreik und Märzkämpfe in Berlin 1919, Münster 2012; Mark Jones, Am Anfang war Gewalt, a.a.O.
[17] Folgendes ausführlich in Klaus Gietinger, November 1918, a.a.O., S. 155 – 198.
[18] Akten der Reichskanzlei, Kabinett Scheidemann, Dokument 17, S. 67f. http://www.bundesarchiv.de/aktenreichskanzlei/1919-1933/m11/sch/sch1p/kap1_2/kap2_20/para3_4.html; siehe auch Klaus Gietinger, Der Konterrevolutionär. Waldemar Pabst – eine deutsche Karriere, Hamburg 2008, S. 147ff., hier S. 153 und S. 389.
[19] Siehe ders., November 1918, a.a.O., S. 181.
[20] Siehe ebd., S. 158f.
[21] Siehe Wolfgang Niess, Die Revolution von 1918/19. Der wahre Beginn unserer Demokratie, Berlin u. a. 2017.
[22] Siehe Joachim Käppner, 1918 – Aufstand für die Freiheit, a.a.O.
[23] Ebert, BArch-Berlin, R 601/617, Bl. 24 und R 43 I/2212, zitiert nach Walter Mühlhausen, Friedrich Ebert, a.a.O,, S. 291; siehe auch leicht abweichend: Herbert Michaelis/Ernst Schraepler (Hrsg.), Der Weg in die Weimarer Republik. Ursachen und Folgen. Vom deutschen Zusammenbruch 1918 und 1945 bis zur staatlichen Neuordnung Deutschlands in der Gegenwart, Bd. 3, Berlin 1958, S. 126, Dokument 607..
[24] Claus Kristen, Ein Leben in Manneszucht. Von Kolonien und Novemberrevolution. „Städtebezwinger“ Georg Maercker, Stuttgart 2018, S. 198.
[25] Hitler in seiner Sportpalastrede am 2. März 1933, laut Völkischer Beobachter vom 3.3.1933, zitiert nach Wolfram Wette, Gustav Noske – Eine politische Biographie, Düsseldorf 1987, S. 756.
[26] Siehe Klaus Gietinger, Der Konterrevolutionär, a.a.O., S. 167-187, mit zahlreichen Belegen.
لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-2Mk