به مناسبت دویستمین سالگرد زادروز مارکس
امروز، پنجم ماه مه سال 2018، دویستمین سالگردِ زادروز «پیرمرد» است؛ نامی برای او، گاه از سر مهر، گاه در نگاه به مردی سالخورده که قرنهاست جوان ماندهاست، و گاه، همچون اسمِ رمزی که باید از گوش و چشم بدخواهانِ بدسگال او و دشمنانِ رهروانِ راهش پنهان بماند؛ هرچند که دیری است آن بدسگالانِ بداندیشِ بزدل از شنیدن نام «پیرمرد» همان اندازه پریشان و خشمگین میشوند که از شنیدن نام رسمیاش: مارکس؛ کارل مارکس.
امروز سدهی سوم زندهمانیِ نامی آغاز میشود که بر تارک مبارزهی دیروز و امروز انسان علیه سلطه و ستم و استثمار و برای برپایی دنیایی عاری و بری از اینهمه، نقش بسته است. نه؛ این گاهشمار تازهای نیست که نقطهی آغازش زادروز مسیحایی تازه باشد؛ نه. اما شاید روزی نسلهایی از مردمانی آزاد که زندگی را در آن جامعهی آرمانی زیست میکنند، به زادروز اندیشمند مبارزی بیندیشند که با کشف سرشت انتقادی و انقلابیِ کردار اجتماعی و تاریخی انسان، سنگ بنای نقد را گذاشت؛ به زادروز «پیرمرد» در پنجم ماه مه 1818.
مارکس بیهمتاست، اما نه همچون تندیسی فرهمند، نه همچون پیامآورِ بهشتی دروغین، نه حتی همچون انسانی سراسر وارسته بیهیچ کاستی و خطا و آژنگی و نه هرگز همچون دارندهی اندیشهای سراسر یکدست و بیدغدغه و تردید و تناقض. او انسانی واقعی است با همهی پیروزیها و شکستها، با همهی رنجها و خوشیها، همراه با عشق و کین و بزرگی و بخل، مانند همهی آدمیزادگانِ دیگر. نه؛ مارکس بیهمتاست همچون نقطه عطفی در تاریخِ زندگی و اندیشهی بشری؛ بیهمتاست همچون مرزی که تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم میکند؛ بیهمتاست همچون نقطهی بیبازگشتِ نقد. بیهمتاست از آن رو که بهشتی دروغین را وعده نمیدهد، بلکه راز بهشتهای دروغینی را فاش میکند که خود را پایان تاریخ مینامند؛ مارکس بیهمتاست، هم برای دوستان و هم دشمنانش؛ اگر دوستانش از این بیهمتایی آگاه نباشند، دشمنانش همیشه از آن آگاه بودهاند و هستند: در ژرفترین تاریکخانهی هراسشان از توانِ روشنگرانه و ستیزهجویانهی نقد.
لینک کوتاه شده: https://wp.me/p9vUft-gn