برای نازیلا حمنهای
نوشتههای دریافتی/دیدگاهها
بزرگ عمادی
نظم طبقاتی – فضایی
شهر تهران بهوضوح یک زبالهدانیِ بزرگ و وسیع است. سطحی سوراخسوراخشده. انباری پیداوپنهان از مدفوع آدمها و پَسماندهای تر و خشکشان، نخالههای ساختمانی، ضایعات تجاری، آتوآشغالهای بیمارستانی که در بیستودو منطقه پراکنده شدهاند و تعفّن میپراکنند. بهطوریکه، تنها در ششماهۀ نخست سال 1398، 979.416 تُن آشغال در این زبالهدانیِ مشمئزکننده تولید شده است، که بخش عمدۀ آن به زبالهدانیها، گاراژها و مراکز پردازشِ آرادکوه [1] انتقال پیدا کردهاند. همچنین در سال 1397، 2.160.435 تُن زباله تولید شده، که در نسبت با سال 1396 اُفتی 21 درصدی داشته است. این افت میتواند بهروشنی نشان دهد که تحریمهای بینالمللی توانستهاند واردات کالاها را تا حد زیادی محدود کنند. و یا بهعکس میتوان اینچنین تفسیر کرد که واردکنندگان کالاها، یعنی شرکتها و تجّار حکومتی و خصوصی، بهشکلی سیستماتیک خواستهاند کالاها را احتکار کنند، تا از خلال شکلگیریِ نایابی در بازار عرضۀ کالاها، کنترل انحصاری خود را بر قیمتها اعمال کنند تا چرخۀ سوداگریِ افسارگسیخته کامل شود. و یا در نهایت میتوان به کاهش توان خرید مردمان فرودست و طبعاً کاهش مصرف آنها در طی سالهای 1396، 1397 و 1398 اشاره کرد. بااینحال، آوردن این آمارهای خام و کلّیگویانه و یا پیشبینیهای واقعگرایانه میتواند بهراحتی گمراهکننده باشد، چراکه تنها این واقعیت را به ما گوشزد میکند که در میانۀ یک زبالهدانیِ متعفّن و هردمگسترشیابنده زندگی میکنیم که افتانوخیزان پیش میرود، و همگان در تولید و بازتولید این زبالهدانی نقشی کموبیش یکسان و یکاندازه دارند.
اما، آنچه در میانۀ این آمارها مخفی و گُم میماند نحوه و چگونگی تولید این پسماندها و توزیعشان و بستر اجتماعی – اقتصادی وقوع آنها در سطح مناطق بیستودوگانه و محلّات شهر تهران میباشد. بدینگونه، از آنجایی که نحوۀ تولید این پسماندها از خلال مناسبات اجتماعی – اقتصادی در مناطق گوناگون تعیّن مییابد، و بهطور مشخص بهواسطۀ نظام توزیع درآمد و گرایش فضایی انباشت مازاد تعیین میشود، نحوۀ توزیع پسماندها در سطح مناطق نیز تابعی از مناسبات اجتماعی – اقتصادی میباشد. بهطوریکه میتوان بیان داشت تولید پسماند همان توزیع پسماند است، اما با وساطت مناسبات اجتماعی – اقتصادی حاکم بر جامعه. بدینگونه بهسادگی میتوان دریافت که تولید و توزیع این پسماندها، آشغالها، شیرآبهها، مدفوعها و نخالهها هیچگونه تناسبِ معناداری با یکدیگر در این مناطق بیستودوگانه ندارند. به این معنا که پراکندگی آنها بهشدّت آشفته و بیثبات است، اما آشفتگیِ این گستره بدانمعنا نیست که این پراکندگی از یک قاعده نظاممند پیروی نمیکند، بلکه بررسیای موشکافانه نشان میدهد که این نظام تولیدی و توزیعی پسماندها از یک نظم معهود و جاافتاده پیروی میکند و همراستا با این نظم بهپیش میروند. آن نظم مقررشده نامی ندارد بهجز: نظم طبقاتی نشسته بر فضا – زمان شهر تهران. نظمی طبقاتی و قشربندیشده که شهر را بهمعنایی کلّی دوپاره میکند، که خود این نظم جاافتاده هم از صورتبندیِ اجتماعی – اقتصادیِ سرمایهدارانه پیروی میکند و بهتعبیری منتج از آن میباشد. بدینسان میتوان گفت که شیوۀ انسجامیابی اقتصادی بهصورتی مستقیم بر شیوۀ انسجامیابی اجتماعی – فضایی تأثیر میگذارد و پدیداری این اثرگذاری را میتوان در چگونگیِ تولید و توزیع قازورات در شهر تهران مشاهده کرد.
بههرروی برای شکافتن این نظم طبقاتی و دوریجستن از ابهامهای موجود در دادههای کلّیگویانه در سطح شهر تهران و مناطق آن کافیست از چند مفهوم ساده یاری بگیریم، که به ما امکان میدهد در مناطق شکاف بیاندازیم و ماهیت آن را آشکار سازیم و دریابیم که چگونه نظام تولید و توزیع پسماند از نظم طبقاتی پیروی کرده و آن را بازتولید میکند. بهطوریکه گویی پیآمدها برای تداوم حیات خود نیاز دارند که پیششرطهای خود را مدام احیاء و بازآفرینی کنند تا شکل اجتماعیِ برسازنده، یعنی نظم انحصاری – طبقاتی، ریخت و ریتم خود را از دست ندهد. بدینسان، این مفاهیم کاربردی شامل وسعت جغرافیایی مناطق، جمعیت مناطق، همجواری با مراکز صنعتی – تجاری و مسکونی، تعداد محلّات در هر منطقه، درآمد سرانه، میزان نوسازیِ هر منطقه یا محلّه، گرایش فضایی مازاد اقتصادی و در نهایت میزان تولید پسماند در هر منطقه بهازای هر فرد و جغرافیای آن میباشد. بهعبارتی، قصد داریم تا ابتدابهساکن مناطق بیستودوگانه شهر تهران را برحسب میزان تولید پسماند و آتوآشغالهای تولیدشده در آن تقسیمبندی کنیم و برای بالابردن دقت این تقسیمبندی بهناچار از معیارهای دیگری نیز کمک میگیریم تا میزان خطا در ارزیابی را بهحداقل برساند. در نهایت روشن خواهد شد که تولید و توزیع قازورات در شهر تهران برخاسته از یک نظم طبقاتیِ پیشینی و معهود میباشد که در اشکال انسجامیابیِ فضایی بازتاب دارد. اما پیش از این واکاوی ناگزیر از استناد به تقسیمبندی طبقاتی – فضایی شهر تهران هستیم که در تحقیقات بسیاری برجسته شده است.
وانگهی، محققان زیادی از میانۀ دهۀ 1370 و 1380 درباره نابرابریِ اقتصاد فضایی در شهر تهران و تأثیر آن بر مناسبات اجتماعی موجود در آن، بر اساس شاخصهای توسعۀ پایدار، نوشتهاند. اکثر این تحقیقات بر محور سرشماریهایی صورت گرفته که بهترتیب طی سالهای 1375، 1385 و 1395 انجام شدهاند. این پژوهشها برای بالابردن دقتِ «علمی» خود از روشهای کمّی و آماری استفاده کردهاند تا دلبستگی خود را به اعداد نشان دهند و گویی کاری جز این ندارند که دستهبندیهای بیشماری از اعداد را بهوجود بیاورند تا واقعیت جنبنده و تغییریابنده را زیر خرواری از اشکالِ متعفّن مدفون سازند و نهایتاً نیز در سطح توصیفهای خنثی و بیرنگوجلا باقی بمانند. در این تحقیقات و مقدمات مجعول آن از شاخصهای فقر و توسعه و همچنین مفاهیم پراتیکی چون عدالت اجتماعی و تضاد طبقاتی چونان چیزی متافیزیکی، الاهیاتی و غیرزمینی نام برده میشود که قرار است روزی ظهور کنند و رستگاری بیافریند. این مفاهیم آشکارا هیچ بازتابی در چشمانداز این پژوهشها ندارند، و بدینمعنا در تحلیلها هیچ نقشی ایفا نمیکنند و بهعنوان مفاهیمی بیربط وارد شده و خارج میشوند. بهواقع، این عددباوران با اختیارکردن چنین رویکردی از زیر بار مسئولیت و پیآمدهای نوشتار خود فرار میکنند و همچون موجوداتی لال به پستوهای آکادمیک خود میخزند و از تبیین بنیانهای این نظم طبقاتی و قشربندیشدۀ فراگیر تن میزنند. با وجود این مسائل و تناقضهای ذاتیِ نهفته در این پژوهشها میتوان برخی از سطحبندیهای موجود در این نوشتهها که بازنمود نظم طبقاتیِ موجود در شهر تهران است را بر گرفت و درعینحال از پیآمدهای این نوشتارها دوری جست.
این زبالهدانیِ بزرگ دارای جغرافیایی شمالی – جنوبی است، که شمال آن به کوههای برفگیرِ البرز مرکزی ختم میشود و جنوب آن به دشتهای شهریار و ورامین، و کوهها و تپهماهورهای بیبیشهربانو، آراد، مره و کورابلاغ. تاریخ دگردیسی این جغرافیا و تبدیلشدنش به یک زبالهدانی مسئله این متن نیست. تنها پیشفرضی که در این متن وجود دارد آن است که از یکسو، مناسبات اجتماعیِ سرمایهدارانه توانستهاند این جغرافیا را به یک نظام طبقاتی بدل سازند و گویی جغرافیا دستخوش تحولات و پارگیهای منتج از تقسیمکار اجتماعی سرمایهدارانه شده است و از سوی دیگر، هم اینکه جغرافیا در اینجا نه بهعنوان هستیای منفعل، بلکه بهمثابه وجودی فعال نقشآفرینی کرده، بهطوری که خصایل ماهوی آن توانستهاند تأثیرات این مناسبات سرمایهدارانه را تشدید کنند و در مناطقی گتوهای فقیرانه را بارز سازند و در مناطقی دیگر کمونهای سرمایهداران را بهوجود آورند. بههرروی، با پسذهنداشتن این پیشفرض بنیادی میتوان بهشکلی گزینشی از دادههای دستگاههای محاسباتیِ مذکور جهت تقسیمبندی طبقاتی شهر تهران و بازنمایی اقتصاد فضایی آن بهره برد و گذرگاههای این نظام طبقاتی را از میانۀ دهۀ 1370 نشانهگذاری کرد تا اینکه به لحظۀ حال برسیم.
شهر تهران در میانۀ سالهای 1376 تا 1380 ناهمآهنگیهای فضایی – اجتماعیِ آشکاری را بروز داده است، بدینمعنا که ناهمگونی فضایی – اجتماعی در این دوره دچار شدّتی وقفهناپذیر شده که برآیند سرمایهگذاریهای عنانبُریده در بخشهای غیرمنقول، انباشت مازاد اقتصادی و سلبمالکیتهای ناشی از آن میباشد. البته این گزاره بهمعنای آن نیست که این بازۀ زمانی را میتوان خاستگاه شکلگیری نظم طبقاتی در شهر تهران دانست، بلکه حقیقت آن است که این وهلۀ چهارپنجساله دنبالۀ منطقی و حرکت عملی و پیشروندۀ سرمایهداری در دهههای پیشین در این جغرافیا میباشد. مرصوصی در مقالهای [2] با استفاده از شاخصهای فقر که شامل جمعیت غیرشاغل، کارگران ساده، تعداد بیسوادان و خانوارهای ساکن در کمتر از سه اتاق، مرگومیر و افراد تحت پوشش کمیته امداد میشود و همچنین با شاخصهای توسعه که شامل تعداد متخصصان، تعداد افراد دارای تحصیلات عالی، تعداد باسوادان، قیمت زمین و افراد ساکن در شش اتاق میباشد، خواسته که لایهبندی این شهر و الگوهای جداسازیِ منطقهای آن را بهشکلی مقایسهای بهنمایش بگذارد. طی محاسباتی که او انجام داده منطقه 2 شهر تهران هم در سال 1376 و هم 1380 در ردهبندی براساس شاخصهای توسعه، رتبۀ اول را بهدست آورده است و پس از آن مناطق 3، 5 و 6 قرار دارند که در طی این دوره، بیهیچگونه جابهجایی و تغییری، در رتبۀ دوم جای گرفتهاند. این ردهبندی بدانمعناست که جبهۀ شمالیِ شهر تهران در خلال این سالها بهعنوان گتویی ثروتمند تثبیت شده است و متخصصان ردهبالا، که شامل مدیران بانکها، انبوهسازان، کارخانهداران و تاجران و غیره میشوند توانستهاند، بهواسطۀ نظام توزیع درآمد نابرابر، برخورداری از رانتِ ارضیِ مطلق و انحصاری، و بهرهکشی مستقیم یا غیرمستقیم از کارکنها و کارگران فقیر، در این مناطق بهاصطلاح «توسعهیافته» جای گیرند و گرایش فضایی مازاد اقتصادی را تعیّن بخشند. بهعبارتی مناطقی که در آنجا بهواسطۀ نظام جداسازیِ فرادستانه و بهرهمندی از رانتهای گوناگون ارضی و غیرارضی، قیمت زمین شکلی افسارگسیخته دارد، و بهطور متوسط افراد در خانههایی با شش اتاق ساکن هستند.
اما از سوی دیگر مرصوصی شاخصهای فقر را نیز مورد بررسی قرار میدهد که در صدر آنها مناطق 18، 15 و 20 قرار دارند که نیمۀ جنوبی شهر تهران را تشکیل میدهند و در طی این دوره دستخوش جابهجاییهایی هم شدهاند. مثلاً در سال 1376 منطقۀ 18 در رأس این ردهبندی قرار داشته و در سال 1380 منطقۀ 20 این جایگاه را اشغال کرده است. این جابهجاییهای شوم را میتوان ناشی از مهاجرت فقرای بنهکنشدۀ روستایی، کاستهشدن از حمایتهای اجتماعی عمومی، بحرانهای ادورای بازار سرمایهدارانه و در نهایت افزایش سطح فقر دانست. البته باید این تصور خامدستانه را کنار گذاشت که این جابهجاییها بهمعنای تحرّک اجتماعی این مناطق یا ارتقای وضعیت زیستیشان میباشد، چراکه دستآخر این مناطق در یک گسترۀ خنازیری قرار میگیرند. گسترهای که با خون و مرگ و اضطراب فرودستان شکل مییابد. مشابهت مناطق در این گسترۀ خنازیری را میتوان در نسبت با مسکن آنها و تعداد پروانههای ساخت مسکن در این محدودهها رؤیت کرد، بهطوریکه برای مناطق 18، 15 و 20 در خلال این دورۀ پنجساله بهترتیب، 346، 193 و 266 پروانۀ ساخت صادر شده است و باقی افراد ساکن در این مناطق همچنان در خانههای قدیمی، حلبشهرها، کپرها و شهرکهای شرکتی بهسر میبردهاند، و مسلماً باید این مسئله را پسذهن داشته باشیم که صدور پروانه ساخت ابداً بهمعنای ساخت خانه در این محدودهها نیست، چراکه مشخصاً آنها بهطور شخصی توان ساختوساز در این مناطق را نداشتهاند و اگر هم دست به چنین کاری زدهاند منجر به ساخت خانههایی با کیفیت پایین و آسیبپذیر شده است. بدینگونه، صدور پروانه تنها میتوانسته پای بسازوبفروشهای خردهپا را به این مناطق بگشاید و امکان سودآوری آنها را فراهم آورد. بههرروی این دادهها را باید در نسبت با منطقه 7 فهم کرد، چراکه این منطقۀ طی دهۀ 1380 تا 1390 از منطقهای میانی به منقطهای در پهنۀ شمالی تبدیل شده و بدینسان میتواند درک درستی از جابهجاشدن مناطق و فرآیندهای دگرگونکنندۀ موجود در آن به ما بدهد. بنابراین، این بازۀ پنجساله دورهای میباشد که محلّات این منطقه مانند عباسآباد – اندیشه، ارامنه، سهروردی – باغصبا، امجدیه – خاقانی، نظامآباد و غیره، بهواسطۀ صدور 1.158 پروانۀ ساخت خانه، تأسیس بزرگراههای سرتاسری مانند، امامعلی و خیابانکشیهای عریضوطویل، ایجاد پاساژها و مالهای بدقواره دچار انکشافِ درونیِ شگفتی میشوند و ریخت آنها بهکلی تغییر مییابد و در نتیجۀ آن جماعتهای فقیر و کمدرآمد از این محلّات بیرون انداخته میشوند و سرنوشتی جز آوارگی و دربهدری مداوم پیدا نمیکنند. بدینسان منطقۀ 7 در این دوره بهعنوان منطقهای انکشافیافته، به سایر مناطق نیمۀ شمالی میپیوندد و همگونی بیشتری با گتوهای ثروتمندنشین پیدا میکند؛ در صورتی که مناطق 18، 15 و 20 همچنان در گسترۀ خنازیری خود باقی میمانند و بدینسان نظام جداگزینی و جداسازیِ اجباری مسیر ضروری خود را میپیماید. اثبات این واقعیت را میتوان در بررسی مقالۀ بعدی شاهد بود.
مقالۀ دیگری [3] که مشخصاً در راستای بازنمایاندن نظم طبقاتی شهر تهران تلاش میکند، تقریباً یک دهه پس از مقالۀ پیشین نوشته شده است. بهعبارتی توانسته به دادههای سرشماریِ سالهای 1385 و 1395 دسترسی داشته باشد و بدینسان این امکان را به ما میدهد تا مناطق انتقالیافته و یا مناطق تثبیتشده در این نظم طبقاتی – فضایی را تشخیص دهیم. این مقاله از یکسو، دارای جزئیات آماری بیشتری نسبت به مقالۀ پیشین است بدینواسطه که از معیارهای بیشتری برای تشریح وضعیت توسعه اقتصادی و اجتماعی مناطق شهر تهران بهره برده است، که البته با اندکی تساهل میتوان نتایج این مقالات را با یکدیگر مقایسه کرد و به درک بهتری از خطسیر تحول یا تثبیت نظم طبقاتی – فضایی دست یافت. بدینسان، شاخصهایی که در این مقاله مطرح میشوند شامل نرخ مشارکت اقتصادی زنان، نسبت افراد با مشاغل ردهبالا، نسبت خانوارهای دارای مسکن ملکی، رفاه و برخورداری خانوارها از خدمات عمومی، متوسط قیمت فروش یکمترمربع و متوسط اجاره ماهانه یکمترمربع میباشد. و از سوی دیگر، این مقاله توانسته بر مبنای مفهوم گلوگشادِ «توسعه» که در شاخصهای مذکور بازتاب دارد، به تقسیمبندیهای دقیقتری نسبتبه مناطق بیستودوگانه برسد و آنها را در چهار دستۀ کلّی بگنجاند.
بر پایه دادههای بهدستآمده توسط صادقی، «نرخ مشارکت زنان از 8 درصد در منطقه 19، تا 20 درصد در مناطق 2 و 6 در نوسان بوده است و کمترین نرخ مشارکت بهترتیب مربوط به مناطق 19، 18، 15، 17 و 16 بوده است». این نرخ مشارکت اندکی شکبرانگیز است، چراکه بهدلیل برخورداری خانوارهای مناطق 2 و 6 از درآمد واقعی بالا طبیعتاً نباید نیروی کار زنان بهسادگی در مدار نظام دستمزدی قرار گیرد و اگر وارد فرآیند مبادلۀ بازار نیز شوند، قطعاً میباید جایگاه فرازین (یا کارفرما) را اشغال کنند و یا در موقعیت مدیریتی قرار گیرند. اما این تمام مسئله نیست و محتمل است که چنین نرخ مشارکتی وجود داشته باشد، اما آنچه در این میان پنهان میماند نرخ مشارکت زنان تهیدست است. بدینمعنا که، از یکسو، بهنظر میرسد نرخ مشارکت اقتصادی زنان در نیمۀ شمالی شهر مربوط میشود به زنان جوان و میانسال فقیری که روزانهروز از نیمۀ جنوبی، یعنی محلّاتی مانند زمزم، یافتآباد، خانیآباد و اسماعیلآباد و غیره، و شهرهای منطقهای تهران به مناطق شمالیِ شهر جابهجا میشوند، تا در شغلهای دستفروشی، دورهگردی، فروشندگیِ مغازههای تجاری، تکنیسینهای خردهپا، بازاریابی کالاهای مصرفی و خودفروشی، با کمترین دستمزد، بدون برخورداری از هیچگونه بیمهای و با آسیبپذیریِ بسیار بالا مشغولبهکار شوند. از سوی دیگر، از آنجایی که آمارها و آمارگران بیش از آنکه روشنگر واقعیت و روابط اجتماعی موجود در آن باشند، سرکوبگر واقعیتهای مچالهشده هستند، نمیتوانند دریابند که بحرانهای اقتصادی – اجتماعی در طی این چند سال توانستهاند هستۀ سخت خانوارهای سنتی و فقیر را در نیمۀ جنوبیِ شهر بشکافند و زنان را به بازار کارِ سرمایهدارانه هدایت کنند و از آنجایی که ذهنیت صُلبشدۀ آنها روابط مبادلهای بازار را صرفاً در امر مشاهدهپذیر خلاصه میکند، نمیتوانند نظامِ پنهانِ خانهکاری (یعنی ورود مستقیم سرمایه به درون خانه)، کارگاههای مخفیِ لباسدوزی که بهواقع زنان کارگر را پنهان میکنند، بازتولید خانوادههای کارگری توسط زنان، اضطراب مازادبودن آنها و غیره را بهعنوان نرخ مشارکت اقتصادی زنان لحاظ کند. خانم ساداتْ پنجاهساله، زنی است که در سال 1357 با خانوادهاش از افغانستان به ایران مهاجرت کرده. او هماکنون در یک کارگاه شلواردوزی مردانه در پایینشهر کار میکند،
من حدود سهسالی میشود که در این کارگاه کار میکنم. پیش از این در خانه بودم. شوهرم قبلاً در بندرعباس کار میکرد و اسباببازیِ بچه میفروخت. اما بعداً قند گرفت و مشکل قلب پیدا کرد و چشمهایش هم آسیب دید و خانهنشین شد. دکترها میگویند که کبد و ریهاش آسیب دیده و الآن هم بدنش باد کرده و زیر پوستاش آب زیادی جمع شده. پول دواودرماناش را نداریم. فقط عمل قلباش سیمیلیونتومان هزینه دارد. زبانملالْ حالا مثل یک میّت شبوروز روی یک مبل نشسته و هیچ تحرّکی ندارد. خودم از 8 صبح میآیم اینجا و 7 شب میروم و آخرماه هم یکمیلیونتومان میگیرم که حتی خرج خوراک هم نمیشود. بعد از کار به خانه که میروم، گلاب به رُخات، شوهرم را تروتمیز و لاستیکش میکنم. پسرم یک خانه اجاره کرده که در یک اتاقش ما زندگی میکنیم و چهارصدهزارتومان هم اجاره میدهیم. زدن این حرف درست نیست، اما من صبحبهصبح فقط یک تکه نان خشک را با یک لیوان چای میخورم. شوهرم تا وقتی که جوان بود به ما خدمت کرد، الآن نمیشود که دور بیاندازیمش. [4]
یا روایت خانم نظری که در یک کارگاه لباسزیردوزیِ زنانه کار میکند،
من بیستوپنجسالم است. دوسالی میشود که در این کارگاه کار میکنم. پنجسال است که از افغانستان مهاجرت کردهایم. در آنجا بیکار بودم. نُهسالی هم است که ازدواج کردهام و بچهدار نشدهام. پول زیادی برای بچهدارشدن هزینه کردهایم، برای همین مجبور شدم که بیایم سر کار. هرچه کار میکنیم، پولمان میرود برای دکتر و درمان. شوهرم در یک کارگاه لحافوتشکدوزی کار میکند. او یکمیلیونودویستهزارتومان حقوق میگیرد و من هم روزی سیچهلهزارتومان. اگر بچه داشتم مجبور نبودم که کار کنم. به ایران مهاجرت کردیم چون میگفتند دکترهای اینجا خوب هستند. [5]
بدینگونه، این روایتها نشانهای از موقعیت زنانی است که مجبور هستند با وخیمترشدن شرایط اقتصادیشان و یا حفظ جایگاه خود بهعنوان یک زن بچهآور و بازتولیدکنندۀ بنیان خانواده، نیروی کارشان را بهمعرض فروش بگذارند و بهشدیدترین صورت از سوی نظام کارگاهی و نظام بهداشتی – درمانی استثمار شوند، بیآنکه هیچ گُشایشی در شرایط بحرانی و مُهلک زندگیشان بهوجود بیاید. بنابراین، بررسی این معیارِ آماریِ متعارف موجود در مباحث علوم اجتماعی نشان میدهد که شاخصهای معرفیشده در این مقاله و متنهای مشابه آن نمیتوانند هیچ نسبت درستی با کلّیت جامعه داشته باشند و حتی بهمثابه عناصر برسازنده یک ساختار معرفی شوند، چراکه تنها کارکرد آنها پارهپارهکردن عناصر برسازندۀ ساختارها و کلّیتها، و مخدوشکردن نهایی هر دوی آنهاست. بههرروی، ما برای بازنمایی آن نظم طبقاتی ناچار به بهرهبرداری از بعضی شاخصهای این پژوهشها هستیم.
وانگهی، «توزیع نسبت شاغلین در طبقه شغلیِ بالا (شامل قانونگذاران، مقامات عالیرتبه، مدیران و متخصصان) نشان میدهد که این نسبت بین 7 درصد در منطقه 19 تا 47 درصد در منطقه 3 در نوسان است». این توزیع شغلی که ارتباط مستقیمی با نظام توزیع درآمد واقعی در این نواحی دارد بهشکلی مستقیم بر وضعیت مسکونی افراد شاغل در این جایگاهها تأثیر میگذارد که دستآخر هر دوی آنها (هم نظام توزیع درآمد واقعی و هم وضعیت مسکونی) برخاسته از انباشت متمرکز مازاد اقتصادی و مالکیتهای بهدستآمده بر پایۀ روابط سیاسی – قومی میباشد، که نهایتاً خود را در غصب و اشغال سرکوبگرانۀ نواحیِ شمالی نشان میدهد. بدینسان، شاخص شغلی افراد ساکن در مناطق مختلف، بهخوبی میتواند بازنمایانندۀ نظم طبقاتی مسلط بر شهر تهران باشد. این مقاله در نهایت با دستهبندیِ مناطق مختلف شهر تهران در نسبت با مفهوم توسعه و شاخصهای مطرحشده در آن بهپایان میرسد که از این قرار است و نویسنده آن را در یک جدول خلاصه کرده:
بدینسان میشود دریافت که با گذشت یکدههونیم از سال 1380 تغییراتی بطئی و درعینحال گسترده در مدل فضایی – اجتماعیِ این زبالهدانی بهوجود آمده است. که همانطور که پیشتر گوشزد کردیم، این پراکندگیِ فضایی و قطببندی موجود در آن متأثر از افزایش میزان سرمایهگذاریِ غیرمنقول و متراکمشدن مازاد اقتصادی در نقاط مشخصی از شهر میباشد. بهطوریکه منطقۀ 7 توانسته از ردۀ چهارم شاخصهای توسعه در سال 1380 به رتبۀ دوم ارتقاء یابد و منطقۀ 1 نیز با شکافتن کوهها و ساختوسازهای عنانبُریده، سلبمالکیت از ساکنان روستانشین مناطق شمالی و احداث پاساژهای غولپیکر توانسته از ردۀ سوم در سال 1380 خود را به ردۀ اول برساند و پازلِ پهنۀ شمالیِ شهر تهران یا بهعبارتی نظام همجواری گتوهای ثروتمند را تکمیل کند. این بدانمعناست که در خلال این مدتْ پهنۀ شمالی بهشکلی شدیدتر به مکانی برای انباشت و تمرکز مازاد اقتصادی تبدیل شده و بهتبع آن فضا و روابط اجتماعی موجود در آن نیز دچار دگردیسیِ سرمایهدارانۀ شدیدتری شدهاند.
از سوی دیگر با مقایسه دادههای این جداول میتوان استنباط کرد که با یکپارچهشدن و همگونشدن مناطق شمالی شهر و شکلگیری یک نظام همبسته در آنجا، پهنۀ جنوبیِ شهر نیز در جهتی معکوس همبسته میشود، و آن هم همبستهشدن در راستای فقر بیرحم شهری و شکلگیریِ گسترهای خنازیری میباشد که رو به جنوب پیش میرود و اندکاندک یا گاهاً بهسرعت، بیابانها و تپهماهورهای جنوب را بهتسخیر خود درمیآورند. گویی آماسیدن مازاد اقتصادی در پهنۀ شمالی، آن را به موجودی فربه تبدیل میکند و سبب میشود تا فضا تنگ شود و تهیدستان به مناطق خارج از محدوده پرتاب شوند. مرتضیگرد نمونۀ یکی از این شهرکهایی است که برحسب فشار مازاد اقتصادی در درون شهر بهوجود آمدهاند. این شهرک در حاشیۀ اتوبان آزادگان و میان مناطق 19 و 20، و در حصار انبوهی از کارگاههای مبلسازی شکل گرفته و اغلب ساکنان آنجا، که حدود 20 هزارنفر میشوند، در کارگاههای مبلسازی و در شرایط ناخوشآیندی مشغولبهکار هستند. وانگهی، این تهیدستان حاشیهنشین بهخاطر تعرض به زمینهای دولتی و یا خصوصیِ حصارکشیشده همواره و بهشدت سرکوب میشوند، و شهرداریها و دادگاهها با آرامشی معهود سکونتگاههایشان را بر سرشان خراب میکنند. هنوز فریاد و ضجۀ کارگری که در سال 1360 از کار بازمیگردد و شاهد ویرانۀ خانهاش در خانیآباد نو میشود در گوشها میپیچد، فقط ازاینرو که بر روی زمینهای مواتِ دولتی پِی خانهاش را کنده و دیوارهایش را بالا برده بود. این ویرانگریهای بیرحمانه را باید در کنار قهر اقتصادی، وابستگی به بازارهای شهری و بحرانهای برخاسته از آن قرار داد که همراه با جماعتهای کوچگر و فراری به این مناطق انتقال مییابند. در سوی دیگر این پهنهبندی، بهطور تقریبی شش منطقه وجود دارد که در موقعیتی میانی جای گرفتهاند، اما این مناطق بهاصطلاح نیمهبرخوردار، یعنی مناطق 4، 8، 21، 22، 11 و 13، که غالباً دربردارندۀ جمعیت حقوقبگیرِ ثابت میباشند، با کاستهشدن از ارزش و مقدارِ پول در دسترسشان به پهنۀ جنوبی هول داده میشوند و بهناگزیر به دامن فقر عمومی میافتند. یعنی واردشدن به وضعیتی بازگشتناپذیر که بهشدت بهرهکشانه است و جمعیتهای میانی را در موقعیتی بهغایت آسیبپذیر قرار میدهد.
بااینهمه، ایجاد این تقسیمبندیها نباید بدینصورت تفسیر شود که نظم طبقاتی – فضایی یک نظم ایستا، تغییرناپذیر و خرفت است، بلکه باید در نظر داشت که با گذشت زمان و بهوجودآمدن بحرانها و انکشافهای جدیدِ ناشی از گردش مازاد، مرزهای فضایی – طبقاتی شهر دچار جابهجاییهای قابلتوجهی میشوند و بدینمعنا ممکن است که آرایش طبقاتیِ درونِ این مناطق، یا یک منطقه بهطور کلی، سروشکلی تازه بهخود بگیرد و تغییر کند. اما این جابهجاییهای فضایی و تغییر آرایش طبقاتی که مطابق قانون عام انباشت سرمایهدارانه صورت میگیرد هیچگاه همنوا با خواست و ارادۀ فرودستان نبوده، بلکه مطابق منافع و خواستهای بورسبازان، زمینداران، تکنوکراتها، برنامهریزان شهری، دلالان، و ثروتمندان صورت گرفته است و مازاد این فرآیند برای تهیدستان شهری فقیرشدن متزاید و بیرونراندنشان از محدودههای شهری بوده است.
بنابراین، تا اینجا تلاش کردیم تا با استفاده از دادههای پردازششده توسط دستگاههای محاسباتی و آمارگرانْ نظم طبقاتیِ هردمپیشرونده و معهود را در کلیّت فضایی – اجتماعی این زبالهدانی بازنماییم. از این جهت در این متن به دادههای کمّی استناد کردیم تا بتوانیم دقت تحلیلی را بالا ببریم و تمایزهای فضایی – طبقاتی مناطق از یکدیگر را بازشناسیم. در دنبالۀ متن هم سعی خواهیم کرد که نسبت پراکنش پسماند در مناطق بیستودوگانه را با نظم فضایی – طبقاتیِ موجود در این جغرافیا مشخص سازیم.
نظم گُهمال
با توجه به بستر و مسئلۀ این متن نیاز داریم تا پهنههای تولید پسماند را با استناد به دادههای بهدستآمده از سال 1395 مشخص سازیم. [6] سال 1395 ازاینرو واجد اهمیت میباشد که رشد اقتصادی بنا به محاسبات بانک مرکزی 3.3 درصد بوده است و بدینسان توانسته از روند کاهشی سالِ پیش از خود که منفیِ 3.1 درصد بوده است، فاصله بگیرد و بهعبارتی سالی است که نمیتوان کاهش میزان مصرف را در طبقات اجتماعی گوناگون شاهد بود. [7] طبق آمارهای اعلامشده در سال 1395، در طرف تقاضای اقتصاد و مشخصاً اقلام مصرف خصوصی از رشدی معادل 3.8 درصد برخوردار بوده است و این بدانمعناست که جماعتهای شهری و روستایی توانستهاند بر حسب جایگاه طبقاتی خود بخشی از مصرف اقلام خصوصی را به خود اختصاص دهند و بهتبع آن بخشی را نیز بهصورت پسماند به جامعه بازگردانند. بااینهمه، چنانکه از دادههای اعلامشده از سوی سازمان پسماند شهرداری تهران برمیآید، ما با گسترهای از تولید پسماند در شهر تهران روبهرو هستیم، بیآنکه توازن مشخصی در این گستره وجود داشته باشد یا همگونی روشنی میان دادهها بهچشم بخورد. شاید در نگاه نخست، ببیننده سادهدلانه بگوید که این تکثر ناشی از «ناهمآهنگی» در وسعت جغرافیایی یا تراکم جمعیتی میباشد، اما مسئله جز این است.
بااینحال، ابتدابهساکن نقاط اوجوفرود این گستره و همچنین نقاط میانی آن را برحسب میانگین سالانه کل پسماند مناطق بیستودوگانه شهر تهران مشخص میکنیم تا ببنیم این گستره بر روی نقشۀ شهر چه شکلی پیدا میکند. در سال 1395 منطقۀ 4، با تولید 281.415 تُن بیشترین میزان تولید پسماند را داشته و منطقۀ 9، با تولید 51.820 تُن کمترین میزان تولید پسماند را در میان مناطق 22گانه بهخود اختصاص داده است. پس از منطقۀ 4، مناطق 5، 2، 15 و 1 قرار دارند که بیشترین میزان تولید پسماند را داشتهاند و پس از منطقۀ 9 نیز مناطق 21، 22، 13 و 19 کمترین میزانِ تولید را داشته است. دوازده منطقه هم هستند که در میانۀ این طیف قرار گرفتهاند و از حدهای بالایی یا پایینی پیروی میکنند. بدینترتیب، اگر نقشۀ شهر تهران را پیش رو داشته باشیم و درعینحال به پراکنش تولید پسماند و گستره آن نگاهی بیاندازیم، درمییابیم که پراکنشِ تولید پسماند در شهر تهران از یک طرح معناداری تبعیت میکند. برای نشاندادن متابعت این گستره از یک منطق بنیادی ضرورت دارد تا تناظری یکبهیک میان حدهای بالایی و پایینی ایجاد شود. با ایجاد این تناظر میان مناطق 4 و 9 درمییابیم که پراکندگیِ تولیدِ پسماند در شهر تهران بهصورت خط اُریبی از شمالشرقی به جنوبغربی جهش میزند. از سویی میدانیم که منطقۀ 4 بهعنوان بزرگترین منطقۀ شهر تهران و یکی از پُرتراکمترین مناطق آن، برخلاف منطقۀ 9 دارای ساختار فضایی – طبقاتی همگونی نیست و تراکم مازاد اقتصادی در جوانب غربیِ آن (محلّاتی مانند پاسداران، وفامنش و غیره) نسبت به جوانب شرقیاش بیشتر است و از جمعیت حدوداً 919 هزارنفرۀ موجود در این منطقه بخش عمدهای از آنها در جانب شرقیاش زندگی میکنند و در قسمتهای غربیِ این منطقه عمدتاً تراکم جمعیت متوسط است. البته جانب شرقی را نیز میتوان به بخشهای برخوردارتر و فقیرتر تقسیم کرد که بخشهای برخوردارتر آن در خانههای کمتراکمتر تهرانپارس غربی و بخشهای فقیرتر در میانۀ کارگاههای صنعتی، مراکز تجاری و فضاهای مختلطِ و شلوغی چون خاکسفید زندگی میکنند. این منطقه از سمت شمالی توسط پادگانهای نظامی و پارکهای جنگلیِ لویزان محصور شده و همین مسئله بر شدّت تراکم جمعیت در این نواحی افزودهاند زیرا این نواحی عملاً خالی از سکنه هستند و یا زیست موقتی در آنجا جریان دارد و بدینگونه فشار و رقابت را برای زندگی ساکنان در همان مناطق باقیمانده افزایش میدهد. اما در مجموع، منطقۀ 4 را میتوان یکی از مناطق میانی (متوسط) شهر بهشمار آورد و قطعاً هم میتوان بر جزئیات برسازندۀ این منطقه چیزهای زیادتری را افزود اما برای منظور این متن کافی بهنظر میرسد، چراکه نشان دادیم منطقۀ 4 دارای پراکندگیِ فضایی – طبقاتی است که از خوانشهای همگونساز تن میزند و به تبعیت از آن تولید پسماند نیز در آن ناهمگون و نامتوازن میباشد.
در ادامۀ برقراری تناظرهای یکبهیک میتوانیم همجواریِ مناطق 5 و 21 را بر روی نقشه شاهد باشیم که بهترتیب بیشترین و کمترین مناطق، پس از منطقۀ 4 و 9 در رابطه با تولید آتوآشغال میباشند. منطقۀ 21 که همجوار با منطقۀ 9 میباشد، انبوهی از شهرکهای شرکتی و دانشگاهی مانند استقلال، آزادی، تهرانسر شمالی، باشگاه نفت، شهرک دریا و غیره را در خود جای داده که به سبکوسیاقی عقلانی احداث شدهاند و اکثراً محل سکونت کارمندان شرکتی، کارگران کارخانهای و نفرات سازمانی و نظامی با تراکم پایین میباشد. در این منطقه با مساحتی حدود 5500 هکتار، 186 هزارنفر زندگی میکنند و در نسبت با منطقه 5، که مساحتی مشابه منطقه 21 دارد و حدوداً 860 هزارنفر را در خود جای داده است، جمعیت اندکی در این منطقه بهسر میبرند، چراکه از میانۀ آن اتوبان تهران – کرج میگذرد و در دماغۀ آن نیز مجتمعهای صنایع کارخانهای مانند، ایرانخودرو و صنایع وابسته به آن مشغولبهفعالیت هستند و همچنین در قسمتهای مرکزی آن کارگاههای کوچکمقیاس و بزرگمقیاس صنعتی وجود دارد؛ و بنابراین سهم قابلتوجهی از پسماند نیز توسط همین کارگاهها و کارخانهها تولید میشود، درست برخلاف منطقۀ 5 که با نظام مصرفی عمده و ابلهانۀ خود حجم زیادی از پسماند را تولید میکنند.
در نهایت، به نسبت تولید پسماند میان مناطق 1 و 19 میپردازیم که شاید بیشترین خویشاوندی را در این سطح کلّی با پیشفرضهای ما داشته باشد. بدینمعنا که منطقۀ 19 بهعنوان منطقهای فقیرنشین با تولید 71 هزارتُن آتوآشغال کمترین میزان تولید پسماند را داشته است و منطقۀ یک بهعنوان یکی از ثروتمندترین مناطق پهنۀ شمالی با تولید حدوداً 270 هزارتُن آشغال در سال 1395 بیشترین قرابت را با حد بالایی گسترۀ تولید پسماند داشته. منطقۀ 19 از طرفین توسط اتوبانهای سعیدی، آزادگان و تندگویان محاصره شده است و براساس تقسیمات توسعۀ شهری دربردارندۀ 15 محلّه است که 261 هزارنفر در آن جای گرفتهاند و شامل محلّاتی مانند اسماعیلآباد، دولتخواه، نعمتآباد، عبدلآباد (شکوفه)، شریعتی، شهرک رسالت (صالحآباد)، خانیآباد و بهمنیار میشود. محلّۀ اسماعیلآباد، با جمعیت 3800 نفرۀ خود، مکانیست که کورههای قرننوزدهمی آجرپزی در آنجا واقع شدهاند و زنان، مردان و کودکان بنهکنشده و فقیر روستاهای شرق و شمالغربِ کشور بهطور فصلی در این کورهها برای ارباب کار کرده، و همچنین مملو از کارگاههای ماشینوفاکتورِ پارچهدوزی است که کارگران بیپشتوانه و ارزانقیمت را برای بهرهکشی اجاره میکنند. در همین اسماعیلآباد میتوانید شاهدِ فاضلابهایی رهاشده در بهاصطلاح خیابانها، با کوچهپسکوچههای تنگ و خانههایی کوچک و درهمتنیده باشید که صرفاً بهعنوان خوابگاه و فضایی برای خِسخِسکردن ساکنان آسمیاش بهکار میرود. مقایسۀ جمعیت 36 هزارنفرۀ محلّۀ نعمتآباد با جمعیت 3800 نفرۀ اسماعیلآباد نشان میدهد که جمعیت دومی چنان سیّال است و برحسب روابط اجتماعی تولید تعیّن مییابد که حتی در آمارگیریها نیز ذکر نمیشود. بههرروی، میانگین درآمد واقعی ساکنان اسماعیلآباد چیزی حدود 60 تا 80 هزارتومان در روز است، که بسته به جنسیت و سنوسال کارگران نیز تفاوت میکند. صالحآباد (یا شهرک رسالت) هم وضعیتی مشابه با اسماعیلآباد دارد و حدود 27 کورۀ آجرپزی در آن واقع شده که هر یک از این کورهها تقریباً 60 هزارمترمربع را اشغال میکنند و در دورواطراف آنها زندگیهای رسمی و غیررسمی بسیاری شکل گرفته که برای خوکهای ساکن در منطقۀ 1 شهر تهران ابداً قابلتصور نیست. وانگهی، از سال 1376 تا 1395 تنها 212 پروانۀ ساخت خانه برای منطقۀ 19 صادر شده و این مسئله نشان میدهد که اکثر ساختوسازها در این محدودۀ 2000 هکتاری بهصورت غیرقانونی و شبانه صورت پذیرفته است. اگر تنها ساختوساز پاساژهای غولپیکر در منطقه 1 یا میزان نخالههای ساختمانیِ پدیدآمده، یا حجم غذای تهیهشده برای حیوانات خانگیِ آدمهای این منطقه، را با میزان مصرف غذایی ساکنین منطقه 19 و پسماند تولیدشده از خلال آن مقایسه کنیم درمییابیم که عملاً ساکنین منطقه 19 چیزی برای خوردن هم نصیبشان نمیشود.
بدینسان، با مقایسۀ همین دادههای کلّیگو و مبتنیبر میانگین میتوان استنباط کرد که چه نظمِ طبقاتیِ هولناک و درهمشکنندهای بر فضا – زمان شهر تهران حاکم است و چگونه این نظم طبقاتی میتواند مصرف آدمها را متأثر سازد و در پهنهای ریختوپاشهای اسرافکارانه و پرُشکوه را رواج دهد و در پهنهای دیگر مسبب رواج سوءتغذیه و بیماریهای ناشی از آن شود. در امتداد همین بحث، و برای بالابردن دقت تحلیلی و بازنمایی دقیقتر نظم طبقاتیِ معهود و همچنین رفع برخی ابهامها ضرورت دارد تا سرانه تولید پسماند بهازای هر فرد را در مناطق مختلف واکاوی کنیم.
بر مبنای دادههای بهدستآمده، یک فرد در منطقه 12 حدود 504 کیلوگرم پسماند در طول سال 1395 تولید کرده است و فردی در منطقه 6، 453 کیلوگرم؛ که این اعداد نشاندهندۀ بیشترین میزان تولید پسماند توسط یک فرد در طول سال در این گستره میباشد. از سوی دیگر، فردی در منطقه 14، با تولید 226 کیلوگرم پسماند، کمترین میزان تولید پسماند را در سال 1395 داشته است و پس از آن منطقۀ 8 قرار میگیرد که افرد 230 کیلوگرم پسماند تولید کردهاند. بااینحال، بسیاری از اعداد این جدول هم میتوانند یاریرسان باشند چراکه با دادههای تاکنونموجود دربارۀ نظم طبقاتی همخوان هستند و هم میتوانند فریبدهنده باشند، چراکه معیارهایی از قبیل وسعت منطقه، جمعیت و همجواریِ مناطق گوناگون با مراکز تجاری، صنعتی و خدماتی، و درآمد سرانه را نادیده میگیرند.
از منطقۀ 12 شروع میکنیم، زیرا بالاترین میزان تولید پسماند بهازای هر فرد را داشته است. منطقۀ 12 شهر تهران مکانی است که در نیمۀ جنوبی واقع شده و بهواسطۀ محلّات لبهای خود به خط نصفالنهار شهر تهران چسبیده است. این منطقه با وسعتی حدود 1600 هکتار، 241 هزارنفر را در 13 محلّه جای داده است، که شامل محلّاتی مانند دروازهغار، قیام، سنگلج، کوثر، فردوسی، بهارستان، ارگ – پامنار، بازار، مختاری – تختی و دروازهشمیران میشود. بهجز محلّاتی مانند ارگ – پامنار، بازار و فردوسی که محل تمرکز بازار سنتی و مدرن شهر تهران میباشد و جمعیت حدود 13 هزارنفر را در خود جای داده، باقیِ محلّات این منطقه جمعیتی مابین 11 هزار تا 33 هزارنفر دارند. در این منطقه همْ ناهمگونی فضایی – طبقاتی بهواسطۀ تمرکز مازاد اقتصادی در نقطهای و تمرکز نیروی کارِ بینوا در نقطهای دیگر حکمرواست و بدینسان نمیتوان از تولید پسماند بهنحوی همگون و یکدست سخن بهمیان آورد.
از یکسو، مثلاً میانگین قیمت زمین در محلّۀ فردوسی و بهارستان چیزی حولوحوش 15 – 20 میلیونتومان است، اما در محلّهای مانند آبشار – دردار حدود 3.5 میلیونتومان بهازای هر مترمربع است و محلّۀ بازار که محل تجمع بُنکداریها میباشد زمین عملاً قیمتی ندارد و بهعبارتی خریدوفروش در آن کمتر جریان مییابد و گویی فضا در این محلّه در حلقههای بههمپیوستۀ رانت مطلق ارضی قرار گرفته که بخش عمدۀ آن در اختیار سازمان اوقاف و اشخاص صاحبمنصب و سرمایهدار میباشد. بنابراین میتوان استنباط کرد که بخش عمدۀ پسماند تولیدشده در این مناطق نه توسط افراد فقیر و تهیدستِ ساکن در محلّاتی مانند دروازهغار و سنگلج، که توسط بُنکداریها، انبارها، فروشگاهها و کارگاههای بزرگ و کوچک موجود در آن تولید میشود. در این منطقه آشکارا میتوانیم شاهد یک فرآیند بلعیدن و هضمکردن باشیم، بهطوریکه پنداری انبارها، بنکداریها، کارگاهها، فروشگاهها و پاساژها در حال فرودادن جمعیت محلّی آنجا هستند و تهیدستان را زیر پشتهای از زباله و مدفوع میپوشانند. بهتعبیری روشن، مبارزۀ طبقاتیِ روزانه و شبانهای در آنجا جریان دارد که مبتنیبر غصب زمین توسط سرمایۀ تجاری، صنعتی و مستغلاتی از یکسو و مقاومت برای نگاهداشتن زمین و خانه توسط ساکنان محلّی از سوی دیگر میباشد. شاید در آیندهای نهچندان دور شاهد خالیازسکنهشدن این محلّات باشیم، که جای آنها را از یک طرف برجوبارویهای فروش لوازم خانگی و شُرتوسوتین میگیرند و از سوی دیگر فقرای شهریای را میبینیم که بدون مسکن و با امراض گوناگون در همین بازارها گدایی میکنند و شاهد تکبّر و خشونت و ترحّم اوباشِ سرمایهدار هستند. که هماکنون هم این تصویر محقق شده است و چیزی دور از ذهن نیست.
از سوی دیگر، افتراق فضایی – طبقاتی در این منطقه را میتوان از خلال مقایسۀ اقلام غذایی مصرفشده در بازهای یکماهه توسط کارگر مهاجر افغانستانی که بهصورت پنجششنفره در اتاقهای 9 تا 12 متری خانههای حیاطمرکزی سنگلج زندگی میکنند با بنکدارهای شناختهشده محلّۀ کوثر، دریافت. یک کارگر مهاجر که از سر ضرورتهای معیشتی مجبور به زندگی جمعی در این اتاقهای زهواردررفته و مچالهکننده است، در طول یکماه با خریدن سهکیلوگرم قند، دوکیلوگرم چای، یککیسه برنج و دو روغن حلبی، که ماهی تقریباً بین سیصد تا چهارصدهزارتومان میشود، گذران میکند و غالباً نیز بهدلیل حفظ و افزایش بنیۀ جسمیِ خود مجبور است تا روغن زیادی مصرف کند و این سوءمصرف باعث ایجاد بیماریهای گوارشی وخیمی در میان این کارگران و باربران تهیدست میشود. اما بنکدارهای ساکن در خیابان لُرزاده، واقع در محلّۀ کوثر، ابداً چنین خوردوخوراک و فضای زیستیای ندارند و آنها با زن و فرزندان خود در خانهای حیاطدار و یا آپارتمانهایی با متراژ بالا زندگی میکنند و هزینههای خوردوخوراکشان در طول یکماه چیزی بیشتر از چهارمیلیونتومان است.
بدینسان، منطقۀ ناهمگون 12 با جمعیتی حدود 241 هزارنفر را میتوان از صدر این جدول خارج کرده و بهجای آن منطقه 6 را قرار داد که جمعیتی حدود 251 هزارنفر دارد و این تعداد از آدمها در مساحتی حدود 2100 هکتار زندگی میکنند، مساحتی فراخ برای آدمهایی ثروتمند. افراد حاضر در این منطقه بهطور میانگین در طول یک سال 453 کیلوگرم پسماند تولید میکنند. این منطقه بهدلیل تمرکز طرحها و سیاستگذاریهای اجتماعی بر روی آن، چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب، دارای بافت همگونتر و یکدستتری است، بدینمعنا که این طرحها و بازوهای اجراییِ خشنِ آن توانستهاند با بیرونراندن فقرا و آلونکنشینها از این منطقه فضا را بهتسخیر جمعیتِ برخوردار و متخصصِ ردهبالای موجود در آن درآورند. بااینهمه، جداسازیِ طبقاتی – فضایی در این منطقه نیز بهچشم میخورد، بهطوریکه در نیمۀ جنوبیِ این منطقه که حول دانشگاه تهران و کتابفروشیهایش شکل گرفتهاند میتوانید شاهد تمرکز مجتمعها و مراکز خدماتی از قبیل خوابگاههای دانشجویی و سکونتگاههای اجارهای جوانان تازهواردِ شهرستانی، غذاخوریهای پررفتوآمد، فروشگاههای کتاب و لباس، مجتمعهای مسکونی و تجاریِ خردهپا باشید، که ساکنان آن توانستهاند تنها بهواسطۀ سوبسیدهای دولتی و غیردولتی در این منطقه دوام بیاورند. بدینمعنا، زیست جوانان در این منطقه عاریهای است، و گویی به آبسواران میمانند و پس از مدت مشخصی، حفرهای در آن آب ایجاد میشود و آنها را میبلعد و مجبور به کوچشان میکند. از طرف دیگر، اغلب ساکنان نواحیِ شمالیِ این منطقه را افرادی از طبقات ثروتمند و میانیِ روبهبالا تشکیل میدهند که در محلّاتِ امیرآباد، بهجتآباد، جمالزادۀ شمالی، و یوسفآباد سکونت دارند و از درآمد سرانۀ بالایی برخوردارند و وضعیت معیشتیشان با نوسانهای روزانه و ماهانۀ بازار دچار بحران نمیشود و طبعاً میزان تولید پسماند در میان آنها بالاست و با آمارهای ارائهشده از سوی سازمان پسماند همخوان میباشد.
اما این گسترده جانب دیگری هم دارد که شامل مناطقی میشود که افراد حاضر در آنها کمترین میزان پسماند را تولید کردهاند. مناطق 14 و 8 مناطقی هستند که در بخش کمینۀ این گستره جای گرفتهاند، که توسط منطقۀ 13 وساطت و به یکدیگر متصل میشوند. منطقۀ 14 کمترین میزان تولید پسماند توسط هر فرد را در سال 1395 داشته، بهطوریکه هر فرد تنها 226 کیلوگرم پسماند تولید کرده است. این منطقه شامل 21 محلّه میشود، که از محلّات این منطقه میتوان به فلاح (ابوذر)، دولاب، حسینآباد دولاب، گذرپایین دولاب، عباسآباد دولاب (صاحبالزمان)، سرآسیاب دولاب، قصر فیروزه، چهارصددستگاه، صددستگاه و غیره اشاره کرد. روند شهرنشینی در این منطقه از دروازهدولاب آغاز شده است و اکثر محلّههای آن پسوَند دولاب را با خود دارند و گویی آغاز روند شهرنشینی با تصرف زمینهای کشاورزی و قطعهبندیِ آنها بوده و بدینسان «ربایش فضا بهواسطۀ زمان» کامل شده و شهر پوستاندازی خود را شروع کرده است. اما بخش دیگری از محلّات این منطقه (مانند فلاح، چهارصددستگاه، صددستگاه و شیوا) که طی دهههای 1340 و 1350 شکل گرفتهاند، با وساطت شرکتهایی مانند شرکت آپارتمانی شرق و امثالهم خریداری شده و پس از تقطیع و بورسبازی فروخته شدهاند و شهرکهایی همسان و یکنواخت در آنها بنا شده. جمعیت این منطقه در سال 1395 حدود 515 هزارنفر بوده و مساحت آن هم چیزی حدود 2400 هکتار. بدینسان، منطقۀ 14 را میتوان یکی از مناطق نسبتاً پرتراکم و فقیر شهر تهران بهشمار آورد، که اغلب ساکنان آن در محلّات پرتراکمی مانند نبیاکرم (سلیمانیه)، ابوذر (فلاح)، پرستار، جوادیه، شهدای گمنام، دولاب، صددستگاه و غیره زندگی میکنند که بین 21 هزار تا 41 هزارنفر جمعیت دارند. از میان این محلّات و در طی دو دهه (1370 تا 1390)، محلّههایی مانند جوادیه، دولاب، چهارصددستگاه، دلگشا، مینا، گذرپایین دولاب و شیوا دستخوش نوسازی شهری شده و بافتهای اولیهشان دچار دگردیسی سرمایهدارانه شدهاند. که بر روی نقشۀ شهر جانب غربیِ منطقه را تشکیل میدهند که در تماس با محلّاتی مانند قیام، کوثر و آبشار از منطقۀ 12 میباشد. اما محلّاتی مانند نبیاکرم (سلیمانیه)، فلاح، تاکسیرانی، شاهد و شهدای گمنام که جانب شرقیِ منطقه را تشکیل میدهند تقریباً دستنخورده باقی ماندهاند، که نشاندهندۀ رکود و کسادی در وضعیت زیستیِ ساکنان آنجا است و اینکه تلاش کردهاند در برابر حملات پیدرپی سرمایۀ سوداگر با چنگودندان از محیطِ زیستیِ خود و منافع طبقاتیشان دفاع کنند. بدینگونه، میشود استنباط کرد که نسبت تولید پسماند توسط هر فرد در طول سال با وضعیت اجتماعی – اقتصادی هر فرد در این منطقه متناسب است.
اما منطقۀ 8 جزو آن مناطقی که در طول دهۀ 1370 تا 1380 از روند توسعۀ سرمایهدارانه جا مانده است و پس از سال 1380 وارد چرخۀ ویرانگرِ نوسازیِ شهری شدهاند و بدینواسطه توانسته از منطقهای فقرزده به منطقهای نسبتاً برخوردار و درحالتوسعه تبدیل شود. این منطقه 1300 هکتار وسعت دارد و 425 هزارنفر را در 13 محلّه جای داده است. که غالباً در محلّات پرتراکمی مانند کرمان، دردشت، نارمک، فدک، تهرانپارس، مدائن و وحیدیه سکونت دارند. مثلاً برای محلّۀ وحیدیه، که در جنوبغربی این منطقه واقع شده و در گذشته محلّهای کارگرنشین بوده است، در خلال این دوران 1400 پروانه ساخت (تخریب و نوسازی) صادر شده و مجموعاً 18 هکتار از وسعت این محلّه دستخوش نوسازی شده است و طبعاً در پی قوانین سخت و انعطافناپذیر انباشت گستردۀ سرمایه اغلب ساکنان قدیمی این محلّه و مستأجران فقیر آن بنهکَن شدهاند و یا به روستاهای زادگاه خود بازگشتهاند. بااینحال، وقتی از لبۀ خیابان اربابمهدی (بختآزاد) که از میان محلّۀ وحیدیه میگذرد، فاصله بگیریم و به درون بافت اصلی محلّه و کوچهپسکوچههای آن وارد شویم، میتوانیم تتمّه و بازمانده نظم قدیمی را شاهد باشیم و ببینیم که چگونه ساختمانها و آدمهای ازکارافتاده بهواسطۀ آمیختگی با نظم جدید مچاله و فروخورده شدهاند و نتوانستهاند با نظم جدید خود را سازگار کنند و بهناگزیر به مغاک ویرانی درغلتیدهاند. بدینسان، مناسبات اجتماعی – اقتصادی منطقۀ 8 و نظم طبقاتیِ حاکم بر آن با میزان تولید پسماند توسط ساکنین توازن دارد. البته با درنظرگیریِ افتراق طبقاتی – فضاییای که بهشکلی تاریخی بهوجود آمده است.
بااینهمه، با توجه به گسترۀ علامتگذاریشده و نقاط اوجوفرود آن، پنداری مناطق 1، 2، 3، 5 و 7 شهر تهران جایگاههای میانی را در فرآیند تولید و توزیع پسماند بهازای هر فرد اشغال میکنند، هرچند که از حد بیشینه پیروی کرده باشند. بدینسان، گویی آدمهای حاضر در این مناطق دارای کارکردی عقلانی در زمینۀ تولید پسماند هستند و به این معنا همردیف با منطقۀ 16 قرار میگیرند که در نیمۀ جنوبیِ شهر واقع شده و در آنجا هر فرد در طول سال 1395 و بهطور میانگین 378 کیلوگرم زباله تولید میکند. اما با کمی باریکبینی میتوانیم شاهد باشیم که وضعیت طبقاتی – فضایی تشریحشده در بخش نخست پیآمدهایی برخلاف منطق کجومعوج اعداد پیش میآورد. بنابراین، در منطقه 1 هر فرد بهطور میانگین 327 کیلوگرم در سال 1395 زباله تولید کرده است، این فرد در منطقهای با مساحت 4500 هکتار و جمعیتی حدود 487 هزارنفر سکونت دارد. این آمارها نشان میدهد که به هر فرد در منطقۀ 1 حدود 90 مترمربع اختصاص داده شده، که شامل پهنههای مسکونی، تجاری، فضای سبز و خدماتی میشود. بنابراین ابداً دور از ذهن نیست، فردی که در مگامالِ پالادیوم واقع در زعفرانیه به خرید میرود و در واحدِ آپارتمانیای با مساحتِ 400 مترمربعی و بهقیمت 12 میلیاردتومان سکونت دارد، این میزان از تولید پسماند را در طول یکسال داشته باشد. چراکه این تولید مستقیماً نتیجۀ میزان درآمد سالانۀ او، نظامِ مصرف افسارگسیخته و شیوۀ زندگیِ چندشآورش میباشد. همین نسبتها را میتوان راجعبه دیگر مناطق بهظاهر «میانی» نیز بیان داشت که درواقع جزو مناطق «توسعهیافته» و آماسیده هستند.
وانگهی، منطقۀ 16 آن جغرافیایی است که شاید بهلحاظ سرانه تولید پسماند برای هر فرد نزدیکترین نسبت را با منطقۀ 1 یا منطقۀ 3 داشته باشد. در این منطقه که مساحتی حدود 1600 هکتار دارد، 268 هزارنفر سکونت دارند. این منطقه شامل 9 محلّه میشود که از جملۀ آنها یاخچیآباد، نازیآباد، خزانه، جوادیه، باغآذری، شهرک بعثت میباشد. محلّۀ باغآذری دارای جمعیتی حدود 10 هزارنفر میباشد که بر طبق سرشماری سال 1395 جمعیت مردان در این محلّه بر زنان غلبه دارد و این مسئله میتواند حاکی از زیست کارگران مردِ مجرد و مهاجری باشد که بهطور فصلی و دائمی به این محلّه میآیند و در آن سکونت دارند. در این محلّه و محل اتصال آن با خیابان شوش، یک پارسل بزرگ وجود دارد که به فعالیتهای تجاریِ منطقهای و فرامنطقهای مشغول است. این قطعه مشخصاً انبار بزرگی است که در کار جابهجایی بار از تهران به شهرستان و از شهرستان به تهران میباشد و اکثر قطعات این محلّه نیز دارای کاربریهای تجاری و صنعتی اینچنینی هستند. بنابراین، عجبآور نیست که تراکم جمعیت در این محلّه در نسبت با نازیآباد، یاخچیآباد و خزانه بسیار پایینتر باشد و اکثر ساکنان آن نیز کارگران دونپایه و فاقدمهارتی باشند که بهتازگی از شهرستانها مهاجرت کردهاند. بدینگونه میتوان استنباط کرد که انبارها و کارگاهها، یعنی قطعاتی که عملاً از دسترس عمومی خارج هستند و بهشکلی انحصاری از آنها بهرهبرداری میشود، بزرگترین منابع تولید زباله در این محلّه بهشمار آیند. بااینحال، شرکت «مسکن ایرانیان» از سال 1387 در تلاش است با عرضه طرحهای جایگزین شهری، بافتهای مسکونی محلّۀ باغآذری را از درون بتراشد و بشکافد و بدرد، تا از خلال سلبمالکیت از مستأجران فقیر و مهاجران بینوا، دسترسپذیری انبارها را به اراضی پیرامون راهآهن و پایانۀ مسافربریِ جنوب تسهیل نماید و سودآوری و نرخ اخد مازاد این انبار – کارگاهها را بهحداکثر برساند. [8] ازاینرو و بهواسطۀ این کاربریهای انحصاری اکثر ساکنان این منطقه در حالتی فشردهشده در محلّاتی مانند جوادیه، خزانه، نازیآباد و یاخچیآباد و علیآباد جنوبی بهسر میبرند که در آنها نیز میتوان درهمآمیختگی فضاهای متعدد تجاری و صنعتی با فضاهای مسکونی را شاهد بود. بنابراین، آدمهای ساکن در نازیآباد، خزانه، شهرک بعثت، یاخچیآباد و باغآذری هرچند ممکن است بهطور ظاهری در تولید پسماند با آدمهای حاضر در منطقه 1 اشتراک داشته باشند، اما این پسماند تولیدشده بهواقع حاصل کار زنان و کودکانی است که در شرایط وخیم و مهلکِ انبارها و کارگاهها مشغولبهکار هستند تا نظام مصرفیِ آدمهای منطقه 1 دچار اختلال نشود.
بدینترتیب، دریافتیم که مناطق ششگانۀ شمالی، محلّات و افراد حاضر در آن، بهشکلی خدشهناپذیر از منطق فضایی – طبقاتی حاکم بر شهر تهران تبعیت میکنند و خصلت سرمایهدارانه آن را بازتاب میدهند که حاصل انباشت مستمر مازاد اقتصادی در آن جغرافیا میباشد و مناطق دهگانۀ پهنۀ جنوبی نیز بهصورتی تاموتمام بازتابدهندۀ فقر فزایندۀ حاصل از این نظم درهمشکننده هستند. اما، همانگونه که پیشتر متذکر شدیم افتراق فضایی – طبقاتی در درون خود این مناطق نیز وجود دارد، بهطوریکه میتوان تفاوتها، تمایزها و یا تضادهای چشمگیری را در میان بخشهای مختلفِ این مناطق، خیابانها، خانهها، کوچهپسکوچهها و آدمهای آنجا مشاهده کرد. منتهی، با کمی کنکاش میشود پیمودن یک روال کلّی و گرایش تعیینکننده در این جبههها یا تبعیت از یک ساختار نهادینهشده و نظم پیشداده را استنباط کرد. بنابراین، تا اینجا سعی کردیم تا نظم طبقاتی را در هر یک از این مناطقْ برحسب میزان تولید و توزیع پسماند نشان دهیم، نظمی که گویی با مدفوع و نخاله و شیرآبه آذینبندی و چراغانی شده است و بهواسطۀ آنها بازتولید میشود. نظمی گُهمال که فضا را به امری قشربندیشده و انحصاری بدل میسازد، و هر فرد و جماعتی برحسب درآمد، روابط اجتماعیِ موروثی، عقلانی و اتفاقی خود در آن جای میگیرد.
سوراخها و مجاری
وانگهی، مورفولوژی این زبالهدانی نشان داد که در پهنۀ شمالی شهرْ جماعتی از خوکهای پُرچربی، با پوستهایی روشن و گُلانداخته وجود دارند که روزانهروز در یکدیگر میلولند و دخول میکنند و مطابق روابط سیاسی – قومی – دینی خود بچه پس میاندازند و در خانههای اعیانی و اصطبلهای لوکس خود این تولهها را پرورش میدهند و آنها به مدارس همان مناطق میروند، و پس از تغییرنسل جایگزین پدرومادرهای ثروتمند خود میشوند و بر طبق قوانین وراثت سرمایههای بهخونآغشته را از آنِ خود میسازند. آنها بهواسطه اِشغال جایگاه فرازین در چرخۀ گردش سرمایه از دسترسی به هیچچیز منع نمیشوند و بدینسان توانایی برخورداری این خوکها از همهچیز فراهم است و دسترسپذیریشان به کالاها را میتوان مطلق دانست. آنها میتوانند تهیدستان را به حیوان، حیوانهایی بارکش در بازار کارِ سرمایهدارانه، تبدیل کنند و حتی شاید به حیوانهایی خانگی برای لذتبردن از حقارت آدمها. آنها در بانکهای مصون از بحرانْ سپردههای بیاندازهشان را نگهداری کرده و در صورت تشخیصْ آن را در مناطق درحالتوسعه، یعنی دوزخ فقرای شهری و روستایی، سرمایهگذاری میکنند تا نرخ اخذ مازاد همچنان بالا مانده و پهنۀ شمالی به حرکت پیشوپسروندۀ خود ادامه دهد و نظام استثماری و وابستگیِ فزایندۀ تهیدستان پایدار بماند. از همه مهمتر اینکه برای مصوننگهداشتن این گتوهای ثروتمند، خوکدانیها و خوکهای پُروپیمان درون آنْ از پلیسها، قاضیها، سازمانهای تبلیغاتی و دستگاههای ایدئولوژیک حکومت مستضعفان استفاده میشود تا اینکه امنیت اجتماعی – اقتصادی را برای آنها فراهم آورد، تا بهدور از تعرض دلاوران تهیدست باقی بمانند و به حیات انگلی خود ادامه دهند. برای درک بهتر سازوکار نگهداری این گتوها و اصطبلهای آوگیاس [9] (Αυγείας / stables Augeas) توسط حاکمیت غاصب و اِشغالگر، بد نیست که به سخنرانیِ کلّۀ حاکمیت یا اصطبلبان اعظم استناد شود، زیرا تنها اوست که میتواند بهواسطۀ بالاپوشِ سحّار خود مناسبات اجتماعی آیینبندیشده با مدفوع و ادرار را همزمان بپوشاند و آشکار کند، و نهایتاً آن را در حالتی پایدار و پیشرونده نگاه دارد. [10]
اصطبلبان اعظم، خامنهای، در آذرماه 1398 دقیقاً اندکی پس از سرکوب خونین جنبش تهیدستان آبانماهْ ماهیت و حدودوثغور حکومت مستضعفان را بیهیچ ابهام و شائبهای مشخص ساخت، تا بهواسطۀ این تعریف هم دلگرمیای باشد برای بورژوازیِ مصونمانده و ترسخورده، و هم اینکه بدینگونه کارویژۀ یکی از وحشیترین نیروهای تحتفرمانش، که مستقیماً به او پاسخگو هستند و منظومهای از نفرتانگیزترین اوباشهای سرتاسر کشور میباشند، را مشخص سازد. او در این سخنرانی گفت، «مستضعفین چه کسانی هستند؟ مستضعفین را بد معنا میکنند. مستضعفین را به افراد فرودست یا اخیراً اقشار آسیبپذیر معنا میکنند، یعنی آسیبپذیران. نه، قرآن مستضعف را این نمیداند. مستضعفین یعنی ائمّه و پیشوایان بالقوۀ عالم بشریت. این معنای مستضعفین است: یعنی کسانی که وارثان زمین و همۀ موجودی زمین خواهند بود. […] مستضعف یعنی آن کسی که بالقوه صاحب وراثت عالَم است، بالقوه خلیفهالله در زمین است، بالقوه امام و پیشوای عالم بشریت است». [11] تفسیر مادیِ دریوریهای اصطبلبانِ پست و خوانش آنها در بستری مادی – تاریخی نشان میدهد که این جَفَنگیات چیزی بهجز تأیید تاموتمام شیوۀ زندگی سرمایهدارانه، نظم فضایی – طبقاتی این زبالهدانی، کمونها و آخورهایِ ثروتمند برخاسته از آن و تمامی مناسباتِ درهمکوبندۀ موجود در آن نمیباشد. او با حاکمیتِ خونریز خود سر آن دارد تا حیات ابدی، رانت مطلق ارضی، و جریان انباشت گستردۀ سرمایه را برای این سفلگان و اوباشِ سرمایهدار تضمین کند، آنهایی که «وارثان زمین و همۀ موجودی زمین [هستند] و خواهند بود». بااینهمه، یقینی قرصومحکم وجود دارد که پس از این سخنرانیْ خوکهای مناطق ششگانۀ پهنۀ شمالیِ شهر تهران با خیالی آسوده مهمانیهایی جنونآسا و عقلبازانه برای این سخنرانیِ خودپسندانه و گردنکِشانه برگزار کردند، و حجم تولید پسماند و آتوآشغال در آن شبِ مقدّس به سرحداتی باورناپذیر رسید و نظم سرگینپوش جانی دوباره گرفت. منتهی، حقیقتِ شهر غصبشده آنجایی از زیر بالاپوش اصطبلبان بیرون میزند که فضای شهر را بوی تعفّن برمیدارد. تعفّنی کنترلناپذیر و گریزپا که حتی بینیِ بیحسشدۀ اصطبلبان را هم میسوزاند.
بدینگونه، در سوی دیگر این روایتْ فقرا و تهیدستان شهری، با بدنهایی خونآلوده و زخمخورده و چرککرده، قرار دارند که در آلونکها، زاغهها، کپرها، شهرکهای شرکتی و آپارتمانهای آخورمانند زندگی میکنند. آنها هرروزه وهن، اهانت و تحقیر را پیشاروی خود میبینند و به اشکال متنوعی مورد استثمار و بهرهکشی قرار میگیرند. کودکان آنها با پاهایی برهنه و لخت در خیابانها و کوچهها پرسه میزنند و انگاری خانه نه جایی برای سرگرمی و خوشباشی آنها که صرفاً فضایی برای خوابِ وهمآلود این بدنهای رنجور و سرخوش است. یکی از توصیفهای جنبندهای که در خلال همۀ این سالها توانسته جان بهدر ببرد و مانند چاقویی برّنده خود را به لحظۀ حال برساند و موقعیتهای نابرابر و لهکننده را برجسته سازد، و به واقعیت زمانه از افق تهیدستان شهری بنگرد، چنین متنی است،
شهر بیهودگی. شهر هیاهو. شهر سوزان. شهر برهنه. شهر غبار. شهر زباله. شهر لجن. شهر تعفّن. شهر جویهای فروریختۀ گندیده. شهر دیوارهای بلند و استوارِ دشمنخو. شهر خانههای توسریخوردۀ گلی. شهر آهنهای سرخ، ستبر و داغِ سربهفلککشیده. شهر حقیر. شهر دود. شهر بادهای خاکآلود. شهر نئون. شهر پلیدی. شهر دهاتی. شهر کجسلیقه. شهر خیسِ گلآلودِ کثیفِ سردِ چندشانگیز. شهر عریان. شهر پاییز. شهر ماتم. شهر شب. شهر خستگی. شهر یخ. شهر سکوت. شهر تجمّل. شهر تحمّل. شهر خفت. شهر مسجد و مستراح. شهر ساندویچ و پپسیکولا. شهر سیگار و سینما. شهر اتوموبیل. شهر قسط. شهر تصنیفهایِ عربیِ جندهپسند. شهر روسپیها و پااندازها. شهر رجال خوشنامِ محبوب. شهر رجّالهها. شهر چشمهای سرخ و دهانهای سپید. شهر احزاب سیاسی. شهر تفرّد. شهر بانک. شهر آگهی. شهر بلیط. شهر کودکان بلیطفروش. شهر اونیفورم. شهر تفرعن. شهر موشمُردهها. شهر کبکهای سر زیر برف. شهر دردسر. شهر ماجراهای نیمهشب. شهر فاجعههای کنار خیابان. شهر سدوم و برج بابِل. شهر بهانه و غُرغُر. شهر پیرزنها. شهر اَخوتُف. شهر پیرمردها. شهر معامله. شهر دروغ. شهر شیّادی. شهر عَن. شهر بلاهت. شهر یقهچرکینهای تهریشدار. شهر ورّاجی. شهر بزک. شهر مُد. شهر خالهزنگها. شهر پوکی. شهر دادوقال. شهر قرتی. شهر تلفن. شهر دخترها و پسرها. شهر گرسنگی. شهر بچههای لختوپتی. شهر زردنبوهای مُفیِ شکمورمکردۀ اِسهالی. شهر اشکهای دم مشک. شهر سنگدلی. شهر عظمتهای حقیر و حقارتهای عظیم. شهر چک. شهر سفته. شهر شرکتهای تعاونی. شهر وام. شهر نزول. شهر شَرخَرها. شهر حسادت. شهر حماقت. شهر کینه. شهر خونسرد. شهر بیاعتنا. شهر فاجعه. شهر جنایت. شهر خیرخواهی. شهر خودخواهی. شهر تظاهر. شهر پچپچهای بیحاصل. شهر سکته و مرگ مفاجاة. شهر مردهخورها. شهر قازورات. شهر مجلسهای ختم. شهر دستمالهای ابریشمی. شهر روزنامهها. شهر تسلیت. شهر تبریک. شهر دستهگل. شهر خسته. شهر بیمار. شهر زبون. شهر بیقهرمان. شهر پهلوانپنبهها و حسنکچلها. شهر نمکهای گندیده. شهر حرف. شهر تکرار. شهر چشمهایی که دودو میزند. شهر قلبهایی که میتپد. شهر دلهره. شهر شک. شهر شکم. شهر زیرشکم. شهر دَم. شهر ولنگوواز. شهر تفته. شهر بیمقصد. شهر بیمقصود. شهر احتیاط. شهر ترس. شهر بیهودگی. شهر شلوغ. [12]
این متن قطعهقطعه و متسلسل و سرگیجهآور و نفسگیر و درخشان بهشیوۀ عکاسان انقلابها و تظاهراتهای آغشتهبهخون نوشته شده. عکسهایی که بهشکلی پیدرپی و شتابناک و مضطرب گرفته میشوند تا خروش و عصیانِ لحظات برجسته و چالاک زندگی در آن از بین نروند. کلمات موجود در آن اوج و فرود دارند، موقعیتهای متضاد را برجسته میکنند، خشم و ملال را همراه با تکراری خلاقانه بازمیتابانند و مهمتر از همه اینکه بهگونهای نوشته شده که گویی راوی آن فرد یا افرادی تهیدست هستند که میتوانند حقیقت این نظم طبقاتیِ سیاه و گُهمال را دریابند. عناصر موجود در این متن با کمی دستکاری و اضافهوکمشدن میتوانند یکراست به موقعیت کنونی ما وارد شوند، هرچند که 50 سال از نوشتنشدنشان گذشته باشد. عناصر شهری معرفیشده، بهمثابه خصلتهای مؤثر یک وضعیت، برسازندۀ یک کلّیت شوم هستند که بر فراز سر ما حرکت میکند و هر کدام از آن خصلتها میتوانند بهصورت یک رابطۀ اجتماعیِ خاص و عام ظاهر شوند که آدمهای زیادی را درگیر میسازند و هرکسی برحسب موقعیتهای پیشاپیشدادهشده در آنها شرکت کرده و با پوستوگوشت خود آنها را لمس و تجربه میکند. شهر گرسنگی یا عنصر گرسنگی در شهر، برای آدمهای فقیر و بیچیزِ تازهوارد یا ازکارافتاده شاید که مشهودترین رابطۀ اجتماعی و بامعناترین آنها باشد، چراکه در اینجا بدنِ فقیر بهشکلی بیواسطه و قطعاً بیدفاع درگیر است. یک کارگر شریفِ هفتادساله بهنام هاشمی لحظۀ ورود خود به شهر تهران را اینچنین توصیف میکند،
من از ششسالگی [1334] بههمراه پدرم برای کارکردنْ به زمینهای اربابی شهریار میآمدم. ما از فیضآبادِ [اصفهان] میآمدیم و سهچهارماه را کار میکردیم و دوباره به روستا بازمیگذشتیم. تا اینکه دوازدهسالم شد. بعد از دوازدهسالگی دیگر به روستا بازنگشتم. هیچ آیندهای در آنجا نبود. فقر بود و بیپولی. در زمین کشاورزی ارباب هم دیگر نماندم. به شهر [تهران] آمدم و وردست پسر ارباب، در کارگاه جاروسازی او، کار کردم. در یک اتاق زیرپلّهای کوچک و اجارهای، پایین خیابان مولوی، زندگی میکردم که متعلق به یکی از آشنایان ما [دخترعموی پدرم] بود. چارهای نداشتم، بیکسوکار و گرسنه بودم. چون بچه بودم و سواد هم نداشتم، برای گمنکردن راه آن خانه مجبور بودم که تیرهای چراغبرق را علامتگذاری کنم و مطابق همان مسیر هر روز ساعت 6 صبح بروم و 7 شب هم برگردم. تا اینکه چندسال بعد پدرم مُرد و بعد از آن هم برادرم با یک زن و چهار بچه، تصادف کرد و مُرد. [13]
سرگذشت هاشمی، بهمنزلۀ کارگری که بر اثر فشارِ فقر، بیپولی و گرسنگی از خاستگاه خود ریشهکَن شده و به مناسبات بیمناک شهری و فرآیند شهرنشینی داخل شده است، میتواند بهعنوان سرگذشت یک نسل آواره و دربهدرشده بهشمار آید. کسانی که آنقدرها در روستای زادگاه خود زمین نداشتند که به زندگی آبرومندانه ادامه دهند و مجبور بودند که تن به مهاجرتهای فصلی و دائمی دهند و به مناطقی بیایند که مرکز تمرکز مازاد اقتصادی است و میتوانست امید سروساماندادن به زندگی را در آنها روشن کند. یا شاید هم اینکه، جادهکِشیهای نامتناهی و وصلکردن بدنۀ روستا به مجاری و مراکز شهری، میل فرار و گریز از خاستگاه متروک و مطرود را در این کودکان و جوانان آسیمهسر روشن میکرد تا دل به آیندهای نامشخص و سهمناک بسپارند. آنها همین حالا نیز در بازار کار غیررسمی تن به کارهای طاقتفرسا و فسردهکننده میدهند که طولعمرشان را بهطرز محسوسی پایین میآورد و در خانههایی زندگی میکنند که بدنشان را مچاله میکند و به کنفهایی انعطافناپذیر و خشک بدلشان میسازد. آنها در مناسباتی گرهخورده با نئون، لجن، تعفّن، اخوتُف، گردوخاک و قازورات گیر افتادهاند و گویی امید رهایی هر روز در آنها کورتر میشود.
بااینحال، تمایزها و تضادهای طبقاتی – فضایی و نسبت آن با تولید پسماند به همینجا ختم نمیشود و ضرورت دارد که برای واکاوی دقیقتر از تفکیکگذاریهای منطقهای، محلّی و جماعتی فاصله بگیریم و دقیقاً کارکرد بدنِ آدمها، یعنی عناصر درونی این نظم طبقاتی – سرگینپوش، را در رابطه با تولید آتوآشغال بسنجیم و اینکه چگونه انبوه کثیری از آدمها در جریان این فرآیند به تاپاله تبدیل میشوند و این نظم سرگینپوش را بازتولید میکنند. بههرروی، ما در این سطح با دو چیز مواجهیم: یکی، دهانهایی خاینده و سوراخهایی واپسدهنده، و دیگری مجاری پذیرنده.
بازگشت به تهران: تهران زمینی سوراخسوراخ، مشبّک و متخلخل است. زمینی آبکششده. زمینی که بهجای قناتهای خلاقانه و آکنده، به مخزنی سرشار و پُر از رودههای چسبیده به چاه مستراح تبدیل شده. رودههایی که مداوماً در این انباشتگاه پر و خالی میشوند. این سوراخها در پی فرآیندی مشتملبر محکزدنِ تجربی، کشفوشهود و همچنین آموزشی نظاممند تطابقی شگفتانگیز را میآموزند. تطابق دو سوراخ با یکدیگر، یا وصلشدن سوراخها به مجاری در خلال فرآیند انسجامیابی اقتصادی – فضایی. آنها بهدنبال این آموزش درهمآمیخته، خود را به جریان سراسری فاضلاب متصل میکنند و تقسیمکار را میآموزند و صدایِ تِپوتِپ و شُروشُر پیوسته بهگوش میرسد و انگاری ریتم جریان فاضلاب با روندِ جاری در رودههای آدمها همآهنگ میشود. آنها بدینسان دست به تولید مازادِ انبوهی میزنند. مازادی که واسطۀ شکلگیری و انسجامیابی اقتصادی و فضایی شهر میباشد، و پنداری اگر مدفوع نبود شهر و نظم طبقاتی – فضایی آن شکل نمیگرفت. در این حین، بوی پیشآب و مدفوع در فضای دربستۀ خانهها و مستراحها اوج میگیرد و به سقف میچسبد و مشام را نوازش میدهد و همزمان بینی را میسوزاند، و شهر به انبوههای از تاپالهها و آتوآشغالها مانند میشود و پیش روی آدمها قد راست میکند و گویی به این واسطه واقعیت بدن و حقیقتِ هستیِ نکبتگرفته را هر نیمساعتبهنیمساعت یا هر یکساعتبهیکساعت تفهیم میکند.
منتهی، فرآیند تطابقیابی و همخوانیِ سوراخها با مجاریِ شهر را میتوان مربوط به بدنهای سالم و بیعیب دانست، بدنهایی تیمارشده، مأخوذبهحیا، متین و متمدن که بدون خونریزی و درد و اضطراب و سروصدا و اِهِنوتُلُپ رودههای خود را در سطح شهر میپاشانند و تعفّن میپراکنند، و پس از قضایحاجت با آرامشی اساطیری شلوار را بالا میکشند و طوری مینمایند که انگار به جایی گند نزدهاند و بهسرعت سعی در فراموشی کثافتی دارند که پراکندهاند. ولی، بهصراحت میتوان گفت که تنها حقیقت این بدنهای بیگزند تولیدِ مازاد انبوهی از جنس مدفوع میباشد. دهان این آدمها بهشکلی بیوقفه میجنبد و نشخار میکند. بدینسان آنها جز نشخارکردن و خاییدن و پسدادن کاری از پیش نمیبرند. آنها در پی شکلگیری و نظاممندشدن تقسیمکاری تاریخی مازاد تولیدشده توسط خودشان را همراه با عملیاتِ تعفّنزدایی و گندزدایی از فضا – زمان، برونسپاری میکنند و بهشیوهای مسالمتآمیز آن را به دریچهها و درزهای ناپیدای شهر نشر میدهند و سپس بهشکلی رِندانه بخشی از بدنۀ همین آدمهای تیمارشده شرکتها، کارخانهها، کارگاهها، انبارها، گاراژها و گودالهایی حول این گندوکثافتها تأسیس میکنند تا مدفوعشان نیز کارآمد و سودآور شود. این شرکتها و گودالها توسط شهرداریها، دولتها و جمعیتهای مخفیِ قدرتمند و بالاتر از همۀ توسط آوگیاس (اصطبلبان اعظم) سازماندهی میشوند و سروسامان میگیرند تا روند سودرسانیشان ضمانت شود و تعارض منافع نتواند چرخۀ انباشت مازاد را مختل سازد. بنابراین، مجموع این عملیاتها و فرآیندهای درهمپیچیده را میتوان «انباشت سرمایه از خلال [فرآوریِ] مدفوع» نام نهاد، سرمایهای که با خون و کثافت شکل میگیرد و آمیزهای از آنهاست. بهطوریکه در سطحی نمادین نظام استبدادی حاکم و حاکمیت هیأتی آن را میشود برترین مدل و بهعبارتی سرشتنشان انباشت سرمایه از خلال مدفوع دانست، مجموعهای از تاپالههای رنگارنگ و بهضربوزورْ جفتوجورشده در آخورِ اصطبلبان اعظم. بدینطریق، پیآمدها (یعنی پسماندها) میتوانند پیششرطهای خود (یعنی نظم فضایی – طبقاتی مستقر) را بهصورتی دمافزون بازتولید کنند. اما این چرخه بدون بهکارگیری آدمهای مشکلدار و ایجاد روابط اجتماعیِ نظامدارِ مبتنیبر وابستگی و استثمار متزاید کامل نمیشود. بنابراین در ادامه نخست کارکرد بدنهای مشکلدار و جایگاه آنها در مناسبات اجتماعیِ مالکیت را شرح میدهیم و سپس فرآیند دگردیسی آنها را در پی انباشت گستردۀ سرمایه از خلال مدفوع روشن میسازیم.
بدینترتیب، در سوی دیگر این روند تطابقیابی (یعنی انطباق سوراخها با مجاریِ سراسری شهر) بدنهای مشکلداری وجود دارند که در این فرآیند، اختلالها و کارشکنیهایی ایجاد میکنند. یعنی افراد و جمعیتهای مشخص و متعددی هستند که بهدرستی نمیتوانند خود را با این جریان سرتاسری و پیشرونده مطابقت دهند، چه بهدلایل ساختاری و چه بهدلایل فیزیولوژیکی. پنداری آنها با نظام آموزشیِ همهشمول همخوانی ندارند، یا بهشکلی تاموتمام در کلّیت آن انتگره نمیشوند و لنگ میزنند. این جماعتها مشخصاً با مشکلاتی مزمن در رودههایشان درگیر هستند، یا کمی صریحتر آن کسانی که رگهای وریدیشان در مجرای مقعد دچار تورم و آماسیدگی شده است: یعنی افراد یا جماعتهای بواسیری. این افراد، کسانی هستند که دچار خونریزی مقعدی میشوند و دنبالههای رودهشان از سوراخ بیرون میزند و بهاصطلاح سرکشی میکند و بدینگونه با مجاری سراسری همبستگی و مطابقت نمییابد. آنها نمیتوانند بهدرستی دفع کنند و دفعکردنشان با درد و خونریزی همراه است. دفعِ همراه با خونریزی و درد موجب میشود که آنها هرگز چیزی را فراموش نکنند، چراکه اضطراب دردِ مجدد بدنهایشان را همواره در حالت بیدارباش نگاه میدارد. اگر کمی پیشتر برویم، شاهد خواهیم بود که آنها با وجود این معضلات حتی فضایی برای قضای حاجت دردناک هم ندارد و خیابانهای پهنههای جنوبیِ شهر بدینواسطه بهمانند یک فاضلاب سیّار است که بوی تعفّن، نهفقط در اتاقها که، همهجا بهمشام میرسد و تاپالههای انباشتهشده گلهبهگله در هر خیابان و کوچه بهچشم میخورند. خیابانهای این مناطق بهسان عمقی چسبیده به سطح هست و چندان تمایزی میان عمق و سطح وجود ندارد، چراکه فاضلاب همان جنوبشهر است و جنوبشهر همان فاضلاب.
بااینهمه، باید گفت که جماعتهای بواسیری برخلاف خوکهای نوشخارکننده که دفعتاً زاده میشوند، موجوداتی خلقالساعه نیستند که یکشبه از زیر بُته سبز شوند، بلکه یک فرآیند رنجآور و صعب را در مسیر تکوینشان میپیمایند. بهعبارتی آنها برای بدلشدن به یک جماعت بواسیری با موقعیتهای شغلی و زیستیشان نسبتهای فشرده و تنگاتنگی پیدا میکنند و درعینحال دارای خاستگاههای اجتماعی – اقتصادی مشخصی میباشند. آنها خواهناخواه، چه در گذشته و چه در حال حاضر، در معرض جاکَنشدگی از خاستگاهشان قرار داشتهاند و اگر در پی بُنهکنشدن جان به در برده باشند، میتوانند به فرآیند درهمکوبندۀ شهرنشینی وارد شوند. یعنی مهاجران اجباری، فراریها، زندگیباختهها و اغلب کارگران مناطق غیررسمی و فاقد نظارت در شمول جماعتهای بواسیری هستند. اما این جماعت به همین حلقۀ محدود و ناروشن ختم نمیشود، بلکه اگر بخواهیم دقیقتر بحث کنیم این افراد و جماعتهای محلّی را میتوان در گسترهای متکثرتر مشاهده کرد، یعنی زنان و مردانی که در روشنایی روز با اضطراب و پریشانی قدم میزنند و بهسختی نفس میکشند؛ افرادی که مدتزمان زیادی را در وضعیتهای ایستاده یا نشسته میگذرانند، نظیر کارگران یدیِ کارخانهها، کارگاهها، و کارمندان دونپایه؛ کسانی که مصرف روزانۀ آب بهاندازۀ کافی ندارند، مانند کارگرانی که در کورهپزخانهها و معادن کار میکنند؛ اشخاصی که بیشازحد الکل مصرف میکنند، بهسان الکلیها و معتادان خیابانخواب؛ دیگرانی که فعالیتهای بدنیِ سنگین و نادرستی دارند، مانند باربرها، آشغالجمعکُنها، عملهها و قبرکَنها؛ افرادی که زندگی ماشینی دارند، بهسان رانندگان کامیون و تاکسیرانها؛ کسانی که با سرفههای شدید و مکرر فشار شکمیِ دردناکی را تحمل میکنند، مانند افراد مبتلا به ذاتالریه (کودکان فقیر و سالخوردگان بینوا) یا بیماران مبتلا به آنفولانزا، یا اشخاص گرفتار سرطان ریه، مشمول این گسترۀ بواسیری میشوند. مجموعۀ این افراد و نشانهها، علائمی وضوحیافته از یک طبقۀ اجتماعی – اقتصادی را بازتاب میدهند. طبقهای زحمتکش، استثمارشده و تهیدست که در مناسبات اجتماعیِ مالکیتِ غیرشخصیشده و مناسبات اجتماعیِ تولید بیگانهساز دربند است و ظاهراً راهی به بیرون ندارد و حتی امکان طیکردن فرآیند تطابقیابی را هم پیدا نمیکند. چراکه، آنها در موقعیتهایی بهغایت لغزان و لیز مشغولبهکار هستند که درهمتنیدگیای از بازارِ کارِ رسمی و غیررسمی است. آنها مشخصاً از هیچگونه پشتوانه اجتماعی برخوردار نیستند یا پشتوانههای اندکی که برای آنها باقی مانده است در حال فروریختن میباشد. بدینگونه جریان زندگی این طبقۀ تهیدست با درد و رنج مفرطی مواجه میباشد. سرشتنشان این طبقه افرادی هستند که بهواسطۀ خطابههای عمومی و بدون آویزانشدن از نهادهای خیریهای خواستهایشان را با مردم کوچهوبازار و فقرای بخشنده بدینسان مطرح میکنند،
با سلام
شخصی کرولال هستم. سه فرزند دارم. مدتی [است که] بیکارم و کسی به من کار نمیدهد. بابت خرید مایحتاج و کرایهخانه و مخارج زندگی به مشکل خوردهام. لطفاً در صورت کمک به کارت زیر واریز نمایید. نگذارید شرمنده خانوادهام شوم.
شمارهحساب
او حتی شرم میکند که نام پول را در این خطابهاش بیاورد، چراکه تصور میکند به دریدگی و گستاخبودن متهم میشود. حتی اگر بهطور گذری در جنوبشهر قدم بزنید با صدها خطابۀ مشابه و اینچنینی مواجه میشوید که استیصال و فقر و تهیدستی و درماندگی بدنهای پارهپارهشده و درحالزوال را بازمیتابانند و بااینحال امیدِ نامیرایشان را از دست ندادهاند.
با وجود تمام این مسائل و امیدها و خروشها و دستوپازدنها میتوان گفت که همخوانی دو سوراخ در نزد آنها ممکن نمیشود یا با درد و فشار ممکن میشود. بهواقع جماعتهای بواسیری بخشی از آن طبقهای هستند که بیشترین مازاد اجتماعی – اقتصادی را برای اربابانشان تولید میکنند و درعینحال کمترین میزان دفع را انجام میدهند، بهعبارتی آنها بیشتر حملکنندۀ مدفوع اربابانشان هستند تا بدنی بیعیب در راستای تولید مدفوع. آنها بهواقع در این فرآیندِ رفتوبرگشتی به مدفوع تبدیل میشوند، به تاپالهای بیکارکرد و سربار که بهآسانی بیرون انداخته میشود. یعنی اگر این مخزن مدفوع، این زبالهدانی بزرگ، یعنی شهر تهران، نتواند آنها را همخوان کند و سوراخهایشان را با سوراخ و مجرای اصلی چفتوبست دهد، آنها را میبلعد، هضمشان میکند و به یک انبار مدفوع بدلشان میسازد. به یک جابهجاکنندۀ صرف. به یک ماشین حمل پَسماند. آنها در پی فرآیندی دستکاریشده به گه و چرک تبدیل میشوند. در این فرآیندِ دستکاریشده هر یک از آدمها جایگاه مشخصی دارند و نمیتوانند دچار «تحرّک اجتماعی» شوند و به حد مطلوب جامعه برسند. این جماعتها و افراد، همان دیگرانی هستند که از گذرگاه پیشرفت بیرون افتادهاند و گویا امکان بازگشت آنها به این معبر وجود ندارد. آنها گویی به منتهیالیه مسیر زندگی رسیدهاند و درعینحال بهلحاظ عددی و کیفی بهمیزانی رشد کردهاند که گاهی از بندهای طبقاتی – گُهمال شهر بیرون میافتند و دست به عملیاتهای خشونتآمیز میزنند و یا با چهرههایی نامتعارف در سطح شهر ظاهر میشوند. مجموعۀ این فرارویها اصطبلبان اعظم را بهوحشت میاندازد. منتهی، دفع این وحشت از سوی اصطبلبان نمیتواند صرفاً و صرفاً بهواسطۀ قهر فرااقتصادی صورت بگیرد و همهشان را یکجا به گلوله ببندد، بلکه باید بهواسطۀ مکانیسمهای قهر اقتصادی، که بهصورت پیشینی برخاسته از قهر فرااقتصادی میباشد، آنها را به موجوداتی مطیع و رام و سودآور بدل سازد و بدن تکهپارهشان را در مسیری درست قرار دهد. بدینسان، اصطبلبان در جریان فرآیند انباشت سرمایه از خلال مدفوع بیچیزترین بواسیریها را بهخدمت میگیرد تا در میان گندابها، فاضلابها، گودالها، انبارهای پسماند و زبالهدانیها بهکار مشغول شوند و شهر را از انباشتگیِ فضولات و تعفّنها نجات دهند.
بااینحال، بهتر است شِمهای از فرآیند انباشت سرمایه از خلال مدفوع و جماعتِ بواسیریِ گرهخورده با آن را از طریق حقههای عددیِ آمارگران نشان دهیم تا وسعت و ابعاد تعفّن این فضای طبقاتی – گهمال بازنمود یابد. حدود 86 شرکتِ پیمانکاریِ رسمی زیر نظر شهرداری تهران برای جمعآوری پسماندها و آتوآشغالها کار میکنند و حدود 2100 کارگر غیررسمیشده و مهاجر و بیصدا نیز در ذیل این شرکتها مشغولبهکار هستند که در حقیقت از هیچگونه پشتوانه اجتماعی – اقتصادیای برخوردار نیستند. کارگران این شرکتها چه بهلحاظ شغلی و چه بهلحاظ معیشتی تحت شدیدترین نوع بهرهکشیها قرار دارند. ساعات خوابوبیداریِ آنها بهطرز مشهودی کوتاه است و در دورههای زمانیِ طولانیای کار میکنند و همچنین پیمانکاران آزمند این شرکتها کارگران را در محیطهایی نگهداری میکنند که کمترین دسترسی را به نور و هوای تازه دارد. آنها بهواقع در اتاقهایی تنگ و خفه چپانده میشوند که بوی تعفّن موجود در فضا نفسکشیدن را مشکل میکند. وضعیت برای آنها بهشکلی است که نه در بیرون و نه در درون امکان نفسکشیدن آزادانه را ندارند. آنها زیر نظر سرکارگرهای بیکارهای تحت کنترل و مراقب هستند که در واقع همقوم آنها محسوب میشود و دلال این موقعیت شغلی بهشمار میآید و مناسباتشان را با شرکت سروسامان میدهد. بااینهمه، باید گفت که توزیع فضایی این شرکتها هم از نظم طبقاتیِ جاافتاده و معهود پیروی میکند، بهطوریکه حدود 55 درصد این شرکتها در پهنۀ شمالی شهر و نواحیِ مختلف آن فعالیت میکنند تا گندوکثافتهای خوکهای پروار را جمع کنند و اگر سهم 12 درصدی مناطق میانی را نیز به این آمار بیافزاییم، سهم پهنۀ جنوبیِ شهر تنها 33 درصد میشود که حدود 7 درصد آن هم متعلق به منطقۀ 12 میباشد که منبع عمدۀ تولید زباله است، و دلیل آن هم قرارگیری بازار مرکزی تهران در این منطقه میباشد، نه مصرف مردمان گرسنۀ این منطقه. این درصدبندیها نشان میدهد که پهنۀ جنوبیِ شهر و مردمان آن بهواقع در زیر زبالهها، پسماندها و قازورات خوکهای مناطق ششگانه دفن میشوند، و در صدر این مناطق مدفون محلّاتی مانند اسلامآباد، محمودآباد، تقیآباد، زمانآباد و یافتآباد قرار دارند. بهواقع نفسکشیدن مردمان این مناطق هم با سختی همراه است و بهشکلی سرتاسری توسط گاراژها و انبارهای حصارکشیدهشده احاطه شدهاند. گویی اینان هم محصور در فضایی طبقاتی – گهمال هستند و هم در زیر خروارهاخروار مدفوع دفن شدهاند و پنداری این دومی شکلی عریان از صورت اول میباشد. بههرروی، این شرکتهای پیمانکاری با زدوبندهای فراوان در مناقصههای شهرداریها شرکت میکنند و با زدن از دستمزد کارگران اندکشمار خود برندۀ این مناقصههای سودآور و پروپیمان میشوند. آنها با بهکارگیریِ ماشینآلات کموبیش پیشرفته از تعداد نیروی کار خود میکاهند و کارگران این شرکتها دائماً در معرض اخراج قرار دارند. بااینحال، گویی وجود چنین شرایطی برای کارکنانِ این شرکتها غنیمت شمرده میشود، چراکه منابع رسمی و غیررسمی در خردادماه 1398 اعلام کردهاند که حدود چهاردههزار زبالهگرد در تهران وجود دارد که زیر نظر اربابان گوشبُر و گاراژهای جمعآوریِ زبالهها روزانهروز مشغولبهفعالیت هستند که حدود 4600 نفر از این جماعتِ بواسیری را کودکان زبالهگرد تشکیل میدهند. در اینجا یک بازار غیررسمی و بدوننظارت وجود دارد که دارای فُرمی سلسلهمراتبی است و افراد از طریق واسطهها و پااندازهای متعدد بهیکدیگر وصل میشوند. کارگاههای تفکیک زباله، گودالهای جمعآوری آشغال، کارگزاران یا صاحبان ماشینهای خردکنندۀ مواد تفکیکشده، کارخانهداران (مانند کارخانههای موکتسازی، ذوب فلز، بطریسازی و بلورسازی) و خریداران خارجیِ ضایعات از جمله تشکیلاتی هستند که مستقیم و غیرمستقیم به این بازار غیررسمی و سودآور وصل میشوند و از آن نفع میبرند. و البته شهرداریها، بهمثابه دیدهبان اصطبلبان اعظم، در رأس همۀ این تشکیلات قرار دارند و مشغول باجگیری و ستاندن رانت انحصاری از اینان میباشند تا انتظام این بازار برقرار بماند و چرخۀ سودآور فرآوریِ مدفوع و پسماند معطل نماند. بااینحال، افرادی که در این بازار مشغولبهکار هستند، چنانکه در بالا فرآیند دگردیسیشان را تشریح کردیم، کارگر بهمعنای متعارف کلمه شمرده نمیشوند، اینها در واقع برده هستند. بردۀ اربابان و کارفرمایان و کارگزارانشان. اینها در واقع پول چندانی برای کارشان دریافت نمیکنند و فقط بهازای کارشان از جای خواب برخوردار میشوند. این افراد گویی از آستانههای اجتماعیشدن گذر کردهاند و بهجهانی پا گذاشتهاند که فقطوفقط با مدفوع و قازورات سروکار دارد و بدنشان تا انتها در مدفوع فرو رفته است. آنها مجموعهای متنوع از الکلیها، دستوپاقطعشدهها، فراریها، جزامیها، فاحشهها، بدهکارها، سگبازها، بیخانمانها، بیسرپرستان، مهاجرها، ورشکستهها و مالباختگان، زارعان بیزمین، هروئینیها، کارگران اخراجیِ کارخانهها، تعدیلشدهها، فالبینها، قماربازها و افراد تحتِ پیگرد هستند که در میانۀ ساختمانها، سطلآشغالهای بیشمار، بانکها، وزارتخانهها، رستورانها، میوهفروشیها، لبنیاتیها، بازارها، پاساژها، خرابهها و جوبها در یکدیگر میلولند و در کثافتها غلت میخورند. زیستگاه آنها خیابانها، جوبها، پارکها و گاراژهای جمعآوری مدفوع میباشد که در آنجا بهواقع بر روی هم تلنبار میشوند، درست بهمانند آشغالهای دوروبرشان. آنها با کیسههایی بر دوش، بهسان حیوانهای بارکِش، سرگردان این آشغالدانی و آن سوراخ موش هستند و در جریان این کشفوشهودِ پایانناپذیر پیش میآید که پاچۀ همدیگر را بگیرند. زندگی در یک نظم طبقاتی – سرگینپوش آنها را به یک مدفوع بدل ساخته و با چشمانی کشّاف سوراخها و دخمهها را میجورند تا هم لقمهنانی بهدست آورند و هم جای خوابشان تضمین شود. اینان در حقیقت مدفوع دورانداختهشده اما همچنان سودآور هستند. مدفوعی که میتواند مازاد تولید کند و نرخ اخذ مازاد را برای اربابان و کارجورکُنها افزایش دهد. بلورهایی که در خانههای طبقات میانی سبب آذینبندی میشود درواقع حاصل چشمان کشّاف و تیزبین، و دماغ حساس آنهاست و همچنین موکتهای رنگوارنگ این خانههای ایمن.
بااینحال، گویی بویایی و استنشاقْ قویترین حسی است که در زندگیشان وجود دارد. شاید که از قوۀ زادوولد هم قویتر و سختجانتر باشد، چراکه برای این جماعت بواسیری مشخصاً فضا – زمانِ بیشتری به حس بویایی اختصاص داده میشود تا قوۀ زادوولد. آنها بهشکلی سرتاسری در زیر مدفوع و پسماندهای بویناک دفن شدهاند و فضای زیستنشان از فضای کاریشان جدا نیست. بدینسان، بویایی آن حسیست که تمامیت زندگیشان را تشکیل میدهد و با خاستگاه اجتماعی و جریان روزمره آنها همراه است و بهعبارتی میتوان گفت که فعالیتهای مغزی یا همان کاریشان را دربرمیگیرد. آنها در سطح فیزیولوژیکی، مدام بوی خونِ دَلَمهشده در مقعدشان و ریتم ناهمآهنگ قضای حاجتشان را حس میکنند، و در سطح شناختیشان چرخۀ بیهودۀ زندگیشان و گرفتارشدن در نظمِ سرمایهدارانۀ جاافتاده را بهفهم درمیآورند. شاید تنها واژهای که توانسته این دو وضعیت بهظاهر متناقض، یعنی زندگی مدفون و فهم باریکبین، را در یکجا گرد آورد واژۀ «دماغی» باشد. واژهای که هم به ساحت مغزی ارجاع دارد و هم به ساحت بدنی. این واژه تلالؤ دوران پیشاسرمایهداری است. بارقۀ دورانی است که میتوانستید از آمیختگی و یگانگیِ این دو ساحت سخن بهمیان آورید. اما همراه با دگردیسی مناسبات اجتماعی و اقتصادی، این واژه نیز دچار پارگی و دوگانگی شد. بدینسان، ابداً بیراه نیست که در زبان فارسیِ مدرن برای واژۀ دماغی دو معنا را آوردهاند و بر این معنای دوگانه تأکید بسیار کردهاند، زیرا زبانشناسان و کارفرمایان میخواستند آن یگانگی و وحدت را از بین ببرند تا نظم نوین را برقرار سازند. در این دوران «دماغی» تبدیل شد به واژهای بهشدت طبقاتیشده که بر روی دوگانههای مدرن سوار شده است و با آن نظم طبقاتی – سرگینپوش و معهود انطباق یافت، که بهمعنای فعالیتهای مغزیِ جداافتاده از فعالیتهای بیهوده میباشد. این واژه در معنای مدرن خود به دو طبقۀ متمایز و متضاد ارجاع دارد: یعنی از یکسو، آن گروه یا طبقهای که به فعالیتهای فکری، شناختی و مدیریتی مشغول است و آن طبقهای که در بطالت و بیهودگیِ کارهای یدی و عملگیِ بازار کار غیررسمیِ بهسر میبرد. بدینگونه، واژۀ دماغی را شاید بتوان سرشتنشان شکلگیریِ تقسیمکار در مناسبات اجتماعی و بازتاب آن در مناسبات زبانی دانست. گویی پس از این دوران، دیگر نمیتوان فردی را سراغ گرفت که با بدنش فکر کند، یا اینکه حس بویاییْ راهبَر زندگیاش باشد. اما بازگشت به زندگی تهیدستان و جماعتهای بواسیری نشان میدهد که آنها همچنان با حس بویایی خود زندگی را فهم میکنند، هرچند که در این فهمْ اختلال و کژدیسگی بهوجود آمده باشد. آنها همانگونه چرک و نکبت را فهم میکنند، که با دستانشان آن را لمس میکنند. برای آنها بقاء و زندگیِ شرافتمندانه همچنان در اولویت قرار دارد. هرچند که دستگاه کشفوشهود زبانشناسان از نفی چنین امکانهایی سخن بگوید و وحدت میان فهم و بدنِ عریان را منکر شوند، اما واقعیتِ بیواسطه به امکانهای انتزاعیِ این جرثومهها و انگلها وقعی نمینهد و راه خود را پیش میگیرد. بدینگونه، در میان این روابط اجتماعیِ وابستهساز، درهمکوبنده، بردهدارانه، آمرانه و الزامآور وهلههایی وجود دارند که از نظم موجود تخطی میکنند و آن را دچار اختلال میسازند و پنداری میخواهند قازورات انباشتهشده در اصطبلهای آوگیاس را بزدایند و بشورند. آنها هرکولهایی آغشتهبهخون و مدفوع هستند که اصطبلبان اعظم از آنها وحشت دارد.
روایت چند بواسیریِ مدفون
در دنبالۀ این متن روایت چند بواسیریِ مدفون خواهد آمد که در نتیجۀ فرآیند شهرنشینیِ شتابنده و قرارگیری در نظم فضایی – طبقاتیِ سرگینپوش سرشان در زبالهدانیها فرو رفته است و خودشان نیز به مدفوع بدل شدهاند و بدینواسطۀ چرخۀ انباشت سرمایه از خلال مدفوع را کامل کردهاند. در این روایتها سعی شده تا سرگذشت زندگی این آدمها دنبال شود، اما پیگیری این سرگذشتها کار چندان آسانی نیست، زیرا خود این آدمها حتی گذشتهشان را از یاد بردهاند و یا اینکه نمیخواهند بهیاد بیاورند.
یکم – 13 آذر 1398
[آشغالجمعکُنی سیهچرده و ریزنقش. حدود 45 کیلوگرم وزن دارد. یکسره مشکی پوشیده است و با حولهای دورانداخته و کثیف دستهای لجنگرفتهاش را پاک میکند. چشمهایش یکجا بند نمیشود. خُمار است].
سید جواد هستم. سیدجواد موسوی. 54 سال دارم. من از اول در تهران بودم. در محلّۀ اتابک بهدنیا آمدم. یک مادر پیری هم دارم. پدرومادرم از شهرستان کاشمر مهاجرت کردند. حدود 60 سال پیش. در آنجا ابریشمکار بودند و رنگرزیاش را هم انجام میدادند. به تهران که آمدند پدرم در یک کارخانه در جادهکرج کار میکرد. کارخانۀ ریسندگی و بافندگی. خودم هم بعدها در بازار مغازه باز کردم. مغازۀ رنگفروشیِ مربوط به پارچه و ابریشم. رنگهای نساجی را از هند و تایلند و چین میآوردیم و میفروختیم. قطعنامه 598 ورشکستمان کرد باباجان. مالمان بیارزش شد. پول نزولی دستمان بود، بارمان هم دیر آمد، بهره خورد روی پول. حسابی ضرر کردیم. یعنی زمینِ مطلق. بعد از آن دوباره جان گرفتیم. سال 1379 دوباره آفت خورد بهمان و دیگر نتوانستم بلند شوم. همهچیزم را دادم. بهمعنای واقعی همهچیزم را دادم. من الان دوتا کوچه پایینتر یک اتاقی گرفتم. ششماه قبل آمدم بیرون که سیگار بخرم، گرفتند من را و دیشب ولام کردند. خردادماه گرفتند و آذرماه ولمام کردند. ما را بردند فشافویه. ششماه ما را بیچاره کردند. رنگورویِ تیرۀ صورتم برای متادون هست. متادون روی کبد اثر میگذارد و چهره اینشکلی میشود. شرایطمان در آنجا معمولی بود. از یک زندانی کمتر. شرایط غذاییاش هم بد نبود. اگر توزیعاش خوب بود، بد نمیشد. دست شهراموبهرام و فلان اگر نبود، بهتر بود. قبلاً با موتور کار میکردم، اما موتورم را فروختم. الان هم چون میخواهم خانه مادرم بروم، سعی کردم که لباسم کثیف نشود. روزی هم سیهزارتومان یا چهلهزارتومان کاسبی دارم. سیصدهزارتومان هم اجاره میدهم و پانصدهزارتومان هم پول رهن دادهام.
دوم 13 آذر 1398
[شخصی در حال مصرفکردن هروئین. با دماغی ضربهخورده و عقابی. سر و روی کثیف. بر روی سکوی مغازهای متروک و بسته نشسته است و با دوستاش گپ میزند و میکشد].
حسین افشار هستم. 43 سال سن دارم. متولد 1355 هستم و در تهران بهدنیا آمدم. قبلاً در یک شرکت بودم. سازمان نوسازی. در بافت فرسوده بودیم. خانههای فرسوده را تخریب میکردیم. کارهای اداری آنجا را انجام میدادم. در منطقه 9 بودم، خیابان هاشمی. پنجششسال هست که آمدم بیرون. بیمه هم ندارم، کار ما آنجا با پیمانکار بود. یک خانه اجاره کردهایم در همین محل که با مادر و خواهرم زندگی میکنم. دهمیلیونتومان پول رهن دادهایم و برجی یکمیلیونتومان اجاره میدهیم.
سوم – 3 دی 1398
[مرد یک کیسه پلاسیکیِ زیپدار دستش است. گلوی فرورفته و چروکخوردهای دارد. لباسهای تنش آشکارا کهنه و مستعمل هستند. صورت کوچکی دارد. دندانی بر دهان ندارد و گویی در حالت شیرهای باقی ماندهاند. موهای جوگندمی دارد و مشخص است که دائم آنها را بهسمت پایین میکشد].
من یک آدم بدبختی هستم. علی هاشمی. 50 سال دارم. ما از کارخانه آمدیم اینجا. کارخانه چای کار میکردیم. اطراف شورآباد. [14] از آنجا چای صادر میکردند برای ترکیه. ما آنجا بیمه بودیم. بعدها تُرکها دیدند که چایهای صادراتی تقلّبی بوده و کارخانه را سوزاندند. خبر آن را تلویزیون نشان داده. حدود سهسال پیش این اتفاق افتاد. حالا کاری نداریم. بعد آمدم مسافرکشی میکردم، که آن ماشین را هم دزدیدند. بعد از آن شروع کردم به این بدبختی، آشغالجمعکردن. زن و بچه دارم. دوتا دختر دارم. من از دشتمغان [15] به تهران مهاجرت کردم. آنجا زمین داشتیم، برای پدرم بود، اما کم بود. الان خانوادهام آنجا زندگی میکنند. رفتوآمد دارم به آنجا. ولی الان ششماه است که نرفتهام. از سر شرمندگی نرفتم. دستم خالی شد و نتوانستم بروم. من در یک ضایعاتی میخوابم. در هر گاراژ دهپانزدهنفر کار میکنند و میخوابند. ضایعاتیها از ما کیلویی 1000 تومان میخرند. ما آشغالها را درهم جمع میکنیم، چون بازیافتیها و شهرداریچیها و آدمهای شخصی بارهای ما را میدزدند. چون کارت دستمان نیست، اذیتمان میکنند. اگر کارت هم داشته باشیم، بازیافتیها کارتمان را میگیرند و پاره میکنند و پولمان را هم نمیدهند. بعدش هم جنس ما را میبرند و برای خودشان میفروشند. کارکردن بستگی دارد به خستگیات، به توان بدنیات. روزی پنجاهکیلوگرم بیشتر نمیتوانم جمع کنم. پنجاهکیلو را هم سهبار روی دوش میگیرم. درآمد مشخصی ندارم. مثلاً الان من دارم میروم، یکنفر یک بقچه لباس به من میدهد که آقا این را ببر و بفروش. الان اینجا مجردی زندگی میکنم. خرج خانوادهام را پدرومادرم میدهند. اگر آنها نبودند، بدبخت بودم. من خرجشان را نمیتوانم بدهم. با این درآمد خرج خودم را حتی نمیتوانم بدهم. اگر زنوبچهام نبودند، من میمُردم. هرچه که باشد، آنها ناموس من هستند. این برج چه پول داشته باشم و چه نداشته باشم، مجبور هستم که بروم، چون ناموسام هستند. زن فقط به شکمش نیست که، باید بروی دستی به سروگوشش بکشی. خدا آدم را از خانوادهاش شرمنده نکند. الان هم هروئین گران هست و نمیتوانم بخرم. حدود دهروز است که هروئین نمیخرم. قبلاً چهلپنجاههزارتومان بهطور روزانه برایش میدادم. گِرمی بیستهزارتومان میخریدم. الان شده، گرمی شصتهزارتومان. من چطور بروم و بخرم. الان ولی پنجهزارتومان متادون میگیرم و کافیام هست. راحت هم زندگی میکنم. متادونِ آبشده استفاده میکنم. هر سیسی 500 تومان است. در این گاراژ که میخوابیم، اجاره نمیدهیم. داریم مفتکی بار میدهیم بهشان، کیلویی 1000 تومان. بهخاطر همین، اجاره نمیدهیم. خودشان این بار را به قیمت پدرشان میدهند به کارخانه. من واقعیت زندگیام را میگویم. دروغ نمیگویم. به افلاس افتادم اما دروغ نمیگویم. دیگر به مردم هم نگاه نمیکنم. دیگر آبرو و حیثیت هم برای من مهم نیست. اگر فکر کنم که آبرو دارم میروم جیب کسی را میزنم یا از پشتسر وسایلش را برمیدارم. واقعیتش این است که من جرأتش را ندارم. وجداناً عرضهاش را ندارم. من بیستسال در آنجا کار میکردم، نزدیک بازنشستگیام بود. تنها اخراجی آنجا من نبودم، 300 کارگر دیگر را هم بدبخت کردند. آنجا یک انبار سرتاسری دولتی بود، برای سازمان چای بود.
چهارم – 3 دی 1398
[جوانی نسبتاً کوتاهقامت، با صورتی آفتابسوخته و کثیف. تند و فرز است. کیسهای بر دوش دارد و خیابانی را از غرب به شرق میپیماید].
رحمان احمدی هستم. دوسالی میشود که از افغانستان مهاجرت کردهام. قبل از آن هم ایران بودم. ردمرز شدم. [زنی ژولیده در میان گفتوگو، پلاستیکی را که در آن ظرف کاغذی شیر وجود دارد به طرف رحمان پرت میکند تا بردارد]. اولینبار پنجششسال پیش آمدم ایران. [یعنی حدود سال 1392]. قبلاً بنّایی کردم، خیاطی هم کردم. الان هم آغشالی جمع میکنم. در کارهای قبلی بیرونام کردند. میگفتند کارگر لازم نداریم. سر یکی از چهارراهها میایستادم برای بنّایی. در یکی از محلّات چندوقتی خیّاطی کار میکردم. با ماهی دومیلیونتومان دستمزد. 20 یا 21 سال دارم. الان روزی هفتادهشتادهزارتومان درآمد دارم. هوا اگر بارانی باشد کارمان خراب میشود. بهخاطر کثیفی و آشغال مریض شدم و الان نا ندارم. در منطقه 16 زندگی میکنیم. خانه برادرم هست. هفتنفر آنها هستند، و با یک نفر من، میشوند هشتنفر. خانه اجارهای هست. دهمیلیونتومان ودیعه دادیم و ماهی هم پانصدهزارتومان اجاره. من از 11 صبح کار میکنم تا ساعت 10 شب. الان خرج خانواده برادرم را میدهم. حدود بیستروزی میشود که ردمرزش کردهاند. زنوبچهاش اینجا ماندهاند. من اینجا کار میکنم و میبرم برای مصرف خانه. معلوم نیست برادرم کی برگردد. او را اول بردند اردوگاه ورامین، بعد بردند اردوگاه سفیدسنگ، [16] از آنجا هم بردند افغانستان. من خودم پنجششسال پیش رفتم اردوگاه سفیدسنگ. آنجا خیلی بدرفتاری میکردند، اما الآن نرفتم. نان نمیدادند، آدم را سرپا نگاه میداشتند. خیلی سختی دارد. آنجا برای وعدۀ غذایی خودمان باید پول بدهیم. یکذره نان میدهند و آدم با آن سیر نمیشود.
پنجم – 3 دی 1398
[مردی تپل، با شلوار کُردی، با موهای کمپشت و ریشی سهروز نتراشیده و گاریای که در آن کیسهای انباشته از فلز آرمیده است. او در کوچهها راه میرود و فریاد میزند و ضایعات فلزی جمع میکند. صدای او سکوت کوچه را میشکند. گویی تنها چیزی است که از روستای خاستگاهش باقی مانده].
پیمان زٌهمرادی. 31 سالم هست. حدود دهپانزده سال پیش از همدان مهاجرت کردم. آنجا کاسبی نبود و آمدیم اینور. کار قبلیام کشاورزی و دامداری بود. در روستای بنیصدر، یعنی باغچه. [17] الان چهاردهسال هست که ضایعات جمع میکنم. والا کار نبود و چسبیدیم به این کار. من با چرخ کار میکنم. سیّار هستم. فقط فلز و آهن جمع میکنم. من این فلزات را میبرم کارخانه و کیلویی سههزاروچهارصدتومان میفروشم. به یک سولۀ شخصی میدهم. جمعکردن بستگی به شانس آدم دارد. یکروز هست و دوهفته نیست. برای اجارۀ خانه، ماهی 400 هزارتومان میدهم و ودیعه هم 10 میلیونتومان. در خانۀ قدیمی زندگی میکنم. در این محلّه من را میشناسند و گاهی یک کاسبی پیدا میشود و مال به من میدهد.
ششم – 3 دی 1398
[دخترکی که لباس مدرسهای صورتیرنگی بهتن دارد و بهشدّت خجالتی است. لباسهایش کثیف و چرکمُرده هستند. کاپشنی رنگورورفته بر روی لباس مدرسهای پوشیده].
نازیلا حمنهای(!) دهسالم هست. همین امروز این کار را انجام میدهم. پای برادرم کفش نیست. آمدم برایش کفش پیدا کنم.
هفتم – 3 دی 1398
[مردی کوتاهقد. با صورتی زخمی. زخمهایش تازه هستند. در کل صورتش این زخمها پراکندهاند. پارچهای سیاهرنگ بر گردنش آویزان است. آن را بر روی صورتش میکشد و زخمهایش را پنهان میکند. با دستانی کشّاف در میان آشغالها میگردد. صدایی پرخاشگر و سرشار از سوءظن دارد. لهجۀ خراسانی مشهودی دارد].
احمد. [کمی تعلل دارد]. احمد حسینی. دو سال، دو سال است که آشغال جمع میکنم. دو سال شده. قبلاً بیرجند بودم و دامدار. گوسفند داشتم. گوسفندها از دست ما رفتند. ورشکست شدیم و فروختم. دادمشان برای قرضها. دیگر سروکار ما به اینجا کشید. دویستتا، دویستوبیستتا گوسفند داشتم. یکنفر وام گرفته بود و ضامنش شده بودم در بانک. او دوید [یعنی فرار کرد] و دولت هم پول را از من گرفت. گوسفندها را فروختیم و دادیم به آنها. خانواده داشتم. زن داشتم و طلاق گرفتیم. الان یک بچه دارم که بهزیستی بیرجند هست. برای کارگری به تهران آمدم. در این دوسال هم فقط آشغال جمع میکنم. والا آمدیم اینجا، دیدیم که مردم ضایعاتی جمع میکنند، ما هم آمدیم برای جمعکردن. سیوپنجسال، سیوششسال دارم. پدرم هم دامدار هست. ما کلاً دامدار هستیم. هشتتا خواهروبرادر بودیم. اینجا خانهای ندارم. در ضایعاتی میخوابم. همانجایی که بار میبرم، همانجا هم میخوابم. چون بار میبرم، دیگر از ما اجاره نمیگیرد. [با عجله پا بهفرار میگذارد. به آدمهایی که با نگاه تحقیرآمیز میپایندش، مظنون است].
هشتم – 3 دی 1398
[مردی کوتاهقامت. اهرمی پلاستیکی در دست دارد و سر در زبالهدانیِ چهارراهی کرده و آشغالها را میجورد. ریشی نسبتاً بلند بر صورت دارد و کلاهی مشکی بر سرش و یکلا پیراهن بر تن لاغرش].
اکرام زمانیِ افغانی هستم. هجدهسال است که مهاجرت کردهام. تازه این کار را شروع کردم. پاک بودیم تا الان، دوسهماهی میشود از خانه زدیم بیرون، از افغانستان، مادر و پدرم مُردند. هیچکسی را ندارم من، تنها بودم. مادرم دوسهماهی میشود که مُرده است. در افغانستان مُرد. مادرم که اینطور شد نتوانستم خودم را کنترل کنم. تلفن هم در جیبم دارم، اما خاموش هست. رو ندارم با کسی صحبت کنم. [بغض میکند و سکوتی سنگین]. 42 سال دارم. افغانستان جنگ بود و نمیتوانستیم زندگی کنیم. طالب بود. چیزی هم نداشتیم که با آن بخوریم و بخوابیم. زمین هم نداشتیم. اینها باعث شد که آمدیم اینجا. پدرم ایران بود. در ایران مُرد، جنازهاش را بردیم افغانستان. در ایران بندر میرفت و جنس میآورد. کفش و اینها را میآورد و میفروخت بندهخدا. در یک ایستگاه اتوبوسی کسی فهمید که او پول زیاد همراهش هست، و دنبالش افتاد. بیهوشاش کردند و پولاش را برداشتند. بههوش میآید و بهیاد پولش میافتد و میبیند که نیست و سکته میزند. قبلاً کارم آزاد بود. آرماتوربندی، نگهبانی و کارهای دیگر. هر کاری که بود میکردم. چون ترک بودم آنموقع. بدون همآهنگی و بیهیچچیز دلزده شدم و افسرده شدم. با هیچکسی تماسی هم ندارم. هیچکسی هم نمیداند که زندهام یا مُردهام. آمدم بیرون از افغانستان. دوا و شیشه مصرف میکنم. هرچقدر که دربیاورم مصرف میکنم. هر چقدر که کمتر دربیاورم بهتر است، چون کمتر مصرف میکنم. پول زیاد داشته باشم، ممکن هست زیادتر مصرف بکنم. چون از شکماش و خوردناش و پوشیدناش میزند تا مصرف کند. در گاراژی که میخوابیم، نه آشپزخانه داریم، نه حمام داریم. فقط جای خواب است. برای حمام به حمام عمومی میرویم.
نهم – 3 دی 1398
[مردی سیهچرده، با سری کچل. سطلی چرخدار را بهدنبال خود میکشد و میان آشغالها در پی جنسی ارزنده و بهدردبخور میگردد].
یارمحمد اسکندری هستم. 55 سال دارم. سهسالی میشود که ضایعات جمع میکنم. قبلاً در کشتارگاه کار میکردم. سلاخی میکردم. دیگر پیر شدم و توان کار نداشتم. آنجا بیمه هم نداشتم. من بچه افغانستان هستم. سال 1360 مهاجرت کردیم. بهخاطر جنگ بود. شغل آنجای من هم قصابی بود. از قُندوز [18] آمدیم. من زنوبچهدار هستم. زنوبچهام آنور آب هستند. در آذربایجان زندگی میکنند. چندین سال پیش در جنگ ارمنستان شرکت کرده بودم. از طرف ایران رفته بودم برای جنگ ارمنستان. [19] کمک آذربایجانیها رفته بودیم. آنجا ازدواج کردیم و دوباره برگشتیم ایران. بیستبیستوپنجسال در همین چهاردانگه [20] زندگی میکردیم. خانمام با من دعوا کرد و از هم جدا شدیم، او را به کشور خودش ردمرز کردند و من هم اینجا ماندگار شدم. دوسالی در آن جنگ بودم. ماجرا برای بیستوپنجسال پیش است. روزی سیکیلو، چهلکیلو، کارتُن و پلاستیک جمع میکنم. کیلویی 1000 تومان میفروشم. و در همان گاراژ هم میخوابم. غذا را گاهی از بیرون میگیریم، یا کسی به ما میدهد و کمک میکند.
7 دی 1398
یادداشتها:
[1] مجتمع پردازش و بازیافت زباله آرادکوه از تأسیسات دفع و بازیافت پسماندهای شهر تهران است که در بخش کهریزک شهرستان ری استان تهران واقع شده است. این مجموعه تنها مکانیست که برای دفع و امحاء پسماندها برای شهر تهران در نظر گرفته شده است. مجتمع آرادکوه در کیلومتر ۲۳ جاده قدیم تهران – قم و در جنوب کهریزک واقع شده. این مجتمع 1400 هکتار وسعت دارد و از 1335، یعنی دورۀ رشد شتابندۀ شهرنشینی در شهر تهران، مشغول به فعالیت است. در این منطقه چند کارخانه و نیروگاه برای دفع و امحاء پسماندها احداث شده است. اما باید در نظر داشت که وسعتِ 1400 هکتاریِ این مجموعه در برابر وسعتِ 63.544 هکتاری شهر تهران و میزان تولید پسماند در آن بسیار ناچیز است و هرآینه باید انتظار داشته باشیم که این تعفّن به بیرون درز کند و گریبان ساکنان نیمۀ جنوبیِ شهر را بگیرد.
[2] مرصوصی، نفیسه. توسعهیافتگی و عدالت اجتماعی شهر تهران. فصلنامه پژوهشهای اقتصادی، شمار 14. زمستان 1383. ص 19 – 32.
[3] صادقی، رسول؛ زنجری، نسیبه. الگوی فضایی نابرابری توسعه در مناطق 22گانه کلانشهر تهران. فصلنامۀ علمی – پژوهشی رفاه اجتماعی، شماره 66. پاییز 1396. ص 149 – 184.
[4] مصاحبه با خانم سادات. کارگر کارگاه شلواردوزی مردانه. آذرماه 1398.
[5] مصاحبه با خانم نظری. کارگر کارگاه لباسزیردوزیِ زنانه. آذرماه 1398.
[6] این دادهها از سایت سازمان مدیریت پسماند شهرداری تهران برداشت شدهاند.
[7] البته این حقیقت بر جای خود باقی است که رشد اقتصادی بهدست نمیآید مگر بهواسطۀ فقیرسازی یک طبقه و بهرهمندگشتن طبقهای دیگر که در نظم طبقاتی جامعه از جایگاهی فرادست برخوردار است. این حقیقت در کنار این واقعیت معنا مییابد که رشد اقتصادی محصول یک روند متوازن نیست، بلکه همانطور که دادههای سال 1395 نشان میدهند، عدمتوازن در این رشد بهشدت محسوس است. بهطوریکه بخش ساختمان نسبت به مدت مشابه سال قبل روند کاهشیِ 14.1 درصد را طی کرده است و در کنار آن بخش صنعت قرار دارد که رشدی معادل 6.9 درصد (در سال 1395) داشته است. (https://www.cbi.ir/showitem/16444.aspx)
[8] طرح توسعۀ محلّۀ باغآذری. (http://www.maskaniranian.com/baghazari.aspx)
[9] آوگیاس (پادشاه اِلیس) اصطبلی بزرگ با سههزار گاو داشت که سیسال تمیز نشده بود، تا اینکه هرکول (هراکلس) بهعنوان پنجمین شاهکار خود در طی یکروز با منحرفکردن آب دو رودخانه آن را شستوشو داد و تمیز کرد.
[10] البته این حکم بدانمعنا نیست که پایداری وضعیت اجتماعی – اقتصادیِ ایران بسته به دریوریهای این رجّاله است. اما بهدلیل اشغال جایگاه مرکزی سیاستِ توسط او و دارودستۀ اوباشاش، میتوان گفتههای او را بهعنوان انتظامبخشِ افقهای کوتاهمدت یا بلندمدت حاکمیت، بسته به موضوع، تصور کرد.
[11] بیانات [خامنهای] در دیدار بسیجیان. 6/9/1398. (http://farsi.khamenei.ir/)
[12] تنکابنی، فریدون. یادداشتهای شهر شلوغ. انتشارات پیشگام، 1348. ص 11 – 14.
[13] مصاحبه با آقای هاشمی. نگهبان ساختمان. دیماه 1398.
[14] شورآباد در جنوبِ شهر تهران واقع شده و در بخش کهریزک شهرستان ری. قاسمآباد (شورآباد) یکی از شهرهای مهم صنعتی تهران میباشد که بیشتر کارخانهها و انبارهای مهم صنعتی و تجاری در این منطقه وجود دارد که بهسبب آن، خیلی از مردم تهران در این شهر مشغولبهکار هستند.
[15] نام جلگهای است در شمالیترین قسمت استان اردبیل در شمال باختری ایران. مغان جلگهای است در ساحل جنوبی رود ارس و غرب دریای خزر که قسمت عمده آن در جمهوری آذربایجان و بخشی نیز در شمالیترین قسمت استان اردبیل در شمالغربی ایران واقع است. مغان بهدلیل خاک حاصلخیز، هوایی مناسب و بارانی کافی و همچنین رود ارس از جمله مناطق کاشتوبرداشت محصولات کشور محسوب میشود. دشت مغان از شش شهر اسلامآباد، بیلهسوار، پارسآباد، جعفرآباد، گرمی و اصلاندوز تشکیل شده است، که قدیمیترین بخش آن گرمی میباشد. طبق منابع یکسوم این دشت در ایران قرار دارد و مابقی در جمهوری آذربایجان است. از سال۱۳۵۲ مرکزیت آن گرمی هست؛ و دوران اوج مُغان نیز در شهرستان مغان زمانی بود که کشتوصنعت در اوج رونق اقتصادی بود؛ که پس از جداشدن از مشگینشهر توانست کمکم بر امکانات خود بیفزاید. بعد از انقلاب 1357 در ایران، مغان به سه شهرستان مغان (گرمی)، پارسآباد و بیلهسوار تقسیم شد. هماکنون کشتوصنعتهای شهرستان پارسآبادِ مغان زبانزد عاموخاص است.
[16] برای مطالعه راجعبه اردوگاه سفیدسنگ و وقایع فاجعهبار آن میتوانید به این مطلب مراجعه کنید:
(https://www.nawext.com/fa/post/view/snd-rdwgh-rwyt-shhd-yny-z-sfyd-sng).
[17] مردم روستای باغچه در شمالشرقیِ کبودرآهنگْ به زبان ترکیِ آذربایجانی تکلّم مینمایند و شغل اکثریت آنان دامداری و کشاورزی است. این روستا در فاصله ۱۰۰ کیلومتری شهر همدان و در شمال آن واقع شده است. همچنین این روستا تا مرکز بخش ۳۵ کیلومتر فاصله دارد. جمعیت این روستا در سال 1395، 311 نفر (106 خانوار) بوده است.
[18] قُندوز یا کندز و در اصل کُهَندِژ شهر باستانی افغانستان، مرکز ولایت (استان) قندوز در شمال کشور افغانستان است. این شهر در شاهراه شمالی کشور قرار دارد و از سوی باختر با مزار شریف، از سوی جنوب با کابل و از سوی شمال با تاجیکستان مرتبط است. جمعیت شهر قندوز در سرشماری سال ۱۹۷۹ برابر با ۵۳۲۵۱ تن بود که بنا بر برآوردهای رسمی هماینک حدود ۲۵۰ هزار تن تخمین زده میشود. بلندی این شهر از سطح دریا ۳۹۱ متر است. مردمان ساکن در این شهر عبارتاند از تاجیک، پشتون، ازبکها، هزاره، و کمی عرب. پیش از ویرانیهای جنگ داخلی، قندوز از ولایات و شهرهای نسبتاً آبادتر افغانستان و مرکز کشت پنبه بود. شرکت اسپینزر اختیار بسیاری از بخشهای صنعتی آن ولایت را در دست داشت. اسپینزر به چمزر سپید، طلای سپید معروف است؛ لقبی که به پنبه داده شده بود، بهخاطر ارزش صنعتی و اقتصادی آن، همین شرکت روزنامه و چاپخانهای هم داشت.
[19] جنگ قَرَهباغ جنگی بود که از فوریه ۱۹۸۸ تا مارس ۱۹۹۴ (از اول اسفند ۱۳۶۶ تا ۲۲ اردیبهشت ۱۳۷۳) در ناحیه قرهباغ، واقع در جنوبغربی جمهوری آذربایجان، بین اکثریت ارمنی ساکن با پشتیبانی ارمنستان و جمهوری آذربایجان رخ داد. با بالاگرفتن درگیری، هر کدام از طرفین سعی در پاکسازی قومی مناطق تحت تصرف خود از نژاد دیگر کردند.
در سالهای درگیری میان آذربایجان و ارمنستان کمکهای ایران به بهبود اوضاع اهالی آذربایجان، خصوصاً در نخجوان کمک فراوانی کرد. کمیته امداد امام خمینی بیش از ۳۰٬۰۰۰ نفر را در آن کشور تحت پوشش قرار داده است. مجموعه کمکهای ایران در زمان جنگ قرهباغ، دهها میلیوندلار تخمین زده میشود. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود به بخشی از کمکهای ایران به جمهوری آذربایجان اشاره میکند: «تلفنی به [آقای ولایتی] وزیر امور خارجه گفتم میتوانند برای عبور رزمندگان افغانی به آذربایجان اقدام کنند. دو طرف خواستهاند، سلاح و مهمات بدهند و برای حفاظت سایت سدّ خداآفرین در آذربایجان در مقابل ارامنه اقدام کنند. آقای فروزنده، [وزیر دفاع]، اطلاع داد که معامله سیمیلیوندلاری سلاح و مهمات با آذریها انجام شده است».
[20] چهاردانگه شهری است در استان تهران و شهرستان اسلامشهر که در حد فاصل بزرگراه تهران – ساوه و بزرگراه تهران – قم قرار گرفته است. جمعیت آن طبق سرشماری سال ۱۳۹۵، ۱۵٬۸۰۰ خانوار برابر با ۵۰٬۰۰۰ نفر بود. منطقه چهاردانگه عبارت است از شهرک حسینآباد، شهرک مطهری، افشین، بهشتی، چهاردانگه، قدس، ناصریه، گلشهر، ماهشهر، پشمبافی و حسنآباد لقمانی. در سال ۱۳۸۴ روستاهای پلائین، عباسآباد، مرادآباد، ولیآباد، جعفرآباد جنگل، دینارآباد از دهستان چهاردانگه بخش چهاردانگه منتزع شده و به دهستان خلازیر بخش مرکزی شهرستان ری پیوستند. شرکتها و صنایع منطقه چهاردانگه عبارتاند از: خودروسازی (ایرانخودرو دیزل)، شرکت لوله و پروفیل (سدید)، شرکت کیانتایر، شرکت لوله و ماشینسازی، شرکت بوتان، ماشینآلات، ابزار و محصولات فلزی نساجی و پوشاک، ترابری، انبارداری، تعمیر وسایل نقلیه و عمدهفروشی، سینجر گاز، رُب ستایش، شهرک صنعتی شهر چهاردانگه*.
* این شهرک در راستای انتقال و ساماندهی مشاغل آلاینده شهر تهران توسط شرکت ساماندهی مشاغل شهرداری طراحی گردیده است. پروژه مذکور در اراضی به مساحت تقریبی 240 هکتار که شامل 3500 واحد صنفی و 3000 واحد تجاری میباشد. صنوف درنظرگرفتهشده برای استقرار در این شهرک عبارتاند از: ماشینسازان، فلزتراشان، آهنگرانِ ساختمانی، آلومینیومکاران، مصنوعات فلزی و درودگران. بخش اجراشده توسط این گروه شامل 220 واحد کارگاهی با زیربنایی بالغ بر700000 مترمربع و ساخت فضای عمومی شهرک و محوطهسازی میباشد که در حال حاضر در حال بهرهبرداری توسط اصناف مربوطه است و دههاهزارنفر در شهرک فوق مشغولبهکار میباشند.
لینک کوتاه شده در سایت «نقد»: https://wp.me/p9vUft-1fn
فقط یک انقلاب قهری کمونیستی قادر است که این طیله آگیاس بروبد و تمیز و الا همه در خود خفه میکند. طبقه کارگر تنها طبقه تا به آخز انقلابی جامعه سرمایه داری است که باید خود را سازمان دهد و به نبری طبقاتی ، نبردی اقتصادی سیاسی و ظامی یعنی جنگ طبقاتی برخیزد تا این طویله لایروبی گردد. غیز از این راه و چاره ای برای برون رفت از این گِه خانه با اسطبل بانی خامنه ای و یا هزر الدنگی دیگری نیست! این کار سخت و خنین و اما، تنها راه واقعی است!