نوشته‌های دریافتی
Comments 2

کنکاشی حول مبادله، ارزش و قانون ارزش در جامعه‌ی بدیل

درک ما از نقد برنامه‌ی گوتا

نوشته‌های دریافتی/دیدگاه‌ها

 

راوی

مارکس در نقد برنامه‌ی گوتا در صفحه‌ی 12 و 13 دو پاراگراف در ارتباط با چند و چون توضیح «هر کس بر حسب کارش»  در دوران گذار دارد که به نظر من کاملأ متناقض‌اند و همدیگر را نفی می‌کنند… مارکس اول توضیح می‌دهد که: «در یک جامعه تعاونی و متکی بر اساس مالکیت اشتراکی ابزار تولید، تولیدکنندگان تولیدات خود را مبادله نمی‌کنند و کار صرف‌شده در تولیدات هم به شکل ارزش این تولیدات، بعنوان کیفیتِ مادی آن جلوه نمی‌نماید…» بعد پایین‌تر در همان صفحه این بار می‌گوید: «از آنجا که این داد و ستد نیز در حکم مبادله (کالاهای) هم‌ارزش است، لذا در آن همان قوانین مبادله کالا نیز طبعأ حاکم خواهد بود. شکل و محتوا این مبادله البته تغییر خواهد یافت، چراکه در شرایط تازه هیچ کس نخواهد توانست چیزی جز کار خود عرضه کند و از طرف دیگر… در مورد توزیع وسایل مصرفی در میان افراد تولیدکننده همان اصول حاکم بر مبادله‌ی کالاهای هم‌ارزش مصداق می‌یابد: به عبارت دیگر، میزان معینی از کار در یک شکل با همان میزان کار در شکل دیگر مبادله می‌گردد…»
اینکه به نظر من نه فقط در حیطه‌ی توزیع بلکه حتی در حیطه‌ی تولید هم هنوز «اصول حاکم بر مبادله‌ی کالاهای هم ارزش مصداق می‌یابد» ولی با این تفاوت که نه نیرو و ظرفیت کار بلکه خود کار بالفعل و عینیت یافته تولیدکنندگان مبادله می‌شود فعلأ بکناری و بیشتر قصدم فهم این دو پارگراف ظاهرأ تناقض‌آمیزند…
در واقع هدف مقاله‌ی رفیق کمال «ارزش، سوسیالیسم و پیش‌داوری»  توضیح  و رفع توهم از این تناقضی است که به نظر رفیق نتیجه ترجمه‌ نارسا و بالتبع بد فهمی امثال ماست… رفیق کمال خسروی می‌گوید مشکل از ترجمه نادرست واژه‌ی gleichwertige  و درک سنتی ماست! در صورتی که این بحث کاملی در نقد برنامه‌ی گوتاست و دامنه‌ی آن از ترجمه‌ی درست یا نادرست این واژه فراتر می‌رود و اتفاقاً مارکس بعد از نقل و قول اول زمینه‌ی نقل و قول دوم رو اینطور فراهم می‌کند:
«آنچه که باید مورد بررسی قرار گیرد، یک جامعه‌ی کمونیستی است، (اینجا مد نظر مارکس دوران گذار یعنی سوسیالیسم است- راوی) جامعه ای که بر پایه‌ی خود نروئیده، بلکه برعکس از درون جامعه سرمایه داری بیرون آمده و ناچار در تمام زمینه های اقتصادی، اخلاقی و معنوی، هنوز علائم ویژه‌ی جامعه کهنه را که از بطن آن زاده شده، داراست…»
بعد بحث دوم‌اش یعنی موضوع مورد مناقشه بر این بستر ارائه داده می‌شود. مضاف بر اینکه تاکید می‌کند «همان قوانین مبادله کالا نیز طبعأ حاکم خواهد بود». خب منظورش کدام قوانین مبادله‌ی کالاست؟ مگر کانون این قوانین قانون ارزش نیست؟
بعد به اشکال مختلف دوباره همانجا در ادامه دوباره به این قوانین حاکم بر مبادله اینطور اشاره می‌کند:
«به این ترتیب فرد تولید کننده دقیقأ همان چیزی را از جامعه دریافت می‌دارد… که به شکل دیگری یعنی به شکل کار انفرادی خود به جامعه تحویل داده است. برای مثال کار اجتماعی روزانه شامل جمع ساعات کار افراد آن جامعه است و ساعات کار فردی تبلور سهم هر یک از این افراد از کل کار اجتماعی روزانه می‌باشد. فرد سندی از جامعه دریافت می‌دارد که تعداد ساعات کارش در آن… مشخص گشته و در ازای این سند او می‌تواند به میزان ارزش کارش از انبار اجتماعی وسایل مصرفی برداشت کند. به عبارت دیگر همان مقدار کاری که فرد … به جامعه ارزانی داشته در شکل دیگری باز می ستاند.»
بعد اینجاست که می‌گوید: «از آنجا که این داد و ستد در حکم مبادله (کالاهای) هم ارزش است، لذا در آن همان قوانین مبادله‌ی کالا نیز طبعأ حاکم خواهد بود…»
رابطه کالائی و قانون ارزش هسته‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری هستند ولی این بدان معنا نیست که خود نظام سرمایه‌داری‌اند… مشخصه‌ی اصلی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری در واقع کالا کردن نیرو و ظرفیت کار و در نتیجه ارزش اضافی و بالتبع زایش سرمایه است… وگرنه  در شکل بسیط مبادله کالائی هم قانون ارزش حاکم بر مبادله بود بدون این که نه هنوز از استثمار خبری بود نه سرمایه و سرمایه‌داری… ولی در همین مرحله «همان قوانین مبادله‌ی کالا نیز طبعأ حاکم» بود…
صحبت بر سر واژه و کلام و شکل بیان، ثانوی است و به نظرم باید مفهوم عینی را در نظر گرفت… مشکل من این نیست که بگویم محصول یا چیز یا کالا… مسئله اینست که آن محصول یا چیز هر گاه نه برای استفاده بلاواسطه تولیدکننده بلکه مبادله، تولید شده و داد و ستد می‌شود کالاست و بالتبع رابطه کالائی جاری شده و قانون ارزش لاجرم برای تنظیم مبادله وارد معرکه می‌شود… شکل و محتوای مبادله تغییر می‌کند چون بقول مارکس اینجا فقط کار مبادله شده و این مبادله هم فقط تملک وسایل مصرف برای رفع نیازهای تولید کننده است… اتفاقأ تا جائی که دیده می‌شود مارکس بعد از حیطه‌ی تولید حاکم بودن این قوانین را مصداق عرصه‌ی توزیع هم می‌داند…. خوب است همینجا اشاره کنم که فراموش نکنیم که ارزش محتوا نیست بلکه کار عینیت یافته در چیزها… ارزش شکل بیان این محتوا در امر مبادله است…
کمال جان مسئله را کاهش داده به تفاوت «معنای اعتباری واژه‌ی ارزش و معنای ویژه‌ی فنی‌اش در سرمایه‌داری» معتقد است که این سوء تفاهمی است که این‌دو را یکی می‌داند… در صورتی که صحبت من هیچ تکیه ای بر «دلالت اعتباری» واژه‌ی ارزش نداشته و ربطی به «بار معنایی و اخلاقی «خوب»، «درست»، «ارجمند»، «سودمند» و «مثبت»» ندارد، بلکه معنای فنی آن…
کمال جان ارزش یا بهتراست بگویم نظریه‌ی ارزش را مختص شیوه تولید سرمایه‌داری می‌داند و لاغیر در صورتی که همانطور که بالاتر اشاره کردم این قانون حتی در شکل بسیط مبادله کالائی هم حاکم بر امر مبادله بود و اصلأ کاپیتال توضیح آن را با همین شکل ابتدائی بدون شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری آغاز کرده و توضیح می‌دهد…
کمال جان می‌گوید: «کالا» در جامعه ی سوسیالیستی هم شکلش عوض شده است و هم محتوایش. نه شکلش دیگر شکل ارزش است و نه محتوای «ارزش»ش دیگر کار مجرد است. با این حال در این شرایط نیز محصولات، مانند دوران سرمایه داری، زمانی با هم مبادله می‌شوند که همسنگ و همپا و هم ارز و همتا باشند. چهار حرف «W,E,R,T» در صفت gleichwertig هیچ ربطی به Wert در معنای فنی‌اش در نظریه‌ی ارزش ندارد. من در مقاله‌ی اول درباره‌ی نظریه‌ی ارزش سعی کردم معنای اعتباری واژه‌ی ارزش را از معنای ویژه‌ی فنی‌اش در سرمایه داری جدا کنم .»
به عبارت دیگه اشاره‌ی مارکس به gleichwertig بودن چیزها در اینجا دلالتی اعتباری است و ربطی به معنای فنی ارزش ندارد… ویژگی‌های دلالت و معنای اعتباری را هم از قول خود کمال جان بالاتر بیان کردم… یعنی اینجا مارکس فقط اشاره به «بار معنایی و اخلاقی «خوب»، «درست»، «ارجمند»، «سودمند» و «مثبت» این محصولات دارد!
آخر بر اساس این خصلت‌ها که نمی‌شود مبادله کرد … هر کس بر حسب کارش نه سودمندی و مثبتی و ارجمندی کار بلکه بقول مارکس بر حسب «ساعات کارش»… بر حسب «میزان ارزش کارش»… به عبارت دیگر به میزان زمان کارش… ارزش این زمان کار را هم باید بتوان حساب کرد تا بشود چیزی یا محصولی هم‌ارز در مقابل تحویل داد… مارکس همین‌طور که دیده می‌شود به روشنی پاسخ خود را داده است… اگر کمال جان راه یا روش یا ابزار یا رابطه ای دیگری می‌شناسد مشتاقانه جویای آن هستم…
اینکه اینجا کار تولید کننده نه نیروی کارش، مبادله برابر می‌شود دال بر این نیست که اندازه‌گیری این کار با میزان و مقیاس دیگری انجام می‌شود… این کار هم در خاتمه حاوی نیروی کار مجردی است که مقدار معینی دارد و باید این مقدار را بتوان محاسبه کرد… کجای این اساسی که مارکس می‌گوید در چارچوب «معنای اعتباری و نورماتیو» ارزش‌اند که کمال جان برشمرده است؟ مگر می‌شود چیزها را اصلأ بر حسب «مثبت» یا «ارجمند»ی و «بار اخلاقی» مبادله کرد؟ در جامعه‌ی سوسیالیستی هم صحبت بر سر این است که چقدر از این چیز خوب و ارجمند با چقدر از آن یکی چیز خوب، ارجمند، دیگر؟ خب این سوالی فنی است که مردم حتی در جامعه‌ی سوسیالیستی در برابر دلالت اعتباری و اخلاقی قرار می‌دهند و از روز اول نمی‌توان فرایند کلی کار و زندگی در جامعه را بر حسب «شنبه‌های کمونیستی» تنظیم کرد… من هم فکر نمی‌کنم مارکس اینقدر ابله بود که نداند که اداره و تنظیم اقتصاد و فرایند کار و مبادله در جامعه با موعظه راجع به خوبی و ارجمندی چیزها تفاوت دارد و باید پاسخی فنی بدان داد..
البته لازم به یادآوری می‌بینم که نباید از گفته مارکس یعنی بر حسب «ساعات کارش» این نتیجه‌ی نادرست را گرفت که پس یک تولیده کننده‌ی ماهر و یک تولید کننده‌ی غیر ماهر بعد از هشت ساعت کار هر دو به یک میزان از جامعه پس می‌گیرند… خیر و هر کس بر حسب کاری که در خاتمه‌ی این هشت ساعت به جامعه عرضه می‌دارد… کار اجتماعأ لازم هم معیار و واحد ارزشگذاری است…
کمال جان می‌گوید: «در شرایط تازه هم باید gleichwertig باشند، اما نه کالا هستند و نه ارزش دارند، زیرا شکل و محتوایشان عوض شده است».
اگر بپرسی چرا ؟ مطمئنأ پاسخ می‌گیری چون کار عینیت یافته در چیزها تبدیل به ارزش نمی‌شود پس آن چیز کالا نیست.  وگرنه مبادله بعنوان یک ضرورت هنوز باقی است و فقط از کانال رجوع به نظریه‌ی ارزش می‌توان وارد بحث شد… ولی با این وجود باید پرسید پس چطور gleichwertig بودنِ دو چیز تعیین می‌شود؟ یا اصلأ «همسنگ و همپا و هم ارز و همتا» بودن دو چیز در اقتصاد سیاسی یعنی چی و چگونه همسنگی  و همپائی و هم ارزی و همتائی شان تعیین می‌شود؟

تعویضِ جای علت و معلول یعنی بجای این که از روابط کالائی، قانون ارزش نتیجه گرفته شود از قانون ارزش روابط کالائی نتیجه گرفته می‌شود… ظاهراً هر دو، یکی به نظر می‌رسند در صورتی که اینطور نیست و قانون ارزش ضرورت تنظیم رابطه‌ی کالائی است و نه برعکس… یعنی در مرکز نگاه ما، امر مبادله چیزها قرار دارد و بعد قانون ارزش به مثابه‌ی تنظیم چیزها به میدان آمده و اینجا بحث شکل بیان یعنی ارزش مطرح می‌شود… یعنی خصلت کالا بودن چیزها را باید قبل از هر موضوعی در امر مبادله‌ی چیزها جست و این نقطه‌ی عزیمت چیزها و در نتیجه شناخت نظری ماست… چیزی که برای و با انگیزه و هدف مبادله تولید می‌شود کالاست و چون محصول کار آدمی است حامل نیروی کار عینیت یافته است و در نتیجه ارزش‌دار شده و مقدار این ارزش هم در امر مبادله و در بازار تحقق می‌یابد..

رابطه‌ی کالائی و قانون ارزش کارکرد عامی دارد که قدمتش برابر با شکل‌گیری امر مبادله بصورت رابطه‌ای تثبیت شده در تاریخ اجتماعی ماست… هر گاه در این رابطه ارزش مصرف مازادی بر نیاز تولید کننده‌ای یا همبودی مبادله شد، آن محصول تبدیل به کالا شده و قانون ارزش به مثابه‌ی ضرورت تنظیم کننده‌ی  داد و ستد ظهور یافت، تنظیم مبادله‌ی برابر ارزشها، صحبت ما در ارتباط با جامعه و نظام سرمایه داری، صحبت بر سر کارکرد مشخص و خاص قانون ارزش در این شیوه‌ی تولید است… تاکید می‌کنم شیوه‌ی تولید و نه توزیع… این تاکید از آنجاست که تمایز این شیوه‌ی تولید بسط  روابط کالائی و در نتیجه کارکرد قانون ارزش به اصلی‌ترین حیطه‌ی زندگی انسان یعنی فرایند کار و بطور مشخص‌تر پروسه‌ی تولید است. مسلم است که بعد هر شیوه‌ی تولیدی شیوه‌ی توزیع مناسب با خود را نیز تولید می‌کند… پروسه‌ی تولید یعنی پروسه‌ای از فرآیند کلی کار… یعنی آن پروسه‌ای که در آن نعایم مورد استفاده زندگی انسانها بطور مادی تولید می‌شود… درست است که پایان و آغازش با مبادله در بازار و مصرف به هم متصل می‌شوند ولی تا اینجا هنوز مبادله و قانون ارزش، بده و بستان برابرهاست و هیچ اتفاق تعیین کننده‌ای که مشخصه اصلی این نظام است، رخ نداده و ارزشهای برابر مبادله می‌شوند… راز آلود بودن روند پویش سرمایه و چگونگی فربه شدنش هم دقیقأ همینجاست… یعنی چگونگی تولید ارزش اضافه‌ای که بطور واقعی در حلقه‌ی وسط این پروسه (پول-کالا-پول) یعنی حلقه‌ی (کالا-کالا) تولید شده و در انتهای کارش انبوهی از ارزش‌هائی را تولید کرده که حاوی ارزش‌های افزون‌تری از ارزشهای ورودی به پروسه است… سرمایه‌داری بدون این شیوه‌ی تولید ارزش اضافه و وجود این ارزش مازاد اصلأ نمی‌تواند موجودیتی داشته باشد که ما بخواهیم تازه بعد بر سر این یا آن مشخصه‌ی تبعی دیگرش فلسفه‌بافی کنیم.. .انباشتی رخ نداده و نه تضاد کار و سرمایه داریم و نه سرمایه و نه سرمایه‌دار… حتی اگر جامعه‌ا‌‌ی را مفروض داریم که در آن روابط کالائی و قانون ارزش بطور بسیطی به جزء در روند تولید در عرصه‌های دیگرجاری باشد… در تمام این مبادلات همانطور که گفته شد ارزشهای برابر در شرایط متعارف بده و بستان می‌شود بر این مبنا هیچ طرفی قاعدتاً سود یا زیانی نمی‌برد… آنچه که شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری را از بقیه شیوه‌های تاریخی بطور مشخص متمایز می‌کند، کالا کردن «نیروی کار» است… کالای ویژه و منحصر بفرد معجزه‌آسائی که مصرف‌اش قادر است ارزشی بیشتر از ارزشی که برای بازتولید دوباره‌اش مورد نیاز است، تولید کرده و مادیت برونی دهد که اس و اساس مالکیت خصوصی سرمایه‌دارانه است… این راز تولید سرمایه‌داری و ارزش اضافی در آن بود که به یمن مارکس از هاله‌ی ابهام بیرون کشیده شد… سرمایه در حلقه‌ی اول پتانسیل و ظرفیت بالقوه‌ی کار یعنی نیروی کار را در شرایط متعارف بنا بر ارزشش خریداری می‌کند و نه کار کارگر را… تا اینجا هم برابرها با هم مبادله می‌شوند… ولی آنچه که به یمن حلقه‌ی میانی یعنی روند تولید در انتها دریافت می‌کند حاصل نیروی کار فعلیت یافته است که حاوی ارزش بیشتری از ارزش بالقوه است… در حلقه‌ی پایانی نیز باز مبادله‌ی ارزشهای برابر در بازار صورت گرفته و کالاها در شرایط متعارف با ارزش واقعی خود خرید و فروش می‌شوند…
بنیاد تولید ارزش اضافه در شیوه تولید سرمایه در تبدیل نیروی کار به کالاست… این منبع و منشأ تولید ارزش اضافه و انباشت سرمایه است… این مشخصه‌ی اصلی این شیوه تولید است… در صورتی که در دوران گذار بنا بر اصل هر کس بر حسب کارش، نه نیروی کار بلکه کار یا به عبارت دیگر محصول کار مبادله‌ی برابر شده و بدین‌سان در اولین فاز، خصلت استثماری کار در اولین گام از بین می‌رود… اما با وجود این محصول کار کارگری که وارد مبادله می‌شود خصلت کالائی خود را حفظ می‌کند و اینجا نه نیروی کار کارگر بلکه حاصل کار اوست که کالاست… با الغای کار استثماری و مالکیت خصوصی سرمایه‌دارانه عملأ از این رابطه خصلتِ سرمایه‌دارنه‌اش گرفته شده و اگر بشود گفت در شکل دیگری از مرحله‌ی بسیط مبادلات کالائی بکار گرفته می‌شود..
ببینیم صحبت از هر کس بر حسب کارش یعنی چی؟ یعنی در یک جامعه پیچیده‌ای که کار از هر زمانی اجتماعی‌تر شده اولاً برآورده ساختن نیازهای هر فردی فقط به واسطه‌ی کار اجتماعی میسر شده و امری فردی و محلی نیست و این در هر صورتی بالاخره از طریق مبادله و میانگین اجتماعی صورت می‌گیرد… فرقی هم ندارد که میزان و مقیاس  این مبادله با واسطه یا بی واسطه – از طریق پول یا کوپن یا معادل عام دیگری- در تعاونی‌ها یا بازار صورت می‌گیرد… این معادل عام در هر شکلی اینجا در حلقه‌ی واسط فقط به مثابه‌ی وسیله گردش و تسهیل چرخه‌ی مبادله انجام وظیفه می‌کند… حتی در غالب پول… در شکل پولی، پول اینجا بعنوان سرمایه کارکرد ندارد و از طرف دیگر مبادله‌ی هر کس بر حسب کارش در هر صورت روند استثماری کار و تصاحب سرمایه‌دارانه ارزش اضافی را الغاء کرده و با عمومی کردن مالکیت بر ابزاز تولید اهرم اصلی خلق و تصاحب ارزش‌های افزوده را نابود ساخته است..

تا زمانی که «حق» هنوز معیار و پارامتر اندازه‌گیری حد و حصور جامعه است، وقتی مبادله جاری شد، ناچاراً قانون ارزش هم به مثابه‌ی اهرم تنظیم مبادله «عادلانه» ظهور کرده و به تعیین اندازه و مقدار «حق» مبادله‌کنندگان می‌پردازد… اصل هر کس به اندازه‌ی کارش در واقع به موضوع مبادله و حق در روند کار و تولید اشاره داشته و پارامتر و حد و اندازه‌ی ان را تعیین و مشخص می‌کند… مبادله‌ی برابری که هر کس به اندازه کاری که تحویل می‌دهد، سند برابری نیز تحویل می‌گیرد… دقیقأ بنا بر قانون ارزش… هم ارزش مصرف داریم و هم ارزش مبادله… مشخصه‌ی دوگانه‌ای که هر کالائی داشته و دارد… تفاوتی هم نمی‌کند که «پول» در ایفای نقش اولِ خود یا سند مورد نظر مارکس واسطه‌ی این مبادله است…

موضوع بر سر این است که کدام وجه عنان دیگری را در دست داشته و تولید با هدف و انگیزه‌ی کدام وجه سازماندهی می‌شود… در نظامی که با انگیزه‌ی سود و تحصیل ارزش اضافی و تصاحب خصوصی و انباشت تنظیم و سازماندهی می‌شود این ارزش مبادله است که بر سر در هر کار و کارخانه‌ای زده می‌شود ولی در جامعه و نظامی که اولاً کار استثماری در آن ملغی شده؛ دوماً تولید ارزشهای مصرف مورد نیاز جامعه هدف تولید و فرایند کار را تشکیل می‌دهد، داستان چیز دیگری است و قضیه کیفیتاً با سرمایه‌داری فرق دارد، ولی هنوز بر پرچم آن نقش و نگار حق بورژوائی حک شده است.

بنیاد تولید ارزش اضافه در شیوه تولید سرمایه در تبدیل نیروی کار به کالاست… این مشخصه‌ی اصلی این شیوه تولید است… در صورتی که در دوران گذار بنا بر اصل هر کس بر حسب کارش نه نیروی کار بلکه محصول کار کارگر مبادله شده و بدینسان به لغو کار استثماری می‌پردازد… اما با وجود این محصول کار کارگری که بر حسب‌اش مبادله صورت می‌گیرد خصلت کالائی خود را حفظ می‌کند و اینجا نه نیروی کار کارگر بلکه حاصل کار اوست که کالاست.
ببینید اصل صحبت ما بر سر حاکم بودن قانون ارزش در دوران گذار نیست و مسلم است که در پرتو حاکمیت روابط سوسیالیستی تولید و الغای کار استثماری در روند تولید این قانون با خصلتی میرا و زوالی فقط کارکرد مشخصی در روند مبادله بازی کرده و هویت انسانها در روند کار و زندگی در زیر و روبنای جامعه با آن شکل نمی‌گیرد… مقوله‌ای می‌تواند وجود داشته باشد ولی حاکم نبوده و نقشی تبعی بازی کند… در صورتی که اصل صحبت و مناقشه‌ی ما اینجا وجود یا عدم وجود این مقوله از بیخ و بن از روز اول دوران گذار است و بهتر است تمرکز سخن بر سر پاسخگوئی به این مسئله باقی بماند تا به بیراهه نرفته و بر سر صورت مسئله ای که مسئله‌ی ما نیست اتلاف وقت نکنیم.
در نهایت بعد از مرور مقاله ما متوجه می‌شویم که مسئله پاسخ نگرفته هنوز بر سر میز بحث و گفتگو باقی مانده و رفیق در واقع فقط توضیح می‌دهد که مسئله چی نیست… اینکه خب پس چگونه و چیست بی‌جواب در هاله‌ی ابهام باقی می‌ماند… درکِ سنتی ما، حداقل پاسخی به چیستانی آن داده و روشن می‌سازد که امر مبادله و داد و ستد در فرایند کار و زندگی چگونه است ولی درک و شناخت درست رفقا از «پیرمرد» ما، پاسخ روشنی به این مسئله نمی‌دهد و امر مبادله «هر کس بر حسب کارش»  به عالم اخلاقیات واگذار می‌شود… رفیق جان در وهله‌ی اول مهم تعیین این مسئله است که خودِ پیرمرد چه گفته و چه نظری داشته است نه زاویه‌ی نگاه ما.

در انتها تاکید می‌کنم که در واقع اینها بازتاب کلنجارهای درونی خودم هستند تا یک نقد کار شده… دوباره از رفیق خوب و ارزشمندمان کمال نهایت تشکر را بابت زحمتی که بخود داد، دارم…

زنده باشید

 لینک کوتاه شده: https://wp.me/p9vUft-dT

۱ دیدگاه

  1. کمال خسروی says

    راوی عزیز
    چهار نکته:
    یک: در نوشته‌ی «ارزش، سوسیالیسم و پیش‌داوری» که مورد اشاره‌ی شماست، پیش از ورود به موضوع، با صراحت تاکید کرده‌ام که این یادداشت درباره‌ی سه چیز نیست؛ نخست: «بحثی درباره‌ی نقش و کارکرد کار مجرد و ارزش در سوسیالیسم؛ بحثی بسیار پردامنه، قدیمی و بسیار غنی در گنجینه‌ی ادبیات مارکسیستی که زمینه‌ها، ردپاها و اشارات بسیار آشکار یا تلویحی به آن در بسیاری از آثار دیگر مارکس، بویژه گروندریسه، کاپیتال و نظریه‌های ارزش اضافی مورد استناد نویسندگان و نظریه‌پردازان گوناگون قرار گرفته‌است.»
    علت این است که این موضوع به لحاظ نظری بسیار پیچیده‌تر از آن است که بتوان در یک یادداشت کوتاه به آن پرداخت و بسیار مهمتر از آن است که بتوان آن را به درستی یا نادرستیِ ترجمه‌ی کلمات تقلیل داد. موضوع آن یادداشت بطور مشخص این است که چگونه دریافت‌های عمومی و پیشینی ما روی ترجمه‌ی متون مارکس (و در این مورد مشخص، روی ترجمه‌ی «نقد برنامه‌ی گوتا»، و نه فقط ترجمه‌ی فارسی، بلکه ترجمه‌ی انگلیسی و فرانسوی‌اش، نیز) تاثیر می‌گذارند و چگونه ترجمه‌های نادرست، نقطه‌ی عزیمت استدلالات ما قرار می‌گیرند. شاید بهترین نمونه، همین نوشته‌ی شما باشد. شما کماکان با استناد به ترجمه‌ای که کوشیده‌ام نشان دهم آشکارا نادرست است، استدلال می‌کنید. شما از ترجمه‌ی فارسی این اثر نقل کرده‌اید: «ساعات کار فردی تبلور سهم هر یک از این افراد از کل کار اجتماعی روزانه می‌باشد. فرد سندی از جامعه دریافت می‌دارد که تعداد ساعات کارش در آن… مشخص گشته و در ازای این سند او می‌تواند به میزان ارزش کارش از انبار اجتماعی وسایل مصرفی برداشت کند. به عبارت دیگر همان مقدار کاری که فرد… به جامعه ارزانی داشته در شکل دیگری باز می‌ستاند.»
    من در همان یادداشت نوشته‌ام، دقیقا در این عبارت و درمتن اصلی نه تعابیری مثل «ساعات کار» و «تبلور» وجود دارد و نه حرفی از «ارزش» در میان است. این کلمات در متن وجود ندارند. مطلقا، بی بروبرگرد و مبرا از میل من و شما، غایبند. مفقودند. یا من (در اثر نابینایی یا انتخاب متنی اختراعی) اشتباه می‌کنم، که باید نشان بدهید کجا و چرا، یا درست می‌گویم؛ و اگر درست می‌گویم شما نمی‌توانید همان ترجمه‌ی دستکاری شده را تکرار کنید و سند ادعایتان قرار بدهید. همه‌ی بحث آن یادداشت همین بود، که ترجمه‌های نادرست را مبنای استدلالمان قرار ندهیم.

    دو: نوشته‌ام که بنظر من صفت gleichwertig در جمله‌ی مورد نظر، به معنای «هم‌ارز» به کار رفته است و سعی کرده‌ام، هم استدلال کنم چرا چنین ادعایی می‌کنم و هم نمونه‌های کاربرد این صفت در دیگر آثار مارکس را نشان بدهم. با این همه، و برای این‌که هیچ شبهه‌ا‌ی باقی نماند، همانجا نوشته‌ام که این صفت می‌تواند به معنای «هم ارزش» و «ارزش برابر» هم باشد، اما ما نمی‌توانیم آن را به این معنا تلقی کنیم، زیرا در همین متن، مارکس نوشته است: «در چارچوب جامعه‌ای مبتنی بر اختیار همیارانه و اشتراک همگانی بر ابزار تولید، مولدین، محصولات‌شان را با یکدیگر مبادله نمی‌کنند؛ اینجا، همچنین کارِ مصروف در محصولات به مثابه ارزشِ این محصولات، یعنی به مثابه خصلتی عینی [یا مادی] که محصولات از آن برخوردار باشند، پدیدار نمی‌شود».

    سه: درست است؛ من بر آنم که «ارزش» و «قانون ارزش» مختصه‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است، نه پیش از آن وجود داشته است و نه پس از آن در جامعه‌ی پساسرمایه‌داری وجود خواهد داشت؛ همچنین کوشیده‌ام، در همه‌ی نوشته‌هایم پیرامون نظریه‌ی ارزش آن را مستدل کنم. در این مورد جز نقل ده‌ها یا شاید صدها صفحه ار آثار مارکس (گروندریسه، کاپیتال و نظریه‌های ارزش اضافه) کار دیگری از دستم برنمی‌آید، صفحاتی که شما حتما دیده‌اید و خوانده‌اید و قانع نشده‌اید. تنها شصت تا هفتاد صفحه فصل بیستم «نظریه‌های ارزش اضافه» (جلد سوم) که مربوط به فروپاشی مکتب ریکاردوست، تقریبا موضوعی جز این ندارد. من فقط یک جمله‌اش را نقل می‌کنم: «ریکاردو… پول را نمی‌فهمد. بنابراین در چشم او دگردیسی کالاها به پول همچون امری صرفا صوری و نه چونان چیزی ژرف و ریشه‌دار در درونی‌ترین هسته‌ی تولید سرمایه‌دارانه پدیدار می‌شود».

    چهار: به اصل بحث مربوط به «کار مجرد و سوسیالیسم و معیارهای عینی سنجش سهمی که تولیدکنندگان همبسته در ایجاد ذخیره اجتماعی ادا می کنند یا از آن بهره‌مند می‌شوند» هم، همانطور که وعده کرده‌ام، در بخش پنجم سلسله مقالات مربوط به بازاندیشی نظریه‌ی ارزش خواهم پرداخت. چنین بحثی نیازمند مقدمات و حلقه های واسطی است که با سه بخش تابحال انتشار یافته فراهم شده اند و با بخش چهارم درباره ی «کار مولد و کار نامولد» به انجام خواهند رسید. تا آن‌زمان، بی‌گمان از بحث‌هایی که دیگران در این زمینه می‌کنند و خواهند کرد، خواهم آموخت.
    با سپاس و احترام
    کمال خسروی

  2. آقاي راوي در پايان مقاله اشان گفته اند :.. مهم تعیین این مسئله است که خودِ پیرمرد چه گفته و چه نظری داشته است نه زاویه‌ی نگاه ما .
    اما ايشان براي تشريح اينكه ماركس چه گفته و چه نظري داشته به جاي استناد به متن واقعي ماركس، به ترجمه فارسي آن رجوع مي كند و با فاكت آوردن از اين ترجمه، از زاويه نگاه مترجم مي گويند عبارات ماركس در مورد مبادله در دوران گذار متناقض اند و همديگر را نفي می كنند
    در صورتیکه این دیدگاه و پیش داوری مترجم است که نظر مارکس را وارونه و به تناقض میکشاند . مارکس می گوید : «مبادله هم ارز های کالایی » اما ترجمه ای که زاویه نگاه آقای راوی را شکل میدهد میگوید : «مبادله کالاهای هم ارزش» ! این فقط یک ترجمه نادرست از یک صفت معمولی نیست ، فقط یک کلمه نیست ، موضوع صفتی است به نام ارزش که مبادله را از نیست به هست می کشاند و به تناقض با صراحت مارکس در بقیه جملات می انجامد.
    خشت اول چو نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوارکج
    همه ما، چیستی سوسیالیسم -نقد برنامه گوتا – را از زاویه نگاه مترجم درک کرده ایم آقای راوی نیز.
    مقاله پیش داوری ، ارزش و سوسیالیسم اتفاقا زاویه نگاه نویسنده را مطرح نمی کند بلکه مستند و با مدرک ، جملات واقعی مارکس را جلو چشمان ما می گذارد تا متوجه شویم خود مارکس چه نظری داشته است . تا متوجه شویم ، ما فارسی خوانانِ مارکس یک عمر در مورد نقش و کارکرد ارزش و مبادله در سوسیالیسم ، با زاویه نگاه مترجمین اندیشیده و نوشته ایم .
    می توان مقاله آقای راوی را در عبارت زیر سرتیتر آن خلاصه کرد که «درک ما از نقد برنامه گوتا» ، پیش داوری و باور مترجم از سوسیالیسم میباشد .

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

این سایت برای کاهش هرزنامه‌ها از ضدهرزنامه استفاده می‌کند. در مورد نحوه پردازش داده‌های دیدگاه خود بیشتر بدانید.