کنشِ زبانی پرسیدن ـ بخش دوم
نوشتههای دریافتی/دیدگاهها
لطفعلی راجی
آیا چیستیِ کنش زبانی پرسیدن را بهعنوان یک مشکل[1] فلسفی میتوان طرح و بحث کرد؟[2]
بدستآوردن هر گونه شناختی در موازات و پیآمدِ بهکارگیری آن شناخت برای بهبود شرایط زیست و زندگی در هر حوزه و گسترهای توجه، تمرکز و تعمق و پیگیری میطلبد. هر چه موضوع شناخت متمرکزتر، عمیقتر و وسیعتر بررسی و پژوهش و تحلیل شود، بههمان نسبت نیز درجهی اطمینان به صدق و درستی آن بیشتر و بهکارگیری سنجیدهی آن راحتتر میشود. در این روند طولانی، زبانی که با آن شناخت، تولید و عرضه و بهکارگرفته میشود نقشی بسیار مهم ایفا میکند که کمتوجهی به آن در دهههای اخیر یکی از ضعفهای نهضت ترجمه در ایران بوده است. در طول تاریخ فلسفه و علوم موضوع برای اندیشه و نقد و سنجش، تحقیق و تحلیل بسیار زیاد بوده و همچنان نیز بهطور تصاعدی به تعداد آنها اضافه میشود. عموما بسیار طول میکشد که این حد از آگاهی و درک در یک فرهنگ و زبان میسر شود که اصلا موضوعِ یک مشکل و معضل فلسفی و علمی است و میبایست به آن، همچون یک موضوعِ پژوهش و تحقیق بهگونهای مستقل پرداخت. آنچه در زبان فلسفی آلمانی به آن آگاهی به مشکل [Problembewusstsein] میگویند از این رو خود همچون پیش مقدمهای باید مهیا شود. بدون آن حتی پرسشهای مربوط به این موضوع درک و فهمیده نمیشوند بلکه دربارهی آن بهگونهای سطحی، عام و خام، درگیر در پندار و انگاره و گمان میمانیم، هر چندکه بهگونهای غریزی و بدوی حس میکنیم که موضوع مهم و بنیادی است. عموما پیشداوریها و اطلاعات نادرست حتی درکِ درست موضوع و مشکل را ناممکن میکنند. رفع موانع و تمهیدات درک و فهم یک مشکل و مساله خود بخشی نه چندان کم از روند آگاه شدن به مشکل و هموارکردن روند حل یک مشکل را تشکیل میدهد. موانع آگاهشدن به پیشداوریها واصلاح اطلاعات نادرستی که دربارهی یک موضوع داریم عموما در روابط عاطفی، تربیتی و عرفی، در منافع کوتاه مدت و دراز مدت، ارزشها و باورهای خرافی، عرفی، اخلاقی و سیاسی و دینی، نیازهای معیشتی، عاطفی و جنسی و سلایق معطوف به زیبایی، آنچنان در عادتهای فکری و گفتاری و رفتاری، در زبانی که آن را بهطور روزمره بکار میبریم، تنیده شدهاند که برای توجه و درک و آگاهی به مشکل، موانع متعددی را باید از سر راه برداریم که اولین گام آن تشخیص و تفکیک درست این پیچیدهگی و درهم تنیدهگی است.
توضیح مشروح یک موضوع و مشکل فلسفی و گفتگو دربارهی آن بدون فرصت و فراغت ممکن نمیشود. در روند پژوهش یک موضوع نیز آنگاه ثمری بهبار میآید که فراغت مجال کار پژوهشی را داده باشد. هم برای تولید اندیشهی تحلیلی مستدل فلسفی و هم برای فهمیدن آنچه عرضه میشود فراغت و مدت آن تعیینکننده است. پیششرطی که مهیا و میسرشدنش برای اندیشیدن و فلسفیدن نه تنها به امنیت جانی، مالی و عرفی نیاز دارد و بدون آن انگیزه، خواست و شوق به کسب و تحصیل شناخت، رشد و نموی پایدار و گسترده نمیکند، بلکه این شروط امکان رشد و توسعهی فرهنگ اندیشیدن، پرسیدن، استدلال کردن، انتقاد کردن و سنجیدن، بررسی و تحلیلکردن است که هر یک کنجکاوی و موشکافی و تمرکز، جسارت و شهامت، شوق، ذوق، پیگیری و استقامت میطلبد. اما برای تمامی اینها باید کلمات و مفاهیم و زبانی که با آن میخواهیم بیاندیشیم، بپرسیم، استدلال کنیم، انتقاد کنیم و بسنجیم، بررسی و تحلیل کنیم، در یک دیسکورس و یا گفتمان موجود باشد. در فرهنگی دینخو و استبدادزده که هنوز خود را به اشکال گوناگون دهری و دینی مقید به «هر چه آمد خوش آمد!»، «آفتاب آمد دلیل آفتاب!»، «مته به خشاش نگذار!»، «پای استدلالیون چوبین بود!»، «قسمت ما این است!»، «ارتش چرا ندارد!»، «مامور و معذور!» و«حکمتی در کارست!»، بهگونهای هنجاری و ساختاری تجربه میکند و اینگونه تجربیات را نیز بدون پرسش و چالش در روابط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بازتولید میکند، فلسفه و فلسفیدن و بحثی دربارهی کنش زبانی پرسیدن با روش تحلیلی در حاشیه میماند و یا در شکل عرفانی و سیاسی بهگونهای مسخشده تبدیل بهابزار تبلیغاتی شعوری صرفا سیاسی یا عرفانخو میشود که نه در تلاش پایدار برای تولید و تحصیل شناخت حقیقت و صدق دربارهی این موضوع است و نه انگیزهای برای درک و فهم درست این موضوع دارد، بلکه در تب و تاب کسب قدرت سیاسی و تبلیغاتی است و پرسیدن را فقط در جنبهی سیاسی آن قابل توجه میانگارد. دینخویی و مرگخوییّ ناشی از استبداد لازم و ملزوم یکدیگر به نظر میرسند و بزدلی و کودنی، خشونت و فرصت طلبیای که در ادغام این دو جریان دارد و جای جای قابل تشخیص است گریز ازفراغت، آسایش و آرامش، دانش، آزادی و صلح و گفتگوی شفاف را تقویت میکند[3]. ذوق و شوق و هم و غم اشخاص دینخو و مرگخو، نه پرسیدن و اندیشیدن و گفتگو برای کسب شناخت مستدل و درک و تحصیل صدق و حقیقت دربارهی این موضوع مشخص است، بلکه تسخیر و حفظ قدرت، ثروت و شهرت است که برای آن نیز از هرگونه وسیلهای استفاده میکنند. شعور و ذهنیتِ دینخو و مرگخو صدق و حقیقت را در واقع همسنخ و همجنس زورمندی و ثروت و شهرت تلقی میکند. از این رو خرافه، دروغ، ریا، تظاهر، فریبکاری، جدل، ارعاب و خشونت بهاشکال گوناگون بهعنوان حربههای زورمندی برای کسب زورمندی و ثروت و شهرت و حفظ آن نه تنها لازم و مفید قلمداد میشود بلکه صدق و درستی و حقیقت و شفافیت و صراحت، خطرناک، مزاحم و نامتعارف، تصور و تصویر و توهم میشود. صدق و حقیقت و صراحت و شفافیت در این نوع شعور تنها وقتی ارزش دارد که سودی از آن حاصل شود که بلافاصله و بیواسطه در خدمت حفظ و افزایش زورمندی، ثروت و شهرت باشد. کیفیتی چون لذت از درک و شناخت مورد و موضوعی منطقی و فلسفی و علمی بهخاطر فهمیدن صدق و درستی و حقیقت دربارهی یک موضوع و پدیده و نه بهخاطر افزایش زورمندی، ثروت و شهرت بلکه برای چشیدن و تجربهی لذت از شناخت آن مطلب با هنجارها و عادتهای ذهنی و گفتاری و رفتاری شعورِ دینخو و مرگخو، نه تنها بیگانه است بلکه آن را خفه و خفیف و تمسخر میکند. لذت از کسب و تولید شناخت مستدل کیفیتیست که در زمختی و درشتی و پلشتی اذهان دینخو و مرگخو جای رشد و نموی بهراحتی ندارد و برای آن نیز اکثرا ارزشی قائل نمیشوند. [4] «پرسیدن» نیز بهگونهای روزمره بهاشکال احوالپرسی کردن، جویا شدن، استخبارکردن، اقتراح کردن، استفسارکردن، استطلاع کردن و یا بازجویی کردن، بازپرسی کردن و سین جیم کردن برایشان کافیست. بیش از این نیز گنجایش و ظرفیت ندارند چرا که در قلمروی ضرورتهای معیشتی، عقاید دینی و ایدئولوژیک و سیاسی آنچنان ذوب و مسخ شدهاند که بحث و پژوهشی دربارهی پرسیدن برایشان بیفایده و غیرعادی جلوه میکند و یا موجب وحشت و سردرگمیشان میشود. در شرایط معاصر فارسیزبانان نمیتوان ازیک مشکل منطقی- فلسفی پرسیدن حرفی بهمیان آورد چرا که هنوز این موضوع نه وارد مرحلهای شدهاست که مستقل دربارهاش اندیشه و تامل، بحث و گفتگو گردد، و نه بهعنوان یک موضوع بهگونهای مستقل در زبان فارسی مورد تحقیق و پژوهشی فلسفی قرارگرفته است.
پرسشهای چیستی، چندی، چگونگی، چرایی کنش زبانی پرسیدن و پرسشهایی که در تداوم میتوانند طرح و عنوان شوند همگی در کاربرد عام کلمه موضوع و مشکلی منطقی- فلسفی را مشخص میکنند که برای طرح درست و حل آن باید مقدماتی را مهیا کرد. بهعبارت دیگر باید وضعیت موجود فرهنگی را که در آن این پرسشها عنوان میشوند بهعنوان وضعیت فرهنگی این مشکل تبیین کرد. نمیتوان به وضعیت فرهنگی این موضوع و مشکل بیتوجه ماند و به پرسشها پرداخت چرا که آگاهی به مشکل با شناخت وضعیتی میسر میشود که در آن قصد داریم کنش زبانی پرسیدن را بهطور مشروح بررسی و تحلیل کنیم. نمیتوان به این نپرداخت که چرا در زبان فارسی پژوهشی مستقل دربارهی پرسیدن صورت نگرفته است؟ دلایل این نبود و کمبود چیست؟ نمیتوان به این نپرداخت که چرا بحث و گفتگویی دربارهی این کنش زبانی شکل نمیگیرد؟ نمیتوان به این نپرداخت که چرا مدام فقط بُعد سیاسی و دینی این کنش زبانی به اشکال مختلف ابعاد دیگر این بحث را بهگونهای عامیانه و سطحی، جزماندیش و متعصب تحتالشعاع قرار میدهد؟ نمیتوان به این نپرداخت که چرا تبادلنظر و گفتگویی بهدور از جدل و خشونت کلامی، لوث کردن و مسخرهگی دربارهی این موضوع شکل نمیگیرد؟ تامل و اندیشه دربارهی این پرسشها برای پاسخگویی به چیستی و چگونگی و چرایی وضعیت مشکل [Problemlage] برای تدارک تدریجی طرح درست موضوع و مشکل پرسیدن، خود بخشی نه چندان کماهمیت از روند پژوهش این کنش زبانی است.
یک موضوع فلسفی با یک مشکل فلسفی تفاوتهایی دارد. این دو را نباید یکی انگاشت. هر چیزی را میتوان متمرکزِ موضوع اندیشه و فلسفیدن کرد اما لزوما هر موضوعی یک مشکل فلسفی نیست. برای اینکه در روند اندیشه و بحثی فلسفی دربارهی یک موضوع، مشکلی فلسفی طرح و عنوان شود مراحلی باید متحقق شود. مفهومِ «مشکل» در تاریخ فلسفه و علوم، کاربرد و نقش دیگری دارد و متفاوت است با آنچه ما در روابط معمولی و روزمرهی خود، این مفهوم را بهکار میبریم. وفور بهکارگیری این مفهوم از اواسط قرن بیستم مسیری را پشت سر گذاشته که هر گونه موردی را که باعث ناراحتی میشود مشکل مینامیم، در حالیکه در کاربرد فلسفی و علمی، این مفهوم محیط و مساحت و ویژگیهای مشخصی داشته و دارد. در تاریخ فلسفه و علوم برای نمونه مشکل بدن- ذهن و پرسشها و رویکردها و تئوریهای متفاوت متمرکزروی این مشکل سابقهای نسبتا طولانی دارد، یا مشکل اختیار و جبر و پرسشها و رویکردهای متفاوتی که به این موضوع مربوط میشوند. مشکل دیگر فلسفی مربوط به امکان یا عدم امکان زبان خصوصی میشود که دربارهی آن پرسش و بحث از اواسط قرن بیستم صورت گرفته است. مشکل اثبات امتناع اجتماع نقیضین که همچنان موضوع بحث و پژوهش است نمونهای دیگر است. مفهومِ مشکل در ریاضیات، هندسه، فیزیک، منطق و فلسفه سابقه و کاربردی تخصصی داشته و دارد که با مفهوم مشکل در زبان عامیانه و روزمره بسیار تفاوت دارد.
مفهومِ مشکل به بحثی مشخص با محیط و مساحتی مشخص اطلاق میشود که در آن پرسشهایی مشخص با رویکردهایی متفاوت طرح و عنوان میشوند. پاسخگویی مستدل و داوری صدق وکذب پاسخهای مربوطه در آن مسجل و قطعی نیست. حالتی آپورتیک دارد. در آن باره گفتگو و بحث و پژوهش میکنند تا به شناختی با آن درجه از استدلال و برهان و اجماع نظر و آزمونپذیری برسند که ضرورت دارد. [5] همچنین باید بین مفهومِ مشکل در این کاربرد فلسفی و علمی که قدمتی طولانی دارد و آنچه کارل پوپر در قرن بیستم بهگونهای کلی زیر عنوان مشکل و حل مشکل بهمثابه روش زیست موجودات زنده مطرح کرده تفکیک نمود.
هر گونه موضوع و مشکل منطقی، فلسفی و علمی تاریخچهای مکتوب و نسبتا مشخص دارد که به آن میتوان رجوع کرد و در آن باره اطلاع حاصل کرد. موضوع پرسیدن و طرح مشکلِ پرسیدن اما تاریخی ندارد و بهعنوان موضوعی گاها تجملی و یا بسیار حساس و رادیکال مورد کمتوجهی واقع شده است. در شرایط موجود و فعلی، ما مشکلی به نام «مشکل پرسیدن» نداریم چون حتی این موضوع هنوز درست طرح نشده و به آن نیز به اندازهی کافی توجه نمیشود. در اندک آثاری که از زاویهای منطقی، فلسفی، زبانشناسی و خبرنگاری در زبانهای آلمانی و انگلیسی به این موضوع پرداخته شده اما جای برساختی تئوریک بهگونهای منسجم و مستدل خالیست. دوما پیوند تئوریک و پراکتیک این کنش زبانی مورد توجه قرار نگرفته است. عمق و وسعت این موضوع هنوز با توجه به تاریخ اندیشهی سیاسی، فلسفی و علمی بهگونهای فعال وارد آگاهی و خود آگاهی نشده است و این به درجاتی بیشتر و گاهی هم بهگونهای اسفبار در مورد فارسیزبانان صدق میکند.
آگاهی دربارهی کنش زبانی پرسیدن و کنشها و افعال همخانواده در وضعیت موجود در مرحلهای بسیار بدوی و ابتدایی است. بهعبارت دیگر هنوز حتی وارد آن مرحلهای هم نشدهایم که دو یا سه شخص فارسیزبان نسبتا مطلع و با تجربهی کار علمی و فلسفی به این موضوع توجه کنند و به آن بهگونهای مستقل بپردازند و وارد گفتگو و تبادل نظر شوند. سطح شعور و فرهنگ موجود در بهترین حالت آن در این حد است که: بله البته، پرسیدن خوب است و مفید است که بپرسیم! در ستایش کردن این کنش زبانی اما کم در ادبیات فارسی حرافی نشده است ولی بدون اینکه بهعنوان یک موضوع منطقی- فلسفی در دستور کار تحقیق و بحث و پژوهش و گفتگو قرار گیرد. اما هیچ چیز در فلسفه و علوم زیانآورتر از این نیست که چنین مورد و موضوعِ بدیهی و پیش پا افتادهای را، آنهم در حد انگاره و پندار فقط تعلیق کنیم و مستقل و مشخص به آن نپردازیم. عدهای بسیار اندک به بحث و گاهی جدل به این میپردازند که پرسیدن و استخبارکردن فرق دارند و در اذهان دینخو و جزمی پرسیدن، نقشی بارز ایفا نمیکند. وضعیت موجودِ موضوع و مشکلِ منطقی- فلسفی پرسیدن در این حد است! در چنین شرایطی که هنوز حتی موضوع فلسفی پرسیدن نیز به اندازهی کافی مورد توجه قرار نگرفته است، طرح و رسم مشروح مشکل پرسیدن ناممکن است، چرا که آگاهی به این موضوع عموما در چنبرهی جبههگیریهای عرفی و سیاسی و تنشها و عصبیتهای آن، امکان رشد و نمو و توسعه نمییابد. از این رو احتمال دارد برای برخی از معدود خوانندگانِ این نوشتار، حتی این تصور ایجاد شود که نه تنها طرح موضوع پرسیدن بهگونهای منطقی- فلسفی بیفایده و یا خطرناک است بلکه طرح موفق آن نیز فقط اتلاف وقت و نیرو و آسایش و آرامش است. یکی از دلایل اینگونه تصور و داوری را باید در دشواربودن پژوهش این موضوع و مشکل و روش تحلیلی برای حل آن جستجو کرد. دشواری این موضوع و طرح و بحث درستِ آن تا حدی از اینجا ناشی میشود که پرسیدن و کنشهای همخانواده را هر کسی در آن حد که جویا شود و آن را بهکار گیرد کمابیش میتواند، ولی وقتی بخواهد به این مجموعه بهگونهای تحلیلی بپردازد و شناختِ مستدل و معتبری ارائه کند با موانع متعددی روبرو میشود. یکی از این موانع گنجایش و ظرفیت کمِ زبان فارسی برای تولید اندیشهی تحلیلی فلسفی است. زبان فارسی برای تولید اندیشهی تحلیلی فلسفی بسیار بدوی و رازآلوده است و در فرهنگ خاص کاربران زبان فارسی نیز مزمن و فسیلی شده است. مضاف بر این بسیاری از مفاهیم فلسفهی تحلیلی زبان و ذهن که در زبانهای آلمانی و انگلیسی معمول و رایج هستند یا، اصلا معادل مناسبی برایشان در زبان فارسی نداریم و یا اینکه بحث و اثر مکتوب مربوط به آن مفهوم در زبان و فرهنگ فارسی وارد نشده است و گاهی نیز نه معادلی مناسب داریم و نه متن مناسب فارسی دربارهی آن بحث. مورد دیگر این استکه این کنش زبانی خود در روند پژوهش ابزار کار است و هر گام پژوهش نیاز مبرم به بازبینی و تامل و نقد آن مطلبی دارد که پژوهشگر مدعی آن است. این البته در مورد هر موضوعی در یک پژوهش معمول است ولی بهمراتب بیشتر دربارهی این موضوع فلسفی صدق میکند. دلیل دیگر را باید در بارِ سنگین و پیچیدهی سنت افلاطونی و نوافلاطونی و دینخویی تشخیص داد که همواره از تحلیل موشکاف گریزان و شیفتهی غلو کردن و جوسازیهای سخنورانه و معرکهگیرانه و شور حسینی یا چریکیست. در تحلیل خشک و سرد کنش زبانی پرسیدن شور و هیجانی چنان در کار نیست که به آن عادت کردهایم و مدام هم بازتولید شده و میشود و بدون آن حتی توان مطالعهی یک نوشتهی تحلیلی به زبان فارسی را نداریم چه رسد به اینکه آن را خود با این زبان تولید کنیم. و دلیل دیگر این است که در پژوهش این موضوع و طرح و رسم مشکل منطقی- فلسفی، پلِ مابین فلسفه نظری و فلسفه عملی یا بهعبارتی دیگر دوگسترهی تئوری و پراکسیس بهگونهای درهمتنیده گره خورده است که بازگشایی دقیق و مشروح آن با روش تحلیلی نیاز به گفتگو، تبادل نظر و بحث با فارسیزبانانی دارد که اولا سواد و دانش آکادمیک فلسفی دارند، دوما با فلسفهی تحلیلی زبان و ذهن آشنایی کافی دارند و سوما ضرورت این پژوهش با روش تحلیلی را بهزبان فارسی تشخیص میدهند و چهارما میل و انگیزهای قوی دارند که در اینباره وارد گفتگو و تبادل نظری پیگیر شوند.
در پژوهش کنش زبانی پرسیدن بهزبان فارسی آنگونه که نگارنده آن را مد نظر داشت و هنوز هم تا حدی دارد روش استدلال و برهان فقط استقرایی و یا قیاسی نیست بلکه روشی بر مبنای برهان فرضیه[6]ای است. و این دلایل متعددی داشته و دارد که به آنها اشاراتی شد. و این روش استدلال معاندانی بسیار دارد.
لازم به تذکر مجدد نیست که در انتقاد فرهنگیای که در این بخش مطرح شد، از قالبوارهها و کلیشههایی همچون «دینخو» و «مرگخو» استفاده شده است. در نقد فرهنگی به این سیاق ضعفهایی بسیار هست ولی گاهی ناگزیر باید از آن استفاده کرد. برای اینکه موضوعی چنین وارد حیطهی توجه بیشتر شود و به تدریج در پروسهای درازمدت شعور و فرهنگ متناسبش پرورش یابد، متاسفانه چارهای جز اینگونه نقد فرهنگی که برای برخی توهین و تحقیرآمیز است، نیست.
با یک جمعبندی میتوان پرسش بالا را اینگونه پاسخ داد: نمیتوان در شرایط فعلی چیستی کنش زبانی پرسیدن را بهعنوان یک مشکل فلسفی در زبان فارسی طرح و بحث کرد اما میتوان آن را همچون یک موضوع فلسفی مطرح کرد. به این موضوع بهشکلی مستقل در زبان فارسی توجه کافی نشده است و بهگونهای فلسفی با روش تحلیلی در زبان فارسی مورد تحقیق و پژوهش قرار نگرفته و همچنین وارد روند گفتگو و تبادل نظر نشده است.
یادداشتها:
[1] πρόβλμα , Problema.
[2] «چیستی» برگردانی رایج و مصطلح برای مفهوم «ماهیت» است.
[3] برای اطلاعات بیشتر دربارهی نقش و کارکردهای فراغت در رشد و تقویت دانش، آزادی، صلح و سلامتی مراجعه کنید به:
Aristoteles: Metaphysik.981 b. Nikomachische Ethik.X 6. Politik,1333a,1337b,1338a.
Seneca, Lucius Annaeus: De Otio (Über die Muße). Philosophische Schriften. Zweiter Band. Dialoge VII-XII. Übersetzt, mit Einleitung und Anmerkungen versehen von Otto Apelt. Meiner Verlag. Hamburg 1993.
Marx, Karl : Das Kapital III, in: Marx-Engels-Werke Band 2. S.52; Band 25. S. 882. Berlin 1956-90.
Marx, Karl: Grundrisse zur Kritik der Politischen Ökonomie. S. 595-596. Berlin 1953.
Bloch, Ernst: Das Prinzip Hoffnung. Gesamtausgabe Band 5. S. 1039-1073. Frankfurt am Main 1959.
[4] به نظرات ارسطو دربارهی سعادت و تئوریا در این رابطه باید توجه داشت. برای نمونه نگاه کنید به:
Nikomachische Ethik VII 12,1152b6; X 6-7. Metaphysik X8,1178b32.
[5] برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به:
Hartkopf, Werner : Die Strukturformen der Probleme: Zur Grundlegung einer allgemeinen Methodentheorie der Problembearbeitung. Dissertation.Berlin.1958.
[6] Abduktion؛ برهانِ فرضیهای اولین بار بهطور مشروح توسط چارلز ساندرز پیرس با توجه به مباحث ارسطو دربارهی آپاگوگه یا برهان خلف مطرح شده است. در برهانِ فرضیهای در تفکیک از برهان استقرایی و برهان قیاسی، با یک قاعده و یک نتیجه برای مبرهنکردن یک امر واقع استدلال میکنیم. در برهان قیاسی با یک قاعده و یک امر واقع برای مبرهنکردن یک نتیجه استدلال میکنیم و در برهان استقرایی با یک امر واقع و یک نتیجه برای مبرهنکردن یک قاعده استدلال میکنیم.
برای اطلاعات مشروح رجوع کنید به:
Peirce, Charles Sanders: Schriften zum Pragmatismus und Pragmatizismus: 10. Deduktion, Induktion und Hypothese. S.229-250 . Hrg.: Karl-Otto Apel, Übersetzt von: Gert Wartenberg, 1976 Frankfurt am Main.
لینک کوتاه شده: https://wp.me/p9vUft-18Y