(جلد اول)
دستنوشتههای 1863-1861
(ترجمهی فارسی – پارهی 7)
نسخهی چاپی (پی دی دف) | مجموع ترجمه تا اینجا (پی دی اف) |
نوشتهی: کارل مارکس
ترجمهی: کمال خسروی
[ب) عدم امکان جایگزینی کل سرمایهی ثابت جامعه بهوسیلهی مبادله بین
تولیدکنندگان وسائل مصرف و تولیدکنندگان وسائل تولید]
|283b| همین دیدگاه را که بنا بر آن محصول کل کشور به کارمزدها و سودها (رانتها، بهره و غیره در سود گنجیدهاند) تقسیم میشود، آ. اسمیت در فصل دوم کتاب دوم بههنگام بررسی گردش پول و نظام اعتباری اظهار میکند (بعداً به توک مراجعه شود). او در آنجا میگوید:
«گردش در یک کشور را میتوان در دو شاخهی گوناگون بهطور جداگانه ملاحظه کرد: گردش بین اهل کسبوکار» (گارنیه منظور از اهل کسبوکار را «همهی بازرگانان، صاحبان مانوفاکتورها، دستافزارکاران و غیره میداند؛ در یک کلام، همهی عاملان تجارت و صنعت در یک کشور») «و گردش بین اهل کسبوکار و مصرفکنندگان. هرچند پولهای واحدی، چه فلزی و چه کاغذی، میتوانند گاه در یک شاخه و گاه در شاخهی دیگرِ گردش مورد استفاده قرار گیرند، اما هر شاخه به هر دوی آنها نیاز دارد و از آنجا که هر دو نوع پول همزمان رواج دارند، هر شاخه باید ذخیرهای از هرکدام از آنها را در اختیار داشته باشد تا بتواند کارش را بیدغدغه پیش ببرد. ارزش کالاهایی که در بین اهل کسبوکار در گردش است هرگز نمیتواند بیشتر از ارزش کالاهایی باشد که بین اهل کسبوکار و مصرفکنندگان گردش میکنند؛ زیرا هدف از همهی چیزهایی که اهل کسبوکار میخرند، نهایتاً فروشش به مصرفکنندگان است.» (کتاب دوم، فصل دوم، ص 292، 293) [49]
در ادامهی کار و بههنگام بررسیِ توک باید به این نکته بازگشت. [50]
اینک بازگردیم به مثالمان. محصول روزانهی ‹سپهر› A، پارچهبافی = 12 ذرع = 36 شلینگ = 36 ساعت کار، که از آن 12 ساعت کار نوافزوده، قابل تجزیه و تحویل به کارمزد و سود و 24 ساعت، یا 2 روزانهکار = ارزش سرمایهی ثابت، که البته اینبار بجای قالب نخ و چرخ بافندگی، در قالب پارچه موجود است، اما در مقداری پارچه = 24 ساعت = 24 شلینگ که در آن همان اندازه کمیت کار گنجیده است که در نخ و چرخ بافندگی گنجیده بود و اینک بهوسیلهی پارچه جایگزین میشود و بنابراین، از اینطریق میتواند دوباره همان مقدار نخ و چرخ بافندگی خریداری شود (به این شرط که ارزش نخ و چرخ بافندگی و بارآوری کار در این شاخهی صنعت تغییری نکرده باشد). ریسندهی نخ و تولیدکنندهی چرخ بافندگی باید کل محصول سالانه یا روزانهاش (که برای مقصود ما فرقی میان آنها نیست) را به بافنده بفروشد، زیرا بافنده تنها کسی است که کالای او برایش ارزش مصرفی دارد. بافنده یگانه مصرفکنندهی اوست.
اما اگر سرمایهی ثابت بافنده = 2 روزانهکار باشد (یعنی مصرف روزانهاش از سرمایهی ثابت ‹2 روزانهکار باشد›)، آنگاه هر 1 روزانهکار بافنده نیازمند 2 روزانهکار ریسنده و ماشینساز است، 2 روزانهکاری که بهنوبهی خود باید با تناسبهای بسیار متفاوتی دوباره به کار نوافزوده و سرمایهی ثابت تجزیه و تحویل شوند. اما کل محصول روزانهی ریسنده و مانوفاکتور ماشین ‹یا چرخ بافندگی› سازی رویهمرفته (به این شرط که کارخانهی ماشینسازی فقط چرخ بافندگی میسازد)، یعنی سرمایهی ثابت و کار نوافزودهشان با هم، نمیتواند بیشتر از 2 روزانهکار باشد، در حالیکه کل محصول بافنده، با توجه به 12 ساعت کار نوافزودهاش بالغ بر 3 روزانهکار است. ممکن است که ریسنده و ماشینساز مقدار زمان کار زندهای برابر با بافنده مصرف کنند. در اینصورت باید زمان کار گنجیده در سرمایهی ثابتش کمتر باشد. این یا آن. اما به هیچوجه نمیتوانند (در مجموع) همان مقدار کار شیئیتیافته و کار زنده مصرف کنند که بافنده بهکار میبندد. ممکن است که بافنده زمان کار زندهی نسبتاً کمتری از ریسنده (و این، بهعنوان مثال، قطعاً کمتر از کشتگر کتان) مصرف کند؛ اما در اینصورت باید مازاد سرمایهی ثابتش نسبت به بخش متغیر سرمایه، بهمراتب بزرگتر باشد.
|284| بنابراین سرمایهی ثابت بافنده، کل سرمایهی ریسنده و سازندهی چرخ بافندگی را جایگزین میکند، نه فقط سرمایهی ثابت آنها را، بلکه کار نوافزوده در فرآیند ریسندگی و ماشینسازی را نیز. به این ترتیب در اینجا سرمایهی ثابت تازه سرمایههای ثابت دیگر را بهطور کامل، و نیز کلیت کار نوافزوده در آنها را جایگزین میکند. ریسنده و سازندهی چرخ بافندگی با فروش کالاهایشان به بافنده نه تنها سرمایهی ثابتشان، بلکه کار نوافزودهشان را نیز میفروشند و ‹بهایشان را› دریافت میکنند. سرمایهی ثابت بافنده، سرمایهی ثابت اینها را جایگزین میکند و درآمدشان (مجموع کارمزد و سودشان) را متحقق میسازد. مادام که سرمایهی ثابت بافنده در اِزای دریافت سرمایهی ثابت اینها در شکل نخ و چرخ بافندگی، سرمایهی ثابتشان را جایگزین میکند، فقط سرمایهی ثابت در یک شکل با سرمایهی ثابت در شکل دیگر مبادله شده است. در حقیقت هیچ تغییری در ارزش سرمایههای ثابت رخ نداده است.
باز هم گامی بیشتر پس برویم. محصول ریسنده به دو بخش تجزیه میشود: از ‹یکسو› کتان، دوک، ذغال و غیره یا در یک کلام سرمایهی ثابتش و ‹از سوی دیگر› کار نوافزوده؛ در مورد کل محصول سازندگان ماشینها نیز وضع بههمین منوال است. بنابراین وقتی ریسنده سرمایهی ثابتش را جایگزین میکند، از اینطریق نه تنها کل سرمایهی تولیدکنندگان دوک و دیگران، بلکه کل سرمایهی کتانکاران را نیز میپردازد. سرمایهی ثابت او بخشی از سرمایهی سرمایهی ثابتشان، بعلاوهی کارهای نوافزوده را پرداخت میکند. اینک، تا جاییکه قضیه به کشتگر کتان مربوط میشود، سرمایهی ثابت او، پس از کسر ‹مخارج› ماشینآلات کشاورزی و غیره، به بذر، و کود و غیره تجزیه میشود. بنا بر آنچه قاعدتاً و کمابیش باید در کشاورزی رایج باشد، ما مایلیم در اینجا فرض کنیم که این بخش از سرمایهی ثابت اجارهدار، تشکیلدهندهی کسری سالانهای از محصول خودِ اوست که سالانه از طریق محصول خود او از زمین، یعنی آنچه خودش تولید میکند، دوباره فراهم خواهد شد. در اینجا بخشی از سرمایهی ثابت را مییابیم که جایگزین خود میشود، هرگز فروخته نمیشود، بنابراین بهایش هرگز پرداخت نمیشود، هرگز مصرف نمیشود و در مصرف افراد وارد نمیشود. بذر و غیره = مقدار معینی زمان کار. ارزش بذر و غیره در ارزش محصول کل وارد میشود؛ اما همین ‹مقدار› ارزش در گردش وارد نمیشود، زیرا همین حجم از محصول از کل محصول کسر میشود و دوباره وارد تولید میشود. (در اینجا فرض بر این است که بارآوری کار برجای مانده و تغییری نکرده است). [به این ترتیب بخشی از محصول که در گردش و در مصرف وارد میشود فقط نمایندهی کار نوافزوده است {یعنی آنچه نمایندهی استهلاک کارافزار کشاورزی و غیره است} و به عوامل یادشده در بالا، یعنی کارمزد، سود، رانت زمین تجزیه و تحویل میشود.] ‹1›
در اینجا دستکم بخشی از سرمایهی ثابت ــ یعنی آنچه میتوان بهمثابه مواد خام کشاورزی تلقی کرد ــ را داریم که جایگزین خود میشود. بهعبارت دیگر، در اینجا در [شاخهای] مهم ــ مهمترین شاخه از لحاظ حجم تودهی سرمایهای که در آن نهفته است ــ از تولید سالانه، بخش تعیینکنندهای از سرمایهی ثابت که (به استثنای کود مصنوعی و چیزهایی از این قبیل) از مواد خام تشکیل شده است، جایگزین خود میشود و در گردش وارد نمیشود، یعنی جایگزینی در هیچ شکلی از درآمد ندارد. به این ترتیب ریسنده ناگزیر نیست این بخش از سرمایهی ثابت (یعنی بخشی که کشتگرِ کتان، خود جایگزین میکند و میپردازد) را به کشتگر کتان، بازپرداخت کند. بههمین ترتیب، بافنده نیز، ناگزیر به پرداختش به ریسنده و خریدار پارچه به بافنده نیست. بنابراین سرمایهی ثابت بافنده به کار نوافزودهی ریسنده و سازندهی چرخ بافندگی، همچنین به کار ‹نوافزودهی› کشتگر کتان و سازندهی ماشین و کار نوافزودهی تولیدکنندگان آهن و چوب تجزیه و تحویل میشود.
فرض کنیم که همهی آنها که بهطور مستقیم و غیرمستقیم در تولید 12 ذرع پارچه = 36 شلینگ = سه روزانهکار یا 36 ساعت کار دخیلاند، خودشان پارچه را خریده باشند. نخست روشن است که تولیدکنندگان عناصر پارچه، سرمایهی ثابت پارچه، نمیتوانند محصول خود را مصرف کنند، زیرا این محصولات برای تولید، تولید شدهاند و در مصرف مستقیم |285| ‹افراد› وارد نمیشوند. بنابراین آنها باید کارمزدها و سودشان را هزینهی خرید پارچه کنند؛ یعنی محصولی که نهایتاً در مصرف فردی وارد میشود. آنچه را آنها نمیتوانند در قالب پارچه مصرف کنند، باید در قالب محصول دیگری مصرف کنند که در اِزای پارچه مبادله میشود. در نتیجه (بهلحاظ ‹مقدار ارزش›)، همان مقداری از پارچه از سوی دیگران مصرف میشود که دارندگان پارچه از محصولات قابل مصرف دیگر بجای و در اِزای پارچه مصرف میکنند. درست مثل این است که انگار خودِ آنها پارچه را مصرف کردهاند، زیرا آنچه آنها در قالب محصول دیگر مصرف میکنند، تولیدکنندگان محصولات دیگر در قالب پارچه مصرف کردهاند. به این ترتیب کل معضل باید، بدون هرگونه رعایتی برای مبادله، از طریق ملاحظهی این امر که 12 ذرع پارچه چگونه بین همهی تولیدکنندگانی که در تولیدش یا در تولید عناصرش دخیل بودهاند، توزیع شده است، حل و روشن شود.
[ریسنده و سازندهی چرخ بافندگی که در عینحال سازندهی ماشین ریسندگی است] ‹2›، 1/3 کار نوافزوده دارند، سرمایهی ثابتشان = 2/3 ‹مرکب از› نخ و چرخ بافندگی است. بنابراین آنها میتوانند از 8 ذرع پارچه (یا 24 ساعت) یا 24 شلینگ، در اِزای جایگزینی کل محصولشان، 8/3 [ذرع] پارچه = 22/3 [ذرع] پارچه یا 8 ساعت کار یا 8 شلینگ مصرف کنند. درنتیجه باید تکلیف 51/3 ذرع یا 16 ساعت کار را روشن کرد.
[سرمایهی ثابت ریسنده تجزیه و تحویل میشود به کتان و چرخ ریسندگی (ذغال و مواد همانند تأثیری بر اصل قضیه ندارند)، 1/3 به مواد خام = کتان = 16/3 ساعت کار = 51/3 ساعت کار یا 17/3/3 ، 17/9ذرع = 18/9 ذرع. این مقدار را کشتگر کتان میتواند بهطور کامل بخرد، زیرا سرمایهی ثابتش (دستکم تا آنجا که به بذر مربوط است و بنا بر فرض از استهلاک سرمایهی استوار و کارافزارش چشمپوشی شده است) را خودِ او جایگزین، و از همان ابتدا از محصولش کسر میکند. باقی میماند روشنکردن تکلیف 18/9 – 52/3 ذرع (یا 51/3 – 16 ساعت کار). 52/3ذرع = 17/3 = 51/9. یعنی: 34/9 = 51/9 – 17/9 ذرع = 37/9 ذرع (یا 101/3 ساعت کار)]. ‹3›
51/3ذرع یا 16 ساعت کار نمایانندهی سرمایهی ثابت ریسنده و تولیدکنندهی چرخ بافندگی هستند. [این سرمایهی ثابت به ماشین ریسندگی و کتان تجزیه و تحویل میشود.] فرض کنیم از سرمایهی ثابت ریسنده 2/3اش مواد خام باشد و به کتان تخصیص یابد، به این ترتیب کشتگر کتان میتواند کل این 2/3 را در قالب پارچه مصرف کند، زیرا سرمایهی ثابتش {با توجه به اینکه ما استهلاک کارافزارش را مساوی صفر فرض میکنیم} را اساساً وارد گردش نمیکند، بلکه آن را پیشاپیش کسر و برای بازتولید ذخیره کرده است. بنابراین او میتواند 2/3 از 51/3 ذرع پارچه [51] یا 16 ساعت کار را بخرد، مقداری که برابر است با 35/9 ذرع، یا 102/3 ساعت کار. در نتیجه فقط باقی میماند که تکلیف 35/9 – 51/3 ذرع یا 102/3 – 16 ساعت کار، یعنی 17/9 ذرع یا 51/3 ساعت کار روشن شود. این 17/9 ذرع یا 51/3 ساعت کار به سرمایهی ثابت سازندهی چرخ بافندگی و کل محصول سازندهی ماشین ریسندگی، که ‹بنا بر فرض› شخص واحدی است، تجزیه و تحویل میشود.
به این ترتیب از 8 ذرعی که سرمایهی ثابت بافنده را جایگزین میکنند، 2 ذرع = 6 شلینگ = 6 ساعت ‹کار› از سوی ریسنده و 2/3 ذرع (2 شلینگ = 2 ساعت کار) بهوسیلهی سازندهی چرخ بافندگی و چیزهای دیگر از این دست، مصرف میشوند.
بنابراین باقی میماند که تکلیف 22/3 – 8 ذرع = 51/3 ذرع (= 16 شلینگ = 16 ساعت کار) را روشن کنیم. این 51/3 ذرع = 16 شلینگ = 16 ساعت کار باقیمانده بهشرح زیر تجزیه و تحویل میشوند: فرض میکنیم که از 4 ذرعی که بازنمایانندهی سرمایهی ثابت ریسنده، یعنی عناصر تشکیلدهندهی نخ او هستند، 3/4اش برابر با کتان و 1/4اش برابر با ‹استهلاک› ماشین ریسندگی هستند، [بعلاوه، در 4/3 ذرعی که نمایندهی ماشینسازان است، چوب، آهن، ذغال و غیره، در یک کلام، در عناصری بازنمایانندهی ماشین او هستند، 2/3 مواد خام ماشین و 1/3 کار نوافزوده است]. عناصر |287| ماشین ریسندگی را بلافاصله پس از این و در رابطه با سرمایهی ثابت ماشینسازِ بافندگی محاسبه میکنیم. هردو ‹ریسنده و ماشینساز بافندگی› شخص واحدی هستند.
از 4 ذرعی که سرمایه ثابت ریسنده را جایگزین میکنند، 3/4 = 3 ذرع به کتان تجزیه و تحویل میشوند. اینک در نخ، بخش مهمی از سرمایهی ثابتی که در تولیدش بهکار رفته است، نیازی به جایگزینشدن مجدد ندارد؛ زیرا در شکل بذر، کود، علوفه، حیوان کار و غیره، مستقیماً از سوی خود کشتگرِ کتان به زمین بازمیگردد. بنابراین در این بخش از محصولی که او میفروشد، آنچه بهمثابه سرمایهی ثابت وارد محاسبه میشود، فقط استهلاک ابزار کار و غیره است. در اینجا باید کار نوافزوده را دستکم 2/3 و سرمایهی ثابت نیازمند به جایگزینشدن را، حداکثر 1/3 محاسبه کنیم.
پس:
آنچه برای محاسبه باقی میماند:
1 ذرع (3 شلینگ، 3 ساعت کار) = سرمایه ثابت کشتگرِ کتان؛
11/3 ذرع (4 شلینگ، 4 ساعت کار) = سرمایه ثابت چرخ بافندگی؛
سرانجام، 1 ذرع (3 شلینگ، 3 ساعت کار) برای کل محصول، که در ماشین ریسندگی گنجیده است.
پس نخست آنچه را که از ماشینساز برای ماشین ریسندگی قابل مصرف است، کسر کنیم:
همچنین، ماشین کشاورزی، یعنی سرمایه ثابت کشتگرِ کتان که باید به بخش قابل مصرفش تجزیه و تحویل شود:
بنابراین اگر، بخشی از کل محصول را که به ماشینآلات تجزیه و تحویل میشود، رویهمرفته در نظر بگیریم، آنگاه 2 ذرع برای چرخ بافندگی، 1 ذرع برای ماشین ریسندگی و 1 ذرع برای ماشین کشاورزی، در مجموع 4 ذرع (12 شلینگ، 12 ساعت کار یا 1/3 کل محصولِ 12 ذرع پارچه) است. از این 4 ذرع، برای ماشینکار مشغول به چرخ بافندگی 2/3 ذرع، برای ماشینکار مشغول به ماشین ریسندگی 1/3 و برای ماشینکار مشغول به ماشین کشاورزی نیز 1/3، یعنی رویهمرفته 11/3 ذرع قابل مصرفاند. باقی میماند 22/3 ذرع، یعنی 4/3 برای سرمایه ثابت چرخ بافندگی، 2/3 برای ماشین ریسندگی و 2/3 برای ماشین کشاورزی = 8/3 = 22/3 ذرع (= 8 شلینگ = 8 ساعت کار). این مقدار سرمایهی ثابتِ ماشینساز را تشکیل میدهد که باید جایگزین شود. اینک، این سرمایهی ثابت به چه چیز تجزیه و تحویل میشود؟ از یکسو به مواد خامش، آهن، چوب، تسمه و غیره. اما از سوی دیگر به بخشی از ماشینِ کاری (که احتمالاً خودش ساخته است)، که برای ماشینساختن به آن نیازمند است و آن نیز استهلاک مییابد. فرض کنیم که مواد خام 2/3 این سرمایهی ثابت را تشکیل بدهد و ماشینِ ماشینساز 1/3اش را. به این 1/3 آخری بعداً میپردازیم. 2/3 برای چوب و آهن |288| شامل 2/3 از 22/3 ذرع یا 22/3 ذرع = 8/3 ذرع = 24/9 ذرع هستند. از آن، 1/3 = 8/9 است. پس، 2/3 = 16/9 ذرع.
به این ترتیب فرض کنیم که در اینجا ماشینآلات 1/3 و کار نوافزوده 2/3 (زیرا چیزی صرف مواد خام نمیشود) باشد، در اینصورت 2/3 از 16/9 ذرع کار نوافزوده را و 1/3 آن ماشینآلات را جایگزین میکنند. بنابراین سهم ماشینآلات دوباره 16/27 ذرع میشود. سرمایه ثابت تولیدکنندگان آهن و چوب، یا در یک کلام، صنعت استخراجی فقط مرکب از کارافزارهای تولید است که ما آنها را در اینجا بهطور عمومی ماشینآلات نامیدهایم، و نه مواد خام.
بنابراین 8/9 ذرع برای ماشینِ ماشینساز است. 16/27 ذرع برای ماشینآلاتی که تولیدکنندگان آهن و چوب مصرف میکنند. پس 24/27 + 16/27 = 40/27 = 113/27 ذرع. این مقداری است که باید ماشینساز بپردازد.
ماشینآلات. 24/27 ذرع جایگزین ماشینِ ماشینساز هستند. اما این مقدار نیز بهنوبهی خود تجزیه و تحویل میشود به مواد خام (آهن، چوب و غیره)، یعنی آن بخشی از ماشینآلات که برای ساختن ماشینِ ماشینساز استفاده شده، و کار نوافزوده. به این ترتیب، اگر هر عنصر برابر 1/3 باشد، برای کار نوافزوده باقی میماند 8/27 ذرع، و باقی میماند 16/27 ذرع برای آنچه باید سرمایهی ثابتِ ماشینِ ماشینساز را جایگزین کند، یعنی 8/27 ذرع برای مواد خام و 8/27 ذرع برای جایگزینکردن اجزاء ارزشی ماشینی که برای شکلدادن به این مواد خام مورد استفاده قرار گرفته است (رویهمرفته 16/27 ذرع).
از سوی دیگر 16/27 ذرعی که ماشینآلات تولیدکنندهی آهن و چوب را جایگزین میکنند، بهنوبهی خود به مواد خام، ماشینآلات و کار نوافزوده تجزیه و تحویل میشوند. کار نوافزوده = 1/3، بنابراین 16/27X3=16/81 ذرع و سرمایهی ثابت مربوط به این بخش تجزیه و تحویل میشود به 32/81 ذرع، از آن 16/81 برای مواد خام و 16/81 که استهلاک ماشین را جبران میکنند.
به این ترتیب در دست ماشینساز بهمثابه سرمایه ثابت و برای جایگزینکردن استهلاک ماشینآلات باقی میمانند 8/27 ذرع، که با آن استهلاک ماشینِ ماشینسازش را جبران میکند و 16/81 برای استهلاک ماشینآلات تولیدکنندهی آهن و چوب که باید جایگزین شوند.
بعلاوه او ناگزیر بود از سرمایهی ثابت خود 8/27 ذرع را برای مواد خام (که در ماشینِ ماشینساز گنجیدهاند) و 16/81 ذرع را برای مواد خام گنجیده در ماشینآلات تولیدکنندهی آهن و چوب، جبران کند. دوباره از این مقدار میبایست 2/3 به کار نوافزوده و 1/3 به ماشینآلات مستهلکشده تجزیه و تحویل شوند. یعنی از 16/81 + 24/81 =40/81 ، برابر با 262/3/81، باید 2/3اش برای کار پرداخت شوند. از این مواد خام |289| دوباره باید 131/3/81 برای ماشینآلات جایگزین شوند. در نتیجه این 131/3/81 ذرع دوباره به ماشینساز برمیگردند.
اینک در دست ماشینساز باقی مانده است: 8/27 ذرع برای جایگزینساختن استهلاک ماشینِ ماشینساز، 16/81 برای استهلاک ماشینآلات تولیدکنندهی چوب و آهن و 131/3/81 جزء ارزشیِ مواد خام در ماشینآلات، آهن و غیره که باید جایگزین شوند.
و به همین ترتیب میتوان الی غیرالنهایه به محاسبه ادامه داد و به کسرهای کوچک و کوچکتر رسید، بیآنکه تکلیف 12 ذرع پارچه به تمامی روشن شود.
سیر پژوهش تاکنونیمان را خلاصه کنیم.
نخست گفتیم که در سپهرهای گوناگون تولید نسبتهای گوناگونی بین کار نوافزوده (که بخشی از آن، سرمایهی متغیری را که به دستمزد تخصیص یافته، جایگزین میکند و بخش دیگر سود، یا کار مازاد پرداختنشده را میسازد) و سرمایهی ثابتی که این کار باید بر آن افزوده شود، وجود دارد. اما ما میتوانیم یک نسبت میانگین را فرض بگیریم، مثلاً کار نوافزوده را ‹همهجا برابر با› «الف» و سرمایهی ثابت را ‹همهجا برابر با› «ب» بگیریم، یا فرض کنیم نسبت دومی به اولی بهطور میانگین ‹همهجا› نسبت 2:1 = 1/3 : 2/3 باشد. اگر رابطهی اجزای سرمایه در هر سپهر تولید چنین باشد، بدین معناست که در هر سپهر معین تولید کار نوافزوده (کارمزد و سود رویهمرفته) همیشه فقط 1/3 محصول خود را بخرد، زیرا کارمزد و سود رویهمرفته فقط 1/3 کل زمان کار تحققیافته در محصول را تشکیل میدهند. البته 2/3 باقیماندهی محصول نیز به سرمایهدار تعلق دارند و سرمایهی ثابتش را جایگزین میکنند. اما اگر او بخواهد تولید را ادامه دهد، باید سرمایهی ثابتش را جایگزین کند و این 2/3 محصول را دوباره به سرمایهی ثابت بدل کند. برای این کار او باید این 2/3 را بفروشد.
اما به چه کسی؟ 1/3 از محصول را که میتواند بهوسیلهی مجموع سود و کارمزد خریداری شود قبلاً کسر کردهایم. اگر مجموع این دو مقدار برابر با 1 روزانهکار یا 12 ساعت باشد، آنگاه بخشی از محصول که ارزشش = سرمایه ثابت است، معرف 2 روزانهکار یا 24 ساعت است. بنابراین فرض میکنیم که 1/3 [بخش دوم] محصول بهوسیلهی سود و کارمزد در یک شاخهی تولید دیگر و 1/3 آخر محصول نیز بهنوبهی خود بهوسیلهی سود و کارمزد در یک شاخهی تولید سوم خریداری شود. اما به این ترتیب ما سرمایهی ثابت محصول I را فقط با کارمزد و سود ‹سپهرهای مختلف تولید› مبادله کردهایم، یعنی در اِزای کار نوافزوده، آنهم از این راه که کل کار نوافزودهی محصولِ II و محصولِ III را در محصولِ I به مصرف رساندهایم. از 6 روزانهکاری که در محصولات II و III گنجیدهاند، چه در کار نوافزوده و چه در کار پیشاپیشموجود، هیچ مقداری جایگزین یا خریداری نشده است، نه کاری که در محصولِ I گنجیده است و نه در محصول II و III. در نتیجه ناگزیر شدیم که تولیدکنندگان محصولات دیگر را وادار کنیم که با کل کار نوافزودهشان، محصولات II و III را بخرند. و سرانجام مجبور بودیم در یک محصولِ x توقف کنیم که کار نوافزوده در آن باید به اندازهی کل سرمایه ثابتهای همهی محصولات پیشین بزرگ میبود؛ اما سرمایهی ثابتِ خودش که بر همین منوال 2/3 بزرگتر ‹از کار نوافزودهاش› بود، غیرقابل فروش برجای میماند. در نتیجه معضل سرجایش باقی میماند و ذرهای جابجا نمیشد.
در مورد محصولِ x نیز، درست مانند محصولِ I، همان پرسش سر جای خود بود: آن بخش از محصول که جایگزینکنندهی سرمایهی ثابت است به چه کسی فروخته میشود؟ یا، آیا قرار است 1/3 کار نوافزودهی محصول، 1/3 کار تازهی نوافزوده، بعلاوهی 2/3 کار پیشاپیشموجود گنجیده در محصول را جایگزین کند؟ یعنی: 3/3 = 1/3 باشد؟
به این ترتیب آشکار شد که موکولکردن معضل از محصولِ I به محصولِ II و غیره، یا در یک کلام، حل معضل به میانجی مبادلهی صِرف کالا، هیچ هودهای ندارد.
|290| بنابراین پرسش را به شیوهی دیگری طرح کردیم.
فرض کردیم 12 ذرع پارچه = 36 شلینگ = 36 ساعت کار محصولی باشد که در آن 12 ساعت کار یا 1 روزانهکار بافنده گنجیده است (کار لازم و کار مازاد رویهمرفته، یعنی مساوی مجموع سود و کارمزد)، اما 2/3 آن، معرف ارزش سرمایهی ثابت، همانا نخ، ماشینآلات و غیره، گنجیده در پارچه است. همچنین برای پرهیز از پناهبردن به گریزگاههای داد و ستدهای میانی و واسط، فرض کردیم که پارچه محصولی است که فقط برای مصرف فردی تولید شده و مثلاً مادهی خامی برای واردشدن در ‹فرآیند تولید› محصول تازهای نیست. به این ترتیب فرض کردیم که این پارچه محصولی است که ‹بهایش› فقط باید بهوسیلهی کارمزد و سود پرداخت شود، یعنی فقط در اِزای درآمد مبادله شود. و سرانجام برای سادهکردن روند استدلال، فرض گرفتیم که هیچ بخشی از سود، دوباره به سرمایه دگردیسی نیابد، بلکه کل سود بهمثابه درآمد خرج شود.
تا جاییکه به اولین 4 ذرع ‹پارچه›، یعنی 1/3 اول محصول = 12 ساعت کار نوافزودهی بافنده مربوط است، مشکل بهسرعت حل میشود. اینها به کارمزد و سود تجزیه و تحویل میشوند؛ ‹مقدار› ارزششان برابر است با ‹مقدار› ارزش مجموع سود و کارمزد بافنده. بهعبارت دیگر، آنها از سوی خودِ او و کارگرانش مصرف میشوند. این راهحل برای 4 ذرع قطعی و قاطع است. زیرا اگر سود و کارمزد نه در ‹قالب› پارچه، بلکه در ‹قالب› محصول دیگری مصرف شوند، این کار فقط به این دلیل ممکن است که تولیدکنندگان محصول دیگر، بخش قابل مصرف محصول خود را در ‹قالب› پارچه و نه در ‹قالب› محصول خودشان مصرف میکنند. مثلاً اگر خودِ بافندهی پارچه از 4 ذرع پارچه فقط یک ذرعش را، اما سه ذرع دیگرش را در ‹قالب› گوشت، نان و حوله مصرف کند، کماکان ارزش 4 ذرع پارچه بهوسیلهی خودِ بافندهی پارچه مصرف شده است، فقط با این تفاوت که او 3/4 این ارزش را در شکل کالاهای دیگر مصرف میکند، در حالیکه تولیدکنندگان این کالاهای قابل مصرف دیگر گوشت، نان، حولهای را که بهمثابه کارمزد و سودِ آنها مصرف شده است، در شکل پارچه مصرف کردهاند. {در اینجا، و در سراسر این پژوهش، طبعاً فرض بر این است که کالا ‹اولاً› به فروش میرود و ‹ثانیاً› بنا به ارزشش فروخته میشود.}
اما اینک مشکل حقیقی طرح میشود. سرمایهی ثابت بافنده اکنون در شکل 8 ذرع پارچه = 24 ساعت کار = 24 شلینگ وجود دارد؛ اگر او بخواهد تولید را کماکان ادامه دهد، باید این 8 ذرع پارچه را به پول، به 2 پوند بدل کند و با این 2 پوند کالایی تازه تولیدشده و موجود در بازار را بخرد که سرمایهی ثابتش از آنها ترکیب شده است. برای سادهشدن مسئله فرض میکنیم که او ماشینآلاتش را در فاصلهی زمانی یکساله تعویض و تجدید نمیکند، بلکه کافی است روزانه از طریق فروش محصولش، آن بخش از ماشینآلات را مستقیماً جایگزین کند که با بخشِ روزانه از دست رفتهی ارزش ماشینآلات برابر است. او باید بخشی از محصول را که برابر با ارزش سرمایهی ثابتِ بهکاررفته در آن است، بهوسیلهی عناصر این سرمایهی ثابت یا بهوسیلهی شرایط عینی کار جایگزین کند. از سوی دیگر، محصول او، یعنی پارچه، بهمثابه شرایط تولید وارد سپهر تولید دیگری نمیشود، بلکه به مصرف فردی ‹یا شخصی› میرسد. بنابراین او فقط از اینطریق میتواند بخشی از محصولش را که نمایندهی سرمایهی ثابت اوست جایگزین کند که آنرا در اِزای درآمد یا در اِزای جزئی ارزشی از محصول تولیدکنندگان دیگر مبادله کند، که آن جزء نیز بهنوبهی خود، به کارمزد و سود، و بنابراین، به کار نوافزوده تجزیه و تحویل میشود. به این ترتیب صورت مسئله در شکل درستش طرح میشود. پرسش فقط این است که این مسئله تحت چه شرایطی قابل حل است؟
یکی از دشواریهایی که در نخستین رویکردمان پیش آمد، اینک تا اندازهای برطرف شده است. هرچند در هریک از سپهرهای تولید، کار نوافزوده = 1/3، و بنا بر فرض ما، سرمایهی ثابت = 2/3 است، اما به این ترتیب این 1/3 کار نوافزوده یا مجموع ارزشِ درآمد (‹یا مجموع ارزش› کارمزدها و درآمدها؛ زیرا ما در اینجا، همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، از آن بخش از سود که دوباره به سرمایه بدل میشود، انتزاع و چشمپوشی کردهایم) فقط در محصولات شاخههایی از صنعت قابل مصرف است که مستقیماً برای مصرف فردی تولید میکنند. محصولات شاخههای دیگر صنعت فقط میتوانند بهمثابه سرمایه مصرف شوند و فقط میتوانند در مصرف صنعتی وارد شوند.
|291| سرمایهی ثابت که از طریق 8 ذرع (= 24 ساعت، 24 شلینگ) نمایندگی میشود، مرکب است از نخ (مواد خام) و ماشینآلات. فرض کنیم 3/4 مواد خام و 1/4 ماشینآلات. (زیر عنوان مواد خام میتوانند همهی مواد کمکی دیگر مانند روغن، ذغال و غیره نیز بهشمار آیند، اما برای سادگی استدلال بهتر است آنها را کاملاً کنار بگذاریم). همچنین فرض میکنیم که هزینهی نخ 18 شلینگ یا 18 ساعت کار = 6 ذرع؛ ماشینآلات 6 شلینگ = 6 ساعت کار = 2 ذرع باشد.
بنابراین اگر بافنده با 8 ذرعش، در اِزای 6 ذرع، نخ و در اِزای 2 ذرع، ماشینآلات بخرد، در آنصورت با سرمایهی ثابت 8ذرعیاش نه فقط سرمایهی ثابت ریسنده و کارخانهدار سازندهی چرخ بافندگی را، بلکه مابهاِزای کار نوافزوده ‹در این شاخهی تولید› را نیز تأمین کرده است. به این ترتیب، بخشی از آنچه که همچون سرمایهی ثابت بافنده پدیدار میشود، نزد ریسنده و سازندهی ماشین بافندگی بهمثابه کار نوافزوده جلوه میکند و از همینرو، نزد اینان، نه به سرمایه، بلکه به درآمد تجزیه و تحویل میشود.
ریسنده میتواند از 6 ذرع پارچه، 1/3اش = 2 ذرع را (که = کار نوافزوده، همانا سود و کارمزد است) خود مصرف کند. اما 4 ذرع باقیمانده برای او جایگزین و جبرانکنندهی کتان و ماشینآلاتاند. یعنی، بنا بر فرض، 3 ذرع برای کتان و 1 ذرع برای ماشینآلات. این مبلغ را باید کماکان بپردازد. ماشینساز میتواند از 2 ذرع، 2/3 ذرعش را خود مصرف کند؛ اما 4/3 باقیمانده برای او فقط جایگزین و جبرانکنندهی آهن و چوب، و در یک کلام، مواد خام برای ساختن ماشینی هستند که در ماشینآلات ‹ریسنده و بافنده› بهکار بسته میشوند. یعنی، بنا بر فرض، از 4/3 ذرع، 1 ذرع مواد خام و 1/3 ذرع برای ماشینها.
بنابراین تاکنون 12 ذرع مصرف کردهایم: 1) 4 ذرع برای بافنده؛ 2) [2] ‹ذرع› برای ریسنده؛ 3) 2/3 برای ماشینساز؛ رویهمرفته 62/3. باقی میماند محاسبهی 51/3. این 51/3 به شرح زیر تجزیه و تحویل میشوند:
ریسنده باید برای جبران ارزش 4 ذرع، 3 ‹ذرعش› را برای کتان و 1 ‹ذرعش› را برای ماشینآلات مصرف کند.
ماشینساز باید برای جبران ارزش 4/3 ذرع 1 ‹ذرعش› برای آهن و غیره و 1/3 برای ماشینآلاتی (که از سوی خودِ او در ساختن ماشین بهکار میآیند) مصرف کند.
3 ذرع برای کتان، از جانب ریسنده به کشتگر کتان پرداخت میشوند. نزد کشتگر کتان این خودویژگی وجود دارد که یک بخش از سرمایهی ثابتش (یعنی بذر، کود و غیره، در یک کلام، محصولات زمین که او دوباره به خودِ زمین بازمیگرداند) به هیچروی وارد گردش نمیشوند، یعنی ضرورتی ندارد که از محصولی که او میفروشد، کسر شوند؛ این محصول در اساس صرفاً بیانکنندهی کار نوافزوده است و در نتیجه صرفاً به کارمزد و سود تجزیه و تحویل میشود (البته، غیر از آن بخشی که جایگزین ماشینآلات، کود مصنوعی و غیره است). بنابراین بهشیوهی تاکنونی فرض کنیم که 1/3 محصول کل، کار نوافزوده است، در اینصورت 1 ذرع از 3 ذرع تحت این مقوله قرار میگیرند. برای 2 ذرع باقیمانده، مانند گذشته فرض کنیم که 1/4 برای ماشینآلات باشد، یعنی 2/4 ذرع ‹از 2 ذرع›. در مقابل 6/4 بقیه نیز کار نوافزوده خواهند بود، زیرا در این بخش از محصول کشتگر کتان سرمایهی ثابتی گنجیده نیست که از او پیشتر کسر کرده باشد. در نتیجه نزد کشتگر کتان 22/4 ذرع صرف کارمزد و سود میشوند. آنچه باقی میماند 2/4 ذرع است که باید ماشینآلات را جبران کند. (بنابراین از 51/3 ذرعی که باید مصرف میکردیم، 22/4 ذرعش) (25/6 = 210/12 = 26/12 – 54/12 ذرع.) این 2/4 ذرع آخر را باید کشتگر کتان برای خرید ماشینآلات صرف کند.
صورتحساب ماشینساز اینک چنین است: او در سرمایهی ثابت چرخ بافندگی، 1 ذرع را برای آهن و غیره خرج کرده است؛ 1/3 ذرع برای استهلاک ماشینِ ماشینساز در تولید چرخ بافندگی.
بعلاوه، از ماشینساز، ریسنده در اِزای 1 ذرع ماشین ریسندگی و کشتگر کتان در اِزای 2/4 ذرع، ماشینآلات کشاورزی میخرد. ماشینساز باید از این 6/4 ذرع، 1/3اش را صرف کار نوافزوده و 2/3اش را صرف سرمایهی ثابت برای تولید ماشین ریسندگی و ماشینآلات کشاورزی کند. اما 6/4 = 18/12 است. در نتیجه ماشینساز |292| هنوز 6/12 برای مصرفکردن در اختیار دارد، زیرا 12/12 یا 1 ذرع را صرف سرمایهی ثابت کرده است. (بنابراین از 25/6 ذرعِ هنوز مصرفنشده، 1/2 ذرع کم میشود. باقی میماند 14/16 ذرع یا 22/6، یا 21/3 ذرع.)
ماشینساز از این مقدار ذرع 3/4اش را باید به مواد خام، آهن، چوب و غیره تخصیص دهد، 1/4اش را برای جایگزینکردن ماشینِ ماشینساز به خودش بپردازد.
به این ترتیب، کل صورتحساب اینک چنین است:
در نتیجه، این 13/4 ذرع یا 7/4 ذرع، از کارخانهدار آهن و چوب، آهن و چوبی برابر با همین ‹مقدار› ارزش میخرند.7/4 = 21/12.اما، پرسشی تازه در اینجا ‹طرح میشود›. نزد کشتگر کتان، مواد خام، یعنی این بخش از سرمایهی ثابت، در محصولات فروختهشدهاش وارد نمیشوند، زیرا آنها پیشاپیش کسر شدهاند. در آنجا میبایست کل محصول را به کار نوافزوده و ماشینآلات تجزیه و تحویل میکردیم. فرض کنیم که در اینجا کار نوافزوده = 2/3 محصول و ماشینآلات = 1/3 باشد، در اینصورت 14/12 قابل مصرفاند. همچنین 7/12 هم بهمثابه سرمایهی ثابت برای ماشینآلات باقی میماند. این 7/12 به ماشینساز برمیگردد.
بقیهی 12 ذرع مرکب است از 1/3 + 1/4 ذرع که ماشینساز باید برای استهلاک ماشینآلات خودش بپردازد، و 7/12 ذرعی که کارخانهدار آهن و چوب برای ماشینآلات به او بازگردانده است. یعنی: 7/12 = 3/12 + 4/12 = 1/4 + 1/3. از کارخانهدار آهن و چوب هم دقیقاً 7/12 بازگردانده شده است. (رویهمرفته 14/12 = 12/12 = 11/6)
ماشینآلات و کارافزارهای کارخانهدار آهن و چوب نیز باید دقیقاً مانند ماشینآلات بافنده، ریسنده و کشتگر کتان از ماشینساز خریداری شوند. بنابراین از این 7/12 ذرع، 3/12 = 1/3 کار نوافزوده است. این 3/12 ذرع نیز کماکان میتوانند مصرف شوند. بقیهی 5/12 (البته مقدار دقیقش 4/12 و 2/3/12 است، اما رعایت این حد از دقت تغییری در اصل قضیه ایجاد نمیکند) نمایندهی سرمایهی ثابتی هستند که در تبر هیزمشکن و ماشین تولیدکنندهی آهن گنجیدهاند، 3/4اش برابر با آهن خام، چوب و غیره و 1/4اش = استهلاک ماشینآلات. (از 14/12 ذرع باقی میماند 12/12 ذرع یا 1 ذرع = 3 ساعت کار = 3 شلینگ) یعنی از 1 ذرع، 1/4 ذرع برای جبران ماشینِ ماشینساز و 3/4 ذرع برای چوب، آهن و غیره.
به این ترتیب برای استهلاک ماشینِ ماشینساز 7/12 ذرع + 1/4 ذرع = 7/12 + 3/12 = 10/12 ذرع. از سوی دیگر تجزیه و تحویل دوبارهی 3/4 ذرع برای چوب و آهن به اجزای ارزشیاش کاملاً بیهوده است و بخشی از آن، دوباره به ماشینساز برمیگردد و بخش دیگر |293| به کارخانهدار آهن و چوب. بهرحال همیشه مختصری باقی میماند و روند محاسبه الیغیرالنهایه پیش میرود.
یادداشتهای ترجمهی فارسی:
‹1› بخشهای داخل کروشه، در دو صفحهی بعدیِ ویراست مگا آمدهاند.
‹2› نک: شمارهی ‹1›.
‹3› نک: شمارهی ‹1›.
یادداشتهای MEW:
[49] مارکس در اینجا اسمیت را از ترجمهی گارنیه نقل میکند. توضیح اصطلاح dealer (اهل کسب و کار) که مارکس آن را در پرانتز گذاشته است، از گارنیه است.
[50] دربارهی این تز نادرست اسمیت و توک، مارکس اشاراتی انتقادی را در صفحات آتی خواهد آورد.
مارکس در جلد دوم «کاپیتال» نشان میدهد که دیدگاه اسمیت و توک مبنی بر اینکه «پول لازم برای گردش درآمد سالانه، برای گردش کل محصول سالانه کفایت میکند»، پیوند بسیار سخت و نزدیکی دارد با این دُگم اسمیتی که ارزش کل محصول اجتماعی را به درآمد ارجاع و تقلیل میدهد.
[51] بر اساس محاسبهی پیشین، 51/3 ذرع پارچه، کل سرمایهی ثابت ریسنده و سازندهی چرخ بافندگی را نمایندگی میکنند. بنابراین نقطهی عزیمت برای تعیین سهم کشتگر کتان نباید 5 ذرع، بلکه مقدار کمتری پارچه باشد. مارکس در ادامه این عدم دقت را برطرف میکند و فرض میگیرد که سرمایهی ثابت ریسنده بهطور کلی فقط شامل 4 ذرع پارچه است.
لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-1Zp
همچنین در این زمینه:
گزارش ترجمهی «نظریههای ارزش اضافی»