1 ـ نقد اقتصاد سیاسی
کمال خسروی
هنگامی که نقد اقتصاد سیاسی در هفتتپه و آقدره و اهواز و اراک و تبریز و تهران و مشهد و کرمانشاه و ماهشهر و بروجرد و ایلام و میانه و مهاباد و مریوان، و در مدرسه و دانشگاه و بیمارستان و کارگاه و کارخانه و خیابان و در صدها آتشگاهِ دیگرِ جنبشهای آزادیخواهانه علیه سلطه و استثمار روی میدهد، آیا پالایش زبان و گفتمان نظریهی مبارز، نقاد، رهاییطلب و ضد سلطه و استثمار، «تفننی» روشنفکرانه، سترون و منزهطلبانه نیست؟ نه، نیست؛ به دلایلی بسیار استوار، نهفته در، و برخاسته از، دیالکتیکِ نظریه و عمل، ریشهدار در، و ایستاده بر سرشت تاریخی، انتقادی و انقلابی پراکسیس؛ دلایلی که بارها اقامه شدهاند و میتوانند، و باید، بهتر و بیشتر طرح و مستدل شوند. انگیزهها و پیشنهاد ما برای پالایش زبان و گفتمان و واژگانِ نقد، متکی بر همگیِ چنان دلایلی، از جمله این نیز هست که، چرا باید در تن در دادن به واژگان «جاری» و فضای معناشناختیِ مفاهیم و دستگاههای مفهومیِ «متداول»، به تداوم سلطهی ایدئولوژیِ حاکم که پشتوانهی همین «جاری» و «متداول»بودن است، یاری رسانیم؟
در نخستین بخش از سلسله یادداشتهایی که به پالایش گفتمان نقد میپردازند، میخواهیم به اصطلاح «اقتصاد سیاسی» و تمایز بنیادینش با «نقد اقتصاد سیاسی» بپردازیم؛ با این امید که در گفتگو با، و به یاری، اندیشمندان و نویسندگان دیگری که کار و مبارزهی نظری در سپهر چپ انقلابی و انتقادی را وظیفهی خود میدانند، در پیشگیری از فرو شدنِ هرچه بیشتر واژگان و مفاهیم نقد در غرقابهی عامیانه و عوامانهسازی ایدئولوژیک و آکادمیک، سهم اندکی ادا کنیم.
اصطلاح «اقتصاد سیاسی»، در اصل مترادف با «اقتصاد ملی» و برای توصیف و گاه تبیین ــ و تقریباً در همهی موارد، توجیه ــ مناسبات اقتصادی در شیوهی تولید سرمایهداری به کار رفت، آنچنان که نمایانگر نظام اقتصادی در همزیستی و در کنش و واکنش با سیاست اقتصادی یک واحد سیاسی ـ جغرافیایی معین باشد. اینکه از چه زمانی و چرا اصطلاح «اقتصاد سیاسی»، دقیقاً به دلیل دلالتش بر کاوش در چند و چون وابستگیهای اقتصادی و سیاسی در یک هستی اجتماعی، ــ کشور، گروه، جنبش و غیره ــ به چنان دلالت معناشناختی و «تداول» زبانی دست یافت و اینک همهجا به سادگی و با چرخش طنازانهی قلم در تعابیری مانند «اقتصاد سیاسیِ» بیکاری، کار، انقلاب، مهاجرت، سلطه، فمینیسم، تحریم، برجام، فقر، کمخوری، پرخوری، گرسنگی، امپریالیسم و دهها مقوله و سپهر دیگر بهکار میرود، بیگمان و بهخودیخود موضوع جذابی برای پژوهش است. پرسش من اما این است که آیا این سیلاب زبانی و مفهومی میتواند نویسنده را تا آنجا با خود ببرد که از «اقتصاد سیاسی مارکس» یا «اقتصاد سیاسی مارکسی» سخن بگوید؟ آیا این تعبیر، آشکارترین و عبثترین تناقض نیست؟ چگونه ممکن است کار و تلاش و اثر کسی را که عنوان صریح و انکارناپذیرِ مهمترین آثارش، همچون گروندریسه و کاپیتال، نقد اقتصاد سیاسی است و سرشت و مضمونشان سراسر و بی اما و اگر، تبیین و نقد شیوهی تولید سرمایهداری، نقد بتوارگی، نقد ایدئولوژی بورژوایی و ایدئولوژی بهطور اعم است، «اقتصاد سیاسی» نامید و در یک نفس از «اقتصاد سیاسی» مارکس و ریکاردو و اسمیت و ساموئلسون و هایک سخن گفت؟ عنوان دومِ کاپیتال، «نقد اقتصاد سیاسی» است؛ عنوان کاملِ آنچه بهنام «گروندریسه» میشناسیم، شالودهها، خطوط عمده، نقشهی اصلی، طرح بنیادین، اسکلت، دیسهنما یا شاکلهی نقد اقتصاد سیاسی است. گروندریسه، نه تنها در مضمونِ خویش نقد اقتصاد سیاسی است، بلکه در اساس نقد اندیشهها، ایدئولوژیها، دستگاه مفاهیم، سیاستنامههای اقتصادی و باصطلاح «علم»ی است که در آثار دانشمندان دوران مارکس، ستونهای اصلی «علم» جامعه و ایدئولوژی رایج و حاکم بودهاند: «اصول اقتصاد سیاسی» نوشتهی آتکینستون، «اصول اقتصاد سیاسی» نوشتهی کَری، «اصول اقتصاد سیاسی» نوشتهی مالتوس، «پژوهشی در اصول اقتصاد سیاسی» نوشتهی جیمز استوارت، «اصول اقتصاد سیاسی» نوشتهی ریکاردو، «دورهی کامل اقتصاد سیاسیِ عملی» نوشتهی ژان ـ باتیست سِه، «رسالهی اقتصاد سیاسی» نوشتهی سِه و غیره و غیره. (نگاه کنید در پانویس به سیاههی کتابهایی که در گروندریسه موضوع نقد مارکس بودهاند، به ویژه به نام این کتابها و منابع).
چطور میتوان به نویسندهی گروندریسه یک «اقتصاد سیاسی» نسبت داد و نام او را درکنار نام کسانی آورد که آثارشان و موضوع آثارشان، برابرایستا و آماج نقد نظری و عملی ژرف و بیامان او هستند؟ مسئله «منزهطلبی» نیست؛ مسئله این نیست که دامن مارکس را به چیزی یا کسی آلوده نکنیم. مسئله این است که آیا بین نقد و آماجِ نقد تمایزی میبینیم؟ آیا بین نظریهی انقلابی و رهاییبخش در نقد یک هستیِ اجتماعیِ تاریخاً معینِ و پیکریافتگیِ استثمار و سلطه و ایدئولوژیهای توجیهگرایانه و حافظ و مدافع این هستیِ اجتماعی که خود را در قواره و زرورقِ «علم» پوشاندهاند، فرقی قائلیم؟
اینکه ما به سادگی و به چرخش قلمی از «اقتصاد سیاسی مارکسی» یاد کنیم، بیگمان میتواند ناشی از نادانی و دانش محدود ما باشد، دانشی که محدود بودنِ دائمیاش، شامل همهی ماست. کم نیستند استادانی که مارکس را اقتصاددانی ــ حتی بسیار مهم و برجسته ــ در کنار اقتصاددانان دیگر میدانند و اگر حوزهی آموزش و پژوهششان مارکس و مارکسیسم نبودهباشد، اطلاع کمابیش مختصر و بسیار محدودی، در حد «تاریخ عقاید اقتصادی»، از مارکس و آثارش دارند؛ اما کم نیستند کسانی هم که هرگز نمیتوان تصور کرد، بیخبر باشند از کار مارکس و ندانند عنوان و مضمون آثارش نقد اقتصاد سیاسی بوده است؛ کسانی که از مارکسیستهای شناختهشده و برجستهی بینالمللی، ویراستاران نشریات معتبر یا از فعالان سپهر نقد اقتصاد سیاسیاند. چرا چنین کسانی که در دانششان ــ دستکم به این داده و موضوع مشخص ــ گمانی نیست، از تعبیر «اقتصاد سیاسی» مارکسی سخن میگویند؟ بعید نمیدانم که اینها با استناد به همان تعریفی که از اقتصاد سیاسی ارائه دادم، کار مارکس را نیز پژوهشی ژرف و ویژهی خودِ او در همان حوزه بدانند. بعید نیست که تصور کنند: موضوع روشن است؛ بدیهی است که منظور اقتصاد بورژوایی نیست. اما چه چیزی این معنا را بدیهی میکند؟ رواجِ خودِ اصطلاح «اقتصاد سیاسی»؟ و آیا رواج، چیزی جز پذیرش هژمونیِ گفتمانیِ ایدئولوژیِ (غالب) نیست؟ چرا نباید درک غالب و رایج، بین «نقد اقتصاد سیاسی» و «اقتصاد سیاسی» فرق بگذارد؟ چرا تسلیم رایج بودن، به تأویل ایدئولوژی بورژوایی میشویم؟
اگر هشیار نباشیم که نقد اقتصاد سیاسی، همانا نقد بتوارگیِ کالایی و نقد ایدئولوژی بورژوایی، نقد بتوارگی و ایدئولوژی علیالااطلاق (par excellence) است، آنگاه از عنوان «نقد اقتصاد سیاسی»، چیزی جز بیرقی ایدئولوژیک و پوستهای بیمغز و محتوا باقی نخواهد ماند. اگر نقد اقتصاد سیاسی را شالودهی پراکسیسِ روشنگری و براندازیِ هستیهای اجتماعی مبتنی بر سلطه و استثمار، بهویژه شیوهی تولید سرمایهداری و نظام بورژواییِ زندگیِ اجتماعی ندانیم، آنگاه واژهی «نقد» در اصطلاح «نقد اقتصاد سیاسی»، در بهترین و صادقانهترین حالت، چیزی جز پیرایه و آذینی خودنمایانه برای «اقتصاد سیاسی» نخواهد بود.
یادداشت:
اینها بخشی از آثاری هستند که در گروندریسه، برابرایستا و آماج نقد مارکس، نقد او به اقتصاد سیاسی، بودهاند:
Atkinson, William: Principles of political economy
Carey, H[enry] C[harles]: Principles of political economy
Chalmers, Thomas: On political economy in connexion with the moral State and moral prospects of society
Galiani, Ferdinando: classici italiani di economia politica
De Quincey, Thomas:The logic of political economy
Dureau de La Malle [, Adolphe-Jules-Cesar-Auguste]: Economie politique des Romains
Thomas Robert Malthus: Principles of political economy
Ganilh, Charles: Des systemes d’economie politique
Hodgskin, Thomas: Populär political economy
James Steuart: An inquiry into the principles of political oeconomy
Mac Culloch, John Ramsay: Discours sur l’origine, les progres, les objets particuliers, et 1′ importance de l’economie politique.
Klemens, economie politique. Trad. de l’anglais par J. T. Parisot. Paris 1823.
Elements of political economy. London 1821. Nach: Thomas Tooke
Mill, John Stuart: Essays on some unsettled questions of political economy.
Newman, Francis William: Lectures on political economy
Newman, Samuel P[hillips]: Elements of political economy
Opdyke, George: Atreatiseon political economy
Ricardo, David: Des principes de l’economie politique et de l’impôt.
Ricardo, David: On the principles of political economy
Rossi, P[ellegrino]: Cours d’economie politique
Say, Jean-Baptiste: Cours complet d’economie politique pratique
Say, Jean-Baptiste: Traite d’economie politique
Senior, Nassau Wplliam]: Principes fondamentaux de l’economie politique
Sismondi, J[ean]-C[harles]-L[eonard] Sitnonde de: Etudes sur l’economie politique
Steuart, James: An inquiry into the principles of political oeconomy
Torrens, R[obert]: An essay on the production of wealth; with an appendix, in which the principles of political economy are applied to the actual circumstances of this country.
لینک کوتاه شده در سایت «نقد«: https://wp.me/p9vUft-t3
تلاشی که شما مکرر بر شفاف نگاهداشتن جنبهی انقلابی و جنبشی مارکسیسم و جلوگیری از تبدیل مارکس به دانشمند، اقتصاددان، و…میکنید برای فضای به اصطلاح روشنفکری خودنمای جامعهای ما خیلی بجا و مفید است.
درود
ضمن خوشحالي وافر از توجه خسروي عزيز به واقعيات هاي جاري بلاخص پالايش گفتمان نقد و اهميت آن در وضعيت موجود. دو نکته :
١- سوْال شده است «اما چه چیزی این معنا را بدیهی میکند؟ رواجِ خودِ اصطلاح « اقتصاد سیاسی» ؟ و آیا رواج، چیزی جز پذیرش هژمونیِ گفتمانیِ ایدئولوژیِ (غالب) نیست ؟ چرا نباید درک غالب و رایج ، بین « نقد اقتصاد سیاسی» و « اقتصاد سیاسی » فرق بگذارد ؟ چرا تسلیم رایج بودن، به تأویل ایدئولوژی بورژوایی میشویم ؟» .
من فکر می کنم که رواج اين اصطلاح , ناشی از اعمال هژمونیِ گفتمانیِ ایدئولوژیِ، و نه پذیرش و تسلیم بوده است. «پذیرش» امری ارادی و ذهنی ولی اعمال ، محصول زور یک ابژه است، وقتي مقوله هزار چهره اي به نام ايدئولوژي حتی ، حائل بین مدعیان نظریه ماركسی و شرایط واقعی ( همان شرايطي که تصورات ناشی از آن، پایه ی انتزاع های ایدیولوژی اند) میشود
و رابطه آنها را را با اين شرایط قطع مي كند ، عبارت «پذيرش» هژمون ایدئولوژی، سخت به ذهن مي نشيند . به نقل از شما ، ایدئولوژی يك سیستم مفهومی (آگاهی ازچیزی) نيست كه آن را بپذيريم يا نه ؟ بافت و ابژه ای از خود روابط اجتماعی است و وقتي مي توان ، وِرد و افسون هایش را بی اثر کرد كه خودش، شكل حجاب گونگي و مباني واقعیِ انتزاع هايش شناخته شوند. وقتي متد واُسلوب ماركس در کلیه مباحثش درک نشود و شكل و سرشت و كاركرد ايدئولوژي در ذهن ما هستی پیدا نکند، چگونه امکان دارد هدف ماركس (نقد ايدئولوژي) و نيز دليل و ضرورت كاربرد واژه نقد قبل از واژه اقتصاد سياسي درک شود . برداشت من است که « پذیرش هژمونیِ گفتمانیِ ایدئولوژیِ » دراین مقوله یا مقولات دیگر مارکسی ، نه امری ارادی و از روی آگاهی یا ناآگاهی بلکه ناشی از توانایی ایدئولوژی بورژوازی و ناتوانی نظریه انتقادی و رادیکال بوده است .
٢- به نقل از کتاب نقد ایدئولوژیِ شما «نهادهای ایدئولوژیک باورها را میسازند و خود را در نطر فرد مخاطب هم چون آگاهی او جلوه می دهند» بنابراين باور يك مخاطب، يك چپ، يك هوادارِ انديشه رهايي نيز نمي تواند از اين امر مستثني باشد و زدودن چنين باورهايي با پذيرش يا عدم پذيرش يك هژهون غالب حاصل نميشود . براي رهايی از اين باورها مگر چاره ای جز نقد نهادهاي ایدئولوژیک مشخص در دوران ما و همین جغرافيا ي ما وجود دارد؟ همانطور كه گفته ايد ماركس با نقد انديشه ها و دستگاه مفاهيم ريكاردو ، مالتوس ، كري ،استوارت ….. وارد روابط واقعي انسانها شد، ايدئولوژي را برهنه و حجابش را دريد. آيا ما نيز، اكنون، اينجا و درمحاصره انواع گفتمان هاي ايدئولوژيك نباید با نقد مستمر و مشخص آنها، مبارزه با هژمون آنها را پیش ببریم ؟ و آيا با نقد رادیکال این گفتمان ها نيست كه مبارزه طبقاتي از هژمون نقد صوري و نمايشیِ ايدئولوژي – كه اين روزها كم هم نيستند – پالايش مي یابد .
گفته شده است ، نقد ياشار دارالشفاء از دیدگاه مالجو به اتحاد مبارزان آزادي ! لطمه مي زند. ضمن قدرداني از نقد ايشان، اتفاقا نقد راديكال از نهادهای ايدئولوژيک – که با نقد صوری، عزم آن دارند شکل جدیدی از همبستگي اجتماعي بین مخالفان جمهوری اسلامی کارسازی و جايگزين کارکردِ ایجاد همبستگیِ اجتماعیِ ايدئولوژ یِ حاکم مذهبي نمایند- یکی از مهمترین وظایف تئوری انقلابی است . نقد راديكال ناگزیر است برای مستهلک کردن هژمونیِ گفتمانیِ ایدئولوژیِ (غالب) با ورود به گفتمان های انواع ایدئولوژی عام و خاص موجود و جاری کشور، چفت و بست هايي را كه چهارچوب اين جامعه را برای منافع سرمايه، استوار و محکم کرده است زیر ذره بین ببرد ، نقد رادیکال حتی وقتی قصد پالایش گفتمان نقد را دارد باز هم چاره ای جز نقد کوبنده و بی رحم از این چفت و بست ها ندارد.
بی ارتبا ط نیست همین جا پیشنهاد شود در انتحاب شیوه تقسیم بندی سر فصل های مباحث سایت نقد ، به جای بخش بندی متداولِ جاریِ حاکم – متد روزنامه نگاری موجود – ،سرفصل هایی مانند پالایش گفتمان نقد و یا مشابه، برای نقد ایدئولوژی مد نظر قرار گیرد.
ممنون از این توضیح بسیار ساده و دقیق که در مورد نقد اقتصاد سیاسی اینجا ارائه کردید. امیدوارم این سایت بتواند محلی باشد برای رجوع دانشجویان خصوصا که از طبقات مختلف اجتماعی هستند. پرسشی که از شما دارم این است که آیا مباحث تئوریک که پیش از این در کتابهای مختلف توسط افراد مختلف ترجمه شده اند، تکرارِ محتوای کلاسیکِ مارکسیست منجر به نوعی حرکتِ دوارِ انتزاعی در مسیرِ فکری نمی شود. آیا همانطور که خودتان گفتید نقد اقتصاد سیاسی در عرصه ی حقیقیِ جامعه توسط کارگران و معلمان و… این زمینه را فراهم نکرده است که از حاشیه چینی به اصل مطلب برسیم؟ چرا که مقدمات و موادی خام در دست است( آثار مارکس، انگلس، لنین،…)، آنچه که مربوط به کلاسیک مارکسیسم می شود تقریبا تا حدودی ترجمه شده است. آیا نباید این تئوری ها ر اکنون به بسترِ اجتماع کشاند و از آن برای تحلیل زمانه ی اکنون بهره ببرند؟. مخلص کلام اینکه بسیاری از بحث ها در انتزاعی باقی می مانند. و بازگشت به آن سوال» چه باید کرد»؟
آقای شبستری گرامی
با سپاس از توجه و پشتیبانی شما. پاسخ پرسش شما را در اساس در نخستین پاراگراف مطلب نوشتهام. کار و مبارزهی نظری بطور اعم و پالایش گفتمان نقد بطور اخص، بخشی است از مبارزهی سیاسی و جایگاه و نقش خود را در این مبارزه دارد. به عنوان نمونه، والایش مقولهی طبقهی «متوسط»، یعنی تبیین نقادانهی درکی که از این مقوله، حتی نزد مبارزترین و صادقترین گرایشهای چپ، وجود دارد، بخشی پراهمیت از مبارزهای واقعی است. بدیهی است که همهی تلاشهای نظری و عملی باید در خدمت تغییر واقعی جامعه و در راستای برقراری مناسباتی عاری از سلطه و استثمار باشند. من نیز به سهم ناچیز خود در همین راه و راستا تلاش می کنم.
کمال خسروی
سپاسگزارم از توضیحات و توجه دقیقتان.برای من بسیار روشنگرانه بود.
بازتاب: پالایش گفتمان نقد: «انباشت اولیه» | نقد اقتصاد سیاسی - نقد بتوارگی - نقد ایدئولوژی