نوشتهی: الیس یلدیریم/ اسکار فیشر
ترجمهی: دهقان زهما
یادداشت مترجم: متنِ زیر اهمیت ویژه در نقدِ سخنانِ جورجو آگامبن، فیلسوفِ پرآوازهی ایتالیایی، دربارهی اپیدمیکرونا دارد. همچنین ایدهی کنترل کارگری بر سیستم بهداشت در شرایطی که ویروس کرونا بیداد میکند، در خور تأمل است. بههمین دلیل ترجمهی این مقاله را مفید دانستم. با اینهمه، بجا میدانم که بهیک نکته به اختصار بپرازم: نویسندگان مدعیاند که طبقهی کارگر یگانه سوژه در مجادله علیه ویروس کرونا است. درست است که وابستهگان به مزد، خاصه در بخشهایی چون پرستاری، خردهفروشی یا کار اجتماعی، در مجادله علیه ویروس کرونا پیشتاز هستند، ولی نباید این واقعیت را نادیده گرفت که دولت و بخشی از سرمایه نیز در این مجادله سهمی انکارناپذیر دارند، منتهی با یک تفاوت مهم و بنیادی: درحالی که وابستهگان به مزد بهخاطر بازتولید مادیشان بایستی تن به کار دهند و جانشان را بهخطر اندازند، دولت و سرمایه به «مردم» بهمثابه «سرمایهی انسانی» و پایهی حاکمیت مینگرد که بایستی در شرایط کنونی از آن محافظت شود.
اگر تمام جهان مجبور شود که از عادات روزمره دست کشد، فلسفه میتواند بازهم لب به سخن بگشاید. سخنانِ جورجو آگامبنِ فیلسوف در آغاز اپیدمی بسیار بحثبرانگیز بود. در این بحث آگامبن ادعا میکند که «اپیدمی ابداع»ی بهخاطر محدودساختنِ آزادی است، زیرا تروریسم بهعنوانِ بهانهای برای وضعِ مقرراتِ شرایط اضطراری «توانش» را از دست داده است. (آگامبن از قیود ترکِ خانه، لغواجرای مراسم و برنامهها و بستنِ نهادهای عمومی، محدودیتِ سفر، برکرسی نشاندن و مراقبتِ اقدامات نام میبرد.) پس از کوتاه مدتی او چشماندازش را در روزنامهی «نویه سوریشر سایتونگ» (NZZ)، در بخشِ تبصرهی مهمان، نو کرد. آنجا دیگر سخن از «ابداع» نمیراند، بلکه از اپیدمی. و اما، آگامبن چشمانداز بنیادین خویش را همچنین حفظ میکند:
«حیاتِ برهنه ــ و ترسِ از دستدادنِ آن ــ چیزی نیست که انسانها را با هم پیوند میزند، بلکه چیزی است که آنها را از هم جدا و کور میکند.»
جامعهای که مدام در وضعیتِ اضطراری زندگی میکند، نمیتواند جامعهای آزاد باشد. ما درواقع در جامعهای زندگی میکنیم که آزادی را بهنفعِ بهاصطلاح دلایل امنیتی قربانی کرده و خود را محکوم بهترسِ دائمی و وضعیتِ ناامن کرده است. «بسیاری از خطرهایی که آگامبن برمیشمارد، واقعیاند. بهطور مثال نظامیسازی، پشت پا زدن به حقوق دموکراتیک، گرایشهای بناپارتیستی در دولتهای اروپایی.»
ما در این بحث جملهی معروف والتر بنیامین را مرکزی میدانیم:
«سنتِ ستمدیدهگان بهما میآموزد که وضعیتِ اضطراریای که در آن بهسر میبریم، خودِ قاعده است.» [1] جورجو آگامبن و ژانـ لوک نانسی ــ که او هم در بحث شرکت کرد ــ با تکیه بر منطقِ بنیامین مواضع خویش را مشخص میسازند. آگامبن میگوید که شرایط اضطراری نورمالیزه میشود و انسان با قطعِ روابط اجتماعی به حیاتِ برهنه تنزل مییابد. نانسی پاسخ میدهد که دلایل اقداماتِ دولتی در این نکته نهفته است که تابحال واکسن ضد ویروس وجود ندارد.
و اما ستمدیدهگان کجایند؟
اما یک پرسش برای هر دو متفکر مورد علاقه قرار نمیگیرد: چرا دولت در شکلِ گسترشیافتهی وضعیتِ اضطراریاش، چنانچه همه وقت ستمدیدهگان بدان آگاهاند و موجود است، برای تمام جامعه بهیک [پدیدهی نورمال] مبدل میشود. آگامبن در این رابطه انسانها را بهمثابه موجود اجتماعی در برابر دستگاهِ دولتی قرار میدهد، [آنهم] با فروکاستِ انسان به حیاتِ برهنه. نتیجهی این تقابل، تئوریِ توطئه است که دستگاهِ دولتی با توسل به اغراق و مبالغه به اقداماتِ دولتی شدت میبخشد.
استدلال خودسرانهی رابطهی دولت با انسانها، تئوری توطئهیِ ضدِ دولتی میآفریند. تئوریهای توطئه، سیاست را با منطقی که نیروهایش فراسوی نظم جهان عینی قرار دارند، توضیح میدهند. به این نیروها نمیتوان در روابط اجتماعی پی برد، در نهایتِ امر فقط میتوان گمانهزنی کرد. از آنجایی که آگامبن به پدیدارهای واقعی [real] و گرایشهای دولت سرشتِ «غیر عقلانی» میبخشد، سرانجام آنها را قابل توضیح نمیداند.
اگر میخواهیم بنیامین را جدی بگیریم، نخستین پرسشی که بایستی به آن پرداخت این است: ستمدیدگان چه کسانیاند که [ویژهگیِ] سنتِ آنها در این نکته نهفته است که پیوسته شرایط اضطراری را تجربه میکنند؟ آگامبن توضیح نمیدهد که کدام سوژههای تحتِ ستم شرایط اضطراری را در دولت ایتالیا، و یا هر جایِ دیگر، تجربه میکنند، بلکه تعریف او از انسان کلی است. چنانکه از تزهای بنیامین برمیآیند، او برعکسِ آگامبن، زیرعنوانِ [سنتِ ستمدیدهگان] کارگران و سرکوبشدگانِ ملی، همانند یهودها، را میفهمد. امروزه میتوان این برداشت را به پناهندگان گسترش داد. چرا دولت ایتالیا یکباره با شهروندانش چنان برخورد کند که معمولا با پناهندگان میکند؟ اگر میخواهیم امروز تز [های بنیامین] را بهکار بریم، بایستی به این پرسش پاسخ دهیم که ستمدیدگان چه کسانیاند.
ستمدیدگان نه همهی انسانها در دولت و نه کسانی هستند که به حیاتِ برهنه تقلیل داده شدهاند. اینان آوارهگان در اردوگاهها و در خیابانها، بیسرپناهها، جوانهای مهاجرِ تحتِ پیگردِ خودسرانهی پلیس، قربانیانِ خشونت خانگی و یا جفتهای دگرباش اند که هنگام کنترل پلیس باید را بطهشان با فردی که آنها را همراهی میکند به اثبات رسانند. و همچنین آنانیکه در شرایط بیثبات مشغول کارند؛ از همه فراتر، کارگران و زنان پناهنده و خردهفروشها که با خطرهای بزرگی مواجهاند و حقوحقوق کار آنها، در پیوند با [قوانین] زمانِ کار و حفاظت از آن، از میان برداشته میشود. اینان همچنین کارگرانی هستند که در کشورهای زیادی هنوز، و یا دوباره، به کارخانههایی که برای برپا نگهداشتنِ سیستم [در شرایط بحرانی] اهمیت ندارند، فرستاده میشوند تا سود تولید کنند. امری که حیات آنها را بهخطر میاندازد.
سرکوب و استثمارِ خودسرانه به بهانهی ویروس کرونا اِعمال نشده، بلکه به میانجی وضعیتِ اضطراری اوضاعِ بیماری همهگیر شدت یافته؛ ویروس، بحرانهای موجود را با وسایل دیگر به پیش میراند. سرانجام، اگر دولت خطری را که موجود نیست، میتوانست «ابداع» کند تا قدرتش را بهگونهای بیحد و حصر گسترش بخشد، چه ضرورتی به ویروس کرونا داشت؟ بالاخره، اگر این کنش واقعاً دلخواه و سودجویانه میبود، دولت میتوانست مشروعیت خود را از رویدادهای دیگر، در صورت لزوم از یک رویدادِ ابداعشده، بهدست آورد.
این استدلال نه تنها غیرِموجه مینماید، بلکه اشارتی است به ناروشنبودنِ محتوای دولت.
و محتوای دولت چیست؟
دولت، که بنا بر نظریهی آگامبن میتواند مستقل از روابط اجتماعی جولان کند، نیازی به توضیح بیشتر، پایگاه، طبقات و یا زمینههای اجتماعی، بوروکراسیِ وساطتگر و یا گرایشهای بناپارتیستی بهمثابه پیآمد سیاستِ طبقاتی، ندارد. ردِ پای فوکو، که میکوشد قدرت را مسطح و دولت را در نقشِ ویژهی آن بهمثابه دستگاهِ مقاماتِ مسئول انکار کند، در ایدههای آگامبن که دولت را در روابط اجتماعیاش شرح نمیدهد، دنبال میشود.
دولت دستکم موظف است پارهای از تکالیف سرکوب و مراقبت را در برابر سرکوبشدهگان برعهده گیرد. بههمین دلیل بنیامین میگوید که سرکوبشدهگان این شرایط اضطراری را میشناسند. چشمپوشی از چشمانداز سرکوبشدهگان در زمینهی پرسش از شرایط اضطراری، پیوستار افکار آگامبن را میسازد. [2] در واقع، دولت در لحظاتِ تاریخی معین شکلی بناپارتی بهخود میگیرد که فارغ از تئوری توطئه و گمانهزنیها، با توازنِ قوهی طبقات در جامعه، قابل توضیح است. در «اقتصاد جنگی» دولت میتواند برای مدتی خویشتن را فراسوی طبقات قرار دهد، از سرمایهداران سلبِ مالکیت و آنها را وادار به تغییر در تولید کند، چنانکه درحال حاضر در دولت اسپانیا و به شکل محدود در ایالات متحده شاهد هستیم تا کل سرمایه را در مقابل رقابت خارجی نجات دهد. حد و حدود این خودمختاری اما، در برپا نگهداشتنِ حاکمیتِ طبقاتی است.
آگامبن قبلاً در دههی نود میلادی به تزِ هشتمِ بنیامین در بررسیهایش دربارهی مفهوم تاریخ با ارجاع به ژان-لوک نانسی به تبارشناسی واژهی «ممنوعیت» [یا «نهی» = Verbot] میپردازد. در این پژوهش او دو مقولهی «مقرر کردن» و «ممنوع کردن» را مییابد که هردو به میانجی حاکم اِعمال میشود. بدینسان از دیدگاهِ آگامبن امکانِ گذار به کارل اشمیت میسر میشود: «ممنوعکردن، ساختارِ بنیادینِ قانونی است که سرشت قاهرانهی آنرا بیان میکند.» [3] به این ترتیب، آگامبن و نانسی با نادیدهگرفتن مسئلهی سرکوب، بنیامین را بهمثابه پیش درآمدی برای درک اشمیت از حاکمیت، کژدیسه میکنند.
سیاست زیستمحیطیِ (Biopolitik) بدبینانهی آگامبن همچنین در اینجا ریشه دارد که او هرچند واقعیت حضور قدرت را در بحران بطور عام نقد میکند، اما، قدرت را از مبارزاتِ طبقاتیِ انضمامی تجرید میکند. اما اعتصابها در بسیاری از کشورها، از جمله اعتصاب عمومی اخیر در ایتالیا، نشان میدهند که منافع طبقاتی در شیوه و چگونگی مبارزه با ویروس کرونا، خود را بهنحوی بسیار مشخص بهنمایش میگذارند. بهجای محدودکردنِ نقد به نقدِ انتزاعیِ قدرت، بهطور مثال، بایستی این پرسشها در دستور کار قرار گیرند: موازین بهداشتی ضروری چگونه بهصورت دموکراتیک کنترل خواهند شد؟ چه کسی تعیین میکند که چه چیزی شرط بقای سیستم است و چه چیز نیست؟ سیستم بهداشت باید در دست و در خدمت چه کسانی باشد؟
سرانجام: چه کسی با ویروس میجنگد؟
سرانجام: کیست آنکه با ویروس میجنگد و بر آن غالب خواهد شد؟ این، همانا طبقهی زنان و مردان کارگر است که خویشتن را در مقام سوژه ابراز میکند. لاندرو لنفردی [Leandro Lanfredi] در یک جدالی با آگامبن در رابطه با کرونا مینویسد:
«این جنبه، همانا اختلاف در اجماع، و مرزها و تضادهای پیشرفتِ فنآورانهی بورژوازی، در واکاویهای قدرت زیستی (Biomacht) کمرنگ یا غایباند، و به این ترتیب، هرگونه کنشِ آگاهانهی تودهها غیرممکن جلوه داده میشود، چنانکه گویی مبارزه پیشاپیش به شکست انجامیده است.» [4]
تهدید واقعی از سوی ویروس کرونا، که بهتکنولوژی قدرتِ دولتی قابل تقلیل نیست، پس از بحثها و مناقشات پایانِ ماه فوریه، در سراسر اروپا تجلی یافت. ویروس جدید یک تهدید جدی است. این تهدید فقط ناشی از نیازی اقتدارگرایانه به امنیت نیست، بلکه ضرورتی بهداشتی و اجتماعی است. سوال این نیست که آیا باید اساساً اقداماتی صورت گیرند یا نه، بلکه این است که کدام طبقه آنها را کنترل میکند و کدام طبقه تاوانِ این بحران را میپردازد. کسیکه تز یازدهم بنیامین «دربارهی مفهوم تاریخ» را میخواند، با جدلی علیه سوسیال دموکراسی دربارهی مقولهی کار آشنا خواهد شد:
«برنامهی گوتا (سوسیال دموکراسی 1875، اشارهی نویسنده) (…) کار را بهمثابه سرچشمهی کل ثروت و کل فرهنگ تعریف میکند. مارکس با تشخیصِ خطا و شرِ نهفته [در این تعریف] و در مخالفت با آن گفت: انسانی که جز نیروی کار خود مایملک دیگری ندارد، «بایستی بردهی کسانی باشد که خود را به مالکان (…) بدل کردهاند.» (…) این برداشتِ مارکسیسمِ عامیانه از کار و ماهیت آن، بهسادگی از کنار این پرسش میگذرد که محصولات کار چگونه میتوانند بهحال کارگران مفید باشند، درحالی که هنوز در اختیار آنان نیستند.» [5]
بهعبارت دیگر، تصمیم دربارهی کارِ ضروری در بخشهایی که بقای سیستم به آنها وابسته است و همچنین تصمیم دربارهی شرایط کار، باید در اختیار کارگران باشد. در [شرایط کنونی] سیستم نئولیبرالیِ بهداشت از سوی دولت حفظ میشود، درحالی که این سیستم آشکارا از توانِ مقابله با ویروس میکاهد. و کارگران اختیار و اقتداری بر کار خود ندارند. بهطور مثال، سیاستگزاران برای کسانیکه در بخشِ پرستاری کار میکنند، کف میزنند، اما کار پرستاران را همچون عاملی اقتصادی برونسپاری میشود.
فراتر از این، مالکان وسایل تولید حاضر نیستند که بدون قید و شرط محدودیتهای این وضعیتِ اضطراری را بر سود خود اِعمال کنند و آن را چنان تفسیر میکنند که به نفعشان است. بههمین دلیل بسیاری از کارخانهها که «پایدارندهی سیستم» نیستند، همچنان تولید میکنند، یا برای از سرگیری تولید جار وجنجال راه میاندازند. از کار بازایستادنِ تولید چیزی است که آنان در وضعیتِ اضطراری نیر تحملش را ندارند. در اینجا نیز وحدت ملی طبقات شکننده و متزلزل است، در غیر اینصورت، چرا کارگران باید صحت و سلامتیشان را بهخاطر سود سرمایهداران بهخطر اندازند؟ پاسخ به این پرسش باز، در شکلی تعیمیافته، تصمیم و گزینش بینِ کنترلِ کارگری و نظامیگری است.
*منبع:
https://www.freitag.de/autoren/halis/der-corona-staat-in-der-philosophie
یادداشتها:
[1] Walter Benjamin, Gesammelte Werke 1, S. 693–704, Suhrkamp, 1991.
[2] Giorgio Agamben, Potentialities, S. 162, Stanford University Press, 1999.
[3] Vgl. auch Giorgio Agamben: Ausnahmezustand – Homo sacer II.1. Aus dem Italienischen von Ulrich Müller-Schöll, Suhrkamp, 2004.
[4] Leandro Lanfredi, Coronavírus, Leviatã e hegemonia – apontamentos iniciais, Ideias de Esquerda vom 15. März 2020, online abrufbar unter: www.esquerdadiario.com.br/Coronavirus-Leviata-e-hegemonia-apontamentos-iniciais, eigene Übersetzung.
[5] Walter Benjamin, Gesammelte Werke, S. 699, Suhrkamp, 1991.
لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-1q1
توطئه و خشونت امروزه همچون مبارزه طبقاتی تاریخی جهانی کارگران مولد از ادبیات مبارزه طبقاتی حذف شده و فقط به استثمار شدگان نسبت داده می شود در حالیکه توطئه و خشونت از خصلت های نظام سرمایه می باشد که حکومت سرمایه بوسیله دولتهای جغرافیای سیاسی بازار جهانی بر طبق تقسیم کار جهانی در همه جا ایجاد میکنند خشونت در نزد مبارزه طبقاتی کارگران یا به عبارت دیگر جنگ طبقاتی کارگران مولد برای بقاع یک دفاع در مقابل نظم موجود بورژوایی می باشد مسله دوم کنترل کارگری یا مدیریت کارگری هم چون واژه مستقل در مورد سندیکا یا هر تشکل کارگری چه معنای عملی دارد اگر انسان در نظام طبقاتی یک واژه انتزاعی می باشد و بقول هگل یک واژه عام بی محتوا است حتی مثل کلمه کارگر یا طبقه کارگر که مشخص نمی کند در جز چگونه است در حرکت تاریخی چه عمل کردی دارد در اقشار مختلفش آیا همه کارگران انمقلابیند یا مزدور مولد اینها بطور نمونه برای روشن شدن مطلب است که مقاله یا هر مقاله یا نقدی باید تهد روشنگری داشته باشد والا صفحه سیاه کردن می باشد هر حرکتی باید در جزئیات توضیح و تشریح شود . باید تاریخی داشته باشد در جهت آزادی و اشتراک که آیا معنی زندگی را با زیست حیوان سیاسی مشخص میکند یا نه.!؟
ادامه مطلب اینکه در جامعه نظام تولید طبقاتی که انواع ویروسها و مرگ ومیر آدمهای قربانی جامعه که یا نیروی کارشان را می فروشند یا حتی مثل برده و رعیت هم نیستند و در حاشیه طبقات اصلی جامعه می باشند ــ طبقه مزدور مولد و غیر مولد و طبقه سرمایهدار شخصیت یافته ــ
باید در این چهار چوب نظام تولید و باز تولید طبقاتی در مورد هر گونه بحران حکومت سرمایه و دولتهای مربوطه توضیح داده شود جامعه طبقاتی با هر نوع شیوه تولید طبقاتی از 500 سال قبل از به اصطلاح میلاد تا کنون انواع ویروس ها و بحرانها را تولید و باز تولید کرده و امروز هم در این بحران همچون بحرانهای قبلی فقط سرمایه بحران رابه حساب کارگرانمولد ارزش اصافی نسبی در کنار ارزش اضافی مطلق کشور های پیرامونی سرمایه به تعویق می اندازد . مبارزه طبقاتی کارگران با جهت انقلابی که باید به طبقه انقلابی تبدیل بشوند است که می تواند تمام بحرانهای جامعه طبقاتی و همراه خودش طبیعت و پیشگیری و تغذ یه سالم و… را به اتمام برساند و این باید تاریخی نیروی مولد است نه باید اراده گرایانه طبقه مزدور داریم ولی تا کنون طبقه انقلابی در مقابل سرمایه نبوده والا تاکنون نظام سرمایه با شیوه تولیدش وجود نداشت . در جامعه مزدور ــ پول بعنوان یک معادل عام برای زنده ماندن ــ که یک امر عرضی می باشد هیچ نوع بحرانی ریشه ای حل نمی شود فقط انقلاب قهر آمیز طبقاتی طبقه انقلابی کارگران این امر جهانی را می تواند به پیش ببرد مارکس اون زمان میگفت علم مزدور که امروز به مراتب بدتر شده 1844 به پردون گفت عشق هم مبادله ای شده چه رسد به اکنون در مورد محیط زیست هم همین طور امروز که تمام زیست بطور کل در جهان به پول مبادله ای تبدیل شده از علم و فرهنگ و تکنو لوژی و اخلاق مزدور این بشر ره به جایی نمی برد .فقط و فقط حرکت طبقه انقلابی خود مولدین باید این پیش شرط و شرط تاریخی را به سر انجام برسانند آیا امروز و آینده این نیروی مولد به شناخت تاریخی خودش میرسد باید از تاریخ گذشته خودش همراه صعفها و نقطه قوتش درس بیاموزد و سخن بگوید
خوانند ی گرامی sadegh:
ممنون از توجه ی شما. رابطه ی منطقی بینِ متنِ بالا و کامنتِ شما را دقیق نفهمیدم. در متنِ بالا نویسنده کان کوشیده اند که به گونه ی درونی شده سخنانِ جورجو آگامبن را درباره اپیدمی کرونا نقد کنند. شما اما، متن را ترک کرده و به موضوعاتی پرداخته اید که هیچ گونه ارتباط مستقیم با متن ندارند. نویسنده گان در زمیته ی تئوری های توطئه به طور کلی نظریه پردازی نکرده اند.
با این همه، می کوشم به چند نکته به اختصار بپردازم:
1. از منظر تاریخی تئوری های توطئه منحصر به دورانِ سرمایه داری نیست. دقیق تر بگویم: درون تاریخی است، یعنی در همه دوره های تاریخی وجود داشته اند. اجازه دهید به دو نمونه ی تاریخی بسنده کنم:
ما در سده های میانه در اروپا شاهد تئوری های توطئه ی یهودستیزانه هستیم که جزلاینفکِ یهودستیزی مذهبی و یا سنتی است. در سده های میانه تئوری های توطئه ی یهودستیزانه از بالا، بخوانید دولت، و از پایین دامن زده می شدند.
در قرنِ بیستم نازی ها با رجوع به همین ذخایر ایدئولوژیک به تئوری های توطئه ی یهودستیزانه پشتوانه ی دولتی بخشیدند.
2. تئوری های توطئه در روابط سرمایه دارانه کارکرد های سیاسی- اجتماعی زیاد دارند. یکی از کارکرد های مهم آنها انضمامی سازی روابط انتزاعی است. هنگامی که انسان ها نتوانند نگون بختی های اجتماعی را در روابط سرمایه دارانه درک کنند، گرایش به انضمامی ساختنِ روابط دارند. ( یکبار نگون بختی های اجتماعی را در وجود کولی ها و بار دیگر در وجود یهود ها فرافکنی می کنند، در حالی که سرمایه داری متشکل از روابط است و نه افراد انتزاعی)
3. در نوشته ی بالا هرگز به کارگران جنبه ی تقدس بخشیده نشده است. نویسنده گان می نویسند که «کارگران خود را در مقام سوژه ابراز می کنند» و مخالف هر گونه کلی گویی اند. به همین دلیل است که می پرسند: ستم دیده گان چه کسانی و کجایند ؟
از نظرِ تاریخی کارگران محصول روابط اقتصادی-اجتماعی اند و کارگر به هیچ وجه یک مقوله ی انتولوژیک (هستی شناسانه) نیست. رهایی کارگران منوط به آگاهی آنها ست. (اینکه کارگران چگونه می توانند به آگاهی دست یابند، نمی توان در یک کامنت به آن پرداخت.) از دیدگاهِ مارکس کارگران بایستی سوژه ی رهایی بخش باشند تا بشریت از «ماقبل تاریخ» به تاریخ گام گذارد. به سخنِ دیگر، انسان ها تنها زمانی که روابط بتواره را پسِ پشت می گذارند، تاریخ را نیز آگاهانه می سازند.
4. جزیره ی جدا افتاده در درونِ روابط کالایی وجود ندارد. ولی چرا باید کنترل کارگری برسیستم بهداشت را به مثابه ی نخستین گام بخاطر به اختیار در آوردنِ کار و تصمیم گیری بر شرایط آن را پیشاپیش رد کرد؟ تاریخ از دلِ کنش ها و تجربه های پرشور و بی باک زاده می شود و نه با انتزاعاتی که هیچ رابطه ی با واقعیت ندارند.
با احترام
همه میدانند که سرمایهداری بهطور معمول نظامی اقتصادیست که تداوم آن با فقر و محرومیت و مرگ تدریجی و روزانهی شمار زیادی از انسانها همبسته است. ولی بحرانِ کنونی مشخصا آشکار ساخته است که نجات این نظام اقتصادی از فروپاشی نیز مستلزم مرگ شمار هرچه بیشتری از انسانهاست. این همان وجه افشاگرانهی بحران کروناست که در مقیاسی جهانی نشان داده است که راهحل میانهای وجود ندارد؛ و اینکه اقتصاد سرمایهداری بهراستی بر فراز سر بشریت قرار دارد. تناقض تراژیک ماجرا ولی اینجاست که معیشت مستقیم بسیاری از مردم جهان نیز وابسته به حفظ چرخههای همین نظام اقتصادی است. و این همان نقطهی کلیدی است که دولتها برای نرمالیزهسازی بحران با اطمینان خاطر بر آن تکیه میکنند و درعین حال همانا پاشنهی آشیل چپ برای دعوت عمومی به سرنگونی این نظام است. با اینهمه، در مقاطع بحرانی نظیر امروز، ناکارآمدیهای نظام مستقر در تامین سلامت عمومی و نیازمندیهای مردم، و نیز ناتوانی ساختاریِ سیاستمداران در مقدمداشتن این موضوعات، برای طیف هرچه وسیعتری از مردم بهدرجات مختلف آشکار میشود که سادهترین نمود بیرونی آن گسترش هراس و ناامنی عمومیست و نیز پیدایش اشکال متنوعی از ابتکارعملهای خودانگیختهی مردمی. درنتیجه، مبارزات رهاییبخش محکوم به انقیاد همیشگی به آن پاشنهی آشیل نیست.
جان کلام آنکه هیچ بحرانی به خودیِ خود نظم امور را بهنفع ستمدیدگان دگرگون نمیسازد. اگر بناست اندیشه و آرمان سیاسیِ چپ در بحرانهای قابل پیشبینیِ پساکرونایی وزن و جایگاهی داشته باشد، باید آن وزن اجتماعی–سیاسی را از دل پاسخ درست و رزمنده به وضعیت کنونی کسب کند. به قول دوستی: «اگر این بحران نتواند ما را تکان دهد، هیچ چیزی قادر به تکاندادنِ ما نخواهد بود».
مترجم و نویسنده محترم من اگر دیر جواب دادم ببخشید به خاطر شرایط جسمی و روحی ام بوده. ولی شما به مطلب من توجه نکردید من در چهار چوب نظام سرمایه و ویروسهای مختلف اش در رابطه با این مقاله و مقالات چپها ایرانی و اروپایی و آمریکایی که بوسیله امثال شما گرامی ترجمه می شود و در امکان دسترسی امثال من بی سواد کلاسیک قرار میگیرد ــ که جای تشکر من و امثال من را داردــ خواستم به مطالب این گونه ترجمه ها و مقالات چپها ی ایرانی و اروپایی و آمریکایی بطور کل نقدی داشته باشم . نمونه بالا را توجه کنید ، که یک چپ ایرانی نوشته ، که کارگران مجبورند در چهار چوب همین نظام کار کنند تا زنده بمانند . مارکس میگفت و می گوید اگر کارگران کار نکنند سرمایه از بین میرود سرمایه بدون مزدوران مولد نمی تواند وجود داشته باشد ولی کارگران یا بشر بطور کلی بدون سرمایه می توانند وجود داشته باشند و من منظورم یک پرهیز از واژه های کلی در ترجمه و نظر خودتان در مقدمه خودتان و واژه توطئه و ستمدیدگان و سرمایه و ویروس امروزی بوده . که این روز ها فراوان از چپ و راست مثل نمونه بالا برای شما و خوانندگان محترم شما گذاشتم که ببینیت من فقط در چهار چوب ترجمه شما نخواستم بنویسم بلکه منظور من روشن کردن واژه های کلی مثل چپ مثل کارگران ــ که مختصر بر اساس 123 کارگری خودم جزا نوشتم ــ و مثل توطئه و خوشونت بوده و کنترل کارگری که اینجا جای باز کردنش نبوده و شما می توانید به سایت بدون سانسور لیب کام اورگ مراجعه کنید تا تئوری ما را راجعه به تمام این واژه مطلع شوید اگر مایل باشید با درود به شما و زحمتی که کشیدید من مطلب را فهمیدم و سرمایه را قبل از تئوری و شناخت مارکس با مغز استخوان حس و فهمیدم و امروز به درک برده مزدی بودنم بعداز 72 سال واقفم
محترما:
به سه نکته خبلی مختصر اشاره می کنم و اجازه دهید که بحث را همین جا به پایان رسانیم.
1. بحران جوهر درون مانده گار سیستم سرمایه دارانه است و بحران های سرمایه داری می توانند جامعه را پولاریزه کنند. البته که با پولاریزه شدنِ جامعه چشم انداز های سیاسی جدید نیز پدیدار می شوند. ولی یک رابطه ی علّی میانِ بحران ودگرگونی بنیادین سیستم سرمایه دارانه وجود ندارد. یک مثال تاریخی می آورم: بحران اقتصادی در جهوری وایمر جامعه را پولاریزه کرد ولی سرانجام فاشیسم به قدرت رسید. ( افرادی همانند سلاوی ژیزک عاشق بحران اند و منتظر هستند که بحران سرمایه داری را از پا در آورد)
2. از دیگاهِ من اگر وابستگان به مزد «شرایط عادی سرمایه داری» را، که همانا وابستگی به مزد و استثمار بی رحمانه است، نقد نکنند و کمر به دگرگونی آن نبندند، در شرایط بحرانی نیز به احتمال زیاد «تکان» نمی خورند. درشرایط کنونی خطر آن موجود است که در اورپا پوپولیست های راست نیرومند تر شوند.
3. من نیز خیلی آرزو دارم که کارگران به کارخانه ها برنگردند و چرخه ی تولید از کار افتد. مراد من «اجبار های گنگ» بود که کارگران و وابستگان به مزد را وادار می کند تا به کار تن دهند.
با عرض پوزش، لطفا بخوانید: » اجبارِ گنگ».