(جلد اول)
دستنوشتههای 1863-1861
(ترجمهی فارسی – پارهی 21)
نسخهی چاپی (پی دی دف) | مجموع ترجمه تا اینجا (پی دی اف) |
نوشتهی: کارل مارکس
ترجمهی: کمال خسروی
[4 ـ گردش کالا و گردش پول در جدول اقتصادی.
حالتهای گوناگون جریان بازگشت پول به نقطهی عزیمت]
«س» از اجارهدار به مبلغ 1000 میلیون لوازم معاش و به مبلغ 1000 میلیون مواد خام میخرد، در مقابل «ف» از او فقط کالایی به مبلغ 1000 میلیون، که جایگزین پیشریزِ «س» است، میخرد. بنابراین «س» هنوز پرداخت 1000 میلیون را در ترازنامهی خود دارد و نهایتاً این مبلغ را با 1000 میلیونی که از «پ» دریافت کرده است میپردازد. بهنظر میرسد که کِ[نِه] این پرداخت 1000 میلیونی به «ف» را با خرید محصولات «ف» به مبلغ 1000 میلیون اشتباه گرفته باشد. در این مورد ــ از قرار ــ باید ملاحظات دکتر بودو [Baudeau] [102] را مطالعه کرد.
در حقیقت (بنا بر حساب ما) آن 2000 میلیون فقط در این راه بهکار رفت: 1) اجارهای به مبلغ 2000 میلیون را در قالب پول بپردازد؛ 2) 3000 میلیون محصول ناخالصِ اجارهدار را به گردش درآورد (که از آن 1000 میلیون وسائل معاش بهسوی «پ» و 2000 میلیون لوازم معاش و مواد خام بهسوی «س» [جریان مییابد]) و 2000 میلیون محصول ناخالصِ «س» را به گردش بیاندازد (که از آن 1000 میلیون به «پ» میرسد که آن را مصرف میکند و 1000 میلیون به «ف»، که آنها را به مصرف مولد میرساند).
آخرین خرید (a´´- b´´)، جاییکه «س» از «ف» جنس خام میخرد، او ‹یعنی «ف»› در قالب پول به «س» بازمیگرداند.
||433| پس، یکبارِ دیگر:
«س» 1000 میلیون پول از «پ» دریافت کرده است. او با این 1000 میلیون پول از «ف» وسائل معاشی به مبلغ 1000 میلیون میخرد. «ف» با این 1000 میلیون پول از «س» کالا میخرد. «س» با این 1000 میلیون پول از «ف» محصولات خام میخرد.
یا «س» به مبلغ 1000 میلیون پول از «ف» مواد خام، و به مبلغ 1000 میلیون پول وسائل معاش میخرد. «ف» به مبلغ 1000 میلیون [پول] از «س» کالا میخرد. در این حالت 1000 میلیون به «س» بازمیگردد، اما فقط به این دلیل که فرض گرفته میشود که او علاوه بر 1000 میلیون پولی که از زمیندار گرفته است و علاوه بر 1000 میلیون کالایی که هنوز در اختیار دارد و میتواند بفروشد، 1000 میلیون پولِ دیگر هم داشته است که خودِ او وارد جریان گردش میکند. یعنی، علاوه بر 1000 میلیونی که کالاها را بین او و اجارهدار بهگردش درآورده بود، بنا بر این فرض به 2000 میلیونِ دیگر، نیاز هست. تحت این شرایط است که 1000 میلیون به «س» بازمیگردد. زیرا او در اِزای 2000 میلیون پول از اجارهدار خرید میکند. اجارهدار به مبلغ 1000 میلیون از «س» خرید میکند؛ این 1000 میلیون نیمی از پولی است که او از «س» گرفته و به این ترتیب به او بازمیگرداند. ‹1›
در نخستین حالت «س» در دو دور خرید میکند. نخست 1000 میلیون خرج میکند؛ این ‹هزار میلیون› از سوی «ف» به او بازمیگردد؛ او سپس بار دیگر این پول را خرج میکند و بهطور قطع به «ف» میدهد و دیگر هیچ چیزی از آن به «س» بازنمیگردد.
در دومین حالت، برعکس، «س» یکجا 2000 میلیون خرید میکند. اینک اگر «ف» ‹از پولی که دریافت کرده› 1000 میلیون دوباره خرید کند، این پول نزد «س» باقی میماند. گردش بجای 1000 میلیون به 2000 میلیون نیاز میداشت، زیرا در نخستین حالت 1000 میلیون در دو واگرد موجب تحقق 2000 میلیون کالا شد. در حالت دیگر، 2000 میلیون در یک واگرد 2000 میلیون کالا را [متحقق کرد]. اینک اگر اجارهدار 1000 میلیون به «س» بازپرداخت کند، «س» چیزی بیشتر از آنچه در حالت نخستین در اختیار داشت، در دست ندارد. زیرا او علاوه بر 1000 میلیون کالا، 1000 میلیون پولِ متعلق بهخود را پیش از مبلغی که در فرآیند گردش موجود است، وارد گردش کرده است. او این مبلغ را به گردش اختصاص داد، بنابراین اینک به او بازمیگردد.
در حالت نخستین: «س» [در اِزای] 1000 میلیون پول، 1000 میلیون کالا از «ف»؛ «ف» [در اِزای] 1000 میلیون پول، 1000 میلیون کالا از «س»؛ «س» [در اِزای] 1000 میلیون پول، 1000 میلیون کالا از «ف» [میخرد]، به طوریکه «ف» 1000 میلیون را نزد خود نگهمیدارد.
در دومین حالت: «س» [در اِزای] 2000 میلیون پول، 2000 میلیون کالا از «ف»؛ «ف» [در اِزای] 1000 میلیون پول، 1000 میلیون کالا از «س» [میخرد]. مزرعهدار کماکان 1000 میلیون را برای خود حفظ میکند. اما «س» 1000 میلیونی را که از جانب او سرمایهی پیشریزشده در گردش تلقی میشد، پس میگیرد، یعنی از گردش بهسوی او بازمیگردد. «س» به مبلغ 2000 میلیون از «ف» کالا میخرد؛ و «ف» به مبلغ 1000 میلیون کالا از «س». به این ترتیب «س» باید تحت هر شرایطی کسریای 1000 میلیونی در ترازنامهاش را بپردازد، اما فقط 1000 میلیون و نه بیشتر. زیرا او برای سر به سر کردنِ این ترازنامه، در نتیجهی شیوهی گردش، 2000 میلیون به «ف» پرداخته است؛ از این مبلغ 1000 میلیونش را پس میگیرد، در حالیکه او به «ف» پول دیگری بازپرداخت نمیکند.
به عبارت دیگر در نخستین حالت «س» 2000 میلیون از «ف» خرید میکند و «ف» 1000 میلیون از «س». بنابراین کماکان مازاد ترازنامهی «ف» = با 1000 میلیون است. اما این مازاد به او به این شیوه پرداخت شده است که پولِ خودِ اوست که به او بازمیگردد، زیرا «س» نخست 1000 میلیون از «ف» میخرد، سپس «ف» هزار میلیون از «س» میخرد و نهایتاً ‹دوباره› «س» 1000 میلیون از «ف» خریداری میکند. 1000 میلیون در اینجا 3000 میلیون را به گردش انداخته است. اما بهطور کلی مقدار ارزشی که در گردش موجود است (اگر پول را پولِ واقعی فرض کنیم) = با 4000 میلیون است، 3000 میلیون در قالب کالا و 1000 میلیون در قالب پول. مجموعهی مبلغ پولی که در آغاز (و در مقابل «ف») به گردش افتاده بود، هرگز بیشتر از 1000 میلیون، یعنی هرگز بیشتر از کسری یا مابهالتفاوتی که «س» باید به «ف» بپردازد، نبود. از اینطریق که «ف» مبلغی معادل با 1000 میلیون از او ‹یعنی از «س»› خریداری کرده بود، پیش از آنکه «س» برای بار دوم از «ف» خریدی به مبلغ 1000 میلیون انجام دهد، «س» میتواند با این 1000 میلیون، کسریاش را پرداخت کند.
در دومین حالت، «س» 2000 میلیون را وارد گردش میکند. به این ترتیب که او با این پول 2000 میلیون کالا از «ف» میخرد. این 2000 میلیون در اینجا بهمثابه وسیلهی گردش ضرورت دارد و در اِزای همارزشان در قالب کالا خرج میشود. اما «ف» به نوبهی خود 1000 میلیون از «س» خرید میکند. بنابراین 1000 میلیون به «س» بازمیگردد، زیرا مابهالتفاوتی که او باید به «ف» بپردازد فقط 1000 میلیون است و نه 2000 میلیون. او اینک 1000 میلیون کالای «ف» را با پول جایگزین کرده است، یعنی «ف» باید 1000 میلیونی را که اینک بیجهت به او در قالب پول پرداخته است به «س» بازپرداخت کند. این حالت آنقدر عجیب و غریب هست که بد نیست اندکی بر آن مکث کنیم.
با توجه به گردش مفروض 3000 میلیون کالا در مثال بالا که از آن 2000 میلیون وسائل معاش و 1000 میلیون کالاهای مانوفاکتوری هستند، حالات گوناگونی ممکناند؛ اما در عینحال باید در نظر داشت که اولاً بنا بر پیشفرض کِ[نِه]، در لحظهای که گردش بین «س» و «ف» آغاز میشود، 1000 میلیون پول در دست «س» و 1000 میلیون پول در دست «ف» وجود دارد؛ ثانیاً برای به نمایشنهادنِ ‹این گردش› فرض کنیم که غیر از 1000 میلیونی که «س» از «پ» دریافت میکند، خودِ او هم 1000 میلیون دیگر در صندوقش پول دارد.
||434| 1 ـ اولاً: حالتی که در تابلوی کِ[نِه] موجود است. «س» با 1000 میلیون پول از «ف» کالایی به قیمت 1000 میلیون میخرد؛ «ف» با این 1000 میلیون پولی که از «س» دریافت کرده است، کالایی به قیمت 1000 میلیون از «س» میخرد؛ سرانجام «س» با این 1000 میلیون پولی که از «ف» بازپس گرفته است از «ف» کالایی به قیمت 1000 میلیون خریداری میکند. بنابراین نزد «ف» 1000 میلیون پول باقی میماند که برای او مُعرف سرمایه است (درواقع، بعلاوهی 1000 میلیون پولی که او از «پ» بازپس گرفته است، پولی که درآمد ‹او را› میسازد و او بهوسیلهی این پولها سال بعد از نو اجارهاش را در شکل پول پرداخت خواهد کرد، یعنی مبلغ 2000 میلیون پول). در اینجا 1000 میلیون پول سه بار گردش کرده ــ از «س» به «ف»، از «ف» به «س»، از «س» به «ف» ــ و هربار ‹موجب گردش› 1000 میلیون کالا شده است، یعنی رویهمرفته 3000 میلیون. اگر خودِ پول هم واجد ارزش باشد، مجموعاً 4000 میلیون در دوَرَان است. در اینجا پول فقط بهمثابه وسیلهی گردش ایفای نقش میکند، اما گاه به پول دگردیسی مییابد و احتمالاً گاه به سرمایه نزد «ف»، یعنی آخرین کسیکه پول در دستش باقی میماند.
2 ـ ثانیاً: پول صرفاً نقش وسیلهی پرداخت را ایفا میکند. در این حالت «س» برای 2000 میلیون کالایی که از «ف» میخرد و «ف» برای 1000 میلیون کالایی که از «س» میخرد، با یکدیگر تسویه حساب میکنند. در پایانِ تراکنش، «س» باید مابهالتفاوتی 1000 میلیونی را در قالب پول به «ف» بپردازد. به این ترتیب کماکان 1000 میلیون پول در صندوق «ف» باقی میماند، اما بیآنکه بهمثابه وسیلهی گردش بهکار آمده باشد. این پول برای او ‹یعنی «ف»› نقش انتقال سرمایه را برعهده دارد، زیرا برای او فقط سرمایهای 1000 میلیونی را در قالب کالا جایگزین میکند. به این ترتیب کماکان 4000 میلیون ارزش وارد گردش شده است. اما 1000 میلیون پول بجای سه بار فقط یک بار حرکت کرده است و این پول فقط ارزش مقدار کالایی را پرداخت کرده است که با خودِ این پول برابر است. در حالت قبلی، مبلغی سه برابر خود را. آنچه در مقایسه با حالت اول از آن صرفنظر شده، دو دورِ گردشیِ زائد است.
3 ـ ثالثاً: «ف» با 1000 میلیون پولی که (از «پ» گرفته است)، نخست در مقام خریدار ظاهر میشود و به مبلغ 1000 میلیون از «س» کالا میخرد. اینک، این 1000 میلیون بجای آنکه بهعنوان ذخیرهای برای پرداخت اجارهی ‹سال› آینده نزد او عاطل بماند وارد گردش میشود. «س» حالا 2000 میلیون پول دارد (1000 میلیون پولی که از «پ» و 1000 میلیون پولی که از «ف» گرفته است). او با این 2000 میلیون پول از «ف» کالاهایی به مبلغ 2000 میلیون میخرد. به این ترتیب اینک 5000 میلیون ارزش در گردش است (3000 میلیون کالا و 2000 میلیون پول). گردشی از 1000 میلیون پول و 1000 میلیون کالا و گردشی از 2000 میلیون پول و 2000 میلیون کالا صورت گرفته است. از این 2000 میلیون پول، 1000 تایی که منشاءاش اجارهدار است، دو بار گردش میکند و آن ‹1000 تای› دیگر که منشاءاش «س» است فقط یک بار. اینک 2000 میلیون پول به «ف» بازمیگردد که از آن اما فقط 1000 میلیون پول ترازنامهاش را جبران میکند و 1000 میلیون پولِ دیگر، که خودِ او به گردش انداخته است، چراکه او که ابتکار خریداربودن را در دست گرفته بود، از راه گردش دوباره به او بازمیگردد.
4 ـ رابعاً: «س» با 2000 میلیون پول (1000 میلیون پولی که از «پ» گرفته است و 1000 میلیونی که خودِ او از منبع صندوقش به گردش میاندازد) یکباره کالایی به مبلغ 2000 میلیون از «ف» میخرد. «ف» به نوبهی خود 1000 میلیون کالا از «س» بازخرید میکند و بنابراین 1000 میلیون پول را به او بازمیگرداند؛ اما «ف» کماکان 1000 میلیون پول را برای جبران تراز تجارت بین خود و «س» نگهمیدارد. 5000 میلیون ارزش در گردش است. ‹در› دو دُورِ گردش.
از 2000 میلیون پولی که «س» به «ف» بازمیگرداند، 1000 میلیون پول مُعرف پولی است که خودِ «ف» به گردش انداخته است و فقط 1000 میلیون پول، پولی است که «س» در گردش وارد کرده است. اینجا، بجای 1000 میلیون پول، 2000 میلیون پول به «ف» بازمیگردد، اما درواقع او فقط 1000 میلیون دریافت میکند، چون خودِ او، 1000 میلیون دیگر را به گردش انداخته است. این در مورد حالت سوم صادق است. در حالت چهارم 1000 میلیون پول به «س» بازمیگردد، اما این مبلغ همان 1000 میلیون پولی است که خودِ او از صندوق ذخیرهی خود ــ و نه از مبلغ فروش کالایش به «پ» ــ وارد گردش کرده است.
اگر در حالت نخست مانند حالت دوم هرگز مبلغی بیشتر از 1000 میلیون در گردش نیست، اما ‹این مبلغ در حالت نخست› سه دور گردش میکند و اگر در حالت دوم فقط دو دُور گردش میکند و دست به دست میشود، علت بهسادگی این است که در حالت دوم معامله بر اساس اعتبار، مفروض تلقی شده و صرفهجویی در پرداخت هم از همین امر ناشی است، در حالیکه در حالت نخست حرکتی شتابان رخ میدهد؛ با اینحال در هردو حالت پول در نقش وسیلهی گردش ظاهر میشود و بنابراین ارزش ناگزیر است در هردو قطبِ ‹دادوستد› هربار بهگونهای مضاعف پدیدار شود، یکبار در قالب پول و یکبار در قالب کالا. اگر در حالت سوم و حالت چهارم، بجای 1000 میلیونی که در حالتهای نخست و دوم دیدیم، 2000 میلیون در گردش است، علت این است که در هردو حالت (در حالت سوم با «س» در مقام خریدار و کسیکه فرآیند گردش را به پایان میرساند و در حالت چهارم با «س» در مقام خریدار که فرآیند گردش را میگشاید) ارزشهایی کالاییْ یکباره در اِزای 2000 میلیون پول ‹مبادله میشوند› یا در یک کلام، یکباره 2000 میلیون کالا وارد گردش میشود، آنهم با این پیشفرض که آنها نه بر اساس صورتحساب، بلکه باید بهطور بلافصل خریداری شوند.
جالبترین نکته در این جابجایی در هر حال 1000 میلیون پولی است که در حالت سوم اجارهدار، و در حالت چهارم مانوفاکتوردار برجای میگذارند، هرچند در هردو حالت مابهالتفاوتِ 1000 میلیونیِ پول به اجارهدار پرداخت میشود و او در حالت سوم پشیزی بیشتر و در حالت چهارم پشیزی کمتر دریافت نمیکند. بدیهی است که در اینجا همواره همارزها با یکدیگر مبادله میشوند و وقتی ما از مابهالتفاوت صحبت میکنیم، هیچ منظور دیگری نداریم جز ارزش همارزی که بجای کالا در قالب پول پرداخت میشود.
در حالت سوم «ف» 1000 میلیون پول به گردش میاندازد، در اِزای آن از «س» کالایی همارز یا 1000 میلیون کالا دریافت میکند. اما «س» اینک کالاهایی به مبلغ 2000 میلیون پول میخرد. 1000 میلیون پولِ اول که «ف» به گردش انداخته است به او بازمیگردد، زیرا در اِزای آنها 1000 میلیون کالا از او کسر میشود. این 1000 میلیون کالا با پولی که او خرج کرده است، پرداخت میشود. 1000 میلیون پولِ دوم را در اِزای دومین 1000 میلیون کالا دریافت میکند. علت این تراز پولی این است که او فقط به مبلغ 1000 میلیون پول اساساً کالا میخرد و کالایی به ارزش 2000 میلیون از او خریداری میشود.
||435| در حالت چهارم «س» یکبار 2000 میلیون پول به گردش میاندازد و در اِزای آن کالایی 2000 میلیونی از «ف» دریافت میکند. «ف» دوباره با پولی که «س» به او پرداخته است، از «س» 1000 میلیون کالا میخرد و به این ترتیب 1000 میلیون پول به «س» بازمیگردد.
در حالت چهارم: «س» بهواقع 1000 میلیون کالا (= 1000 میلیون پول) به «ف» در قالب کالا و 2000 میلیون پول در قالب پول؛ یعنی مجموعاً 3000 میلیون پول، میدهد؛ اما از او فقط 2000 میلیون کالا میگیرد. به همین دلیل «ف» باید 1000 میلیون پول به او بازگرداند.
در حالت سوم: «ف» به «س» در قالب کالا، کالایی = 2000 میلیون (= 2000 میلیون پول) و در قالب پول = 1000 میلیون پول میدهد. یعنی 3000 میلیون پول، اما از او فقط 1000 میلیون کالا = 1000 میلیون پول دریافت میکند. بنابراین «س» باید 2000 میلیون پول بازگرداند؛ او ‹یعنی «س»› 1000 میلیون را با پولی بازپرداخت میکند که خودِ «ف» به گردش انداخته است و به این ترتیب خودِ او ‹یعنی «س»› 1000 میلیون را وارد گردش میکند. او 1000 میلیون پول را در ترازنامهاش حفظ میکند، اما ناگزیر نیست 2000 میلیون پول را نزد خود نگهدارد.
در هردو حالت «س»، 2000 میلیون کالا و «ف» 1000 میلیون کالا + 1000 میلیون پول، یعنی ‹1000 میلیون در› تراز پولی بهدست میآورند. اگر در حالت سوم علاوه بر این، 1000 میلیون پولِ دیگر نیز بهسوی «ف» جریان مییابد، این فقط پولی است که بیش از آنچه از گردش در قالب کالا بیرون کشیده، در گردش وارد کرده است. این وضع در مورد «س» در حالت چهارم صادق است.
در هردو حالت «س» باید مابهالتفاوتی 1000 میلیونی از پول در قالب پول بپردازد، زیرا او کالایی به مبلغ 2000 میلیون از گردش بیرون میکشد و فقط کالایی به مبلغ 1000 میلیون در آن وارد میکند. در هردو حالت «ف» باید مابهالتفاوتی 1000 میلیونی از پول را در قالب پول دریافت کند، زیرا او کالایی به مبلغ 2000 میلیون در گردش وارد میکند و فقط کالایی به مبلغ 1000 میلیون از گردش بیرون میکشد، در نتیجه مابهاِزای این 1000 میلیونْ کالای دوم، باید در قالب پول، حساب او را تسویه کند. آنچه سرانجام در هردو حالت صرفاً دست به دست میشود، این 1000 میلیون پول است. اما از آنجا که 2000 میلیون پول در گردش قرار دارد، باید بهسوی کسی بازگردد که آن را به گردش انداخته است؛ خواه به اینگونه که «ف»، که مابهالتفاوتی 1000 میلیونی از پول دریافت کرده است، 1000 میلیونِ دیگر را نیز وارد گردش کند، خواه به اینگونه که «س»، که باید مابهالتفاوتی 1000 میلیونی از پول را بپردازد، 1000 میلیون دیگر را به گردش اندازد.
در حالت سوم 1000 میلیون پول وارد گردش میشود که بیشتر از حجم پولی است که تحت شرایطی دیگر «ف» ــ زیرا او نخست در مقام خریدار پدیدار میشود و بنابراین بههر نحوی که بخواهد این موضع را اختیار کند ــ ناگزیر بود برای گردش ضروری آن حجم از کالاها، پول وارد گردش کند. بنابراین در حالت چهارم، بجای صرفاً 1000 میلیونی که در حالت دوم لازم است، 2000 میلیون پول وارد گردش میشود، زیرا «س» اولاً نخست در مقام خریدار پدیدار میشود و ثانیاً 2000 میلیون کالا را یکجا میخرد. در هردو حالت پول در گردش بین این خریداران و فروشندگان سرآخر فقط میتواند برابر با مابهالتفاوتی باشد که یکی باید به خودْ بپردازد. زیرا پولی که «س» یا «ف» ورای این مبلغ خرج میکنند به خودِ آنها بازپرداخت خواهد شد.
فرض کنیم «ف» از «س» کالایی به مبلغ 2000 میلیون میخرد. اینک وضع بر این منوال خواهد بود: «ف» 1000 میلیون پول در اِزای کالا به «س» میدهد. «س» در اِزای 2000 میلیون پول از «ف» کالا میخرد، از اینطریق «س» 1000 میلیونِ اول را به «ف» بازمیگرداند و علاوه بر آن 1000 میلیون دیگر هم به او میدهد. «ف» دوباره به مبلغ 1000 میلیون پول از «س» خرید میکند و از اینطریق 1000 میلیونِ اضافی را به او بازمیگرداند. به این ترتیب در پایان این جریان، «ف» کالایی به مبلغ 2000 میلیون پول دراختیار دارد و 1000 میلیونی که در آغاز و پیش از شروع فرآیند گردش دراختیار داشت؛ و «س» کالایی به مبلغ 2000 میلیون دراختیار دارد، بعلاوهی 1000 میلیون پولی که او نیز در آغاز دراختیار داشت. این 1000 میلیون پولِ «ف» و 1000 میلیون پولِ «س» فقط بهمثابه وسیلهی گردش نقش ایفا کردند تا بعداً بتوانند بهمثابه پول، یا در این حالت بهمثابه سرمایه به خرجکنندگانِ خود بازگردند. اگر هردوی آنها از پول بهمثابه وسیلهی پرداخت استفاده میکردند، کافی بود که 2000 میلیون کالا را ‹مستقیما›ً در اِزای 2000 میلیون کالا تسویهحساب کنند؛ حسابشان درست از آب درمیآمد و پشیزی هم بین آندو به گردش درنمیآمد. بنابراین پولی که بین ایندو، که بهطور مضاعف در مقام خریدار و فروشنده در برابر یکدیگر ظاهر میشوند، بهمثابه وسیلهی گردش در جریان است، به منبع خود بازمیگشت. [پول] میتواند در این سه حالت به گردش درآید.
[نخست:] موازنهای بین ارزش کالاهای ردوبدلشده، صورت میگیرد. در این حالت پول به کسی بازمیگردد که آن را در گردش پیشریز کرده و به این ترتیب با سرمایهاش هزینهی گردش را جبران کرده است. مثلاً، زمانیکه «ف» و «س» هریک کالایی به مبلغ 2000 میلیون از دیگری میخرد و «س» این رقص را آغاز میکند، او در اِزای 2000 میلیون پول از «ف» کالا میخرد. «ف» این 2000 میلیون پول را به او بازمیگرداند و از او به مبلغ 2000 میلیون کالا میخرد. به این ترتیب «س» کماکان و مانند شرایط پیش از معامله 2000 میلیون کالا و 2000 میلیون پول دارد. یا، زمانیکه مانند مورد فوقالذکر، هردو به میزان برابری وسیلهی گردش را پیشریز میکنند، همان مقدار پولی که هریک از دو طرف به گردش انداخته است، به آنها بازمیگردد؛ همانگونه که در مثال فوق 1000 میلیون پول به «ف» و 1000 میلیون به «س» ‹بازگشت›.
دوم: ارزش کالاهای مبادلهشده از هردو جانب سربهسر نمیشوند. ‹فقط› یک کسری موازنه که باید در قالب پول پرداخت شود، وجود دارد. اینک، اگر گردش کالاها مانند حالت اول مذکور در بالا اینگونه صورت گرفته باشد که هیچ پولی غیر از فقط آنچه برای پرداخت این کسری ضروری است، وارد گردش نمیشود و همواره فقط همین مبلغ بین دو طرفِ معامله به اینسو و آنسو میرود، آنگاه سرانجام بهدست آخرین فروشندهای میرسد که این کسری را طلبکار است.
سوم: ارزش کالاهای مبادلهشده از هر دو جانب سربهسر نمیشوند؛ کسری موازانهای برای پرداخت وجود دارد؛ اما گردش کالاها در این شکل صورت میگیرد که پولی بیشتر از آنچه برای پرداخت این کسری لازم است، در گردش موجود است؛ در این حالت پولِ مازاد بر این کسریِ موازنه، به طرفی برمیگردد که آن را پیشریز کرده است. در حالت سوم به کسیکه این کسری را دریافت میکند؛ در حالت چهارم به کسیکه باید آن را بپردازد.
تحت شرایط دوم پول فقط در صورتی بازمیگردد که دریافتکنندهی کسری موازنه نخستین خریدار باشد، مانند مثال مربوط به کارگر و سرمایهدار. در [حالت] دوم، اگر طرفِ دیگر نخست در مقام خریدار ظاهر شود، دست به دست میشود.
||436| {طبعاً همهی این حالات با این پیشفرض صورت میگیرند که مقدار معینی کالا بین اشخاص واحدی خرید و فروش میشود، به طوریکه هریک به تناوب در مقام خریدار یا فروشنده در برابر طرف دیگر ظاهر میگردد. اینک فرض بگیریم که کالاهایی به مبلغ 3000 میلیون به تساوی بین دارندگان کالاهایA´, A A´´,در مقام فروشنده تقسیم شدهاند و در مقابل آنها خریداران B´´, B´, B قرار دارند. اگر در اینجا 3 خرید بهگونهای همزمان، یعنی بهلحاظ مکانی در کنار یکدیگر، صورت بگیرند، آنگاه باید 3000 ‹میلیون› پول در گردش باشد [103]، بهگونهای که هر A دارندهی 1000 ‹میلیون› پول و هر B دارندهی 1000 ‹میلیون› کالا باشد. اگر خریدها به توالی زمانی در پی یکدیگر صورت بگیرند، آنگاه گردش میتواند فقط با آن 1000 ‹میلیون› پول عملی شود، به شرط آنکه دگردیسی کالاها دور بزند، یعنی بخشی از اشخاص در مقام خریدار و فروشنده پدیدار شوند، و اگر نشوند، مانند حالت فوق، نه [در مقابل] همان اشخاص، بلکه در برابر یکی در مقام خریدار و ‹بار دیگر› در مقام دیگری، در مقام فروشنده عمل کنند.
بنابراین، مثلاً A در اِزای 1000 ‹میلیون› پول به B میفروشد؛ A با این 1000 ‹میلیون› پول از B´ خرید میکند؛ B´ با این 1000 ‹میلیون› پول از A´ میخرد؛ A´ با این 1000 ‹میلیون› پول از B´´ میخرد؛ B´´ با این 1000 ‹میلیون› پول از A´´.
پول بین 6 شخص 5 بار دست به دست شده است، اما فقط کالایی به مبلغ 5000 ‹میلیون› پول به گردش درآمده است. اگر قرار باشد فقط 3000 ‹میلیون› کالا به گردش [درآید]، آنگاه:
A در اِزای 1000 ‹میلیون› پول از B [میخرد]؛ B در اِزای 1000 ‹میلیون› پول از A´؛ A´ در اِزای 1000 ‹میلیون› پول از B´. 3 جابجایی بین 4 شخص. این G-W است.}
حالات طرحشده در بالا با قانونی که پیشتر طرح کردیم، تناقضی ندارند؛ ‹همانا این قانون که›: با فرض سرعتی معین برای واگرد پول و مبلغی معین برای قیمت کالاها، کمیت وسیلهی گردشْ معین است.» (‹جلد 13 ویراست MEW›، ص 86). ‹2› در مثال یکِ فوقالذکر، 1000 ‹میلیون› پول سه بار گردش میکنند، آنهم برای به گردشدرآوردنِ کالایی به مبلغ 3000 ‹میلیون› پول. بنابراین حجم پول در گردش:
در حالت سوم یا چهارم مجموع قیمت کالاهای در گردش البته همان مقدار، یعنی = 3000 ‹میلیون› پول است؛ اما سرعت واگرد متفاوت است. 2000 ‹میلیون› پول یکبار گردش میکند، یعنی 1000 ‹میلیون› پول + 1000 ‹میلیون› پول. از این 2000 ‹میلیون› پول، 1000 ‹میلیونش› یکبارِ دیگر هم گردش میکند. 2000 ‹میلیون› پول، 2/3 از 3000 ‹میلیون› کالا را به گردش درمیآورد و نیمی از آن، یعنی 1000 ‹میلیون› پول، 1/3 بقیه را به گردش درمیآورد؛ یک 1000 ‹میلیون› پول، دو بار واگرد دارد، اما 1000 ‹میلیون› پولِ دوم، فقط یک بار. دو بار واگرد 1000 ‹میلیون› پول، قیمت کالاهایی = 2000 ‹میلیون› پول را متحقق میکند و یک بار واگرد 1000 ‹میلیون› پول، قیمت کالاهایی = 1000 ‹میلیون› پول را؛ رویهمرفته = 3000 ‹میلیون› کالا. اینک، سرعت واگرد پول به نسبت کالاهایی که به گردش درمیآورد چقدر است؟ 2000 ‹میلیون› پول 11/2 واگرد دارد (یعنی نخست کل مبلغ یکجا یک واگرد، و نیمی از آن یک واگردِ دیگر را متحقق میکند) = 3/2. و درواقع نیز:
اما سرعت متفاوت واگرد پول در اینجا چگونه تعیین شده است؟
چه در حالت سوم و چه چهارم تمایز از اینطریق برجسته میشود که در حالت اول و برخلاف آن، [مجموع قیمت] کالاهای هرباره در حال گردش، هرگز نه بزرگتر و نه کوچکتر از 1/3 مجموع قیمت مقداری از کالاهاست که اساساً در گردشند. همیشه فقط کالایی معادل با 1000 ‹میلیون› پول گردش میکند. برعکس در حالت سوم و چهارم یک بار 2000 و بار دیگر 1000 ‹میلیون› کالا، یعنی یک بار 2/3 حجم موجود کالا و یک بار هم 1/3 آن گردش میکند. به همین دلیل است که در عمدهفروشی باید پولهایی با مبلغ اسمی بزرگتر در جریان باشند تا در خردهفروشی.
همانگونه که پیشتر (در: «گردش پول»‹3›) یادآور شدم، جریان بازگشت پول در وهلهی نخست نشانگر آن است که خریدار دوباره فروشنده شده است و اینجا درواقع علیالسویه است که او به همان اشخاصی میفروشد که از آنها خریده است یا نه. اما اگر این دادوستد بین اشخاص واحدی صورت بگیرد، آنگاه پدیدارهایی رخ مینمایند که موجب خطاهای بسیاری شدهاند (‹نمونهاش›: دستو دوتراسی). بدلشدن خریدار به فروشنده نشان میدهد که کالاهای تازهای برای فروش وجود دارد. تداوم و استمرار گردش کالاها ــ که معادل تجدید دائمی این گردش است (همانجا، ‹4› ص 78) ــ یعنی بازتولید. خریدار میتواند دوباره فروشنده شود ــ همانگونه که کارخانهدار در برابر کارگر ــ بیآنکه این جابجایی بیانکنندهی کنشی در بازتولید باشد. فقط این تداوم، این تکرار جریان بازگشت ‹پول› است که در عطف به آن میتوان از این موضوع ‹یعنی بازتولید› سخن گفت.
اگر بنا بر تداوم فرآیند سرمایه در مقام سرمایه باشد، جریان بازگشت پول همانگونه که بازنمایانندهی تبدیل دوبارهی سرمایه به شکل پولی آن است، ضرورتاً نشانگر پایان یک واگرد ‹5› و از سرگیریِ بازتولیدی تازه است. او [یعنی سرمایهدار] در اینجا نیز مانند همهی حالتهای دیگر فروشنده بود، W-G، و سپس به خریدار بدل شد، G-W، اما نخست در G است که او سرمایهاش دوباره شکلی دارد که میتواند آن را در اِزای عناصر بازتولید مبادله کند و W در اینجا مُعرف همین عناصر بازتولید است. G-W در اینجا مُعرف دگردیسی سرمایهی پولی به سرمایهی مولد یا صنعتی است.
علاوه بر این، همانگونه که دیدیم، جریان بازگشت پول به نقطهی عزیمتش میتواند نشان دهد که پس از زنجیرهای از خرید و فروشها موازنهی پولی بهسود خریداری است که با این پول زنجیرهی این فرآیند را آغاز کرده است. «ف» در اِزای 1000 ‹میلیون› پول از «س» خرید میکند. «س» در اِزای 2000 ‹میلیون› پول از «ف». اینجا 1000 ‹میلیون› پول به «ف» بازمیگردد. بهوسیلهی آن 1000 ‹میلیونِ› دیگر فقط جابجایی پول بین «س» و «ف» روی میدهد.
||437| اما سرانجام جریان بازگشت پول به نقطهی عزیمتش میتواند روی دهد بیآنکه مُعرف پرداخت کسری موازنه باشد، چه 1) زمانیکه موازنهی پرداختها همتراز شده است یعنی کسری موازنهای برای پرداخت وجود ندارد؛ [همچنین] 2) زمانیکه سربهسر شدنی صورت نمیگیرد، یعنی کسری موازنه باید پرداخت شود. نگاه کنید به حالتهای گوناگون فوق. در همهی این حالتها علیالسویه است که مثلاً همان «س» در برابر «ف» ظاهر شود؛ بلکه در اینجا رویارویی «س» با «ف» و «ف» با «س» نمایندهی شُمار همگی فروشندگان به او و خریداران از او است. (درست مانند مثال فوق که پرداخت کسری موازنه خود را در جریان بازگشت پول نشان میدهد.) در همهی این حالتها پول همیشه به کسی بازمیگردد که باصطلاح آن را در گردش پیشریز کرده است. پول در این گردش کسبوکار او را سروسامان داده و مانند اسکناسهای بانک به نقطهی عزیمتش بازمیگردد. در اینجا پول فقط وسیلهی گردش است. آخرین سرمایهداران پرداختها را بین خود به سرانجام میرسانند و به این ترتیب پول به خرجکنندهاش بازمیگردد.
به این ترتیب برای ‹پژوهشهای› بعد این سؤالِ تعلیقیافته کماکان برجای میماند: سرمایهدار پولی بیشتر از آنچه در گردش انداخته، از آن بیرون میکشد. [99]
[5 ـ اهمیت و جایگاه جدول اقتصادی ‹کِنِه› در تاریخ اقتصاد سیاسی]
بازگردیم به کِنِه.
آ. اسمیت با اندکی طنز جملهی اغراقآمیز مارکیز دو میرابو را نقل میکند:
«از آغاز پیدایش جهان سه کشف بزرگ صورت پذیرفته است … نخست اختراع خط … دوم اختراع (!) پول … سوم جدول اقتصادی ‹کِنِه› که نتیجهی دو اختراع پیشین و کاملکنندهی آنهاست.» (ویرایش گارنیه، جلد سوم، کتاب چهارم، فصل نهم، ص 540).
اما در حقیقت این تلاش برای بازنمایی کل فرآیند تولید سرمایه بهمثابه فرآیند بازتولید، گردش صرفاً بهمثابه شکل این فرآیند بازتولید، گردش پول فقط بهمثابه لحظهای از گردش سرمایه؛ در عینحال شاملکردن این فرآیند بازتولید بر منشاء درآمد، مبادلهی بین سرمایه و درآمد و رابطهی مصرف بازتولیدی و مصرف نهایی؛ محصورکردن گردش بین مصرفکنندگان و تولیدکنندگان (در حقیقت بین سرمایه و درآمد) در گردش سرمایه؛ سرانجام وجه بازنمایی گردش بین دو بخش بزرگ کار مولد ــ همانا تولید مواد خام و مانوفاکتور ــ بهمثابه وجوه وجودی این فرآیند بازتولید؛ و قراردادنِ همهی اینها در یک جدول که درواقع فقط مرکب از 5 خطِ رابط است که 6 نقطهی عزیمت یا نقطهی رجوع را بههم وصل میکنند ــ آنهم در ثلث دوم سدهی هیجدهم، یعنی دوران کودکی اقتصاد سیاسی ــ ابتکاری به اعلی درجه نبوغآمیز بود، بی اماواگر نبوغآمیزترین ابتکار که اقتصاد سیاسی را تاکنون مدیون خود کرده است.
تا آنجا که به گردش سرمایه، ــ همانا فرآیند بازتولیدش ــ به شکلهای گوناگونی که سرمایه در این فرآیندِ بازتولید بهخود میگیرد و به ارتباط گردش سرمایه با گردش عمومی ‹پول و کالا›، یعنی نه فقط مبادله بین سرمایه با سرمایه، بلکه بین سرمایه و درآمد مربوط است، اسمیت در حقیقت فقط بهعنوان میراثدار فیزیوکراتها وارد صحنه شده و برخی موارد ذکرشده در این سیاهه را بهنحوی سختگیرانهتر طبقهبندی و مشخص کرده است، اما بهندرت کلیت این حرکات را بهدرستی شرح داده و تفسیر کرده است، آن چنانکه ــ بهرغم پیششرطهای نادرست کِنِه ــ در جدول اقتصادیِ مورد اشاره قرار گرفتهاند.
اگر اسمیت بعداً دربارهی فیزیوکراتها میگوید:
«کارهای آنها خدمتی شایسته در حق کشورهایشان بودهاند» (همانجا، ص 538)،
این حرف بیانی است متکبرانهْ متواضع برای تأثیرگذاریِ کار کسی مانند تورگو، که یکی از پدران مستقیم انقلاب فرانسه است. |437||
[فصل هفتم]
لانگه
[جدلی علیه نگرش بورژوا ـ لیبرال پیرامون آزادی کارگر]
||438| لانگه [Linguet]، «نظریهی حقوق مدنی …» لوندر 1767.
کنارنهادن نویسندگان سوسیالیست و کمونیست بهطور کلی از بررسی تاریخی، مطابق با طرح و برنامهی نوشتار من است. بررسیهای تاریخی فقط باید نشان دهند که اقتصاددانان بعضاً در چه شکلی خود را، و بعضاً شکلهای تاریخاً تعیینکنندهای را که در قالب آنها قوانین اقتصاد سیاسی نخستْ بیان شده و سپس شرح و بسط یافتهاند، مورد انتقاد قرار میدهند. از همینرو من در بررسی ارزش اضافی، نویسندگان سدهی هیجدهمی مانند بریسو (Brissot)، گودوین (Godwin) و دیگرانی از این دست را کنار میگذارم، درست همانگونه که به سوسیالیستها و کمونیستهای سدهی نوزدهم نمیپردازم. چند نویسندهی سوسیالیستی که من در این بررسی عمومی دربارهشان سخن خواهم گفت [104]، یا خود در موضع اقتصاد بورژوایی قرار دارند یا از موضع خودِ اقتصاد بورژوایی به مبارزه علیه آن میپردازند.
اما لانگه سوسیالیست نیست. {برعکس، بیشتر فردی ارتجاعی بود.} مناقشهی او علیه آرمانهای بورژوا ـ لیبرالیِ همعصران روشنگرش، علیه سلطهی رو به آغازِ بورژوازی در پوستهی فرانمودی ارتجاعی، نیمی بهجِد و نیمی به هزل، پوشیده شده است. او از مستبدان آسیایی، در قیاس با شکلهای اروپاییِ متمدن آنها، دفاع میکند؛ و به همینگونه از بردهداری در مقایسه با کار مزدی.
جلد اول. یگانه ادعایش علیه مونتسکیو: روحالقوانین، مالکیت است، نشانگر ژرفای نگرش اوست. [105]
تنها اقتصاددانانی که لانگه در برابر خویش یافت، فیزیوکراتها بودند.
ثروتمندان همهی شرایط تولید را در ید قدرت خویش گرفتهاند: بیگانهسازی شرایط تولیدی که در سادهترین شکلشان خودِ عناصر طبیعتاند.
«در کشورهای متمدن ما همهی عناصر [طبیعت] بَرده اند.» (ص 188).
برای تصاحب بخشی از این گنجها که به تصرف ثروتمندان درآمدهاند، انسان ناگزیر است آنها را توسط کاری سخت که بر ثروت این ثروتمندان میافزاید، بخرد.
«به این شیوه، کل طبیعتِ به اسارتْ درآمده، در عرضهی بیدغدغهی منابع موجود به فرزندان خویش، برای حفظ زندگی آنها، متوقف شده است. آدم باید حاتمبخشیهای آنها را به مشقاتی سخت و هدیههایشان را با کاری بسیار دشوار بپردازد.» [همانجا، ص 188].
(اینجا ــ در مواهب طبیعت ــ میتوان نوای دیدگاه فیزیوکراتی را شنید.)
«ثروتمندی که صرفاً به فکر افزایش داراییاش بوده است فقط به قیمت ‹چنین کار و تقلایی› آماده است که جزء کوچکی از آن را دوباره در اختیار عموم بگذارد. برای یافتنِ اجازهی بهرهبری از گنجهای او باید برای افزایش آنها کار کرد.» (ص 189). «بنابراین باید از این سراب آزادی چشم پوشید.» (ص 190). قوانین فقط از اینرو موجودند تا به «غصب پیشین» (اموال خصوصی) «قداست اعطاء کنند و مانع از غصب دوبارهشان بشوند.» (ص 192) «درواقع این قوانین توطئهای علیه بخش عظیمی از نوع انساناند.» (همانا علیه نداران) (همانجا، ص 195) «جامعه باید قوانین را بسازد نه قوانینْ جامعه را.» (ص 230) «مالکیت بر قوانین تقدم یافته است.» (ص 236).
خودِ جامعه ــ یعنی، انسان بجای آنکه فردی مستقل و قائم بهذات باشد، در جامعه زندگی میکند ــ ریشهی مالکیت، قوانینِ استوار بر آن و ضرورت بردهداری است.
در یکسو کشاورزان و چوپانان اند که زندگی منزوی و صلحآمیزی دارند، از سوی دیگر
«شکارچیان، که عادت دارند از راه خونریزی زندگی کنند، که در دستههای متحد گرد هم میآیند تا بتوانند حیواناتی را که از آنها تغذیه میکنند، آسانتر فریب دهند و کشتار کنند و بر سر تقسیم طعمه به توافق برسند.» (ص 279) «نزد شکارچیان است که باید نخستین نشانههای جامعه را یافت.» (ص 278) «جامعهی حقیقی به بهای قربانیکردن کشاورزان و چوپانان خود را میسازد و بر به یوغکشاندن آنان از سوی شکارچیانِ متحد استوار است.» (ص 289) همهی وظایف جامعه به فرماندهی و اطاعت تقلیل مییابند. «این تنزلِ درجهی بخشی از نوع انسان، نخست جامعه را ساخته و سپس قوانین را پدید آورده است.» (ص 294).
کارگر، بیبهرهشده از شرایط تولید، در اضطرار ادامهی حیات ناگزیر است برای افزونشدن ثروت بیگانه کار کند.
«غیرممکنبودنِ تأمین زندگی به شیوهای دیگر است که کارگران روزمزد ما را ناگزیر میکند زمینی را شخم بزنند که خود از ثمراتش بهرهور نمیشوند، دیوارهایمان را بسازند و ساختمانهایی برپا کنند که خودْ در آنها ساکن نخواهند شد. این فلاکت آنها را به بازار میکشاند، یعنی جاییکه در انتظار اربابان میمانند تا اینان عنایت فرموده، آنها را بخرند. این شرایط آنها را ناگزیر میکند در برابر ثروتمندان زانو بزنند، تا آنها به کارگران اجازه دهند که ثروتمندان را غنیتر کنند.» (ص 274).
«بنابراین قهر، نخستین انگیزه و دلیلِ ‹شکلگرفتن› جامعه بود و قدرتْ نخستین حلقهی پیوند اجزایش.» (ص 302) «نخستین دغدغهی آنها» (انسانها) «بیگمان این بود که غذایی بهدست آورند … دومیناش باید تلاش برای به کفآوردن آن بدون کارکردن بوده باشد.» (ص 307، 308) «آنها فقط از اینطریق میتوانستند به چنین وضعی نائل شوند که ثمرهی کار انسانی دیگر را به تصاحب درآورند.» (ص 308) «نخستین فاتحان فقط از آنرو به مستبدان بدل شدند تا بتوانند بیهرگونه مجازاتی تنبل و تنآسا باشند و به پادشاهان بدل شدند تا وسائل ضروری برای زندگی دراختیار داشته باشند، امری که موجب محدودکردن و سادهسازی … فکر حکمرانی است.» (ص 309) «جامعه از دل قهر زاده شده است و مالکیت از بطن غصب.» (ص 347) «به محض آنکه اربابان و بردگانی وجود یافتند، جامعه ساخته شد.» (ص 343) «از همان آغاز هردو |439|| ستون اجتماع انسانیْ بردگیِ بخش عظیمی از مردان از یکسو و همهی زنان از سوی دیگر بود … جامعه به قیمت ‹قربانیکردنِ› سهچهارم اعضایش، خوشبختی، ثروت و تنآساییِ شُمار بسیار اندکی از مالکانی را تأمین کرد که فقط آنها را در مرکز توجه داشت.» (ص 365).
جلد دوم: «مسئله بر سر این نیست که پژوهش کنیم آیا بردهداری بهخودیِخود علیه طبیعت است یا نه، بلکه مسئله این است که علیه طبیعتِ جامعه هست یا نه …، بردهداری از جامعه قابل جدایی نیست.» (ص 256) «جامعه و بردهسازی همهنگام پای گرفتند.» (ص 257) «بردهداریِ کماکان پابرجای … شالودهی ویرانیناپذیر جوامع.» (ص 347).
«فقط از این پس است که انسانهایی وجود دارند که ناگزیرند وسائل معاششان را با توسل به بزرگواری و بخشندگیِ انسانی دیگر تهیه کنند، آنهم زمانیکه این فرد بخشنده از راه بهچنگآوردنِ اموال دیگر آنقدر ثروتمند شده باشد که بتواند جزئی از آنچه ‹را گرفته است› به آنها بازگرداند. بخشایندگیِ ظاهریاش نمیتواند هیچچیز جز بازگرداندن بخش معینی از ثمرهی کارشان باشد که او آنرا به تصرف خویش درآورده است.» (ص 242) «آیا بردگی عبارت از این نیست که موظف باشی بکاری، بیآنکه برای خویش بِدرَوی، رفاه خود را قربانی دیگری کنی و بیهیچ امیدی کار کنی؟ و آیا دوران حقیقی آن ‹یعنی بردهداری› از آن زمانی آغاز نشد که انسانهایی بودند که میشد آنها را با ضرب چوب و چماق ــ و بخاطر ظرفی جُو که پس از بازگشت به طویله دریافت میکردند ــ به زور بهکار واداشت؟ فقط در شُمار اندکی از جوامع کاملاً پیشرفته وسائل معاش در دیدگان تنگدستانِ گرسنه همچون همارزی بسنده برای آزادیشان پدیدار میشوند؛ اما در جامعهای که در آغاز راه تحولش قرار دارد، این مبادلهی نابرابر برای انسانهای آزاد همچون مبادلهای کریه پدیدار میشد. فقط به اسیران جنگی میتوان چنین پیشنهادی ارائه کرد. نخست، پس از آنکه آنها از لذت برخورداری از همهی داراییهایشان محروم شدهاند، میتوان این امکانِ ناگزیر را به تنهایی به آنها اعطاء کرد.» (ص 244، 245).
«ذات جامعه … عبارت است از مبراکردن فرد ثروتمند از کار؛ این شرایط اندامهای تازهای دراختیار او میگذارد، اعضایی خستگیناپذیر که همهی کارهای توانفرسایی را که ثمرهشان را فرد ثروتمند به تصرف درمیآورد، برعهده میگیرند. این طرح و برنامهای است که به او رخصت میدهند بیهرگونه مزاحمتی بردهداری پیشه کند. او انسانهایی را که باید خدمتگزارش باشند، میخرد.» (ص 461) «آنگاه که بردهداری ملغا شد، مدعی شدند که نه باید ثروتاندوزی را لغو کرد و نه امتیازاتش را … از همینرو ضرورت داشت که امور در همان وضعی که قرار داشتند باقی بمانند، فقط اسمشان تغییر کند. همواره ضرورت داشت که بخش بزرگتری از انسانها از راه پرداختهای بخشی کوچک و در وابستگی به این بخش زندگی کنند که اموال را به تصرف خویش درآورده بود. بنابراین بردهداری بر روی کرهی خاکی جاودانه شده، فقط نام لطیفتری بر خود نهاده است. بردهداری اینک در کشور ما به زیورِ نامِ «خدمتگزاران» آراسته شده است.» (ص 462).
ل[انگه] میگوید منظور او از این خدمتگزاران، خدمتکاران خانگی و افرادی از این دست نیست:
«خدمتگزاران نوع دیگری است که در شهرها و روستاها سکنا میگزینند، کسانی بسیار پُرشمارتر، مفیدتر، کوشاتر و معروف به نام کارگران روزمزد، کارگران یدی و از این قبیل. آنها شرفشان را با رنگ و جلای تجمل از دست ندادهاند؛ آنها در پوشش ژندهی پلشتی آه میکشند که جامهی فقر را میسازند. آنها هرگز در وفوریکه سرچشمهاش کار آنها بود، سهمی نداشتند. در دیدهی آنها باید منتگذار ثروت بود که هدیهای را که آنها به او پیشکش میکنند، میپذیرد. آنها باید بابت خدماتی که برای ثروت بجا میآورند سپاسگزار آن باشند. ثروت، آنها را با توهینآمیزترین بیاعتناییها میآزماید، زمانیکه آنها زانویش را بغل گرفتهاند و از ثروت میخواهند اجازه دهد سودی به آن برسانند. ثروت، برای اِعطای چنین رخصتی در انتظار چنان خواهشی است و در این مبادلهی بیهمانند بین اسراف واقعی و فقیرپروریِ متوهمانه، در سویهی گیرندگان، تکبر و تحقیر میبینیم و در سویهی دهندگان، حقارت، درماندگی و شوق خدمتگزاری. این قماش از خدمتگزاراناند که نزد ما در حقیقت جای بردگان را گرفتهاند.» (ص 463، 464).
«مسئله بر سر پژوهیدن این موضوع است که سود واقعیِ الغای بردهداری برای آنها چیست. من به همان اندازه با درد و رنج که با صداقت میگویم: کل سود آنها عبارت است از عذاب همیشگی از ترس و مردن از گرسنگی، نگونبختیای که دستکم سَلَف آنها در پائینترین مرتبهی انسانیت از آن مبرا بود.» (ص 464) «شما میگویید: او آزاد است! آه! نگونبختیاش دقیقاً از همینجاست. هیچکس نگران او نیست؛ اما او هم نگران دیگران نیست. اگر نیازی به او باشد، به ارزانترین قیمت ممکن اجارهاش میکنند. مزد ناچیزیکه به او وعده میکنند، به سختی با قیمت وسائل معاش برای روزانهکاری که او در اِزای این مزد عرضه میکند، برابر خواهد بود. او را زیردست ناظر و (سرکارگر) میگذارند که او را ناچار میکند کارش را با سرعت انجام دهد؛ او را به کارْ ناچار میکنند؛ به او مهمیز میزنند که ممکن است از ترس، تنبلی ماهرانهی نهفته و کاملاً قابل فهماش، موجب پنهانشدن نیمی از نیروی او بشود؛ ‹کارفرما› نگران است، امید او به اینکه زمانی دراز به کاری واحد اشتغال داشته باشد ممکن است مانع چابکی دستهایش شود و کارافزارهایش را فرسوده کند. صرفهجویی کثیفی که او را با دیدگانی مضطرب تعقیب میکند، او را با کمترین استراحتی که ممکن است بهخود مجالش را دهد، آماج انبوهی از سرزنشها قرار میدهد و اگر او فقط برای لمحهای آرام بگیرد، مدعی میشود که کارگر، دزدِ اموال اوست. آنگاه که کار تمام شده است، او را همانگونه بیرون میراند که پذیرفته است، همانا با سردترین بیاعتناییها و بدون کوچکترین توجهی به اینکه آیا آن بیست یا سی «سو»یی که در اِزای روزانهکاری چنین دشوار دریافت کرده است، اگر روز بعد کاری پیدا نکند، برای |440|| تأمین معاشش بسنده است یا نه.» (ص 466، 467).
«آزاد است او! دقیقاً از همینرو برایش متأسفم. از همینرو او را بسیار کمتر از کارهایی مصون میدارند که به آنها وادارش میکنند. از همینرو برای تلفکردن زندگیاش بسیار بیپرواتر و بیشرمترند. برده، بخاطر پولی که خریدش خرج برداشته بود، برای اربابش ارزشمند بود. اما کارگر یدی برای عیاش ثروتمندی که او را بهکار وامیدارد، هیچ هزینهای ندارد. در دوران بردهداری خون آدمیزاد قیمتی داشت. آنها دستکم به اندازهی قیمتی که در بازار عرضه میشدند، ارزش داشتند. از زمانیکه آنها دیگر عرضه نمیشوند، درواقع دیگر ارزشی هم ندارند. در ارتش بهای سنگرکنان بسیار کمتر از اسبان ارابه هاست، زیرا اسب را بسیار گران باید خرید، اما سنگرکنْ مفت است. الغای بردهداری موجب انتقال این درک از ارزش از زندگیِ جنگی به زندگیِ متعارف شد. و از آنزمان تاکنون هیچ فردِ دارایی را نمیتوان یافت که از این لحاظ درست مانند قهرمانان جنگها، محاسبه نکند.» (ص 467).
«کارگران روزمزد زاده میشوند، رشد میکنند، به خدمتگزاریِ ثروتْ کشیده» (اهلی) «میشوند، بیآنکه موجب کوچکترین هزینهای برای ثروتمندان شوند، درست مانند خوک و گوزنی که فرد ثروتمند در زمینهای اربابیاش شکار میکند و میکُشد. تو گویی که او از راز و رمزی برخوردار است که بیهیچ دلیلی پمپئوسِ نگونبخت به آن شهره بود. کافی است پایش را بر زمین بکوبد تا لشکری از انسانهای ساعی گردش فراهم آیند که بر سر رخصتِ افتخار خدمتکردن به او با یکدیگر نزاع کنند. اگر هم یکی از این تودهی مواجببگیران که خانهاش را میسازند و باغهایش را میآرایند، ناپدید شود، آنگاه جای خالیای که فرد مفقود برجای میگذارد، بهچشم نمیآید؛ این جای خالی بلافاصله پر میشود، بیآنکه کسی بهفکر سروساماندادن به آن باشد؛ بیهیچگونه تأثیر و تأسفی میتوان قطرهای از آب رود عظیمی را از دست داد، زیرا بیهرگونه تلاشی امواج تازهای در آن سرازیر میشوند. وضع کارگران یدی نیز چنین است. سهولت جایگزینکردن آنها، با شقاوت ثروتمندان روبروست.»
(این شکلی است که نزد لانگه میبینیم؛ ‹کسیکه› هنوز سرمایهدار نیست)(ص 468).
«میگویند اینها اربابی ندارند … سوءاستفادهای تام و تمام از این واژه. یعنی چه آنها اربابی ندارند؟ ‹بدیهی است که› آنها اربابی دارند، آنهم وحشتانگیزترین و مستبدترین ارباب: اضطرار. این اضطرار آنها را با زور بهسوی شقاوتبارترین وابستگیها میراند. آنها باید مطیع نه فقط یک انسان، بلکه کل انسانها باشند. فقط یک حاکم جبار یگانه نیست که باید تملق تلّون مزاجش را بگویند، در جستجوی لطف و عنایتش باشند؛ اگر چنین بود، دستکم برای وابستگیْ مرزهایی تعیین مینمود و تحملپذیرش میکرد. آنها باید خادم هرکسی باشند که پول دارد؛ و از اینطریق بردگیشان گستره و سختیای بیپایان مییابد. میگویند: اگر در خدمت یک ارباب احساس راحتی نکند، از این امتیاز برخوردار است که میتواند نارضایتیاش را به او بگوید و در جستجوی ارباب دیگری باشد؛ بردگان نه قادر به این کارند و نه کاری دیگر؛ بنابراین نگونبختترند. چه صوفیگریای! فقط باید در نظر آورد که شُمار کسانیکه کارفرما هستند بسیار اندک و در مقابل شُمار کارگران عظیم است.» (ص 470، 471). «این آزادی ظاهری که شما به آنها اعطاء کردهاید به چه چیز تقلیل مییابد؟ آنها فقط از راه اجارهدادنِ دستهایشان زندگی میکنند. بنابراین آنها یا باید کسی را بیابند که اجارهشان کند یا از گرسنگی بمیرند. آیا این معنای آزادبودن است؟» (ص 472).
«وحشتناکترین نکته این است که ناچیزبودن این کارمزدها خود دلیلی دیگر است برای پائینآوردن آنها. هر اندازه بیشتر کارگران روزمزد تحت فشار نیاز و اضطرار باشند، بههمان میزان بیشتر ناگزیرند ‹کار› خود را ارزانتر بفروشند. هرچه شرایط اضطراری حادتر باشد، بههمان اندازه کارْ عایدیِ کمتری دارد. مستبدانی که او در برابرشان اشکریزان التماس میکند خدمات او را بپذیرند، از اینکه نبضاش را بگیرند تا مطمئن شوند کماکان توان کار دارد یا نه، صورتشان از شرم سرخ نمیشود: دقیقاً بنا بر درجهی ضعفش، مزدی را که میخواهند به او بپردازند، اندازه میگیرند. هر اندازه بیشتر از ضعف رو به فنا باشد، بههمان میزان مزدی را که موجب نجات اوست، کم میکنند. و آنچه این بربرها به او میدهند، بیشتر از آنکه در خدمت تطویل زندگی او باشد، برای به تعویقانداختنِ مرگِ اوست.» (ص 482، 483) «استقلال» (کارگران روزمزد) «… کثیفترین تازیانهزدنی است که تردستی دوران مدرن به همراه آورده است. این ‹استقلال› وفور ثروت دارایان را و کاستیِ روزیِ تهیدستان را افزونتر کرده است. یکی را از همهی آنچه دیگری خرج میکند، محروم میکند. این یکْ ‹یعنی فرد تهیدست› نه از وفور نعمت، بلکه از ضروریترین نیازمندیها چشمپوشی میکند.» (ص 483).
اگر امروزه تدارک و تأمین لشکرهای عظیم، که مفتخر به نابودی نوع انساناند، کاری سهل است، علتش لغو بردهداری است … نخست از زمانیکه دیگر بردهای وجود ندارد، ولگردی و فقر و گدایی، جنگجویانی را با پنج «سو» مزد روزانه فراهم آورده است.» (ص 484، 485).
«من» (بردهداری آسیایی) «را صدها بار به هر شیوهی دیگری از زندگی که انسانها را ناگزیر میکند زندگیشان را از راه کار روزمزدی تأمین کنند، ترجیح میدهم.» (ص 496).
«زنجیرهای آنها» (بردگان و کارگران روزمزد) «از مادهی واحدی ساخته شدهاند و صرفاً رنگشان متفاوت است. اینجا سیاه و سنگیناند؛ آنجا رنگهایی کمتر تیره دارند و بهنظر میآید سبکتر باشند؛ اما اگر آنها را بیطرفانه وزن کنیم، میبینیم با هم فرقی ندارند؛ هردو از ‹خمیرهی› اضطرار ساخته شدهاند. هردو وزنِ دقیقاً برابری دارند و بسا اگر یکی از آنها اندکی سنگینتر باشد، دقیقاً همانی است که به ظاهر سبکتر بهنظر میآید.» (ص 510).
او روشنگران فرانسوی را در عطف به کارگران ندا درمیدهد:
«آیا نمیبینید که ــ سرراست بگویم ــ به انقیادکشیدن و نابودیِ چنین بخش عظیمی از گله است که ثروت چوپانان را میآفریند؟ باور کنید که او» (چوپان) «به نفع خویش، به نفع شما و گوسفندان، آنها (گوسفندان) را در این ایمان در زندگی باقی میگذارد که سگ گله، که آنها را به اینسو و آنسو میتاراند، به تنهایی نیرویی بیشتر از همهی آنها با هم دارد. او آنها را در این کودنی نگهمیدارد که حتی با دیدن سایهی او به اینسو و آنسو بدَوند. در این شرایط، همه برنده خواهند بود. شما با سادگی بیشتری آنها را یکجا جمع کنید تا پشمشان را برای استفادهی خود بچینید. و آنها با سادگی بیشتری، از اینکه طعمهی گرگان شوند، محفوظ خواهند بود. |441|| البته، برای آنکه زنده بمانند و از سوی انسانها خورده شوند. اما این، از آن لحظه که پا به طویله نهادهاند، سرنوشت یگانهی آنهاست. پیش از آنکه از رهاییشان سخن بگویید، با فروریختنِ دیوارهای طویله، یعنی جامعه، آغاز کنید.» (ص 512، 513). ||X-441|
یادداشتهای ترجمهی فارسی:
‹1› در این جملات بجای ضمیرها از حروف اختصاریِ مُعرف افراد، مثل «س» و «پ» و … استفاده کردهایم، زیرا در غیراینصورت جملهی اصلی نامفهوم میبود. بهعنوان ترجمهی مستقیم، جملهی آخر چنین است: «این فرد از او به مبلغ 1000 میلیونی خرید میکند که او به او بهوسیلهی نیمی از پولی که از او گرفته به او بازمیگرداند.»
‹2› اشارهی مارکس به «پیرامون نقد اقتصاد سیاسی» (1858) است.
‹3› همانجا. یادداشت شمارهی ‹2›.
‹4› همان. یادداشت شمارهی ‹2›.
‹5› در متن واژهی انقلاب (Revolution) بهکار رفته و ویراستار آلمانی برای آن بهدرستی از معادل «واگرد» استفاده کرده است.
یادداشتهای MEW:
[99] ر. ک. به این شماره در ویراست MEW، در مجموعهی ترجمه.
[102] منظور مارکس شرح بودو (Baudeau)، زیر عنوان «توضیح جدول اقتصادی» است. در «فیزیوکراتها …»، نوشتهی اوژن دیر، قسمت دوم. پاریس 1846، ص 867 ـ 822.
[103] بجای هزاران میلیون پوند توری در جدول اقتصادی، مارکس در اینجا به سادگی از هزاران واحد پولی صحبت میکند که در اصل قضیه تفاوتی بهوجود نمیآورد.
[104] در دستنوشتههای دفترهای چهاردهم و پانزدهم، صفحات 890 ـ 852، فصل «مخالفت با اقتصاددانان» (بر اساس نظریهی ریکاردو) آمده است. بخش ناتمام مربوط به «برای» در دفتر دهم (صفحات 444 ـ 441) و پایان بخش مربوط به هاجسکین در دفتر هیجدهم (صفحات 1086 ـ 1084) به این فصل تعلق دارند.
[105] [لانگه]، «نظریهی حقوق مدنی، یا اصول بنیادین جامعه»، جلد اول، لوندر 1767، ص 236. عبارت لانگه دقیقاً این است: «روح شما، تقدیس مالکیت است.»
لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-2HW
همچنین در این زمینه:
گزارش ترجمهی «نظریههای ارزش اضافی»